فيلمنامه شاهدي براي تعقيب (قسمت سوم)


 






 

داخلي- دفتر سرويلفرد-روز
 

بروگان مور در حال گفت و گو با خانم وُل است. او پشت ميز و خانم وُل نيز روي صندلي كنار پنجره نشسته است. او خيلي آرام و متين است. سرويلفرد به سرعت وارد مي شود و به بروگان مور اشاره مي كند كه ادامه دهد، پس خودش در جايي مي ايستد كه بتواند خانم وُل را ببيند.
 
كريستين: بله. البته، من مي دونم كه لئونارد پي در پي به ديدن خانم فرنچ مي رفت. اينو از همون روزي فهميدم كه اون با يك جفت جوراب بافتني سبز كه اون براش بافته بود، به خونه اومد.
بروگان مور: خب اين كاملاً طبيعيه. و من كاملاً مطمئنم كه هئيت منصفه به اين قضيه واكنش مثبت نشون بده.
كريستين: اوه. لئونارد مي تونه خيلي قابل قبول باشه. اون از رنگ سبز بدش مياد و جوراب هم دو سايز كوچك تر بود... اما با اين حال همون طور مي پوشيدش ... فقط براي اين كه خوشحالش كنه. لئونارد روش خودش رو تو رفتار با خانوم ها داره. من اميدوارم همه اعضاي هيئت منصفه زن باشن... اگه زن باشن دادگاه به نفع ما تموم مي شه!
بروگان مور: خيلي راحت تبرئه مي شيم. حالا خانم وُل مي دونين كه خانم فرنچ براي همسر شما پول گذاشتن؟ كريستين: بله. مقدار زيادي پول.
بروگان مور: البته، همسر شما هيچ اطلاعي درباره اين ارثيه نداشتن.
كريستين: اين چيزيه كه خودش به شما گفت؟
بروگان مور: مطمئناً، خانم وُل، شما نظر ديگه اي که نداري؟
كريستين: اوه نه. من نظر ديگه اي ندارم.
بروگان مور: كاملاً مشخصه، خانم فرنچ به شوهر شما به چشم پسرش نگاه مي كرد ... يا برادرزاده مورد علاقه ش.
كريستين: شما فكر مي كنين خانم فرنچ به لئونارد به چشم پسرش ... يا برادرزاده ش نگاه مي كرد؟
بروگان مور: همين طوره. كه كاملاً عادي و رابطه قابل دركيه.
كريستين: شما آدم هاي اين كشور چقدر رياكارين (بروگان مور و سرويلفرد نگاهي به هم مي كنند) متعجبتون كردم خيلي متأسفم.
بروگان مور: به نظر مي رسه كه شما روش متفاوتي براي نگاه كردن به چيزها دارين، اما به نظر من خيلي نامعقوله كه بگين خانم فرنچ نسبت به همسر شما احساسي بيشتر از ... خوب ... ام...
كريستين: اجازه بدين بگم عمه. متوجه هستم.
ناگهان پرتو درخشاني از نور خورشيد چشم خانم وُل را مي زند.
سرويلفرد درست در جايي ايستاده تا بتواند تست عينك را انجام دهد.
سرويلفرد: منو ببخشين بروگان مور (سپس رو به كريستين) گفتين جورابي كه خانم فرنچ براي همسر شما بافته بود، دو سايز كوچك تر بود؟
كريستين: حداقل.
سرويلفرد: آيا اين دليل بر اين نيست كه اونو به چشم يه پسربچه يا يه برادرزاده مي ديده، براي مثال؟
كريستين: اين دليل براينه كه بلد نبوده بافتني ببافه. (او پلك مي زند، سعي مي كند تا براي دوري از نور جابه جا شود)
سرويلفرد (به طور بي رحمانه اي تابش نور را مستقيم در چشم او مي اندازد): خانم وُل، آيا شما متوجه هستين كه تمام دادرسي شوهر شما به جملات خودش و شما بستگي دارد؟
كريستين: بله متوجه هستم.
سرويلفرد: پس اجازه بدين دست كم مطمئن بشيم حرف هاي شما يكيه.
كريسيتن: متوجه هستم.
كريستين سرش را جابه جا مي كند تا از بازتاب عينك يك چشمي سرويلفرد در امان بماند. او با بي اعتنايي طناب پرده را مي كشد و آن را پايين مي آورد و فقط چند اينچ ... به اندازه اي كه خورشيد ديگر در عينك سرويلفرد نيفتد.
كريستين: بفرمايين! ... اين طوري راحت تر نيستين سرويلفرد؟
بروگان مور لبخندي مي زند. سرويلفرد، حالا صورتش در سايه قرار گرفته است، كمي چهره درهم مي كشد.
سرويلفرد: در شب قتل همسر شما قبل از نُه و نيم به خانم آماد درسته؟
كريستين: بله... اين طور فكر مي كنم.
سرويلفرد: در حقيقت، او به خاطر مياره كه دقيقاً ساعت نه و بيست و شش دقيقه بوده.
كريستين: نه و بيست و شيش دقيقه؟ چي باعث اين همه دقت شده؟
سرويلفرد: ساعت... اختراع جديدي که روش کار مي کرده.
كريستين: ساعت؟ اوه ... اوه بله. يه ساعت زنگدار جديد! خيلي هوشمندانه اس. لئونارد يه مخترع واقعيه.
بروگان مور: پس اين درسته ... اون ساعت نُه و بيست و شش دقيقه تو خونه بوده؟
كريستين: دقيقاً.
بروگان مور: و اون دوباره بيرون نرفت؟
كريستين (طوطي وار): لئونارد ساعت نُه و بيست و شش دقيقه اومد به خونه و دوباره بيرون نرفت. اين همون چيزي كه اون مي خواد من بگم؟
بروگان مور: اين درست نيست؟
كريستين (بعد از مكثي طولاني): البته. (بروگان مور و سرويلفرد نگاهي از سرآسودگي به هم نگاه مي كنند) اما وقتي كه اينو به پليس گفتم، به نظرم حرفم رو باور نكردن. شايد خوب نگفتم. شايد به خاطر لهجه م بود.
سرويلفرد: خانم وُل عزيز ... در دادگاه ما حتي شهادت كساني رو كه به زبان بلغاري حرف مي زنن مي پذيريم، البته بايد مترجم شفاهي داشته باشن، و حتي كرو لال ها، كه كاملاً نمي تونن صحبت كنن. تا زماني كه آنها حقيقت رو بگن.
بروگان مور: متوجه باشين كه البته وقتي كه من شما رو درجايگاه شهود احضار مي كنم شما قسم مي خورين و بايد با قسم خوردن شهادت بدين؟
كريستين: بله (دوباره، طوطي وار) لئونارد دقيقاً ساعت نه و بيست و شش دقيقه به خانه اومد و دوباره بيرون نرفت. حقيقت و تمام حقيقت و نه چيزي غير از حقيقت. بهتر شد؟
سرويلفرد: خانم وُل آيا عاشق همسرتون هستين؟
كريتسين: لئونارد اين طور فكر مي كنه.
سرويلفرد (عصباني): خب شما چي؟
كريستين: الان در جايگاه شهود هستم؟
سرويلفرد: خانم وُل هرجور كه به نفعتونه. بايد بدونين كه بنابر قانون بريتانيا شما نمي تونين به جايگاه خونده بشين و براي همسرتون شهادتي بدين.
كريستين: چقدر به درد بخور.
سرويلفرد: ما با يه جرم بزرگ رو به رو هستيم. دادستاني تلاش مي كنه تا شوهر شما رو دار بزنه!
كريستين: اون شوهر من نيست.
بروگان مور و سرويلفرد به يکديگر نگاه مي کنند و بعد از لحظه اي هر دو رو به او مي کنند. هردو آنها از تعجب ساکت شده اند.
كريستين: ما تو هامبورگ ازدواج رسمي كرديم، اما من همسري داشتم كه در همان زمان جايي در شرق آلمان زندگي مي كرد... در منطقه روسيه.
سرويلفرد: اين رو به لئونارد گفتين؟
كريستين: مگه عقلم رو از دست داده بودم كه اين قضيه رو بهش بگم. اگه مي گفتم باهام ازدواج نمي كرد و بايد گرسنه و بي كس تو اون خرابه مي موندم.
بروگان مور: بنابراين باهات ازدواج كرد و امن و امان آوردت به اين كشور. شما فكر نمي كنين كه بايد خيلي سپاسگزار اون باشين؟
كريستين: يكي مي تونه حسابي از حق شناسي خسته بشه.
سرويلفرد: همسرتون عاشق شماست، اين طور نيست؟
كريستين: لئونارد؟ اون زميني رو كه من روش راه مي رم مي پرسته.
سرويلفرد: و شما؟
كريستين: مي خواين كه بيشتر بدونين! (او بلند مي شود و پرده كركره را جمع مي كند) اين طوري بهتر شد آقايون.
او با گام هايي بلند به طرف در مي رود.
سرويلفرد (ترشرو): ممنون از اومدنتون خانم وُل. ملاقات شما واقعاً مايه دلگرمي شد.
كريستين (در آستانه در): نگران نباشين سرويلفرد، من براش دليل ميارم. خيلي معقول خواهم بود. و زماني كه دارم شهادت مي دم... اشك از چشمام جاري مي شه. لئونارد ساعت نُه و بيست و شش دقيقه به خونه اومد... دقيقاً. حتي ساعت رو... به عنوان شاهد ميارم.
سرويلفرد: شما خيلي استثنايي هستين خانم وُل.
كريستين: و اميدوارم خيالتون راحت شده باشه!
او مي رود.
سرويلفرد: لعنت به من اگه خيالم راحت شده باشه.
بروگان مور (بعد از لحظه اي سكوت): افتخار مي دي با هم نمك بويايي رو بو كنيم؟ (سرويلفرد پاسخ نمي دهد و به طرف پنجره گام برمي دارد)
سرويلفرد: اين زن يه ريگي به كفش داره ... اما چي؟
بروگان مور: به محض اين كه به جايگاه شهود ببرمش دادستان دخلش رو مياره. (در حالي كه سرويلفرد از پنجره بيرون را نظاره مي كند) مي دوني، دفاع از اين پرونده داره نسبتاً شبيه پرونده بريگارد مي شه... يا يكي از اون خلبان هاي انتحاري ژاپني ... كاملاً دوپهلو. همه احتمالات هم طرف ديگه هستن. چيز زيادي براي ادامه كار دستگيرم نشد، مگه نه؟ در واقع هيچي دستگيرم نشد.
سرويلفرد از پنجره رو برمي گرداند.
سرويلفرد: يه سؤالي دارم ... به نظر تو لئونارد وُل بي گناهه؟ (بروگان مور جوابي نمي دهد) بي گناهه؟
سرويلفرد عينك را به چشمش مي زند. نور خورشيد به صورت بروگان مور مي تابد.
بروگان مور (رويش را برمي گرداند): مطمئن نيستم ... متأسفم ويلفرد ... البته، همه تلاشم رو مي كنم...
سرويلفرد: بسيار خب بروگان مور... از اينجا به بعد با من.
سرويلفرد دومين سيگار برگي را كه از ميهو گرفته بود بيرون مي كشد، سرش را با دندان جدا مي كند. پشت سر او در باز مي شود و خانم پليمسول آشفته حال وارد مي شود.
خانم پليمسول: من با دكتر هريسون تماس گرفتم و كاملاً بهشون گفتم كه چه ديوانه بازي در مياري. من ديگه بيشتر از اين...
سرويلفرد: يه كبريت بدين خانم پليمسول.
خانم پليمسول: سرويلفرد!
سرويلفرد (با صداي محكم): شنيدين چي گفتم؟ ... يه كبريت!
خانم پليمسول گيج و وحشت زده يه بسته كبريت بيرون مي آرد و با دستي لرزان آن را به طرف او مي گيرد. سرويلفرد سيگارش را روشن مي كند و دود اولين پك را در صورت او مي دهد. رفتاري لج بازانه در حركات او موج مي زند.
تصوير محو مي شود.
تصوير روشن مي شود.

خارجي-زندان لندن-روز
 

ساختماني تيره با ديواره هايي بلند در برابر آسمان سربي قد علم کرده است. رولزرويس سرويلفرد از دروازه زندان وارد مي شود. دروازه ها پشت سر او بسته مي شوند.
ديزالو به:

داخلي- بخش سلول ها-روز
 

يك نگهبان لئونارد را از ميان رديف سلول ها هدايت مي كند.

داخلي-اتاق ملاقات زندان-روز
 

يك اتاق كوچك خاكتسري با يك ميز و سه صندلي، سرويلفرد و ميهو، پوشيده در بالاپوش، منتظر ايستاده اند. يك عكاس مشغول نصب دوربين روي سه پايه است. وُل وارد مي شود. نگهبان در را مي بندد و خودش بيرون مي ايستد.
وُل: سلام آقاي ميهو، سرويلفرد ... (با يكديگر دست مي دهند) آقاي ميهو به من گفتند كه شما قراره وكالت منو به عهده بگيرين. من از اين بابت خيلي خوشحالم.
سرويلفرد: من با دكترم معامله كردم ... به محض تموم كردن پرونده اونها منو شش ماه به برمودا تبعيد مي كنن.
وُل: متشكرم.
سرويلفرد: اميدوارم هردومون قسر دربريم.
در اين ميان ميهو چمدان كوچكي را باز مي كند و از داخل آن يك كت بلند مندرس و كلاهي مچاله را بيرون مي آورد.
وُل (در حالي كه ميهو به او در پوشيدن كت كمك مي كند): براي چيه؟
ميهو: چون اينها همون لباس هايي هستند كه شما در شب جنايت به تن داشتي. ما قصد داريم عكس رو پخش كنيم. شايد كسي موقع ترك خونه ديده باشدت.
عكاس. اينجا. كنار پنجره، لطفاً بايستين. (يك فلاش بك) حالا نيمرخ لطفاً (ول مي چرخد، فلاش ديگر) تموم شد.
ميهو (به عكاس): بعداً نگاتيوها را مي گيرم، متشكرم.
در ادامه عكاس وسايلش رو جمع كرده و اتاق را ترك مي كند.
وُل: واقعاً بهش نياز داريم؟ يعني خب همسرم كه مي دونه من اون شب كي رفتم خونه!
سرويلفرد: شاهد بي طرف شايد ارزشمندتر باشه.
وُل: اوه، البته... كريستين يه شاهد بي طرف نيست ... (با هيجاني زياد به ميهو) من نمي فهمم ... چرا به ديدنم نيومد...؟ اجازه نمي دن به ديدنم بياد؟ الان يه هفته شده كه...
سرويلفرد: به ميهو گزارش ها رو بده به من.
وُل: با كريستين حرف زدين ... حالش چطوره؟
سرويلفرد (حرف او را قطع مي كند): مي خوام يه بخشي از شهادت ژانت مكنزي خدمتكا رو بخونم: آقاي وُل در كارهاي تجاري به خانم فرنچ كمك مي كردن. به خصوص در امور بازپرداخت ماليات بردرآمد!...
وُل: بله مي كردم. بعضي از فرم ها خيلي پيچيده ان.
سرويلفرد: اينجا اشاره اي شده به اين كه شايد در تنظيم وصيتنامه جديد هم كمك كردين...
وُل: اين حقيقت نداره. اگر ژانت اينو گفته، دروغ گفته. اون هميشه عليه من بود. من نمي دونم چرا ...
سرويلفرد: كاملاً مشخصه. شما با اون مخلوط كن چوب لاي چرخ خانه داري اون گذاشتي (به پرونده اشاره مي كند) حالا، در مورد بريدن مچ دستتون چطور؟ به پليس گفتين كه با چاقو بريدينش؟
وُل: درسته (جاي زخم را نشان مي دهد) داشتم نون رو مي بريدم كه چاقو سُر خورد. اما اين دو روز بعد از قتل بود. كريستين اونجا بود... وقتي به عنوان شاهد بياد بهشون مي گه. (او متوجه نگاه هايي كه ميان آن دو رد و بدل مي شود، شده است) چيزي رو دارين از من پنهان مي كنين؟ اون مريضه؟ از اتفاقي كه براي من افتاده شوكه شده؟
سرويلفرد: با توجه به همه جوانب، من فكر مي كنم كه اون خيلي خوب برخورد كرده. البته شايد اين فقط ظاهر قضيه باشه. زن ها عموماً زيادي تو همچين شرايطي دستپاچه مي شن..
وُل: بايد براش سخت باشه. قبلاً هيچ وقت از هم جدا نشده بوديم. از همون ملاقات اولمون تا الان.
سرويلفرد: چطور با همسرتون آشنا شدين آقاي وُل؟
وُل: تو آلمان 1945 (با يك لبخند) از همون لحظه اولي كه ديدمش تيري به قلبم خورد...
سرويلفرد (با ابروهاي بالا): اوه؟...
وُل: ما بيرون هامبورگ مستقر شده بوديم به همراه آر.آ. اف با واحد خدمات. من در محوطه افسرها دوش نصب كردم، بنابراين اونها به من آخر هفته رو مرخصي دادن ...
قطع سريع به:

خارجي-خيابان بامبداوت-هامبورگ-شب
 

خيابان نمناك از بارش باران است. لئونارد وُل با لباس نظامي ارتش هوايي، با يك كوله پشتي كوچك كه روي شانه اش آويزان است، در خيابان پيش مي رود. او مقابل درگاه زيرزمين يكي از ساختمان هاي نيمه مخروبه مي ايستد. يك اعلان روي ديوار است، به همراه يك چراغ آبي در كنارش، پوستري روي ديوار است با تصويري از بخش هايي از برنامه هاي سرگرم كننده توسط يك خانم. روي پوستر نوشته شده: كريستين هلم. صداي موسيقي ضعيفي از يك كاباره سطح پايين همراه با صداي آواز كريستين از آنجا به گوش مي رسد.
اينجا يكي از آن سالن هاي نمايش شبانه است كه تنها سربازان به آن مي آيند.
ول نگاهي به پوستر مي اندازد و سپس از پله هاي ترك خورده و شكسته پايين مي رود.

داخلي-كلوپ شبانه-شب
 

وُل وارد سالن دود گرفته مي شود و نگاهي مي اندازد.
اينجا فضاي دخمه مانند كوچكي است با ديوارهاي در حال سقوط كه تيرك هايي آن را سرپا نگه داشته اند. آنجا پر از افراد ارتش بريتانياست. فضاي اتاق گرم و سنگين است.
يك سن سرهم بندي شده به همراه يك گروه چهارنفره آلماني كريستين را همراهي مي كنند. او لباس ملوانان آلماني را به تن دارد. او آهنگ مي خواند و به همراه آن آكاردئون نيز مي نوازد.
كريستين آهنگ دوم را شروع به خواندن مي كند. از پله هاي سن پايين مي آيد. ميان رديف ميزها حركت مي كند و به خواندن ادامه مي دهد. يكي از پيشخدمت ها با نورافكن زهوار دررفته اي، نور را روي كريستين مي اندازد.
مشتريان كافه براي او سوت و كف مي زنند.
در كافه دعوا مي شود. اوضاع به هم مي ريزد و تمام سربازان وارد مهلكه مي شوند. غير از وُل كه نشسته و به آرامي نوشيدني اش را مي نوشد. موزيسين ها نيز وارد اين كارزار شده اند، همين طور كريستين و پيشخدمت ها. از بيرون صداي آژير به گوش مي رسد، سپس صداي سوت و ترمزي شديد.
ده سرباز با سر و صدا از پشت سر وُل وارد بار مي شوند. آنها به زحمت راه خود را از ميان طرفين دعوا باز مي كنند و سعي مي كنند تا آنها را از يكديگر جدا كنند و به دعوا پايان دهند. سپس آنها سربازان خاطي را به بيرون از بار مي كشند.

خارجي-كلوپ شبانه-شب
 

مأموران، سربازان را كشان كشان سوار دو كاميون بزرگ ارتشي كه بيرون پارك شده مي كنند.
در نهايت آخرين سرباز نيز از كلوپ بيرون كشيده مي شود.
بعد از لحظه اي دوباره خيابان خالي مي شود.
در سمت راست كلوپ ساختماني قرار گرفته كه كاملاً ويران شده و تنها يك در از او باقي مانده است.
در باز مي شود و لئونارد وُل با بي خيالي از آن بيرون مي آيد. سپس با احتياط در را مي بندد. او بدون هيچ درنگي به سمت كلوپ مي رود. براي يك ثانيه مقابل پوستري مي ايستد. گوشه برچسب منطقه ممنوعه براي نظاميان بلند شده است. او دوباره آن را صاف مي كند. سپس از پله ها پايين مي رود، درحالي كه موزيسين ها با ظاهري آشفته با سازهايشان از آنجا بيرون مي آيند.

داخلي-كلوپ شبانه-شب
 

در حالي كه وُل دوباره وارد مي شود، پيشخدمت ها مشغول جمع آوري ميزهاي واژگون شده، صندلي ها و ليوان هاي شكسته اند. وُل از پشت اسباب و اثاثيه به هم ريخته، كريستين را مي بيند كه دنبال چيزي مي گردد. كريستين نگاهي سرد به او مي كند.
وُل: فراموش كردم نوشيدنيم رو تموم كنم.
ول نوشيدني اش را از روي لوله بزرگي كه از وسط اتاق گذشته برمي دارد.
وُل: به سلامتي. (كريستين چيزي نمي گويد، او نوشيدني را زمين مي گذارد) دنبال چي مي گردي؟
كريستين: آكاردئونم.
وُل: اجازه بده كمكت كنم.
ول يك قدم به طرف او برمي دارد كه ناگهان صداي آكاردئون درمي آيد. كاملاً مشخص است كه او دقيقاً روي آن ايستاده است. وُل لحظه اي خشكش مي زند. كريستين سرش را بالا مي آورد.
وُل (شرمنده): فكر كنم پيدايش كردم.
ول به پايين نگاه مي كند، سپس به آرامي پايش را بلند مي كند، آكاردئون دوباره ناله ضعيفي مي كند. وُل عقب مي كشد.
كريستين (با خستگي): دوباره برو روش .. هنوز داره نفس مي كشه.
وُل: من واقعاً متأسفم.
كريستين (آكاردئون را برمي دارد): اشكالي نداره ... برو بيرون. به اندازه كافي دردسر داشتيم.
ول بسته اي سيگار و چند آدامس به او تعارف مي کند.
وُل: سيگار؟ آدامس؟
کريستين يک آدامس بر مي دارد، پوست آن را جدا مي کند و آدامس را در دهانش مي گذارد.
ول با حواس پرتي فندكش را روشن مي كند و مقابل او مي گيرد.
كريستين (بعد از مدتي طولاني): داري دماغم رو مي سوزوني.
ول سرش را بالا مي آورد و متوجه اشتباهش مي شود، لبخندي مي زند و فندك را خاموش مي كند.
وُل: پس ... نظرت درباره قهوه چيه؟ (به كوله پشتي اش ضربه مي زند) يه بسته قهوه دارم.
كريستين: چقدر؟
وُل: نمي دونم ... مي خواي؟
كريستين: بستگي داره ... به اين كه قهوه تازه باشه يا قهوه فوري.
وُل: قهوه فوريه. اينجا آب جوش پيدا مي شه؟
كريستين: گاهي اوقات.
وُل: پس بذار امتحانش كنيم. كجا زندگي مي كني؟
كريستين: همين نزديكي. بيا.
كريستين او را به پشت كلوپ مي برد، جايي كه كارتن هاي پوسيده مقابل تورفتگي ديوار چيده شده اند. او كارتني را كنار مي زند. اينجا جايي است كه او زندگي مي كند. بايد همان سرداب كوچك كلوپ باشد كه حالا تبديل به يك اتاق نصفه شده است. گچ هاي ديوار ترك برداشته و از ديوار و سقف جدا شده اند. وسايل اتاق تشكيل شده از يك ميز، تخت خواب سفري و يك اجاق كوچك براي آشپزي. در كوشه اتاق دو ترك عميق وجود دارد و ديوارش توسط تيركي سرپا ايستاده است كه آن نيز به يك صندلي تكيه داده شده است.
كريستين: ببخشين ... خدمتكارمون امشب مرخصيه.
او آكاردئون را روي تخت پرت مي كند و سپس زير اجاق گاز را روشن مي كند و آب را روي آن مي گذارد.
وُل: اينجا واقعاً وحشتناكه ... و به نوعي دلپذيره.
كريستين: الان كه خوبه. من قبلاً هم اتاقي داشتم. يه رقصنده. شانس آورد. با يه كانادايي ازدواج كرد. حالا تو تورنتو زندگي مي كنه. يه اتومبيل فورد هم داره. (به شعله كوچك آتش نگاه مي كند) يه جا بنشين و راحت باش. اين روزها فشار گاز هم كم شده.
وُل: من تو مرخصي آخر هفته ام.
ول كوله پشتي و كلاهش را روي ميز مي گذارد و سپس به طرف صندلي كنار ديوار مي رود.
وُل: روي تخت؟ (او مي نشيند) خوبه.
ول به كريستين نگاه مي كند؛ او دو فنجان لب پر از يك قفسه برمي دارد. ول متوجه حلقه ازدواجي در انگشت او مي شود.
وُل: ازدواج كردي؟
كريستين: چطور؟ (متوجه خط نگاه او مي شود) اوه ... اين، من ازدواج نكردم. فقط سركار اينو دستم مي كنم. يه كم براي محافظت ... در برابر مردها.
وُل: امشب كه خوب جواب نداد، داد؟
كريستين: امشب شب بدي بود. اما داره بهتر مي شه. (سكوت) قهوه كجاست.
وُل: قهوه ... بفرمايين! (از جا مي پرد، قوطي را از كيف بيرون مي آورد) بهترين تركيب برزيلي ... همون نوعي كه سپهبد مونتگومري مي نوشه.
در قوطي را باز مي كند. كريستين در هر فنجان يك قاشق پر قهوه مي ريزد.
وُل: خامه؟
كريستين: حتماً.
ول از كوله پشتي اش دو قوطي ديگر بيرون مي آورد و آنها را كنار ظرف قهوه مي گذارد.
وُل: شكر، خامه.
كريستين: آشنايي با شما مايه افتخاره.
وُل: من همين طور كالباس، پودر تخم مرغ و بيسكوييت هم دارم.
او محتويات كوله پشتي را روي ميز مي گذارد.
آنها نگاهي به هم مي كنند و لبخند مي زنند. از داخل كلوپ شبانه خدمتكار پير و رنجوري ملبس به كت و كلاه بيرون مي آيد و نگاهي به داخل مي اندازد.
پيشخدمت: شب بخير خانم.
كريستين: شب بخير. (متوجه نگاه او مي شود) بفرمايين. (قوطي را به دست او مي دهد) براي بچه ها ببرين خونه.
پيشخدمت: ممنونم. هزاران هزار بار ممنونم.
پيشخدمت مي رود. چراغ هاي كلوپ را خاموش مي كند ول و كريستين دوباره تنها مي شوند.
وُل: شانس باهات يار بوده، نيم پوند كالباس، چهار صد گرم پودر تخم مرغ، و اين همه بيسكوييت!
كريستين: پولش رو بهت مي دم.
وُل: فراموش كن. هزينه اي نداره. پيشكشي از طرف ستوان پرواز لئونارد وُل.
كريستين: نه ما گرسنه هستيم، اما گدا نيستيم.
وُل: مزخرف نگو! هيچ كس براي هيچي مديون كسي نمي شه. اصلاً از اول شروع مي كنيم باشه؟
كريستين (با لبخندي دلنشين): باشه.
وُل: بريم يه قهوه بخوريم. (به طرف تخت مي رود) اگر كسي به من گفته بود كه قراره با يه ملوان آلماني رو به رو بشم... ول به محض اين كه دراز مي كشد، تخت مي شكند و به جلو سُر مي خورد و به صندلي برخورد مي كند. تيرك مي افتد و به همراه آن بخش بزرگي از سقف فرو مي ريزد. ابر غليظي از گچ فضا را مي پوشاند. كريستين دستپاچه شده است، به وُل نگاه مي كند كه صورتش را با دست هايش پوشانده است.
وُل: واقعاً متأسفم. مي تونم درستش كنم. من تو اين كارها واردم.
كريستين: چرا درستش كني؟ كاملاً كه فرونريخته. (كنار او مي نشيند) حالت خوبه؟
وُل: فكر كنم. (سرش را مي مالد) سرم زخمي شده.
كريستين: من كمكت مي كنم.
قطع سريع به:

داخلي-اتاق ملاقات زندان-روز
 

ميهو، سرويلفرد و وُل به همان حالتي كه بودند. نگهبان زندان از پنجره شيشه اي قابل ديدن است.
وُل (با اشتياق تعريف مي كند) ... خب، تعطيلات آخر هفته ام بود و حقوق يه ماه تو جيبم...
سرويلفرد: پس صاحب حلقه ازدواج شد...
وُل: درسته. ما ازدواج كرديم و وقتي از خدمت ترخيص شدم، اونو با خودم به انگلستان آوردم. اين فوق العاده بود... من يه خونه كوچيك تو تاتنهام اجاره كردم. وقتي كريستين براي اولين بار خونه رو ديد، به قدري خوشحال شد كه نتونست جلوي خودش رو بگيره و گريه كرد.
سرويلفرد: طبيعيه. ديگه يه سقف محكم بالاي سرش و يه پاسپورت انگليسي داشته.
وُل: اوه.نه. فقط اين نبود... من هم بودم. اون همه خانواده اش رو تو جنگ از دست داده بود ... من همه كس اون هستم.
سرويلفرد (مؤدبانه): بله. البته.
وُل: شما واقعاً كريستين رو نمي شناسين... نمي دونين چه احساسي به من داره... اما وقتي شهادتش رو بده شما هم متوجه مي شين.
سرويلفرد: آقاي وُل. بايد بهتون بگم كه من ايشون رو به جايگاه شهود احضار نمي كنم.
وُل: نمي كنين؟ ... چرا نه؟
سرويلفرد: خب... به يك دليل، چون يه خارجيه و آشنايي با زبون ما نداره ... دادستان خيلي راحت مي تونه غافل گيرش كنه...
ميهو: شنيدم احتمالاً آقاي مايزر نماينده ملكه باشن. نمي تونيم با اون خودمون رو به خطر بندازيم.
سرويلفرد: درسته. (نگاهي به ساعتش مي اندازد) بهتره كه ديگه بريم. خانم پليمسول تو اتومبيل منتظره. با قرص ها و يه قمقمه شيركاكائو گرم.
ميهو (در را باز مي كند): نگهبان!
وُل (ملتمسانه): اما كريستين بايد شهادت بده.
سرويلفرد (كلاهش را به سر مي گذارد): من هستم ... و شما بايد به من اعتماد كني. فقط به يه دليل، من پيرمرد عبوسي ام كه از باخت متنفره. (دستش را دراز مي كند) بياين براي هم آرزوي موفقيت بكنيم.
نگهبان وارد مي شود و وُل را با خود مي برد. سرويلفرد و ميهو در پي او راهي مي شوند.

داخلي-راهروي زندان-روز
 

نگهبان به همراه وُل در راهرو پيش مي رود. وُل براي آخرين درخواست رويش را برمي گرداند.
وُل (از صميم قلب): من نمي تونم بدون كريستين با اين جريان روبه رو بشم. بهش بگين، من مي ترسم. بهش نياز دارم. بدون اون من مي ميرم.
ميهو و سرويلفرد به راهشان، خلاف جهت وُل ادامه مي دهند. آنها واكنش نشان مي دهند، اما عقب را نگاه نمي كنند. بعد از چند قدم ديگري كه مي روند...
ميهو: تأثرآوره، مگه نه! جوري كه اون رو همسرش حساب مي كنه.
سرويلفرد: بله ... مثل يه مرد در حال غرق شدن كه به لبه تيغ دست بندازه.
تصوير سياه مي شود.
تصوير روشن مي شود.

خيابان لندن-روز
 

فروشنده روزنامه مقابل كيوسك. در كنار او پلاكاردي ديده مي شود: دادرسي وُل امروز آغاز مي شود. بازار خبر داغ است.

خارجي -دادگاه جنايي مركزي- روز
 

دوربين علامت عدالت را در بالاي ساختمان در قاب مي گيرد. يك كارگر بر بالاي داربست در حال تميز كردن شمشير و ترازوي عدالت است.
دوربين روي نماي ساختمان قديمي حركت مي كند.
ديزالو به:

داخلي-سالن دادگاه شماره يك-دادگاه جنايي مركزي-روز
 

دوربين به حركتش ادامه مي دهد، سپس توقف مي كند تا جمعيت دادگاه را نشان دهد. همه در جايگاه خود حاضرند و به غير از سرويلفرد، قاضي، كارمندان، مأموران رسمي و هيئت منصفه، اعضاي دادستاني، وكلاي مدافع و آن دسته از مردم خوش شانسي كه توانسته اند واد دادگاه شوند، همگي نشسته اند.
مأمور دادگاه (رو به جايگاه متهم): لئونارد وُل، شما به قتل اميلي جين فرنچ در تاريخ چهاردهم سپتامبر متهم شده ايد. چه مي گوييد لئونارد وُل؟ شما گناهكاريد يا بي گناه؟
وُل‌ (بعد از لحظه اي مكث): بي گناه.
مأمور دادگاه (رو به هيئت منصفه مي گويد): اعضاي محترم هيئت منصفه، زنداني حاضر در جايگاه، به قتل اميلي جين فرنچ در چهاردهم اكتبر متهم شده است. او اعلام كرده كه بي گناه است. اكنون اين وظيفه شماست كه شهادت ها را بشنويد و تصميم بگيريد كه او گناهكار است يا بي گناه. (مأمور دادگاه مي نشيند)
يكي از نگهبانان دستش را روي شانه وُل مي اندازد و او نيز مي نشيند.
قاضي: اعضاي محترم هيئت منصفه، بر اساس قسمي كه هر يك از شما ياد كرده ايد، موظف هستيد تا اين پرونده را بر اساس شهادت شهود به سرانجام برسانيد. شما بايد چشمتان را روي همه چيز ببنديد غير از چيزي كه در اين دادگاه مي گذرد. (به مايزر) شما به عنوان نماينده دادستاني كار را آغاز كنيد.
مايزر بلند مي شود، با چهره اي سرد و بي روح. در حالي كه شروع به صحبت مي كند، كلاه گيسش را مرتب مي كند.
مايزر: با اجازه شما جناب قاضي (سپس رو به هيئت منصفه) اعضاي هيئت منصفه. من در اين پرونده به همراه دوست فرزانه ام آقاي بارتون به عنوانه نماينده دادستاني همكاري مي كنيم. همچنين دوستان فرزانه ام سرويلفرد روبارتز و آقاي بروگان مور براي دفاع از متهم حاضر خواهند شد.
او به رديف صندلي هاي دادگاه، جايي كه محل استقرار وكلاست، اشاره مي كند. بروگان مور و ميهو سرجايشان نشسته اند، اما يك صندلي خالي است... هيچ اثري از سرويلفرد ديده نمي شود.
مايرز: اطمينان دارم كه از حضور مهيج و با بركت سرويلفرد محروم نمي شويم.
بروگان مور (بلند مي شود): عاليجناب، اطمينان مي دم كه دوست فرزانه ام در دادگاه مركزي جنايي هستن. ايشون در حال حاضر كسالت دارن، اما به زودي به ما مي پيوندن.
مايرز: عاليجناب، اجازه مي خوام تا تأسفم رو از كسالت سرويلفرد ابراز كنم..
قاضي: بله، آقاي مايرز، همين طور مي تونين كار دفاع از پرونده رو هم آغاز كنين. در صورت تقاضاي سرويلفرد گزارشات ثبت شده در طول دادرسي در دسترس ايشون قرار خواهند گرفت.
مايرز: متشكرم جناب قاضي (رو به هيئت منصفه) حقيقت نهفته در اين پرونده كاملاًساده است و از طرفي كاملاً بي چون و چرا. شما خواهيد شنيد كه چطور زنداني با خانم اميلي فرنچ باب آشنايي باز كرد، بانوي پنجاه و شش ساله، و اين كه چطور اين خانم با مهرباني با او رفتار كرده. تصميم گيري درباره ماهيت اين علاقه برعهده خود شماست. اين خانم در چهارده اكتبر گذشته بين ساعت نهُ و نيم تا ده به قتل رسيدند و شهادت پزشكي قانوني ثابت مي كند كه مرگ بر اثر برخورد جسمي غيرتيز و سنگين اتفاق افتاده و اين دادرسي است براي قتلي كه توسط آقاي لئونارد وُل به وقوع پيوسته است.
وُل‌ (هيجان زده): اين درست نيست. من نكشتمش.
نگهبان كنار وُل بلند مي شود و بلافاصله او را روي صندلي مي نشاند. سرو صدا فروكش مي كند.
مايرز: شاهداني كه قرار است شهادت آنها شنيده شود علاوه بر پليس عبارتند از؛ خدمتكار خانم فرنچ ژانت مكنزي، كارشناس پزشكي قانوني، آزمايشگاه جنايي و شهادت مشاور حقوقي مقتوله كه آخرين وصيت را ايشون تنظيم كردند.
در طول اين مدت، يك نما از شاهدان كه بيرون نشسته اند، همراه با كارآگاه هارن، ژانت مكنزي، دو پليس يونيفورم پوش، نماينده آزمايشگاه جنايي، و آقاي استاكز در كت و شلواري رسمي، مشاور حقوقي خانم فرنچ كه همگي در پشت اتاق دادگاه نشسته اند.
مايرز: من سربازرس هارن از دپارتمان تحقيقات جنايي اسكاتلند يارد رو به جايگاه شهود احضار مي كنم.
مأمور دادگاه (صدا مي زند): سربازرس هارن!
محل شهود در كنار اتاق دادگاه. مأمور پليس در آستانه در ظاهر مي شود.
مأمور پليس: سربازرس هارن.
هارن از جا بلند مي شود و وارد دادگاه مي شود و به جايگاه شهود مي رود. مأمور دادگاه دست او را روي انجيل مي گذارد و قسم نامه را بالا مي گيرد.
هارن (از حفظ): به قادر مطلق قسم ياد مي كنم كه به عنوان شاهد حقيقت را بگويم و چيزي به جز حقيقت را نگويم. در حالي كه هارن قسم را ادا مي كند، وُل در جايگاه متهم جلوتر مي نشيند. دست هايش را به ميله هاي مقابلش قفل مي كند. چشمان وحشت زده وُل صندلي خالي سرويلفرد ر رها نمي كند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105