ظهور ثروت ملل


 

نويسنده: دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان




 
تصميم اسميت به استعفا از استادي و عزيمت به فرانسه ناشي از آن بود، كه وي سرپرستي يك اشراف زاده بزرگ را به نام دوك بوكلو (1)، هم به عنوان معلم خصوصي و هم به مثابه مربي كلي پذيرفت. در آن زمان رسم بود كه اشراف زادگان اروپايي در ايام شباب به كشورهاي مجاور سفر كنند تا علاوه بر آموزش زبانهاي اروپايي از راه و رسم زندگي و سيره مختلف اجتماعات گوناگون تجربه اي اندوزند. ما از انگيزه آدام اسميت به اختيار اين شغل اطلاع مستقيمي نداريم، ولي حدس آن زياد مشكل نيست. احتمال دارد كه از زندگي يكنواخت دانشگاهي خسته شده بود و مي خواست تغييري در آن به وجود آورد تا گرفتار تنگي نظر و جمود فكري نگردد. چنانكه مي دانيم اين نخستين باري بود كه اسميت چنين تصميم مهمي درباره كار و زندگي خود اتخاذ مي كرد، اما دست كم اين بار شغل ديگري بلافاصله در ميان بود كه تجربيات بيشتري را نويد مي داد. تا اين زمان اسميت به قاره اروپا سفر نكرده بود و در آن زمان فرانسه، بويژه پاريس، مركز برخورد آراء و عقايد و جامعه زنده و متحركي، هم در جهان انديشه وهم، بعداً در عمل، محسوب مي شد. همين واقعيت كه ولتر متواري و روسو خانه بدوش بود نماينده خيلي چيزهاست. خانم استال، سالن پذيرايي معروف خود را مركز گفتگو و مباحثات روشنفگرانه كرده بود و امثال كنه (2)، تورگو، ميرابوي پدر، حتي نكر (3) و ديگران در آنجا و در جاهاي ديگر به مكالمات زنده و جانداري در امور اقتصادي و سياسي مي پرداختند. بسياري از انديشمندان، نويسندگان و هنردوستان انگليسي با اين مجامع رابطه داشتند و اغلب به فرانسه سفر مي كردند. ديويد هيوم دوست و هموطن ممتاز و بسيار برجسته اسميت يكي از اينان بود. اسميت چگونه مي توانست از اين ماجراها بركنار بماند؟
در واقع اسميت و شاگرد جوانش در بدو ورود به پاريس به خانه هيوم وارد شدند. اما توقف آنان در اين شهر ديري نپاييد، و پس از اندك مدتي در شهر تولوز مقام گرفتند. خوگرفتن به نقش تازه، آن هم در غربت در اوايل براي اسميت سخت بود. مصاحب اصلي او در تولوز آبه كلبر (4) بود كه با هيوم، گويا از جهت مادري، خويشي داشت، و خود از خاندان وزير معروف لويي چهاردهم بود. از نامه هاي اسميت چنين برمي آيد كه وي در وهله اول از تماسهاي اجتماعي خود بيش از اين انتظار داشته است. وي در نامه اي به هيوم مي نويسد كه دوك دوشوازل (5)- صدر اعظم فرانسه وعده كرده بود كه آنان را به اشخاص سرشناس معرفي كند اما خبري نشد. اسميت دچار دلمردگي و بيزاري شد و در همان نامه به هيوم اضافه كرد كه براي رفع اين حالت رواني دست به كار تأليف كتابي شده است. اين كتاب دوازده سال بعد زيرعنوان تحقيقي در ماهيت و علل ثروت ملل انتشار يافت! لابد تاريخ بايد از اين جهت از دوك دوشوازل متشكر باشد كه گويا اهمال وي سبب اقدام اسميت به تأليف اين كتاب شده است.
در يك سال و نيمي كه اسميت و شاگردانش در تولوز گذراندند از بعضي شهراي ديگر فرانسه، از جمله بردو و مون پليه بازديد كردند و در ضمن، به معرفي هيوم، با افراد سرشناس ديگري، از جمله دوك دوريشليو (برادرزاده كاردينال معروف) آشنا شدند. آثار پاره اي از مشاهدات اسميت در اين بازديدها در جزئيات ثروت ملل باقي است. پس از ترک تولوز، اسميت و همراهانش (دوک بوكلو، و برادرش كه اخيراً به آنان پيوسته بود) به ژنو رفتند. انگيزه اين مسافرت که چندان هم به طول نينجاميد كاملاً معلوم نيست.ژنو در آن زمان چندان جذابيتي براي جوانان و روشنفكران نداشت چنانكه لابد امروز نيز- براي كارمندان سازمان ملل و پولداران بين المللي- ندارد. پس براي چه اينان، آن هم فقط براي يك بازديد كوتاه، به ژنو رفتند. حدس نگارنده اين است كه تصميم به مسافرت به ژنو- آن هم چنانكه دوگالد استوارت مي نويسد،با تحمل مخارج زياد- كار خود اسميت بوده است. ولتر در اين زمان در ژنو بود، و آدام اسميت او را در اين سفر ملاقات كرد. از جزئيات مصاحبات اين دو چيز زيادي در دست نيست، ولي آنچه پيداست اين است كه اسميت سخت تحت تأثير شخصيت و دانش ولتر قرار گرفت و از او پيوسته با كلمات عالي ياد مي كرد.
در اواخر سال 1765 اسميت رخت اقامت از ژنو بركشيد و به پاريس افكند. چناكه ديديم در اين مدت هيوم- كه در سفارت انگلستان در فرانسه اشتغال داشت- مقيم پاريس بود ولي چند روزي از ورود اسميت به اين شهر نگذشت كه كار هيوم در سفارت به پايان رسيد و اين دو نفر عازم انگلستان شدند. اين همان سفر معروفي است كه طي آن روسو به عنوان ميهمان هيوم همراه او به انگلستان آمد. قصد هيوم اين بود كه براي مدتي روسو را- كه بر اثر اختلاف شديد فكري و شخصي با اقران و اماثل خويش دچار بحران روحي شديد بود- از معركه بدر كند و براي او گشايش و آرامشي فراهم آورد. اما مشكلات روسو بيش از آن بود كه بتوان به چنين وسايلي آن را تعديل يا دست كم متوقف كرد. آب و هواي انگلستان و دوري از معركه تأثير معكوس گذاشت، و روسو كه كار جنون سوء ظنش بالا گرفته بود اين را نيز توطئه اي از «دشمنانش» به حساب آورد و هيوم را جاسوس ولتر و ديدرو تلقي كرد. كوشش هيوم- كه از حركات اين فرانسوي زبان عجيب سخت در شگفتي شده بود- بجايي نرسيد و روسو بيمارتر از هميشه انگلستان را ترك گفت. باري، ما دقيقاً نمي دانيم كه در آن چند روز فاصله بين ورود اسميت به پاريس و خروج هيوم و روسو از آن، فرصت ملاقاتي بين اسميت و روسو دست داده يا نه. البته احتمال زياد است زيرا در آن چند روز اين دو با هيوم در تماس مستقيم بودند. در هر حال شكي نيست كه نظر اسميت نسبت به روسو توأم با تحسين و حس همدردي بوده است، زيرا وي بعدها در گفتگويي از مصائبي كه روسو در حيات خود متحمل شده بود اظهار تأسف مي كند و مي گويد: «ترديدي ندارد كه روزي قرار داد اجتماعي او بلاهايي را كه دشمنانش بر سر او آوردند، تلافي خواهد كرد.»
و اما - برخلاف تولوز- كار اسميت در پاريس گرفت. چنانكه ديده ايم محيط اصلي بحث و جدل در فرانسه، مانند امروز، در اين شهر بود و علاوه بر آن دو سال اقامت در خارج، آثار ابتدايي غربت زدگي را از خاطر اسميت زدوده بود. در اين توفيق، معرفي هويم كه در ميان دانشمندان و مشوقان علم در اين شهر، سرشناس و جاافتاده بود سهمي عمده داشت، اما ادامه آن به درجه توفيق اسميت به قبولاندن خود در اين مجامع بستگي داشت. وي در محافل گوناگون اشراف ترقيخواه، يا دست كم امروزي، و همچنين در مجالس ويژه فيلسوفان و اقتصاددانان راه يافت و در مباحثه با آنان شريك شد. از جمله وي به خانه هولباخ و هلوسيوس، رفت و آمد مي كرد و در جلساتي كه در آپارتمان كنه در ورساي، از فيزيوكراتهاي فرانسوي، تشكيل مي شد، حضور مي يافت. بي ترديد اين تماسها نقش بسيار مهمي در تكوين و تدقيق نظريات اقتصادي او بازي كرد. در اين زمان تورگو در حال تأليف كتاب معروف خود- تفكراتي درباره تشكيل و توزيع ثروت (6)- بود و آدام اسميت بدون ترديد از اين برنامه اطلاع داشت. گفت و گوي اين دو نفر مي بايد بر تشكيل و تنظيم عقايد يكديگر تأثير زيادي گذاشته باشد. البته اين دو تن در كليات، هر يك راه خود را رفتند و بي جهت نيست كه آدام اسميت در كتاب چهارم ثروت ملل اختلافات خود را با فيزيوكراتهاي فرانسوي بيان مي دارد*. اما نقاط اشتراك نيز، بويژه با تورگو، زياد است، و مهمترين نمونه آن را در بررسي اين دو از مسئله پس انداز و گردآوري سرمايه مي توان ديد**. آيا اسميت اين قسمتها را مستقيماً از تورگو اقتباس كرده است؟‌ شكي نيست كه چه وي با تورگو همنشيني كرده و چه نكرده بود، بعدها مي توانست كتاب او را كه در سال 1766 انتشار يافت بخواند، اما مهم اين است كه تورگو خود درحين نوشتن اين كتاب با اسميت در مصاحبت دائم بود و بنابراين از نظر كيفي تأثير اين دو نفر بر يكديگر متقابل بوده است. بيش از اين نمي دانيم.
يك سال پس از آن كه كتاب تورگو در فرانسه منتشر شد، اسميت فرانسه را ترك گفت و به لندن رفت. دلايل اين تصميم نيز لابد گوناگون بوده است. از طرفي شاگردش، دوك بوكلو، اكنون براي خود جوانك رشيدي شده بود و در ماه مه سال 1767 ازدواج كرد. از سوي ديگر اسميت احتمالاً از ادامه زندگي در پاريس خسته شده بود و ميل داشت اندكي آرام و سكون اختيار كند. از همه احوال او پيداست كه وي مردان چندان اجتماعي و اهل تفريح نبود و از شركت در ميهمانيها، جز در آن حدي كه سبب معاشرت و مصاحبت روشنفكرانه مي گرديد، لذتي نمي برد. شرح حال نويسان تقريباً همگي درباره روابط جنسي او سكوت اختيار كرده اند. شايد چنين گفتني وجود نداشته است، و شايد هم ادب و اخلاق قدما در اين موارد، بويژه درباره زندگي يك مرد بزرگ، مانع از آن بوده است كه به اين امور ظاهراً خصوصي بپردازند. به هر حال، هرچه بوده، پيداست كه در خور ملاحظه ويژه اي - آنچنان كه مثلاً در احوال روسو ديده مي شود-نبوده است. به علاوه معلوم نيست كه اگر روسو خود به شرح اين مسائل، گرچه بطور يك جانبه در خاطرات خويش نمي پرداخت، خبر زيادي از آن به ما مي رسيد. گذشته از آن كه روسو انساني كاملاً متفاوت از اسميت بود، و هرچه آن اولي در رفتار و آثارش شور و احساسات شخصي را دخالت مي داد، اين دومي بر عكس اثري از آن- اگر وجود داشت- بجا نمي گذاشت. سوم اينكه در اين وقت اسميت از اندوخته كافي براي امرار معاش برخوردار بود و نيازي به اين نمي ديد كه صرفاً براي معيشت خود به مزدوري ادامه دهد. و چهارم اين كه وي مصمم شده بود كه وقت خود را براي مدتي منحصراً به تأليف كتاب خود اختصاص دهد.
در اين ميان مسأله چاپ دوم نظريه احساسات اخلاقي پيش آمده بود و لازم بود كه خود اسميت براي سرپرستي آن حاضر باشد. باري تداخل اين عوامل گوناگون، اسميت را از پاريس به لندن آورد.
 
اما وي در اينجا بيش از اندك تأملي روا نداشت و شايد تازه كردن ديدار با دوست قديم و صميمي اش هيوم- كه در اين فاصله مرتباً با او مكاتبه كرده بود- بهترين بازده اين بازگشت به ميهن بود؛ گرچه بازگشت به ميهني كه آماده پذيرفتن فزندان خويش است بايد خود لذت بخش ترين بازده يك انسان اجتماعي باشد. اسميت از لندن مستقيماً به زادگاهش كركالدي رفت و دنباله كار تحقيق را گرفت.
اسميت تا سال 1773 با مادر و يكي از خويشانش در خانه اي كه در كركالد خريده بود زندگي كرد. در اين مدت بيشتر وقت و توانايي خود را صرف تهيه ثروت ملل ساخت. در اين فاصله هيوم با او در تماس بود و دائماً به او فشار آورد كه كتاب را زودتر تمام كند. از اين اشارات پيداست كه نه تنها هيوم بلكه گروهي از روشنفكران با بي صبري انتظار انتشار كتاب اسميت را مي كشيدند و اين خود نشان مي دهد كه تا چه اندازه به اهميت آن اعتقاد داشتند. ***
اما ضعف جسماني و فشار كار اغلب نيروي اسميت را فرو مي كشيد و در كارش وقفه ايجاد مي كرد. البته در اين مدت او منحصراً به تأليف كتابش مشغول نبود، بلكه در حاشيه به كارهاي جنبي ديگر، در درجه اول براي تفريح و تقويت دماغ، مي پرداخت. از جمله، از مكاتبات او با هيوم پيداست كه آنان در اين مدت به مطالعه مقدار زيادي ادبيات ايتاليايي- به همين زبان- دست زده بودند، و در اين باره با يكديگر تبادل نظر مي كردند. اسميت اميدوار بود كه تا سال 1772 كتاب را به پايان رساند؛ شايد هم بي صبري و تأكيدات هيوم سبب مي شد كه تخمين خود را تاريخ پايان كار، خوش بينانه باشد. در هر حال در سال 1773 هجوم بيماري او را چنان مختل كرد كه اسميت بيگمان شد كه پايان عمرش فرا رسيده است. به اين دليل كه در وهله نخست به ادنبورگ شتافت و در نامه اي كه از آنجا براي هيوم فرستاد نوشت: «چون من نظارت بر آثار ادبي خود را به تو واگذار كرده ام، بايد بگويم كه، جز آنچه با خود حمل مي كنم، هيچيك ارزش انتشار ندارند مگر پاره اي از يك كتاب مفصل كه حاوي تاريخ سيستمهاي نجومي از قديم تا زمان دكارت است ... اگر فوراً نميرم، ترتيبي خواهم داد كه آنچه را خود حاصل آن هستم براي تو ارسال دارند.» پس از ارسال اين نامه اسميت مستقيماً به لندن رفت، كه هم احتمالاً به معالجه ادامه دهد و هم در عين حال «آنچه را با خود حمل» مي كرد فوراً به چاپ برساند. ولي خوشبختانه در لندن شفا يافت و به آن وسواسي كه داشت دو سال ديگر را به ترميم و تنقيح دستنوشته ثروت ملل پرداخت. در سال 1776، ثروت ملل منتشر و يا بهتر بگوييم مانند بمبي منفجر شد.
توفيق، فوري و بلافصل بود. هيوم مهربان و وفادار، كه تا اندازه اي خود نقش ماماي اين طفل ديرزا و خوش قدم را بازي كرده بود، در نامه اي اسميت را غرق تحسين كرد: «انتظار خودتو، دوستانت و عموم مردم از اين اثر آنقدر زياد بود كه من از انتشار آن وحشت داشتم، ولي اكنون ترسم فرونشسته است.» گيبون (7)، ضمن نامه اي به يكي از دوستان مشترك خود و اسميت نوشت كه اين اثر، علم وسيعي را در يك كتاب خلاصه كرده و ژرفترين انديشه ها را به روشنترين زباني بيان داشته است. در واقع، اين بهترين تعريف مجملي است كه مي توان از ثروت ملل عرضه كرد و تا همين امروز نيز دقت خود را از دست نداده است. سرموفقيت ثروت ملل، چنانكه در فصلي ديگر خواهيم ديد، همان بود كه مشاهداتي ژرف اما ساده و بي تكلف در چارچوب دانشي وسيع از اجتماع و تاريخ با كلامي ساده و بدون تظاهر گردآورده بود. و اين خود بازتابي از نويسنده فروتن، دقيق و دانشمند آن زمان است.
آدام اسميت، كه اكنون داراي شاگردان سابق و دوستان با نفوذي بود دو سال پس از انتشار اثر جاويدان خود به رياست كل گمركات اسكاتلند منسوب شد. انگار واقعيت خواسته بود از آرزوهاي اين هوادار سرسخت آزادي تجارت انتقام بگيرد. اما اين كاملاً درست نيست، زيرا آدام اسميت، برخلاف آن كساني كه پس از او از انديشه هايش مذهبي پردرآمد ساختند، و منافع خصوصي، طبقاتي يا ملي خود را به شكل اصول خدشه ناپذير «علمي» عرضه داشتند، و هنوز هم دست بردار نيستند، از اين قبيل مردمان نبود و هر كس كتاب او را بخواند خواهد دانست كه او نه گرفتار تحجر فكري بود، و نه خيال مي كرد كه بين سفيد و سياه رنگي نيست. در واقع اسميت در اين كتاب، در آنجا كه از سياست اقتصادي و دخالت دولت در تجارت خارجي آن روز سخن مي گويد، جانب اعتدال و واقع بيني را از دست نمي دهد، و بحث و بررسي خود را متوجه منافع و مضار واقعي اين امور مي كند. و خواهيد ديد كه هرچه گفته حق داشته است. آدام اسميت غير از آن ينگي دنيائيان امروزي است كه تنها متاع علمي آنان، صرفنظر از يك رشته فنون خالي از محتوي، چيزي جز وقاحت نيست، كه آن را به نام آزادي- اين كالاي كمياب و گرامي و در عين حال، اين «آخرين پناهگاه كلاهبرداران****» - به گرد جهان مي گردانند و از فروش آن در بازارهايي چون بازار شيلي نيز ابايي ندارند. همين بهتر كه اينان جايزه نوبل بگيرند، ولي در لابه لاي صفحات تاريخ گم شوند: ذهب من قصورهم الي قبورهم!
اسميت در ادنبورگ كه محل كار جديد او بود خانه اي خريد و بار ديگر با مادر خود- كه او را صميمانه دوست داشت- به زندگي پرداخت. وي كار خود را سخت جدي گرفت و از نامه هايش برمي آيد كه در اين مدت، نه بر اثر بالابردن تعرفه كه از صلاحيت او خارج بود، بلکه بر اثر وظيفه شناسي و صرفه جويي در کار، درآمد گمرکات را به چند برابر پيش از آن رساند. اسميت چند بار در ثروت ملل به هزينه كلان جمع آوري مالياتهاي گوناگون اشاره مي كند، وسيره او در تنها شغل دولتي كه در سراسر عمر اشغال كرد با اين تأكيد سازگار است. در اين مدت وي از تماس و رفت و آمد با روشنفكران بركنار نبود و در خانه اش با كمال سخاوت از دوستان و مسافران پذيرايي مي كرد. ادموند برك از جمله كساني بود كه در اين مرحله، از سفره سخاوت او بهره مند گرديد و از لذت مصاحبت با او برخوردار شد. در واقع، در ژوئيه سال 1790، در جريان يكي از اين ميهمانيها بود كه اسميت احساس كرد كه تاب ادامه پذيرايي و مكالمه با ميهمانان را ندارد، و بلافاصله در بستر بيماري افتاد. چند روز بعد ميهمان اجل در خانه اش را كوبيد و چراغ عمرش را خاموش كرد. هنوز نامش باقي، خاطره اش گرامي، و كتابش يكي از بزرگترين آثار اقتصاد سياسي است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1) The Duke of Buccleugh
2) Quesney
3) Necker
4) Abbe colbert
5) Due de choisel
6) Reflexions sur la Formation et la Distribution des richesses
7) Gibbon
* رجوع کنيد به فصل ششم از بخش دوم اين کتاب.
** رجوع کنيد به فصل چهارم از بخش دوم اين کتاب.
*** چه تفاوت عظيمي بين اين و حوادث روزگار مترقي ما مشاهده مي شود؛ در اين روزگار ماهسواري، كه تكبر ناشي از پيشرفتهاي فني (نه الزاماً علمي) تا اين پايه ما را سرمست از اهميت تاريخي خودمان كرده است؛ برخي از روشنفكران از انتشار اثري از ديگري در هراس مي افتند، و نه همان تشويقي در تأليف آن روا نمي دارند، بلكه وقتي با حرف تازه اي غافلگير مي شوند، نخستين واكنش آنان كوبيدن، كم ارزش جلوه دادن و حتي به لجن كشيدن آن حرف، بويژه صاحب آن است. فعاليت اين روشنفكران محدود به خراب كردن شده است. افراد بيكاره اي كه كمترين هنري جز وراجي و معلومات ناقص شفاهي ندارند كارشان اين است كه در كمين نشينند تا ساده دلي از راه برسد و گمان دارد كه روشنفكران بي صبرانه در انتظار هنرنمايي اويند. آنگاه به اتكاء به باد زياد و محتواي ناچيز چماق برگيرند و تا مي توانند براي اطفاء اميال سركوفته خويش بر سر او كوبند. اينان خود، نخوانده ملايايي هستند كه همه چيز را- به قول خودشان- كهنه كرده اند. كمترين سودي از جانبشان عايد اجتماع نمي شود، ولي اجتماع را تا خرخره مديون خود مي دانند و هر روز از روز پيش طلبكارتر مي شوند با به كارانداختن چهار فرمول ابتدايي، هر معماي پيچيده اي را به سادگي مي گشايند، و هر كه را جرأت نفس كشيدن داشته باشد، متكبرانه به ناداني و عقب ماندگي متهم و محكوم مي سازند.پيداست كه اخلاف علم ناقص (كه از آن، به قول عرب، پناه بر خدا باد) و خودخواهي و سودجويي بدوي حاصلي جز اين نمي تواند داشته باشد. كار ما از اين هم گذشته، و به جايي رسيده است كه هر موجود از مكتب گريخته، يا هر صاحب قلم شيك و معطري، كه از كلمه «انتقاد» بادي گشوهايش را نوازش داده است، به اتكاء جزيي دانش اروپايي، حساب استادان قديم فرهنگ و ادب فارسي را نخوانده يكسره كند و به زباله دان تاريخ فرستد. البته اينان از آن بيدها نيستند كه به اين بادها بلرزند، اما چگونه مي توان در چنين شرايط فرهنگي را غني كرد و مردمي را از آن فرهنگ و لزوم توسعه آگاه ساخت؛ خواهيد گفت كه از مطلب به دور افتاده ايم؛ و خواهيم گفت كه چاره اي نيست.
**** اين عبارت از ساموئل جانسون، اديب معاصر اسميت است. طعنه او به ميهن پرستي دروغزنان است،ولي در اين مورد هم مصداق مي يابد.
 

منبع: كاتوزيان، محمدعلي [همايون]؛ (1388) آدام اسميت و ثروت ملل، تهران، شركت سهامي كتاب هاي جيبي، چاپ سوم.