با خشم به گذشته بنگر


 

نويسنده: احسان رضايي




 

نقش دانشگاه را در انقلاب چطور بايد تحليل کرد؟
 

مي گويند وقتي که در نيمه بهمن 1313، دکتر علي اصغر حکمت، رضاخان را براي افتتاح دانشگاه تهران آورد، هنوز ساخت و ساز دانشگاه تمام نشده بود. تنها بخشي از دانشکده پزشکي آماده بود و اندک دانشجويان آن دانشکده هم در تالار تشريح بودند. رضاخان از آن ناآمدگي و آن تعداد کم خوشش نيامد. به عادت هميشگي اش، تند شد و رگ گردن کلفت کرد و سر دکتر حکمت داد کشيد که « من را آورده اي، همين را افتتاح کنم؟» در آن لحظه اگر تاريخ از خيابان هاي اطراف دانشگاه رد مي شد، حتما از شنيدن لغت « همين » به خنده مي افتاد. مي دانيد؟ تاريخ خودش اهل شوخي است و از شوخي هاي نادانسته ديگران هم لذت مي برد.
دو جور مي شود به تاريخ مبارزات دانشجويي و نقش آن در پيروزي انقلاب نگاه کرد ؛ مي شود دانشگاه را به عنوان يک واحد سياسي مستقل در نظر گرفت که مثلاً از زمان تأسيس دانشگاه تهران تا سال 1357 در آن اتفاقات خاصي افتاده است ؛ گاهي تند و گاهي کند. اين مدلي است که برخي نويسندگان دوست دارند در تاريخ نگاري شان استفاده کنند و دانشگاه را تافته جدا بافته از توده مردم ببينند.
مدل دوم اما مردمي تر است.طبق اين دومدل، درست است که دانشگاه در زمان هايي تنها چراغ روشن مبارزه در داخل کشور بود ؛ اما در حوادث اصلي کشور مثل ملي شدن صنعت نفت و همين طور انقلاب اسلامي، جدا کردن فعاليت هاي دانشگاهي از باقي اقدامات و فعاليت ها تقريباً نشدني است و چه کسي مي تواند بگويد نقش کارکنان صنعت نفت که با تحصن خود رژيم شاه را از لحاظ اقتصادي فلج کردند، کمتر از نقش دانشجوياني است که همزمان با تحصن آن کارگرها راهپيمايي به راه مي انداختند؟ در اين نگاه دوم فعاليت هاي دانشجويي را بايد بخشي از يک پازل بزرگ دانست که هم به تنهايي کامل نبوده و هم بدون آن، پازل درست نمي شود.
ميشل فوکو در مجموعه گزارش هايي که از انقلاب ايران براي روزنامه « کورير دلاسرا » نوشت ( و در ايران با عنوان « ايراني ها چه رويايي در سر دارند؟» منتشر شد ) نکته با مزه اي گفته است. او توضيح مي دهد که انقلاب ايران بر خلاف اکثر وقايع اجتماعي دنيا چند کانوني است ؛ يعني به طبقه خاصي تعلق ندارد، هم شهر نشين ها در آن سهيم هستند و هم روستاييان، هم مردم عادي و عامي و هم دانشگاهيان.

دو گلوله براي اعليحضرت
 

اولين ماجراي دانشجويي تاريخ آموزش عالي ايران، متعلق به سال 1318 است. در آن زمان دولت تصميم گرفته بود تمام فارغ التحصيلان پزشکي را به اجبار به خدمت ارتش بفرستد. دانشجوهاي پزشکي دانشگاه تهران در محوطه دانشکده تحصن کردند، بعد از يک هفته، دولت تصميم خودش را لغو کرد ؛ اما بعدها چند نفري از دانشجويان را از پشت صندلي امتحان به زندان کشاندند که تا شهريور 1320 در آنجا ماندند.
اصولاً هم در زمان رضاخان، با آن جو خفقان معروفش هيچ فعاليت جدي اي انتظار نمي رفت و تازه بعد از سقوط رضاخان در شهريور 1320 بود که دانشجوها توانستند کاري بکنند که « جنبش » لقب بگيرد.
تا مدت ها بعد، اقدامات و مطالبات دانشجويان چيزهايي در حد خواسته هاي صنفي بود تا اينکه صداي شليک دو گلوله در محوطه دانشگاه، همه چيز را دگرگون کرد. 15 بهمن 1327، در جشن هاي سالگرد تاسيس دانشگاه، محمد رضا پهلوي در برابر ساختمان دانشکده حقوق مورد سوءقصد واقع شد که البته آن ترور ناموفق ماند. بلافاصله از طرف رژيم، ترور به حزب توده نسبت داده شد ؛ بدون آنکه متوجه باشند چنين نسبتي به معناي اعتراف به نفوذ احزاب و فعاليت هاي سياسي در دانشگاه است.
آنچه به دنبال اين ماجرا آمد، سلسله اي از اعتراض هاي پايان ناپذير دانشجوها به شاه و رژيمش بود ؛ جريان ملي شدن صنعت نفت، واقعه 16 آذر 1332 و اعتراض دانشجويان به سفر ريچارد نيکسون ( که آن موقع معاون رئيس جمهور بود )، اعتراض به انتخابات دوره بيستم مجلس شوراي ملي، اعتراض سفر ملکه انگليس به تهران در 1339 ، راهپيمايي اربعين رحلت آيت الله عظمي بروجردي، حادثه 1 بهمن 1340 و حمله نيروهاي نظامي به دانشگاه، اعتصابات دانشجويي سال 1346 در اعتراض به افزايش شهريه ها، راهپيمايي هاي گسترده بعد از مرگ مشکوک جهان پهلوان تختي، اعتراضات گسترده عليه انقلاب سفيد و جشن هاي آن، تظاهرات عليه سفر نيکسون ( که ديگر رئيس جمهور شده بود ) در 1351 و... دانشجوها تقريباً از هر فرصتي براي اعتراض استفاده مي کردند. حتي در اسفند 1348 به بهانه گران شدن بليت اتوبوس، چنان تظاهراتي راه افتاد که منجر به تعطيلي دو ماهه تمام دانشگاه ها شد !

از گوته تا تبريز
 

اما اگر بخواهيم مشخصاً درباره حرکت هاي دانشجويي همسو با انقلاب بزرگ مردم ايران حرف بزنيم، بايد به سال 1356 برويم. در آخرين روز خرداد اين سال، خبر درگذشت مشکوک دکتر شريعتي که بين دانشجو ها طرفدار داشت، کاري کرد که ديگر دانشگاه ها روي آرامش نبينند.
سلسله راهپيمايي ها و بزرگداشت هايي که در تير ماه 1356 به اين مناسبت برگزار شد، خبر از سال تحصيلي پر حادثه در مهر ماه بعدي مي داد؛ همين طور هم شد.
با آغاز سال تحصيلي 57-56 شب هاي شعر معروف گوته که در آن به صراحت از سانسور و سرکوب در کشور انتقاد مي شد، دانشجويان را جذب کرد. دانشجويان دانشگاه صنعتي آريامهر ( شريف امروزي ) از همان نويسندگان و شاعران دعوت کردند تا اين برنامه را در دانشگاه هم اجرا بکنند. در اولين شب، پليس به سالن اجتماعات حمله کرد و ده ها نفر را بازداشت کرد. اولين تحصن انقلاب در همين جا اتفاق افتاد. دانشجويان دانشگاه صنعتي در سالن ورزشي دانشگاه تحصن و اعلام کردند تا آزادي کامل دوستانشان، دانشگاه را ترک نمي کنند. يک روز بعد بازداشتي ها آزاد شدند .
ماه بعدي، آبان 1356 دانشجوها با راهپيمايي هاي اعتراضي به استقبال بازگشت شاه از آمريکا رفتند. حمله پليس و چماقداران شاه ( که در آن زمان با عنوان « کارگران وطن پرست » از آنها ياد مي شد ) به دانشگاه تهران، 650 مجروح داشت. در همين ماه، مجلس بزرگداشت مهمي در دانشگاه تبريز براي آيت الله سيد مصطفي خميني برگزار شد. در نيمه اول دي، کارتر رئيس جمهور آمريکا به ايران آمد. در اعتراض به سفر کارتر، در اکثر دانشگاه هاي کشور تحصن و تعطيلي کلاس به راه افتاد.
با اين حال، همه اين اقدامات، حرکت هاي واحد و پراکنده اي بود که در مقايسه با آنچه پس از چاپ مقاله توهين آميز با امضاي « رشيدي مطلق » اتفاق افتاد، بسيار کوچک به نظر مي رسد. بعد از سرکوب تظاهرات مردم قم در 19 دي، اولين چهلم را دانشگاهيان تبريز برگزار کردند. در 25 دي گروه هاي سازمان يافته از طرفداران شاه در شهرهاي مختلف راهپيمايي کرده و حمايت خودشان را از آن مقاله اعلام کردند، اما دانشجويان تبريزي هم آماده بودند، آنها پيش آيت الله قاضي طباطبايي رفتند و طرحشان را براي برگزاري يک چهلم ارائه کردند. به فتواي آيت الله قاضي، باقي اقشار هم در آن روز دست از کار کشيدند و تظاهرات عظيمي در تبريز صورت گرفت. زنجيره چهلم ها، اين طوري به راه افتاد. به جز ماجراي 29 بهمن 1356، دانشگاه تبريز جرقه يک حرکت ديگر را هم زد. در 18 ارديبهشت 1357، يک تظاهرات معمولي در دانشگاه تبريز با دخالت نيروهاي گارد، به شهادت يک دانشجو و زخمي شدن تعداد کثيري از دانشجو ها منجر شد. همين حرکت، کليد وقايع بعدي در دانشگاه هاي ايران بود که سلسله اي از تظاهرات و تحصن ها را به دنبال داشت.

بازگشايي غير درسي
 

فصل آخر قصه ما، ترم اول سال 58-57 است ؛ ترمي که در آن اصولا چيزي با نام درس خواندن در دانشگاه جايي نداشت ؛ ترمي که با تحصن هاي پي درپي دانشجويان و اساتيد همراه بود. يک بار دولت دانشگاه را تعطيل کرد و بعد با قول آزادي دولت شريف امامي، دانشگاه ها بازگشايي شدند. هفته اول آبان 1357، هفته بازگشايي دانشگاه ها بود. دانشگاه ها البته تاکيد داشتند که اين بازگشايي به معناي درس خواندن نيست ‍!
از اينجا به بعد بود که در محيط هاي دانشجويي، از جمله زمين چمن دانشگاه تهران ( که حالا شده است محل برگزاري نماز جمعه تهران )، گروه هاي سياسي مختلف برنامه هايشان را برگزار مي کردند و يکي شدن دانشگاه و مردم اتفاق افتاد.
منبع :همشهري جوان شماره 299