رابطه عقل و وحی (1)


 

نويسنده: قدرت الله حیدری
منبع اختصاصی:راسخون



 

چکیده:
 

بدون تردید پرسشهای چون رابطه میان عقل و وحی چیست؟ قلمرو هر یک کدام است؟ از جمله پرسشهای مهمی است که همیشه مطرح بوده است. برای پاسخ به این پرسش‌ها دیدگاه‌های مختلف ابراز شده که به طور کلی از این قرار است: عده ای مانند ملحدین، وحی را ره آورد و هم و پندار و خیال انسان‌ها دانستند، و اصلا حقیقت وحی را انکار نمودند و در نتیجه آن را با عقل، قابل مقایسه نیز ندانستند و بلکه نسبت ما بین عقل و وحی را کاملاً تکذیب کردند. گروهی دیگری نیز به میان آمد که ارزش معرفتی وحی و شناخت دینی را انکار نمی‌کردند لیکن عقل آلوده به هوی و هوس خود را معیار و ملاک وحی دانستند. در مقابل این گروه افراطی گروهی تفریطی شکل گرفت که نقش عقل چنان محدود نمودند که عقل را فقط مفتاح و کلید شریعت دانستند، و بعد از گشودن درب شریعت دیگر هیچ نقشی برای آن قائل نه شدند. دانشمندان و متکلمین مسلمان با تکیه برآموزه های عقلانی دین اسلام همه این دید گاه‌ها را باطل و یا کامل ندانسته و جایگاه عقل را شاخص معرفی کرده و عقل را نسبت به برخی از معارف معیار، نسبت به بعضی دیگر مصباح و در بعضی موارد مفتاح شریعت دانسته‌اند. در این دیدگاه عقل و وحی مکمل هم می‌باشند، یکی رسول باطنی و دیگری رسول ظاهری، بلکه دین با عقل ارزش پیدا می‌کند و عقل با دین؛ و بنابراین می‌توان گفت که عقل و دین دو بال پرواز برای رشد استعدادهای نهفته انسانی و خدادادی می‌باشد.
کلید واژگان:وحی، عقل، راه های کسب معرفت، رابطه عقل و وحی، معیار، مفتاح، مصباح.

مقدمه:
 

همانطوری که ضرورت وحی و نبوت و لزوم تحقق آن و همچنین حجیت ره آورد وحی را برهان عقلی تثبیت می‌نماید، از طرف مقابل اعتبار برهان عقلی و حجیت یافته های عقل قطعی را نیز وحی تأیید و تحکیم می‌کند. برای همین است که در سراسر قرآن کریم یا دعوت به تفکر و تعقل و تدبر و تحصیل یقین و علم و قطع است، یا معارف بلند وحی را به صورت براهین عقلی در مقام احتجاج با منکرین معارف بیان می‌نماید، یا ادلّه غیر قطعی بت پرستان و مادّی گرایان را منهضم و فرو ریخته دانسته و با برهان قطعی سبب فروریختگی آن‌ها را تفهیم می‌نماید، یا از اعتماد بر ظن و خرص و تخمین و شک و تردید و جهل و هر چه غیر علمی و غیر قطعی است، باز می‌دارد. از این جهت قرآن کریم به عنوان «نور» معرّفی شده که هیچ گونه ابهام، پیجیدگی، شک و گمان و هر چه غیر قطعی است، در حریم آن راه ندارد؛ زیرا هر کدام از این‌ها به نوبه خود تیره و کمرنگ یا تاریک و مبهم می با شد و با حقیقتی که عین نور است ساز گار نمی‌باشد (1).بر همین مبنا اصرار وحی آسمانی آن است که تصدیق کردن و پذیرفتن موضوعی باید بر محور تحقیق ویقین باشد؛ و انسان قبل از تحقیق نباید هیچ کاری را نفی یا اثبات نه نماید. (2) ا ما با همه این فرمایشات صریح قرآنی باز عدّه ای هستند که جاهلانه و یا مغرضانه و دیکته شده و هدفدار رابطه وحی و عقل را یک رابطه تیره و کدر جلوه داده و بعضاّ بر اسطکاک و خصمانه بودن رابطه این دو مقوله تأکید دارند و هیچ گونه دلیلی که اثبات موضوع داشته باشد ارائه نکرده و فقط به عقل هوس آلود و فهم ناقص خود تکیه دارند، که آن هم با کمترین دقّت عقلی سالم، تناقضات در مبانی‌شان روشن شده و رابطه حسنه و مساعدت آمیز وحی و عقل آشکار می‌شود، از آن رو که نطفه اندیشه تضاد میان عقل و وحی در قرون وسطی شکل گرفت و مواضع ارباب دیانت حاکم (پاپ‌های کلیسا) در مورد عقل و وحی و واکنش‌ها در برابر آن‌ها معرکه آرا را به وجود آورد و نهایتاً براساس همین نوع نگاه‌ها بود که معرفت شناسی دینی تخطئه شد و اندیشه‌های ضد دینی بارور گردید. از سوی دیگر، همین بحث‌ها اگر چه مختص دیانت و اوضاع و احوال جهان غرب است اما به صورت کاملاً هدفمند و غرضمندانه از سوی ارباب در حوزه دیانت در جهان اسلام تبلیغ و ترویج می‌شود...
بنابراین ضروری است که دیدگاههای مخالف و موافق را بررسی کنیم و دیدگاه‌ها و رویکردهای آنان را به مقوله عقل و وحی به دست آوریم. نوشتار حاضر اهتمامی است در همین زمینه تا از این دیدگاه‌ها در مورد مقوله عقل و وحی درحد وسع آگاهی و اطلاعاتی را به دست دهد. بدیهی است که پرداختن به همه دیدگاه‌ها در این مختصر ممکن و میسور نیست؛ لذا طبیعی می‌نماید که به برخی از نظریات پرداخته شود.
 

مفاهیم:
 

تعریف وحی:.
 

فهم وحی با آنکه برای ما انسانهای عادی که هیچ گونه تجربه از آن نداریم مشکل به نظر می‌رسد امّا در عین حال به سفارش مولانا جامه‌ی عمل پوشانیم که می‌فرماید: «اندر این ره می‌تراش و می‌خراش- تـا دم آخــر دمـی فـارغ مبـاش» (3) برای همین ابتدا می‌پردازیم به تعریف وحی در لغت، و بعد تعریف آن در اصطلاحِ عالمان و اندیشمندان دینی و مفسّران و پژوهشگران قرآنی تا به اندازه وسع و توان پیرامون این واژه روشنگری انجام گردد.

الف تعریف لغوی:
 

1. ابن منظور در لسان العرب می‌گوید: [اَلوَحْیُ اَلاِْشارَةُ وَالْکِتابَةُ وَالرِّسالَةُ وَالاِْلْهامُ وَالْکَلامُ الْخَفِیِّ وَ کُلُّ ما اءَلقَیْتَهُ إ لی غَیْرِکَ؛ و وَحی إِلَیْهِ وَ اءَوْحی : کَلَّمَهُ به کلامٍ یُخْفیهِ مِنْ غَیْرِهِ] وحی به معنای اشاره کردن، نوشتن، رساله، الهام و کلام پنهانی و هر چیزی است که به دیگری القاء شود، تعبیر «وحی الیه و اوحی» یعنی با او به گونه سخن بگوید که از دیگران پنهان و مخفی نماید. (4)
2. راغب اصفهانی در مفردات خویش در تعریف وحی می‌گوید: اصل الوحی الإشارة السریعة؛ ریشه وحی به معنای اشاره تند و سریع است و به همین خاطر هرکاری که به سرعت انجام گیرد آن را وحی می‌گویند و این ممکن است در کلامی رمزی و کنایه‌ای باشد و یا آوازی باشد مجرد از الفاظ و کلمات و یا به صورت اشاره به بعضی از اعضاء و یا به نوشتن. (5)
3. ابن فارس در کتاب مقاییس اللغه می‌نویسد: “وحی تعلیم به صورت پنهانی است. (6)
4. همچنین در معجم الوسیط آمده است: وحی عبارت از چیزی است که به دیگری القاء شود تا بفهمد. (7)
5.ابن اثیر می‌نویسد: کلمه وحی در احادیث تکرار شده، و در کتابت، و اشاره، و رسالت، و الهام وکلام سرّی استعمال شده است. (8) واژه پژوهان معتقدند که وحی، اصل و قاعده ای برای رساندن “علم” و غیر آن است. ویژگی‌های وحی، عبارت است از: اشاره ای سریع به نوشتار و رسالت، گاهی اعلام به رمز و تعریض و زمانی به صورت برهنه از ترکیب، اشاره به برخی اعضاء و زمانی به الهام و کلام پنهان. بنابراین پنهان، سریع و مرموز بودن از ارکان اصلی وحی به شمار می‌آید. (9) هر چند که لغت شناسان معانی متعددی را برای واژه وحی نقل کرد ه اند، ولی این واژه معانی متعددی ندارد و مفهوم اصلی و جامع وحی «تفهیم سریع و پنهانی» است و معانی دیگر از اسباب تفهیم شمرده می‌شوند. بنابراین در تعریف وحی باید سه عنصر «تفهیم»، «پنهانی» و «سریع» را لحاظ و اخذ کرد. هر چند که لغت شناسان یکجا به عناصر مذکور اشاره نکرده اند، ولی از بررسی اقوال آن‌ها روشن شد که آنان، وحی را با عناصر مذکور تعریف کرده‌اند. بعضی از محققان علوم قرآنی در بیان قدر جامع تعاریف وحی معتقدند: در معنی وحی، کلام جامع که همه‌ی معانی را در بَر گیرد «تفهیم خفی» است (10) و اگر وحی و ایماء را تفهیم خفی و کلام خفی معنی کنیم، همه‌ی معانی را در بر خواهد داشت. اما روشن است که در این تعریف، سرعت انتقال مورد غفلت قرار گرفته است و حال آن که در تعریف مورد پذیرش عالمان علوم قرآنی که همان تعریف راغب است، سرعت از ارکان تعریف وحی بوده و در تعریفش بدان تصریح شده است. (11) گفتنی است که وحی با همین تعریف لغوی در فرهنگ عربی قبل از اسلام پذیرفته شده بود، و این لفظ از واژگان مشترک در فرهنگ آنان بوده است. شاید به همین دلیل باشد که آنان در ابتدای بعثت، پیامبر را کاهن و ساحر و... می‌گفتند. یکی از اندیشمندان مسلمان مصری در این باره می‌گوید: در تصوّر عربی، نبوّت و کهانت هر دو [وحی] به‌شمار می‌آیند. ارتباطِ آن دو، ارتباطی است میان انسان و موجودی دیگر که به مرتبه‌ی وجودی متفاوتی تعلق دارد، فرشته در حالت نبی، و شیطان در حالت کاهن [= غیب‌گو]. در این ارتباط (وحی) پیامی رمزی وجود دارد که شخص سوّم دست‌کم آن را در لحظه‌ی دریافت وحی [=ارتباط] در نمی‌یابد… بر این پایه می‌توان گفت که پدیده‌ی «وحی»، پدیده‌ای نا آشنا که از بیرون بر فرهنگ (عربی) تحمیل شده باشد نیست (12)

ب: تعریف اصطلاحی
 

همه پیامبران راستین در طول تاریخ، به حقّ مدعی بودند که به طور مستقیم با خداوند متعال در ارتباط هستند، حقائقی را دریافت می‌کنند که دیگر انسان‌ها از درک آن‌ها عاجزند. فرشتة وحی را با چشم باطن مشاهده می‌کنند و صداهای را می‌شنوند. از جانب خدا مأموریت دارند که پیام‌ها و برنامه های او را به مردم برسانند و در ارشاد و راهنمایی بندگان کوشش کنند. این ارتباط ویژه و مرموز در اصطلاح، وحی نامیده می‌شود. (13) مرحوم شیخ مفید چنین می‌نویسد: «وقتی وحی به خدا نسبت داده شود، در عرف اسلام، به پیامبران اختصاص دارد».(14) ایشان در ادامه چنین ابراز نظر می‌کنند: «گاهی خدای متعال در حال خواب چیزهای را به بعض انسان‌ها القاء می‌کند که بعداً به همان صورت تحقق می‌یابد، لیکن در اسلام وحی نامیده نمی‌شود. گفته نمی‌شود :به فلانی وحی شد. ما عقیده داریم به ائمّة معصومین (علیهم السلام) نیز علومی القا شده ولی وحی نامیده نمی‌شود، زیرا مسلمانان اجماع دارند که بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر کسی وحی نخواهد شد. (15) برای وحی، تعریف‌هایی شده که غالباً تعریف حقیقی نیستند. اصولاً تعریف ماهیت و حقیقت وحی برای امثال ما امکان ندارد، زیرا یک ارتباط عادی نیست تا درک و تعریف آن ممکن باشد. تعریف‌های که شده شرح اسمی بیش نیست. که ما در اینجا به ذکر چند نمونه از تعاریف عالمان و محققان علوم قرآنی اکتفا می‌کنیم:»
1.علامه طباطبایی نیز در تعریف اصطلاحی وحی می‌نویسد: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران، که درک آن جز برای آحادی از انسان‌ها که مشمول عنایات الهی قرار گرفته‌اند میسور نیست. (16) علامه در جایی دیگر می‌نویسد: «وحی امری خارق العاده، از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.»(17)
2 صاحب تفسیر روح البیان در تعریف وحی می‌نویسد: اصل وحی به معنای اشاره‌ی سریع است. وحی را بدان جهت وحی می‌گویند که با سرعت انجام می‌گیرد. (18).
3- زرقانی چنین تعریف دارند: «وحی در لسان شریعت عبارت است از این که خداوند متعال آن چه را ارادة تعلیم نموده به بندگان بر گزیده‌اش اعلام می‌کند ولی به طور خفا و پنهانی.» (19) در مسیحیت نیز چنین تعریف‌هایی برای وحی دیده می‌شود. جان هیگ می‌نویسد: «وحی مجموعه ای از حقائق است که در احکام و قضایا بیان گردیده است. به وسیله وحی حقائق اصیل و معتبر الهی به بشر انتقال می‌یابد.» (20) به گفته دائره المعارف کاتولیک «وحی را می‌توان به عنوان انتقال برخی حقائق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طریق وسائطی که ورای جریان معمول طبیعت است تعریف کرد.» (21) در کتاب قاموس مقدس می‌نویسد: «عموماً مقصود از وحی الهام می‌باشد» (22) آن چه از این تعاریف به دست می‌آید این است که وحی اصطلاحی همانند وحی لغوی دارای ارکانی چون، پنهانی بودن، سریع بودن و از دیگران پوشیده ماندن است ولی این وحی به افراد خاصی از انسان‌ها تعلق می‌گیرد و نه همه‌ی آنان؛ و لذا این وحی ارتباط وحی معنوی ویژه ای است که برای پیامبران الهی، جهت دریافت پیام آسمانی از راه اتـصـال بـه غـیـب بـر قـرار می‌شود. پـیامبر، گیرنده ای است که پیام را به واسطه همین ارتـبـاط و اتـصـال (وحـی) از مـرکـز فـرستنده آن دریافت می‌کند و جز او هیچ کس شایستگی و توان چنین دریافتی را ندارد. (23)

استعمالات وحی:
 

در قرآن مجید بیشترین کاربرد کلمه وحی همین معنای اصطلاحی، یعنی وحی بر پیامبران است. امـّا در کـنـار آن، مـعانی دیگری از وحی نیز استعمال شده که البته با معنای لغوی آن هماهنگی دارند. نمونه‌هایی از آن موارد، بدین قرار است :
1. وحی به معنای الهام روحانی به ملائکه: «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَهِ أَنِّی مَعَکُمْ» (24) «هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی می‌کرد که من با شما هستم.» (25)
2. الهام روحانی به انسان: «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیه» (26) «به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر ده.»(27)
3. الهام روحانی به جمادات: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها» (28) «آن روز است که (زمین) خبرهای خود را باز گوید (همان گونه) که پروردگارت بدان وحی کرده است. (29)»
4. وسوسه شیطانی: «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم» (30) «و در حقیقت شیطان‌ها به دوستان خود وسوسه می‌کنند تا با شما ستیزه نمایند.»
5. اشاره: «فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الِْمحْرابِ فَأَوْحی إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَهً وَ عَشِیًّا» (31) «پس از محراب بر قوم خویش در آمد و ایشان را آگاه گردانید (اشاره کرد) که روز و شب به نیایش بپردازید. (32)»
6. غریزه: «وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْل» (33) «پروردگار تو به زنبور عسل وحی (الهام غریزی) کرد. (34)»
7. وحی نبوی: این نوع وحی مخصوص انبیاء است تفاوت انبیاء با دیگر افراد در وحی پذیری رسولان الهی است. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَی» (35) «من هم مثل شما بشری هستم جز این که به من وحی می‌شود.»(36)

اقسام وحی:
 

ارتباط پیامبران با خداوند به سه طریق صورت می‌گیرد:
1.وحی مستقیم (الا وحیا) :گفتار خداوند با پیامبر بدون هیچ واسطه؛ که در این طریق، حقایق و معارف الهی بر قلب پیامبر نازل می‌شود. هیج واسطه و حجابی در کار نیست و شاید این دشوارترین و سنگین‌ترین شکل وحی می‌باشد. (37)
2.ایجاد صوت (من وراء حجاب) :در این روش، معارف الهی ازطریق صوتی به گوش می‌رسد که در یک شییء خاص مانند بوته درخت، ایجاد شده باشد. در اینجا شخص دیده نمی‌شود، اما گویا از پس پرده سخن می‌گوید. نمونه بارز این نوع وحی همان گفتار خداوند با پیامبرش حضرت موسی می‌باشد که از پشت حجاب صورت گرفت. که این موضوع در کنار شجره طور انجام شد، موسی سخن خدا را شنید ولی از طریق درخت، که به ظاهر تولید صدا از آن انجام می‌شد. (38)
3. وحی به واسطه فرشته (اویرسل رسولا) :گفتار خداوند با پیامبر با واسطه ملکی، یا موجود دیگری (39) که حامل وحی است، انجام می‌شود و حقایق آسمانی برای پیامبر نازل می‌گردد. (40) این سه نوع وحی در این آیه آمده است: «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً» 0(41) «و هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید جز از راه وحی یا از فراسوی حجابی یا فرستاده‌ای بفرستد. »(42)

تعریف عقل:
 

الف:عقل در لغت :عقل در لغت به معنی منع و نهی است. (43) از این جهت به این نام خوانده شده است که شبیه افسار (زانو بند) شتر است زیرا عقل صاحب خود را از عدول از راه درست باز می‌دارد، همان طور که عقال (44) شتر را از بدی‌ها باز می‌دارد. (45) وقتی واژه عقال در مورد انسان به کار می‌رود به معنای کسی است که هوای نفس خویش را حبس کرده است. (46) به انسانی که زبان خود را محفوظ نگه دارد، گفته می‌شود که زبان خود را عقال کرده است. (47) عقل به معنای خرد، تدّبر، اندیشه، قوه تمیز خوب، از بد، قلب، خونبها، دیه، برج، حصار، سنگر (48)، حسن فهم، ادراک و انزجار نیز استعمال شده است. (49) نتیجه آن که عقل در معنای لغوی، همان عقال کردن (50) و بستن هوای نفس است تا انسان به تمییز حق از باطل و فهم صحیح نایل آید. چنان که پیغمبر اسلام فرمودند: «عقل عقال (زانو بند) جهالت نفس و سرکش آدمی است. چنان که سرکش‌ترین حیوان اگر بسته نشود خود را هلاک خواهد کرد» (51)، هم چنین عقل در لغت به معنای علمی است که توسط قوه‌ی عقل به دست می‌آید؛ (52) یعنی مدرکات قوه‌ی عاقله. معنای دیگر آن، کاری است که قوه‌ی نفس انجام می‌دهد؛ یعنی ادراک. این واژه به معنای قوه‌ی نفس که وظیفه‌ی ادراک را به عهده دارد، نیز استعمال شده است. هم چنین در معنای عملی که مقدمه‌ی انجام خیرات و اجتناب از بدی‌ها است، به کار رفته است. (53)

ب: عقل در اصطلاح حکیمان و متکلمان
 

عقل در اصطلاح حکیمان و متکلمان نیز با در نظر داشت اقسام عقل معانی مختلفی پیدا می‌کند:
1. عقل غریزی: عقل به این معنا، فصل ممیّز انسان از حیوان و وسیله‌ی کسب علوم نظری است و همه‌ی انسان‌ها نسبت به آن از سهم یک سانی برخوردار نیستند. (54)
2.عقل نظری: این عقل در مقابل عقل عملی، قوه ای است از قوای ادراکی نفس که هست‌ها و حقایقی را که مربوط به افعال آدمی نیستند، درک می‌کند. (55) عقل نظری انسان از مراتب چهارگانه‌ی عقل هیولائی، (56) عقل بالملکه، (57) عقل بالفعل و عقل مستفاد تشکیل شده است. (58) کارکردهای عقل نظری عبارتند از: استدلال و استنباط، تعریف و تحدید شیء، ادراک کلیات اعم از تصورات و تصدیقات کلی، تطبیق مفاهیم بر مصادیق، تطبیق کبری بر صغری و تقسیم و تحلیل. (59)
3. عقل عملی: قوه ای از قوای نفس آدمی که بایدها و حقایقی را که مربوط به افعالی آدمی است، درک می‌کند. (60)
4. عقل، بر ادراک معقولات و بر عاقل یعنی ذات موصوف به تعقل و معقولات و مدرکات نیز اطلاق می‌شود. (61)
5. عقل در اصطلاح متکلمان، به معنای مشهوراتی است که نزد جمیع یا اکثر انسان‌ها اشتراک دارد؛ یعنی قضایای که واجب القبول اند. (62)
6- عقل به معنای قضایای یقینی که تشکیل دهنده‌ی مقدمات برهان اند؛ اعم از این که آن قضایا بدیهی باشند یا نظری. (63) اما در جامعه غربی از عقلانیت ابزاری صحبت می‌شود که جایگاه آن در شبکه ای از مقاصد و برنامه‌هایی است که انسان را به هدف می‌رساند. این مفهوم از عقلانیت کاملا نسبت به ارزش‌ها خنثی است و از خوب و بد سخن نمی‌گوید. جامعه شناسانی چون ماکس وبر، در تبیین نظام سرمایه داری، از عقلانیت ابزاری در مقابل عقلانیت ذاتی استفاده می‌کنند. (64)

عقل مورد نظر:
 

مراد از «عقل» مجموعه علوم و معارفی می‌تواند باشد که از راههای عادی اکتساب علم و معرفت، یعنی از راه حس و تجربه (اعم ازحس ظاهر و حس باطن)، تفکر و استدلال و نقل تاریخی، روشمندانه حاصل آمده است. این مجموعه علوم و معارف، بنا به تعریف، بر اساس روشناسی علوم تجربی، علوم ریاضی، منطقی و فلسفی و علوم نقلی و تاریخی، نقادی و سرانجام تصویب Justification شده‌اند. (65)

راه های کسب معرفت:
 

«عقل» و «وحی» دو منبع شناخت آدمیانند، امّا تفاوت آشکار آن‌ها در این است که یکی از آن دو، همگانی و دیگری در اختیار گروه اندکی است. بر این اساس، در آغاز به راه های گوناگون کسب معرفت نگاهی می‌افکنیم و با تقسیم آن‌ها به راه های همگانی وراه ویژه، مقصود از دو واژة «عقل» و «وحی» را روشن می‌سازیم؛ زیرا آدمی برای کسب آگاهی و شناخت، راه های گوناگونی پیش روی خود دارد که به برخی از آن‌ها برای همة انسان‌ها عمومیت داشته، کما بیش در تمام افراد بشر به چشم می‌خورد؛ امّا راهی اختصاصی نیز وجود دارد که فقط در اختیار گروه اندکی از آدمیان است و دیگران به صورت مستقیم، توان بهره گیری از آن منبع معرفتی را ندارند. منظور از عقل در این مجموعه، تمام معارفی است که از راه های همگانی کسب معرفت حاصل آیند و مقصود از وحی، آن دسته از شناخت‌هایی است که از راهی ویژه به گروهی خاص از انسان‌ها داده می‌شود. (66)

1. راه های همگانی:
 

راه های همگانی کسب معرفت عبارتد از:

1-1 حسّ و تجربه
 

بسیاری از شناخت‌های ما، از راه حواس پنجگانة ظاهری حاصل می‌شوند که برخی از آن‌ها بسیار ساده و روز مرّه اند؛ مثل این غذا لذیذ، و آن منظره فرح بخش است، و پاره ای دیگر به دقت و تأمّل نیاز دارند. وقتی این شناخت‌های جزئی را به کمک قوانین عقلی، هم چون قانون علیّت تعمیم دهیم وبطور مثال حکم کلی صادر کنیم که هر آبی در صد درجه می جو شد، به قانون تجربی دست یافته‌ایم. مجموعه‌ی از قانون‌های تجربی که موضوع و هدف واحد به آن‌ها وحدت بخشیده است، علم تجربی را تشکیل می‌دهند که خود (بر اساس یک اصطلاح) شامل دو قسم علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی است. اهمیّت این مسأله دانش‌ها و تأثیری که بر زندگی مادّی انسان دارند، بر کسی پوشیده نیست؛ امّا منحصر ساختن ابزار ادراکی انسان به حسّ و تجربه یابی معنا دانستن هر گزاره ای که از راه تجربه قابل اثبات یا ابطال نباشد، غفلت از دیگر ابعاد وجودی انسان است که بعداً به این موضوع خواهم پرداخت. (67)

2-1- تفکر و استدلال
 

یکی دیگر از راه های عمومی کسب معرفت، تفکرّ و استدلال است. دانش‌هایی چون منطق، ریاضیات و فلسفه از این راه بهره می‌گیرند. بر اساس این روش که پیشینی و ما قبل تجربی است، ریاضیدان برای اثبات این قانون که «اگر به دو کمیّت مساوی، مقدار مساوی بیفزایم، نتایج بدست آمده با یک دیگر برابر خواهد بود»، به تجربه و به کارگیری حواس ظاهری نیاز ندارد؛ بلکه با زیر بنا قرار دادن برخی از ادراکات روشن عقلی و بدیهیّات نظری، به نتایج مطلوب دست می‌یابد. «روش عقلی» در اصطلاح رایج و متداول فقط بر این قسم اطلاق می‌شود؛ امّا منظور از آن در این بحث (چنان که گذشت) معنای گسترده تری است؛ گر چه مانیز در بسیاری از موارد، عقل را در همین معنای خاص به کار خواهیم برد که قرینه های کلامی و مقامی، مقصود از آن را در هر بحثی مشخص خواهند ساخت؛ به طور مثال، عقلی که عارفان با آن سر ستیز دارند (یا دست کم، چنین گمانی درباره آن‌ها وجود دارد) به معنای به کار گیری تفکّر و استدلال عقلانی در قلمرو خدا شناسی و امور مربوط به آن است، نه مطلق معارف غیر و حیانی که از جمله از آن‌ها معارف به دست آمده از راه دل و شهود است.

3-1- نقل
 

بسیاری از دانش‌های ما، با تفکّر و استدلال یا حسّ و تجربه، شخصی به دست نیا مده اند، بلکه از راه نقل معتبر و روشمند حاصل شده‌اند. آگاهی ما از وقایع تاریخی گذشته و شخصیت‌های تاریخی و نیز کشورها و شهرهایی که تاکنون به آن سفر نکرده ایم، بر روش نقلی مبتنی است. در نوشته‌ها ای اندیشه وران مذهبی، آن گاه که نقل در برابر عقل قرار می‌گیرد، منظور از آن گفتار و کردار پیشوایان معصوم است که ناقلان و راویان برای ماگزارش کرده‌اند. (68)

4-1- شهود باطنی
 

آدمی افزون بر حواس پنجگانه ظاهری، حواسّی باطنی نیز دارد که با کمک آن‌ها به طور مستقیم با برخی از حقایق تماس بر قرار کرده، از آن‌ها آگاه می‌شود. دانشی که از این راه به دست می‌آید، در اصطلاح فلسفه، علم حضوری خوانده می‌شود که ویژگی آن خطاپذیری است. نمونه ای از این دست احساس گرسنگی است. ممکن است در واقع اندام‌های بدن، به غذا نیازی نداشته باشند و من به غلط خود راگرسنه بپندارم؛ امّا در این که احساس گرسنگی را در خود می‌یابم، حای هیچ تردیدی نیست. مراحل والای کشف و شهود فقط با ریاضت‌ها و در وضعی خاص به دست می‌آیند. مدّعای عارفان این است که آن چه فیلسوفان با هزاران رنج و تعب از طریق تفکّر و استدلال عقلی به دست می‌آورند، آن را با شهود باطنی مشاهده می‌کنند:
می فزاید در وسایط فلسفی
از دلایل باز بر عکسش صفی
گر دخان او را دلیل آتش است
بی دخان مارا درآن آتش خوش است. (69)
راه کشف و شهود در مقایسه با حسّ و عقل، رهروان کم‌تری دارد؛ امّا به هر حال، سرِ این رشته به دست آدمی است؛ از این رو می‌توان آنرا راه همگانی کسب معرفت به شمار آورد. همة کسانی که ریاضت‌ها و آداب ویژه سیر و سلوک را با شرایط آن بجا آورند، کم و بیش به نتایج مطلوب دست خواهند یافت؛ در حالی که دریچه های منبع ویژه کسب معرفت (وحی) جز با مشیّت خاص الاهی گشوده نیست و آدمیّان هر اندازه درجات قرب و تعالی را بپیمایند و شایستگی لازم را فراهم آورند، نزول وحی را بایسته نمی‌سازند.
 
به هر حال، مقتضای انصاف برای کسانی که خود به به این گونه معارف دست نمی‌یابند، این است که احتمال حصول آن را منتفی ندانند و بر انکار آن پای نفشارند. گفتنی است که اگر در عامل اوّل، منظور از حس را تعمیم دهیم و آن را بر حس ظاهر و باطن مشتمل بدانیم، راه چهارم نیز به همان راه اوّل بر می‌گردد؛ چنان که راه نقل را نیز می‌توان به راه حس باز گرداند؛ چرا که سلسله ناقلان، سرانجام به کسی منتهی می‌شود که خود موضوع گزارش را با حواس خویش درک کرده است به هر حال، منظور از عقل در این مبحث، چنانکه نیز اشاره شد تمام دانش‌ها و آگاهی‌هایی است که از راه عوامل چهار گانه یا دوگانة پیش گفته به دست آیند. این نکته رانیز باید افزود که عقل، گاه به نیرویی اطلاق می‌شود که این ادراکات و آگاهی‌ها از آن سر چشمه می‌گیرد وگاه (به ویژه در زبان عربی) معنای مصدری آن، یعنی تعقّل کردن و اندیشیدن ملاحظه می‌شود. کاربرد سوّم آن، به اصطلاح، مصدر به معنای اسم مفعول است؛ یعنی با واژه عقل، به معارفی اشاره می‌کنیم که مورد تعقّل و آگاهی قرار گرفته است. (70) به این صورت، رابطه «عقل و وحی» به رابطه بین «معارف عقلانی و وحیانی» تفسیر می‌شود. (71)

2.راه ویژه
 

راه غیر همگانی کسب معرفت که بر خلاف جهار طریق پیش گفته، اختیار آن در دست آدمی نیست و باید از جای دیگری افاضه شود، راه وحی است چنانکه تذکر داده شد پیامبران الاهی، یگانه افرادی هستند که از این شیوه بهره گرفته‌اند و آدمیان دیگر به واسطه آنان از این خوان نعمت بر خوردار می‌شوند. وحی در اصطلاح متکلمان، عبارت است از «تفهیم اختصاصی مطالب و معارفی از طرف خداوند به بندة بر گزیده ای که که به هدایت مردم مأمور شده است» (72) امّا درک حقیقت وحی، جز برای کسانی که خود به مقام دریافت آن نائل شده‌اند، دشوار، بلکه غیر ممکن است، چنان که برداشت کور مادر زاد از گل‌ها و رنگ آن‌ها و لذتّی که از دیدنشان به انسان دست می‌دهد، با واقعیت، بسیار فاصله دارد. با این همه می‌توان به کمک ادلّه عقلی و شواهد قرآنی و روایی، ویژگی‌هایی برای وحی بر شمرد که تا اندازه ای پرده از چهرة غیبی این پدیده ماورایی کنار رود و اذهان غبار آلود ما آدمیان خاکی با این هدیّت آسمانی آشنا شوند. (73)

1-2 حضوری بودن دریافت وحی
 

می‌دانیم که علوم و ادراکات آدمی، به دو دسته کلّی حصولی و حضوری قابل تقسیمند. در علم حصولی، صورت ادراکی بین عالم و معلوم واسطه می‌شود؛ برای مثال، وقتی از وجود کتاب روی میز آگاه می‌شویم، خودِ کتاب که معلوم ما است، به ذهن نمی‌آید؛ بلکه تصویری و تصوّری از کتاب در آن نقش می‌بندد؛ امّا در علم حضوری، شخصِ عالم، خودِ معلوم را می‌یابد نه صورت ذهنی آن را. احساس درد یا گرسنگی و به طور کلّی، حالات روانی و روحی، همگی از این نوعند. ادراک وحی نیز (دست کم در برخی مراتب آن و به ویژه در آغاز رسالت) به گونة علم حضوری است؛ (74) چنان که امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این پرسش که «پیامبران از نبوّت خویش آگاه می‌شوند»، فرمود: «کشف عنهم الغطاء» (75) (حجاب‌ها از برابرشان کنار می‌رود. برای همین است که می‌گویند وحی در موطن نزول یعنی قلب نورانی پیامبر، صد در صد واقع نماست و هیچ گونه ابهام و تردیدی در آن وجود ندارد. زیرا نوعی علم حضوری و مشاهده واقعیات است. به علاوه در کتب کلام به اثبات رسیده که پیامبر در مراحل دریافت حقائق وحیانی و ابلاغ به مردم از هر گونه خطا و اشتباهی معصوم خواهد بود و اگر نه فلسفه وحی و ارسال رسل تحقق نمی‌یافت. بنابراین، وحی در این مرحله به صورت علم یقینی است و با عقل قطعی اصلاً تعارض ندارد. اگر احتمال تعارضی نیز وجود داشته با شد در بین عقل و منقولات و متون وحیانی است که در قرآن ملفوظ و مکتوب و کتب حدیث به ثبت رسیده و وحی به شمار می‌رود البته این احتمال تعارض نیز بعد از برسی موارد عقل و وحی روشن می‌شود که در دلایل قطعی عقل و وحی تعارضش محال بوده و در موارد که دلایل قطعی وظنی عقل و وحی در برابر هم قرار بگیرد باز هم تکلیف) که طرف قطع را بایدگرفت روشن است و در موار دیگر نیز با دقّت و شناختن جایگاه هر کدام احتمال تعارض رفع خواهد شد که در چگونگی ارتباط عقل و وحی مفصلاً به آن خواهم پرادخت (76)

2-2- خطا ناپذیری وحی
 

ویژگی دوم پدیده وحی که در واقع، نتیجه، ویژگی اوّل به شمار می‌رود، خطا ناپذیری آن است؛ زیرا خطا در جایی تحقّق می‌یابد که آن چه بین عالمِ و معلوم، واسطه قرار گرفته است، واقعیّت را آن گونه که هست به شخص عالم انتقال ندهد؛ در حالی که در علم حضوری، بین عالم و معلوم واسطه ای نیست (77) و گذشته از آن خطا ناپذیری وحی را می‌توان از عصمت پیامبران (علیهم السلام) هم اثبات کرد زیرا اگر پیغمبری معصیت کند و مرتکب گناه گردد با این فعل خود جواز و اباحه این عمل را نشان داده است، چون عاقل به کاری دست نمی‌زند مگر آنکه او را نیکو و پسندیده داند، پس اگر از او معصیت سرزند در حالیکه قولا امر به خلاف آن می‌کند این موجب تناقض تهافت خواهد بود، و با فعل و قول خود تبلیغ متناقضین نموده است، با قول و گفتار خود مردم را از آن بازداشته، ولی با فعل آن اباحه آن را اثبات و امّت را در فعل آن مرخّص داشته است؛ و معلوم است که تبلیغ متناقضین تبلیغ حق نخواهد بود چون هر یک از آن دو مبطل دیگری خواهند بود، و خدائی که پیمبران را به منظور تبلیغ حق ارسال نمود است، آنان را به دعوت به متناقضین نمی‌گمارد، بلکه آنان را از عمل غیر حقّ هر گونه معصیتی مصون می‌دارد زیرا که عصمت پیمبران در تبلیغ رسالت و اداء وحی (آن طور که باید) بدون عصمت در مقام معصیت تمام نخواهد بود. (78) اما دلیل قرآنی خطا ناپذیری و یا عصمت از خطا در گرفتن وحی و در تبلیغ رسالت، آیات قرآنی است که با قرار دادن آن‌ها در کنار هم و چینشی مقدماتی، موضوع مورد بحث مان را اثبات می‌کنیم:
مقدمه اول: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ، وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ، لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ، بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ»، چون ظاهر این آیه این است که خدای سبحان انبیاء را مبعوث کرده برای تبشیر و انذار، و انزال کتاب، (و این همان وحی است) تا حق را برای مردم بیان کنند، حق در اعتقاد، و حق در عمل را، و به عبارت دیگر مبعوث کرده برای هدایت مردم به سوی عقاید حقه و اعمال حق، و معلوم است که این نتایج غرض خدای تعالی در بعثت انبیا بوده. (79)
مقدمه دوم:و از سوی دیگر خود خدای تعالی از قول حضرت موسی (ع) حکایت کرده که فرمود: «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی» (80).باذکر این دو مقدمه و آیه می‌فهمیم خدا هر چه را بخواهد از طریقی می‌خواهد که به هدف برسد و خطا و گم شدن در کار او نیست، و هر کاری را به هر طریقی انجام دهد در طریقه‌اش گمراه نمی‌شود، و چگونه ممکن است غیر این باشد!؟ و حال آنکه زمام خلقت و امر به دست او است، و ملک و حکمرانی خاص وی است.
مقدمه سوم:حال که این معنا (خطا و گمراه شدن در کار خدا نیست) روشن شد، می‌گوئیم یکی از کارهای او بعثت انبیا و تفهیم معارف دین به ایشان است، و چون این را خواسته، البته می‌شود، یعنی هم انبیا را مبعوث می‌کند، و هم انبیا معارفی را که از او می‌گیرند می‌فهمند، یکی دیگر از خواسته‌های او این است که انبیا رسالت او را تبلیغ کنند، و چون او خواسته تبلیغ می‌کنند، و ممکن نیست نکنند، چون در جای دیگر فرموده: «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ، قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدْراً» (81) و نیز فرموده: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِه» (82) و این همان عصمت از خطای در تلقی و تبلیغ است. دلیل دیگر بر عصمت انبیا از خطا در تلقی و در تبلیغ، آیه زیر است که کلام ملائکه وحی را حکایت می‌کند، و می‌فرماید: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ، لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا وَ ما خَلْفَنا، وَ ما بَیْنَ ذلِکَ، وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا».(83) و نظیر این آیه در دلالت بر عصمت و خطا ناپذیری انبیا آیه شریفه: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً، إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ، فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ، وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً، لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ، وَ أَحاطَ به ما لَدَیْهِمْ، وَ أَحْصی کُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً» (84) .از ظاهر این آیه به خوبی بر می‌آید که خدای تعالی رسولان خود را اختصاص می‌دهد به وحی: و از راه وحی به غیب آگاهشان نموده، تایید شان می‌کند، و از پیش رو و پشت سرشان مراقبشان است، و به منظور اینکه وحی به وسیله دستبرد شیطان‌ها و غیر آن‌ها دگرگون نشود به تمام حرکات و سکنات آنان احاطه دارد، تا مسلم شود که رسالات پروردگارشان را ابلاغ نمودند. (85)
نتیجه:این آیات همه دلالت دارد بر اینکه وحی از حین شروعش به نازل شدن، تا وقتی که به پیامبر می‌رسد، و تا زمانی که پیغمبر آن را به مردم ابلاغ می‌کند، در همه این مراحل از دگرگونگی و دستبرد هر بیگانه‌ای محفوظ است.