مليتا، روايت زمين براي آسمان


 






 
يک ساعتي مي‌شود که از بيروت راه افتاده‌ايم. هنوز ساعات اوليه صبح است. وعدة ديدن موزة مقاومت که قرار است در دهمين سالگرد فرار اسرائيل از جنوب لبنان افتتاح شود، ما را صبح اول وقت به حرکت وا داشته و شايد هم طمع اين‌که به‌عنوان يک گروه ايراني، اولين کساني باشيم که به آن‌جا مي‌رسيم. از موزة مقاومت، هيچ تصور خاصي نداريم. نهايت چيزي که در ذهنمان مجسم مي‌شود، موزة دفاع مقدس کرمان يا موزة مقاومت خرمشهر است. براي رسيدن به «مليتا» بايد به جنوب‌شرقي لبنان، منطقة «اقليم التفاح» رفته و جاده‌هاي کوهستاني «جبل صافي» را پشت سر بگذاريم. مزارع و باغ‌هاي سيبِ منطقه، نخستين مناظري هستند که از اقليم التفاح در ذهنمان ثبت مي‌شود.
به مناسبت جشن آزادسازي جنوب لبنان، همه‌جا آزين‌بندي شده است و پرچم‌هاي زردي که رنگش از دور هم چشم را به خود خيره مي‌سازد، همه‌جا ديده مي‌شود. تا ميانة راه، ماشين ديگري را در جاده نمي‌بينيم و اميد اين‌که به‌عنوان اولين گروه به مليتا برسيم، هم‌چنان وجود دارد؛ تا اين‌که چند خودرو که از پنجره‌هايش پرچم‌هاي حزب‌الله بيرون است، از کنار ما مي‌گذرند. دوربين‌هاي بچه‌هاي گروه، به دنبال شکار صحنه‌ها نشسته‌اند. تصاوير شهداي روستا، پرچم‌هاي فراوان حزب‌الله و خانه‌هاي مخروبه از جنگ سي‌وسه روزه، هر کدام سوژه‌اي مي‌شوند براي دوربين‌ها.
چند دقيقه‌اي بيش‌تر به مليتا نمانده است. راهنمايي که از طرف حزب‌الله ما را هم‌ر‌‌اهي مي‌کند، به دو پرچم برافراشته اشاره مي‌کند. يکي پرچم زرد حزب‌الله است و ديگري پرچم لبنان. آن‌جا مليتا است. بالکني که دو پرچم در آن نصب شده به کل منطقه تسلّط دارد؛ اين را از ارتفاعي که بالا آمده‌ايم و زاوية ديد بالکن مي‌فهمم. به مليتا که مي‌رسيم، متوجه مي‌شويم که پيش از ما خيلي‌ها طمع نخستين بودن را در ذهن مي‌پرورانده‌اند؛ از تعداد ماشين‌هاي پارک شده چنين تحليلي مي‌کنيم. گروه را سروسامان مي‌دهيم و به سمت در ورودي راه مي‌افتيم. صداي حماسي و دل‌نشين سرودهاي مقاومت از بلندگو‌ها به گوش مي‌رسد.
از سلام‌وعليک گفتنمان و چفيه‌هاي دور گردنمان همه مي‌فهمند ايراني هستيم! از همان در ورودي، مهمان عواطفشان مي‌شويم. نخستين فرد کادر موزه، نوجواني است عضو گروه پيش‌آهنگي امام مهدي(عج) که با احترام بسيار ورودمان را خوش‌آمد مي‌گويد. روي سينه‌اش کارتي نصب شده که تصويري زيبا از امام و رهبر در آن نقش بسته است. با بي‌سيم‌اش راهنماي فارسي‌زبان را طلب مي‌کند؛ اين را از استقبال جوان پيش‌آهنگي مي‌فهميم که به فارسي از ما استقبال مي‌کند.
پس از گذشت از در، چشممان به محوطه‌اي مي‌افتد شبيه به پارک. مکاني زيبا، با کف سنگ‌چين و باغچه‌هايي در اطراف. هنوز موزه‌اي نديده‌ايم. پشت سر راهنما راه مي‌افتيم تا به فلکة مياني پارک مي‌رسيم. آب‌نماي زيبا و بزرگي ميان فلکه کار گذاشته‌اند. بيش‌تر شبيه پارک شهرهاي مجلل است. هم‌چنان منتظرم که موزه را ببينم. آن‌چه از موزه در ذهنم مي‌آيد، ساختماني است که وسايل مختلف را در کمد‌هاي شيشه‌اي درون آن، جا داده‌اند.
«... اين‌جا مليتا است؛ موزه‌اي که در بردارندة تاريخچة مقاومت حزب‌الله و مردم لبنان است، در مقابل اشغالگران رژيم صهيونيستي. شما در قسمت‌هاي مختلف موزه، تاريخچه و روش‌هاي مقاومت رزمندگان حزب‌الله را خواهيد ديد...»
سپس راهنما ما را به سمت ساختماني در طرف ديگر آب‌نما دعوت مي‌کند. ساختمان، سالن نمايشي با گنجايش دويست نفر دارد. گروه، خود را ميان صندلي‌ها جا مي‌دهد. امروز روز تازه‌هاست.
کليپي ده دقيقه‌اي با صداگذاري و تصاوير بديع که تاريخ مقاومت را مرحله به مرحله نمايش مي‌دهد، از «شيخ راغب حرب» و «سيد عباس موسوي» گرفته تا عمليات‌هاي حزب‌الله و يادي از مرد اسطوره‌اي‌شان «حاج رضوان»، خيلي بهمان مي‌چسبد. همه‌اش را با دوربين ضبط مي‌کنم. حس حماسه و افتخار در سراسر وجودمان جاري مي‌شود. پس از پايان فيلم، مردم داخل سالن را برانداز مي‌کنم؛ آن‌ها هم ما را، همه در يک حس مشترکيم.
راهنماي جوان ما را به ديدن قسمت بعدي موزه فرا مي‌خواند، از ساختمان بيرون مي‌آييم. دوباره از آب‌نما مي‌گذريم و به سمت ديگر محوطه قدم مي‌گذاريم. نمي‌دانم بر چيزي که اين‌جا ساخته‌اند، چه نامي مي‌توان گذاشت. چشمانم همه‌ جا را مي‌كاود تا اطلاعات بيش‌تري راجع به آن‌جا جمع كند. يک محوطة بسيار بزرگ که توسط راهروهاي جانبي احاطه شده و درون آن ترکيب بسيار زيبايي از ادوات نظامي، جعبه‌هاي مهمات، تانک‌ها و سازه‌هاي خيره‌کننده، جاسازي شده است. در بين آن‌ها، ماکتي با اندازة واقعي از «مرکاوا» به چشم مي‌آيد که لولة آن گره خورده است. روي زمين، با حروف برجستة عبري کلماتي نوشته شده؛ آن‌قدر بزرگ که فکر مي‌کنم مخاطبش بايد دوربين‌هاي هواپيماهاي شناسايي يا ماهواره‌هاي جاسوسي باشند.
طرف ديگر اين محوطه، ديواري نارنجي است که با رنگ متفاوتش جلب توجه مي‌كند و روي آن تصويري از يك کبوتر و يک امضا ديده مي‌شد. با اشارة راهنما متوجه مي‌شوم كه نمونة امضاي «حاج عماد مغنيه» است. شايد نمادي است از تأييد موزه، توسط حاج عماد؛ چرا که «سيد حسن نصرالهش» در سخنراني همان شب گفته بود: اين موزه از طرح‌هاي حاج رضوان بوده و قرار است يک موزه ديگر هم در بيروت افتتاح شود. دوربين‌هاي بچه‌هاي گروه يک دل سير عکس مي‌گيرند.
حالا ديگر راهنما دارد در مورد تونل‌هاي رزمندگان توضيح مي‌دهد. از کل تاکتيک‌هاي حزب‌الله در جنگ سي‌وسه روزه، فقط تونل‌ها خيلي برجسته‌اند و ما تشنة ديدار اين تونل‌ها، پيشاپيش گروه راه مي‌افتيم. چند نفري که ولع بيش‌تري براي رسيدن دارند؛ پله‌هاي سنگ‌چين ميان راه را نشان مي‌دهند. جالب اين‌که درختان وسط راه‌پله‌ها را نکنده‌اند و روي همة آن‌ها چراغ شب‌رنگ نصب کرده‌اند تا در شب هم معلوم باشند.
به فاصلة چند متر از راه سنگ‌چين، فضاسازي‌هاي جالبي با مانکن‌هايي که به جاي رزمندگان ايفاي نقش مي‌کنند، وجود دارد. يکي در حال عبادت، ديگري در حال تمرين نظامي و استتار، يکي ديگر در حال حمل برادر مجروح خود بر روي شانه‌اش و ديگري هم در حال مداواي رزمندة مجروح.
در کنارة راه، به گودالي بر مي‌خوريم که ديوارة آن نيز سنگ‌چين شده است. آن طرف‍‌تر محلي است که با گل‌هاي مصنوعي تزيين شده و چهار زنجير و چهار ستون به عرض نيم متر، محدودة آن را مشخص کرده است. منتظر مي‌شويم تا بچه‌ها برسند. راهنما برايمان توضيح مي‌دهد که گودال، محل عبادت يکي از رزمندگان بوده است و يادمان کوچکي که با گل تزيين شده، محل شهادت يکي از آن‌هاست.
لبناني‌ها که ما را مي‌بينند، نگاه‌هاي پرمحبتشان را دريغ نمي‌کنند. يکي سلام مي‌کند، يکي کودکش را به ما معرفي مي‌کند و ديگري همراه گروه مي‌شود. در معرفي‌ها به نام «علي‌رضا» و «فاطمه»، بيش‌تر از بقيه برمي‌خوريم.
بچه‌هاي شاداب گروه ما، خارج از عرف حاکم بر رفتار لبناني‌ها عمل مي‌کنند. داخل سنگرهاي تعبيه شده در محوطه مي‌روند و با رزمنده‌هاي عروسکي عکس يادگاري مي‌گيرند. مردم هم شايد از روي مهمان‌نوازي اين رفتار را ناديده مي‌گيرند. از آن‌ جالب‌تر، رفتار برادرانة پيش‌آهنگان است؛ حتي جلو‌تر که کارهاي عجيب و غريب‌تري از ما مي‌بينند.
به دهانة ورودي تونل‌ها مي‌رسيم و راهنما، با فارسي دست‌ و پا شکسته توضيح مي‌دهد که اين‌جا تونل‌هاي رزمندگان است؛ جايي که سيد عباس موسوي و شيخ راغب حرب هم در آن حضور داشته‌اند و اين‌جا پايگاهي بوده براي خودسازي و تمرين نظامي رزمندگان.
کمي معطل مي‌شويم تا تونل خلوت شود. براي جلوگيري از ازدحام، به همه اجازة ورود نمي‌دهند. چند دقيقه مي‌گذرد تا نوبت به ما مي‌رسد. گروه ما وارد مي‌شود و از همان بدو ورود، دوربين‌ها به کار مي‌افتند. ورودي دري آهني با رنگ سبز است. وارد مي‌شوم و اولين چيزي که مي‌بينم، تيرآهن و ورقه‌هاي فلزي جلد شده است. راهرويي که براي عبور، فقط دو نفر کنار هم مي‌توانند حرکت کنند و تنها به اندازه‌اي ارتفاع دارد که بتواني بايستي. تصاويري از امام، رهبر، سيد عباس موسوي و ديگر بزرگان مقاومت، چشم را نوازش مي‌دهد.
در راه به اتاق استراحت مي‌رسيم و کپسول هوايي بزرگي در آن. گوشة ديگر اتاق وسايل حفاري ديده مي‌شود؛ از بيل و کلنگ تا مته‌هاي بزرگ هيدروليک که کارگران در ايران با آن خيابان‌ها را مي‌کنند.
جلوتر، آشپزخانه‌اي‌ است با دري شيشه‌اي و ضخيم که از آن يک ويترين ساخته‌ است؛ محل طبخ غذاهاي ساده‌اي مثل کوکو يا اُملت، از گوجه، تخم‌مرغ، سيب‌زميني و کمي هم سبزي. جلوتر، بعد از يک پيچ، به اتاق فرمان‌دهي مي‌رسيم؛ چند بي‌سيم، يک ميز و کتابخانه‌اي با تعدادي کتاب، تنها موجودي آن هستند. هر بيننده‌اي در ذهنش رزمندگاني را تصور مي‌كند که دور ميز نشسته‌اند و دارند روي نقشه‌اي که باز است، طرح‌ريزي مي‌کنند.
از اين‌جا به بعد، ديواره‌هاي فلزي به پايان مي‌رسد و سطح ناهموار سنگي داخل تونل، نمايان مي‌شود. دست که روي سنگ‌ها مي‌کشي، به فکر مي‌روي که اين ديواره‌هاي سنگي، نتيجة صلابت کساني است که با اراده‌هاي پولادين خود، هشتاد متر زير زمين، بر سنگ‌هايي چنين محکم، تيشه زده‌اند. تونلي است، پر از درس براي ياد گرفتن. نمازخانه، نام يکي از اتاق‌هاي تونل است. آن را مستقل کنده‌اند و حتي با اتاق استراحت مشترک نگرفته‌اند. آخرين اتاقي که پس از يک تغيير زاوية ديگر در مسير تونل مي‌بينيم، اتاق اسلحه و مهمات است. چند قبضه اسلحه براي نمونه به نمايش گذاشته‌اند.
در اين عمق، نه موشک، نه بمب و نه راکت، هيچ کدام اثر نمي‌کنند و احتمالاً در عمق تونل معرفت رزمندگاني که آن را حفر کرده‌اند، دنيا‌طلبي و ذلت هم اثر نمي‌کند. آخر، موشک و دنيا‌طلبي، هنوز به اين تکنولوژي دست نيافته‌اند که بتوانند به مؤمناني در اين عمق‌ها، راه پيدا کنند.
تونل را با توضيحات راهنما در مورد روش حفر آن، پشت سر مي‌گذاريم و دوباره به راه سنگ‌چين باز مي‌گرديم. دور و برمان را به فاصلة چند متر، درختان احاطه کرده‌اند؛ طوري‌که جز زمين زير پا و کمي هم از آسمان، جاي ديگري را نمي‌توان ديد. دهانة چند تونل ديگر را که درشان بسته است، در راه مي‌بينم. يکي از اين تونل‌ها متعلق به سيد عباس موسوي بوده که به‌عنوان جزئي از تاريخ مقاومت ثبت شده است.
چينش دور محوطة بيرون از تونل، کمي متفاوت است. سنگرهاي تيربار بتوني و چند مسلسل ديده مي‌شود. انتهاي راه سنگ‌چين، به بالکني مي‌رسد مرتفع و مسلط به پايين که با نرده‌هاي محافظ احاطه شده است. تسلط ديد به منطقه و دو پرچم بزرگ حزب‌الله و لبنان يادمان مي‌آورد که در راه که مي‌آمديم، اين‌جا را نشان کرده بوديم براي ديدزدن به کل جنوب لبنان.
ما که آدم‌هاي کارکشتة نظامي نيستيم، ولي مي‌توانيم تحليل کنيم که تسلط ديد در اين حد، به کل منطقه، چه امتياز بزرگي براي دارندة آن محسوب مي‌شود.
با توضيحات مرد همراه، مي‌فهميم اين‌جا زماني دست اسرائيل بوده و مدتي هم دست فالانژها که با عمليات‌هاي رزمندگان مقاومت، باز پس گرفته شده است. چشم که مي‌اندازي، کل جنوب را مي‌تواني در زاوية ديد خود داشته باشي. روستاهاي فراواني که هر کدام از مجموعة چند خانه و مزرعه تشکيل شده‌اند.
چه روزها بر اين روستاها و مردمانشان گذشته است تا امروز اين دو پرچم بر فراز اين بالکن به اهتزاز در بيايند و چه جان‌نثاري‌ها شده تا اين‌که امروز وقتي کشاورزان اقليم التفاح، خسته از کار، کمري راست کنند، چشمان خود را به کوه مي‌دوزند و حضور پدرانة مقاومت را بالاي سرشان حس مي‌کنند. اين‌ها مهم‌ترين چيزهايي است که از مرور تاريخچة اين سرزمين به فکرت مي‌رسد.
گروه براي ديدن قسمت بعد راه مي‌افتد. پس از گذشتن از ميان درختان، يک حياط ديگر که دور تا دورش ادوات سنگين و نيمه‌سنگين نظامي چيده‌اند، نمايان مي‌شود. از موشک و آرپي‌جي تا ضد هوايي و تويوتاي کاتيوشاانداز. ادوات نظامي براي مردم عادي هميشه جذاب هستند، اما مردم فقط از دور نظاره مي‌کنند و حتي بچه‌اي که با ديدن موشک‌ها به وجد آمده و با بالا و پايين پريدن و تکرار صاروخ، صاروخ مي‌خواهد به سمت موشک‌ها برود، با مخالفت مادرش روبه‌رو مي‌شود. دوستان ما اما انگار اصلاً احساس غريبي نمي‌كنند. به راحتي وارد محوطه‌هاي پشت زنجير شده و با همة ادوات عکس مي‌اندازند و پيش‌آهنگان هم فقط با لبخند هميشگي، از ما خواهش مي‌کنند كه نزديک ادوات نرويم. بعد از ما، مردم هم انگار خوششان آمده است، به سمت وسايل نظامي مي‌روند و بساط عکس انداختن گرم مي‌شود.
بعد از اين حياط و گذشتن از چند پله، به آب‌نماي وسط فلکة موزه مي‌رسيم. اين‌بار سمت ديگر فلکه را مي‌رويم و به پله‌هاي فراواني که به بلندترين حياط مجموعه مي‌رسد، قدم مي‌گذاريم. از بالاي پله‌ها، عظمت کار بهتر نمايان مي‌شود. يک موزة ده‌هزار مترمربعي، شامل شش‌هزار متر باغ و چهارهزار متر زيربنا، با معماري‌اي حرفه‌اي که پنجاه مهندس آن را در يك‌صدوپنجاه‌هزار ساعت کار ساخته‌اند؛ آن هم در کنار يک شهر که در ارتفاع 1050 متري از دريا است.
از اين حياط مرتفع، چند کوه ديگر ديده مي‌شود که يکي از آن‌ها پايگاه «سجد» را در قلة خود جاي داده بود. اين حياط محلي بوده است براي رصد شبانه‌روزي تحرکات اسرائيلي‌ها در آن پايگاه.
«از زمين تا آسمان» ترکيبي که در معماري و شعار مليتا رعايت شده است. مليتا را در لبنان با اين شعار مي‌شناسند: «مليتا، حکايت الاَرض لِلسّما»، روايت زمين براي آسمان.
استاد «مسعود نجابتي» خطاط و گرافيست ايراني، طراحي نشان گرافيکي مليتا را برعهده داشته‌ است. نشاني که در آن، از سبزي زمين تا سرخي پرواز، يگانگي مفهوم معماري مليتا را يادآوري مي‌کند.
طراحان مليتا براي جاودانه کردن تاريخچة مقاومت، نه تنها به کليشه‌هاي رايج در موزه‌ها پشت پا زده‌اند، بلکه با به‌کارگيري بهترين‌هاي هر رشتة مورد نياز در ساخت موزه، اثري خلق کرده‌اند كه مقاومت را در سخت‌ترين شرايط آن به نمايش مي‌گذارد. تقدس مليتا، مزاحمتي براي استفاده از بهترين و ممتازترين‌ها ايجاد نکرده است، بلکه در کنار هم، معجوني خوش‌ترکيب ساخته‌اند، براي ايجاد اثري با نام «آموزشکدة تفريحي مقاومت»
منبع: ماهنامه امتداد شماره 54