سخت ترين امتحان


 

نويسنده: فاطمه مبصري




 
اسماعيل پدر را زير نظر داشت. بارها او را در حال نيايش و سکوت ديده بود، اما بعد از خواب پريشاني که پدر ديده و به بيايان رفته بود، او را خميده و آشفته تر مي ديد.
از او علت را پرسيد و پدر توضيح داد: «در خواب فرمان يافتم که فوراً، عزيزترينم را در پيشگاه خدا قرباني کنم. چگونه فرمان خدا را انجام ندهم، يا چطور از تو دل بکنم؟»
اسماعيل کنار پدر نشست و دست لرزان پدر را گرفت و گفت: «فرمان خدا را انجام بده، ترديد مکن اين خواست خداست که به دست تو به سويش بروم.
ابراهيم او را در آغوش گرفت. اسماعيل ادامه داد: «اين براي من سعادتي بزرگ است. در راه اجراي فرمان خدا تأخير مکن!»
آن ها با هم از دهکده دور شدند، کنار تپه يي اسماعيل زانو زد و از پدرش خواست دست هايش را ببندد و پشت به او بايستد تا مبادا با ديدن چشمان پسرش پشيمان شود.
ابراهيم نام خدا را بر زبان آورد و چاقو را برگردن اسماعيل کشيد، اما کارد نبريد. يک بار ديگر کارد را تيز کرد و برگردن اسماعيل کشيد، اما کارد نبريد، در همين لحظه صدايي به گوش رسيد: «ابراهيم تو در امتحان موفق شده اي، ما قرباني تو را پذيرفتيم. اينک به جاي اسماعيل هديه ي ما را قرباني کن!» ابراهيم قوچ (1) بزرگي را ديد که ايستاده بود و به او نگاه مي کرد. ابراهيم و اسماعيل هر دو سجده ي شکر بجا آوردند و همديگر را در آغوش گرفتند و گريستند. ابراهيم به فرمان خدا قوچ را قرباني کرد و اين سنتي ماندگار براي تمام مسلمانان شد که در عيد قربان و به خصوص ايام حج مراسم قرباني را انجام دهند.

پي نوشت:
 

1- قوچ: گوسفند بزرگ شاخ دار
 

منبع: نشريه 7 روز زندگي شماره 104