گوناگون


 






 

گمان نيک
 

همسر مردي بخشنده به وي گفت: « آيا نمي بيني که وقتي پول و ثروتي داري دوستانت همراهت هستند و هنگامي که تنگدست مي شوي رهايت مي کنند؟ چرا گمان مي کني آن ها دوستان خوبي هستند؟» مرد گفت: « اين از بزرگواري آنان است. زيرا زماني پيش ما مي آيند که مي توانيم به ايشان محبت کنيم و زماني که نمي توانيم چنين بکنيم ما را ترک مي کنند».

دعاي رياضي دان
 

رياضي داني در حال مرگ بود. در آن حال با خود مي گفت:« خداوندا! تو که قطر دايره، نهايت اعداد و جذر اعدادي را که جذر صحيح ندارند مي داني، مرا هم چون زاويه قائمه به درگاه خود ببر و در خط مستقيم در روز قيامت برانگيز.

طمع و زودباوري
 

اشعب مردي عرب از مردم مدينه بوده است که در طمع به او مثل مي زنند. روزي اشعب مي گذشت و کودکان مسخره اش مي کردند. او براي خلاصي از دست کودکان به دروغ گفت: « بدا به حال شما، که از قافله عقب هستيد، چون دو کوچه پايين تر آش نذري مي دهند». کودکان به سوي آن کوچه دويدند. اشعب در حالي که به دنبال شان راه افتاده بود با خود مي گفت: « شايد راست گفته باشم؛ آن وقت از آش محروم مي شوم».

هديه ي غيبت
 

در روايات آمده است که هر کس غيبت ديگري کند گناهان غيبت شده را براي خود برمي دارد و نيکي هاي خويش را به او مي دهد. کسي را گفتند:« فلاني غيبت تو مي کرد». او ظرفي از خرماي تازه براي غيبت کننده فرستاد و گفت:« شنيده ام که کارهاي نيکت را به من هديه کرده اي؛ خواستم تشکر کنم».
 

چرا تو پادشاه شدي
 

پادشاهي به وزيرش گفت: « چه خوب بود اگر پادشاهي هميشگي و ابدي بود».
وزير پاسخ گفت: «اگر پادشاهي هميشگي بود، به شما نمي رسيد».

بهاي لباس
 

زاهدي نزد تاجري رفت تا لباس بخرد. يکي از حاضران به تاجر گفت:« او فلان زاهد است؛ به او ارزان تر بده».
زاهد خشمگين شد و در حالي که به راه افتاده بود گفت:« آمده ام با پولم لباس بخرم، نه با زهد و تقوايم».

جنگي که در آن نبايد پيروز شد
 

اسخينس خطيبي از مردم يونان بود. خطابه هاي وي از نظر استدلال و سبک، درخشان است. مردي به اسخينس ناسزا گفت. او به دشنام دهنده پاسخي نداد. از وي پرسيدند: چرا پاسخش را ندادي؟ گفت:« در جنگي که پيروزمند آن بدتر از کسي است که شکست مي خورد، وارد نمي شوم».
منبع: نشريه نسيم وحي، ش 30.