با كوله باري از اندوه


 






 

ودرينگ هايتز [بلندي هاي بادگير]
 

كارگردان: آندره آ آرنولد، فيلم نامه: آندره آرنولد، اليويا هتريد بر اساس رماني از اميلي برونته، مدير فيلمبرداري: رابي رايان، تدوين: نيكلا شودورژ. بازيگران: كايا اسكودِليارو (كاترين اِرنشاو). جيمز هاوسن (هيث كلف)، نيكلا برلي (ايزابلا لينتن)، ايمي رن (فرانسيس ارنشاو)، اليور ماليبِرن (آقاي ارنشاو)، استيو ايوِتس (جوزف)، جيمز نورثكوت (ادگارد لينتن). محصول 2011 انگلستان، 129 دقيقه.
آقاي ارنشاو، هيث كليف را كه پسر سياه پوست يتيمي است در خيابان هاي ليورپورل پيدا مي كند و او را با خود به خانه اش مي برد كه در مزرعه دورافتاده اي در دشت يوركشاير واقع است. در آن جا هيث كليف با كاترين (كتي) دختر آقاي ارنشاو آشنا مي شود و دوستي آن دو به تدريج به عشق تبديل مي شود. هيث كليف با وجود رفتار بسيار بد و خشني كه در خانه آقاي ارنشاو با او مي شود به عشق كتي هم چنان در آن جا مي ماند، اما وقتي متوجه مي شود كه كتي قصد ازدواج با مرد جوان ثروتمندي در همسايگي به نام ادگار لينتن را دارد دل شكسته و غمگين شبانه از آن جا مي رود. سال ها بعد هيث ليف به خانه ي ارنشاو برمي گردد، در حالي كه حالا مرد ثروتمندي شده كه برخلاف سابق، متين و بافرهنگ است. او هم چنان عاشق كتي است ولي در عين حال نمي تواند وي را به خاطر ازدواجش با كسي ديگر ببخشد. هيث كليف به قصد تلافي، به زني ديگر علاقه نشان مي دهد و از اين طريق حسادت كتي را برمي انگيزد. ولي پي بردن به حقيقتي تلخ و هولناك، باعث تغيير رويه ي او مي شود: كتي دچار بيماري بسيار شديد و خطرناكي شده است...
• اين كه آندره آ آرنولد پس از دو فيلم شخصي جاده ي سرخ و تُنگ ماهي، اقتباسي از يك اثر ادبي كلاسيك معروف را كارگرداني كرده كمابيش نامنتظر بود، ولي او در رويكردش به ودرينگ هايتز (بلندي هاي بادگير) اميلي برونته نيز مثل هميشه نامتعارف كار كرده است. او در اين اقتباس، خودش را به داستان كاترين / كتي و هيث كليف محدود كرده و پيش درآمد و نيز نيمه ي دوم رمان (داستان نسل بعد) را كنار گذاشته است. او به جاي روايت داستان بر اساس توالي زماني رخدادها، به استفاده از فلاش بك يك روي آورده است. در ابتداي فيلم، هيث كليف را گريان و به شدت پريشان مي بينم در حالي كه سرش را به سختي از ديوار كوبيده و آن را زخمي كرده است (مجازات خويشتن؟). اگر با داستان آشنا باشيم دليل اين پريشاني او را درك مي كنيم. در نماي بعدي، فيلم سازها را به سرآغاز داستان مي برد. هيث كليف جوان در شبي تاريك و باراني، آقاي ارنشاو را در دشت دنبال مي كند. نخستين اقدام نامتعارف كارگردان اين است كه يك آفريقايي سياه پوست را به عنوان شخصيت هيث كليف برگزيده و همين پوست سياه او نخستين شوك بزرگي است كه بر مخاطب وارد مي شود ولي ماجرا از اين هم فراتر مي رود. جوانك عصيانگر بي نزاكت و بددهن فيلم فرسنگ ها با هيث كليفي كه لارنس اليور تصوير كرده بود فاصله دارد (در واقع او خيلي بيشتر به شخصيت ميا در فيلم تُنگ ماهي شبيه است).
آقاي ارنشاو (پدر كتي) هيث كليف يتيم را از سر نيكوكاريِ مسيحي به خانه اش مي برد. او در ضمن اميد دارد كه بتواند از هيث كليف يك مسيحي بسازد. با اين حال به واسطه خوي و سرشت وحشي هيث كليف، معلوم مي شود كه اين كار دشواري است. آرنولد صحنه ي غسل تعميد هيث كليف را با شوخ طبعي دل نشيني برگزار كرده (مثلاً با نشان دادن مقاومت هيث كليف در برابر فرو كردن سرش زير آب كه به فرار او منجر مي شود!). بنابراين در نهايت از هيث كليف براي انجام دادن كارهاي شاق استفاده مي شود. در واقع با او مثل يك برده و در نهايت تحقير رفتار مي كنند (اشاره اي به مقوله ي استعمار). در صورت سر باز زدن از انجام كار و کوچك ترين نافرماني به شدت مجازات مي شود، با تنبيه هايي از حبس شدن گرفته تا شلاق خوردن و در مواقعي هم كتك خوردن. آرنولد در اين گونه صحنه ها ميزاني از خشونت فيزيكي را نشان مي دهد كه در اقتباس هاي قبلي رمان ديده نشده بود.
داستان از نگاه هيث كليف روايت مي شود. ما با او در تحقير، نوميدي و رنج هايش سهيم مي شويم. محيط عيني فيلم، بازتابي است از احساسات و دنياي دروني او. طبيعت رام نشده او به لحاظ بصري به واسطه ي نماهايي از چشم اندازهاي وحشي و باشكوه دشت يوركشاير عرضه مي شود، حال آن كه فضاي اندروني دل گير و كهنه خانه مزرعه اي، ملال دروني او را نمايندگي مي كند. از اين منظر، فيلم بسيار مديون كار مدير فيلمبرداري اش است. تاثير بصري چشم اندازها را صداهاي اغراق شده باران و باد در دشت، چشم گيرتر مي كند. ما در عين حال در عشق هيث كليف به كتي هم با او شريك هستيم. آرنولد در رويكرد به پيوند عاشقانه ي ميان اين دو از شيوه ي رمانتيك ارائه آن در زمان پرهيز كرده است. رابطه كتي و هيث كليف در آغاز چيزي بيشتر از يك دوستي ساده ميان دو فرد كم سال نيست كه به تدريج جاذبه دو جانبه ميان آن دو با نشانه هايي از كشش نفساني تبديل مي شود. واكنش اعضاي خانواده، نامنسجم و تناقض آميز است. آن ها به اين دو اجازه مي دهند هميشه با هم باشند و ساعت ها در دشت غيب شان بزند. در عين حال آن دو را به خاطر گناه كارانه بودن رابطه شان توبيخ مي كنند. تصويري كه آرنولد از كتي ارائه داده هم به قدر تصويرش از هيث كليف نامتعارف است. كتيِ فيلم از نوع زيبارويان رمان هاي عاشقانه نيست. البته بدگل هم نيست ولي كمابيش فربه است و مي توان روي دختري روستايي توصيف كرد. اما وجهي نفساني در وجودش هست (كه بيش تر از هر وقت در صحنه اي مشهود است كه با صورت و موهايي گل آلود در دشت روي زمين، با حالتي كه تسليم را تداعي مي كند دراز كشيده). با اراده است و حالتي آمرانه دارد. خود وي قدم هاي اول را در راه گسترش رابطه برمي دارد و به تدريج هيث كليف را اغوا مي كند. هيث كليف در كل اين فرايند كمابيش منفعل است. او عشق كتي را مي پذيرد و بي آن كه چيزي بگويد به آن تن مي دهد. به ندرت حرف مي زند. با اين حال احساسش نسبت به كتي نيرومند است. پس از مرگ پدر، برادر كتي اداره مزرعه را برعهده مي گيرد و به هيث كليف اين اختيار را مي دهد كه از آنجا برود يا اين كه بماند و مثل برده كار كند و مثل يك حيوان زندگي كند. اما هيث كليف، به رغم همه ي دشواري ها تصميم به ماندن مي گيرد. تا اين حد عاشق كتي است. همه ي سختي هاي فيزيكي و بي رحمي ها را خاموش تاب مي آورد فقط موقعي از كوره در مي رود كه به او توهين بشود (به خصوص در برابر كتي). حتي حسادت خودش را هم وقتي كتي رابطه اي را با ادگار، پسر پول داري در همسايگي، آغاز مي كند تاب مي آورد و همچنان با كتي مي ماند. فقط موقعي تصميم رفتن از آن جا را مي گيرد كه در مي يابد كتي تصميم گرفته با ادگار به خاطر ثروت و فرهنگش ازدواج كند. مي بينيم كه در شبي تيره و باراني آن جا را ترك مي گويد. اين نما قطع مي شود و به نمايي در روز روشن و درخشان در دشت كه در تضاد كامل بانماي قبلي است. هيث كليف كه حالا مرد بزرگسالي شده در افق پديدار مي شود و به سوي ما قدم برمي دارد. اين نما از گذشت چند سال به ما خبر مي دهد و در عين حال مطلعي است براي بخش دوم فيلم.
دو بخش فيلم چنان با يكديگر بي شباهت هستند كه تقريباً يكپارچگي و وحدت فيلم را تهديد مي كنند. اگر بخش اول به دنياي شخصي آرنولد نزديك تر است بخش دوم بيش تر با روح رمان برونته هم خواني دارد. اين تفاوت بيش تر از همه در تصوير ارائه شده از كتي بزرگسال به چشم مي خورد كه نقش اش را كايا اسكودليارو بازي كرده است. پس از تيرگي پوست هيث كليف، اين دومين شوك بزرگي است كه به مخاطب وارد مي شود. او تمثالي است از آن زيبايي اي كه با خواندن رمان برونته، تصورش در ذهن مخاطب ايجاد مي شود. در ضمن در اين بخش، عواطف و احساسات رمانتيك، شدت و حدتي دارند كه در بخش اول قابل شاهده نبود. تفاوت ميان دو بخش را مي توان به واسطه رويكرد آرنولد به تغييرهاي ايجاد شده در نگرش و ديدگاه هيث كليف كه حالا به پختگي و بلوغ رسيده توضيح داد. او وقتي پسر جواني بود قدرتي نداشت (از جمله به لحاظ كلامي) و بنابراين ناتوان از بيان احساساتش نسبت به كتي بود. اما حالا او در بزرگسالي ثروتمند، با فرهنگ و فرهيخته شده است. هيچ توضيحي در باره اين دگرديسي داده نمي شود. نهايت چيزي كه در اين زمينه داريم حدس و گمان هاي برادر بدانديش كتي است كه فكر مي كند او از طريق دزدي و غارت به ثروت رسيده. هيث كليف كه حالا ثروت و قدرت دارد به لحاظ فرهنگي هم خودش را بالا كشيده مي تواند درونياتش را بيان كند و عشقش به كتي را ابراز كند و متقابلاً بشنود كه كتي هم از عشقش به او مي گويد. اين ارتباط كلامي و عاطفي دو جانبه، ريشه رويكرد عاطفي بخش دوم فيلم است. اما هيث كليف در مورد احساساتش نسبت به كتي دچار گيجي است. بخشي از وجودش خواهان انتقام گرفتن از وي بابت ازدواجش با مردي ديگر است. او براي انتقام جويي، نسبت به زني ديگر اظهار عشق و دلبستگي مي كند. تا كتي را با برانگيختن حسادتش رنج بدهد. با اين حال بخش ديگري از وجود هيث كليف (كه بزرگ ترين بخش وجود اوست) مشتاق تسليم شدن به عشقش است. توازن عواطف در وجود او آن گاه در مي يابد كتي به شدت بيمار است به نفع عشقش به هم مي خورد. پس از مرگ كتي، آن نفرت پيشين محو مي شود و آن چه به جا مي ماند عشقي ناب و اندوه و احساسي گناهي است كه ما را برمي گرداند به نقطه ي آغاز فيلم. آخرين فرصت هيث كليف براي آن كه رنج عشق ناكامش را قدري تسكين دهد ديدار با جسد كتي است، اما آرنولد با همان شيوه نامتعارفش رويكردي بسيار جسماني در پرداختن به اين صحنه ي وداع اختيار مي كند. نوازش هاي ممتد كالبد مرده ي كتي توسط هيث كليف تقريباً به «مرده دوستي» پهلو مي زند.
جريان مبتني بر توالي زماني نيمه ي دوم فيلم را فلاش بك هايي گذرا كه در آن هيث كليف لحظه هاي گذشته اش را به خاطر مي آورد قطع مي كند. اما ماندگارترين خاطره ي او از كتي در همان ودرينگ هايتز است، يعني همان جايي كه عشق شان آغاز شد. فيلم با تكرار همان نما به پايان مي رسد. آن دو را مي بينيم كه از ما دور مي شوند و به سوي دشت مي روند. به همان ترتيبي كه شخصيت هاي اصلي جاده ي سرخ و تُنگ ماهي و نيز فيلم كوتاه ستايش شده ي آرنولد با عنوان زنبور در پايان فيلم از ما دور مي شدند. چنين مي نمايد كه آرنولد دلش مي خواهد ما شاهد اين باشيم كه چه گونه اين شخصيت ها با كوله بار غم هاي شان ما را ترك مي گويند.

اقتباس هاي ديگر از رمان برونته
 

• ودرينگ هايتز/بلندي هاي بادگير سومين اثر سينمايي خانم آندره آ آرنولد است كه سال 1961 در دارتفورد كنت در انگلستان به دنيا آمده است. او سه سال پيش از كارگرداني نخستين فيلم سينمايي اش جاده ي سرخ (2006) با فيلم كوتاه بسيار ستايش شده زنبور (2003) اسكار بهترين فيلم كوتاه زنده را گرفت. جاده ي سرخ جايزه ي بتفاي خوش آتيه ترين تازه وارد را برايش به ارمغان آورد و فيلم دومش تُنگ ماهي (2009) كه تا اين جا موفق ترين فيلم سينمايي كارنامه او بوده بار ديگر جايزه ي بفتا را نصيب او كرد. هر دو اين فيلم ها جايزه هاي زيادي گرفته اند، از جمله جايزه ويژه هيأت داوران كن كه به هر دو آن ها داده شده. تنگ ماهي نامزد دريافت نخل طلاي كن هم بود.
رمان ودرينگ هايتز اميلي برونته كه با عنوان بلندي هاي بادگير به فارسي ترجمه شده و در ايران بيش تر با همين عنوان شناخته مي شود در سال 1847 منتشر شد و يكي از بزرگترين رمان هاي تاريخ ادبيات به حساب مي آيد. وجوه دراماتيك قدرتمند اثر و ماجراي عشق پرشور و غريب دو شخصيت اصلي رمان باعث شده در سينما و تلويزيون بارها از آن اقتباس شود. قديمي ترين اقتباس، يك فيلم صامت محصول 1920 انگلستان به كارگردان اي.وي. برامبل است اما معروف ترين اقتباس سينمايي اش از اين رمان قطعاً اقتباس ويليام وايلر است كه با بازي لارنس اليوير و مرل اوبرون در نقش هاي اصلي ساخته شد. در اقتباس ديگري به كارگرداني رابرت فوئست در سال 1970 تيموتي دالتن نقش هيث كليف را بازي كرد. در اقتباس سال 1922 رمان با عنوان ودرينگ هايتز اميلي برونته نيز رالف فاينز و ژوليت بينوش نقش هاي اصلي را ايفا كردند و اين اقتباس به خصوص از اين لحاظ شاخص است كه برخلاف اغلب اقتباس هاي ديگر، بخش دوم رمان كه به سرگذشت نسل بعد، يعني فرزندان قهرمانان ماجرا مي پردازد هم در فيلم گنجانده است. بديهي است كه اقتباس لوييس بونوئل فقيد در 1954 را هم نبايد از ياد برد، هرچند كه او زمان و مكان داستان را تغيير داده و تغييرهاي كوچك و بزرگ ديگري را هم در داستان اعمال كرده است. اقتباس ژاپني از رمان را يوشيشيگه يوشيدا در 1988 ساخته و يك اقتباس براي تلويزيون هم آلماني ها در سال 2009 ساخت اند.
از اقتباس هاي تلويزيوني (فيلم و سريال) قابل توجه رمان مي توان به سريال دو قسمتي ساخته شده در سال 2009 اشاره كرد كه تام هاردي و شارلوت رايلي در آن بازي كرده اند. اقتباس هايي اپرايي و تئاتري نيز از اين اثر صورت گرفته، از جمله توسط برنارد هرمان، كارلايل فلويد و فدريك شاسلين و نيز اقتباس موزيكال برنارد جي. تيلر.
منبع: ماهنامه سينمايي فيلم شماره 439