جنگ و طنز
جنگ و طنز
جنگ و طنز
طنز، چه در جنگ و چه در غير جنگ به عنوان حرفه ي عقلاً و ظرفاً مطرح است و نفوذ آن در روح افراد، حد و حدودي ندارد درک ايجاز در آن بسته به بلوغ و ذکاوت فرهنگي جامعه دارد.
اين مقوله، با همه ي حساسيت خود يک نوع خروجي، رد گم کردن و مسخرگي پيشه کردن است اما در جنگ: به سخره گرفتن آن، دست انداختن خباثت ها و رذالت ها و خنديدن به مرگ است و اين ناشي از تربيت ديني و کرامت انساني و سلامت نفس بود؛ گر چه بعضاً، شيطنت هاي رفتاري قائم به شخص هم در آنها وجود داشت مثل دوختن پايين لباس پيش نماز به پتوي سنگر يا جا به جا گفتن واژه ها در اقامه ي نماز، براي حال گيري از امام جماعت،... که آن هم عذر و معذوراتش به شب عمليات موکول مي شد.
ـ عبدالجواد موسوي، کتاب طنز، ص 27
ظهور و بروز اين پديده در بين رزمندگان در وهله ي اول، بر مي گردد به ساختار قومي و ملي ايرانيان که در مواجهه با آن اما و اگرها که، پاي صراحت لهجه را مي بندد؛ آئينه ي طنز را رو به روي چهره ي بي جمال قضيه بگيرد و رزمندگان اين ملت هم از اين قاعده مستثني نخواهند بود. چون موضوع وراي قوميت و مليت اين سرزمين نبود. از سوي ديگر، قرار گرفتن جامعه ي جبهه رونده، در غربتي که دوست و بيگانه در ناي ناله اش مي دميد به بلاغت اين نوع زبان کمک مي کند.
مسئله ي قابل تأمل تر در اين ميان فضاي رعب آور کشت و کشتار جنگ بود که نياز به تقويت روحيه و شوخ طبعي دو چندان داشت؛ مخصوصاً براي آن قشر از رزمندگان عاشقي که به دليل جواني با فلسفه ي جهاد و شهادت آشنايي چنداني نداشتند.
در اين شرايط طيفي که آگاه تر و کاردان تر بود؛ آميزه اي از شوخ طبعي و انتقاد از اوضاع زمانه را خلق مي کرد و بقيه هم آن را واگويه مي کردند.
مثال؛ خبرنگار از رزمنده اي تقاضاي پيام براي مردم پشت جبهه مي کند. او هم به زيرکي پاسخ مي دهد: « اولاً من کوچکتر از بزرگترها مي باشم، در ثاني پيامم به مردم اين است که پشت جبهه را سفت نگه دارند، ول نکنند که خداي نکرده بيفتد و بشکند. در ضمن امام را هم تنها نگذاريد، حتي اگر شده بار کنند و بروند تهران».
ديگر اين که در هر جاي منطقه هم که کاستي و قصوري در انجام وظايف يا ناخوشايندي در رفتار مسئولي يا دوستي و همسنگري مشاهده مي کردند به نوعي بر آن خنده مي زدند.
آن طيف سياست بازان بي ريشه که تلاش داشتند، با بي توجهي عمدي، فرهنگ غني جامعه رزمندگان را که سرچشمه ي اسلام ناب سيراب مي شد در همان خاکريزها مناطق دفن کنند.
اگر طنز گزيده ي مطبوعات آن دوران را تورق کنيم، در مي يابيم که به بهانه ي وجود خط قرمزها و به عذر وجود جنگ به چه ابتذالي که مبتلا نشدند.
به ضرس قاطع مي شود گفت: اگر اهالي جبهه، از مسائل پشت پرده ي به قول رزمنده ها، « گفتن نگيد و نگفتن بگيد» آن دوران باخبر مي شدند. طنز در گفتار و رفتارشان خاص تر طنازي مي کرد. از سوي ديگر چون خود را وام دار اسلام و امام مي دانستند و مي ديدند که خانه از پاي بست در حال جنگ ويران است.
دنيا را به اهلش، « حبل ها علي غاربها » کردند و به صف جهاد شتافتند. تا پشت آن در خاص گشوده نمانند و بعدها ويلي ويلي بگويند. علي اي حال در اين راستا، مجموعه اي قابل توجه از کتاب هاي خاطرات رزمندگان مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت. که چکيده اي از آن در اين مقال گنجيده است که مي شود آن را در چند طبقه تقسيم بندي کرد. که ما علي الاختصار دو طبقه را بيان کرده ايم اول آنهايي که نويسنده شخصاً، درگير جنگ بوده و نکات طنز آميز خود و اطرافيان را به راحتي انتقال داده است.
کتاب « جنگ دوست داشتني» اثر سعيد تاجيک شاهد اين مدعا است و گويا اين عزيز موظف بوده براي تقوي روحيه ي ديگران، اين شوخ طبعي ها را در خود بپروارند گرچه جاهايي از سر اجبار به نوعي هزل سوق داده شده باشد. سر ظهر، همه جا ساکت شده بود! فقط صداي دلنشين عرعر من، منطقه را به کام خود فرو برده بود. نيروها از دور داد مي زدند: « تاجيک! دمت گرم بلندتر».
در سال 65 وقتي خبرنگار روزنامه اي، از فرماندهي لشکر 14 امام حسين(ع) شهيد خرازي، وقت مصاحبه مي خواست؛ آن عزيز سفر کرده با اين عذر که شما « جنگ را درشت مي نويسيد ولي درست نمي نويسيد» از قبول خواسته اش، استنکاف مي ورزيد.
آن هم روزنامه هايي که وقتي به منطقه مي رسيد، يکي به پيکش مي گفت: « اخوي ! امروز سفره نون ما به موقع نرسيد. بغل دستي اش رو کرد که جز شيشه پاک کني چه مصرف ديگه ي داره؟ اونم اينجاً ! نصر اضافه کرد که: نه شيشه عينک امثال ما را!»
يا کتاب « جنگ پا برهنه » از رحيم مخدومي که خود از نويسندگان حاضر در شرايط جنگي بوده و با بيان وضعيت فقر مالي جامعه ي درگير در جنگ، طنزي گزنده از اوضاع در کاران بر کار دوران غربت رزمندگان نموده است.
نمونه ي ذيل با عنوان « اغذيه جات ».
عبدالرحيم مي گويد: از بچگي کار کرده ام. پدرم هم کار کرده است. مادرم هم کار کرده است. خواهران و برادرانم نيزکار کرده اند ولي نمي دانم چرا هيچ وقت سير نشده ايم! چرا بيشتر آنهايي که کار نمي کنند هميشه سيرند.
ـ رحيم مخدومي، جنگ پابرهنه، ص 47
کتاب « تبسم سنگر» از محسن سيونديان هم از آثاري است که نويسنده در عين حالي که در گرماگرم جنگ، شاهدي صادق بوده، به قول سهراب، سر سوزن ذوقي در اين پديده هم کمک کرده تا نوشته اش را خواستني تر سازد. اين خاطره با عنوان « حيوانات » ضبط شده است. « در منطقه عملياتي کربلاي سه واقع در خليج فارس پشه بيداد مي کرد و به قول بچه ها، در اين جا از روي پوتين هم نيش مي زد. کرم هاي سنگر تمام شد. در تاريکي يکي فرياد زد: « قدري کرم سنگر به من بدهيد. براي اين که دل او را نشکنيم کمي خمير دندان داديم. او هم به سر و صورتش ماليد. صبح که او را ديديم آثاري از گزش پشه بر صورتش نبود. معلوم بود که خمير دندان پشه ها را هم گول زده بود.
ـ محسن سيونديان، مجموعه خاطرات
تبسم نگر، ص128
دسته ي ديگر آثاري است که مصاحبه گر کوشيده با گفتگو، به واکاوي ذهن صاحب اثر بپردازد و به آن چه مطمح نظرش بوده دست يابد. به هر جهت موفقيت اثر، تا حد زياد به حدت ذهن و ذوق فطري ادب مصاحبه شونده بستگي دارد.
کتاب « چشم خردلي» خاطرات جانباز دفاع مقدس، اسماعيل جمالي از اين دست مي باشد که نمونه از آن با عنوان « اشارات » گزينش شده است.
در سالن خروجي در دفتر ياد بود و موزه [ بزرگ نظمي لندن ] يادداشت مي نوشتيم مترجم يا خبرنگار حرف زد. آمد طرف من مسئولين موزه هم به همراه دوربين آمدند. بعد از تشکر از متوليان و خبرنگار گفتم:« زحمت زيادي کشيده شده ولي موزه ي جالبي نبود» يکي از مسئولان موزه گفت: « اين يکي از بي نظيرترين است» خونسرد گفتم: « براي انگليسي ها و اروپايي ها شايد ولي براي ما چيز تازه اي ندارد ».
ما ايراني ها هفت سال است، باهاشان سر و کار داريم و هر کدامش روزي چندين بچه را يتيم مي کند و چند زن جوان را بي همسر، خبرنگار بي هيچ حرفي ميکروفن را چرخاند طرف دهان نفر [ جانباز] بعد، او هم حرف من را تکرار کرد بچه ها، خنده شان گرفته بود.
ـ بابک طبيعي، چشم هاي خردلي، ص 319
در کتاب « کوچه نقاش ها » از خاطرات سيد ابوالفضل کاظمي فرمانده گردان ميثم از لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، مطلبي را با عنوان « اسارات » آورده ايم: حاج حسين الله کرم، آقا رحيم ( صفري ) و آقاي شمخاني را آورده بود از اسرا و شاهکار بچه ها در عمليات کربلاي يک بازديد کنند. فرج اصفهاني مسئول اسرا بود. عراقي ها پيراهن ها را کنده بودند، تو هوا تاب مي دادند و مي گفتند يا خميني (ره)!
اصفهاني عربي بلد بود تمرينشان مي داد بگويند « يا علي نصر الله يا اکبر کلاهدوز» اين شعار نام دو رزمنده بود. وقتي آقا رحيم آمد هفتصد نفر يک صدا گفتند: يا علي نصرالله يا اکبر کلاهدوز. آقا رحيم چشم هايش از تعجب گرد شد و گفت: « اينها چي مي گن؟»
ـ ابوالفضل کاظمي، کوچه نقاش ها، ص348
نويسنده در اين وجيزه کوشيده تا فهرستي از طنز گونه ها را اجمالاً يا نوع عناويني که در بالا آورده شده، ارائه کند تا خواننده در عين آشنايي بيشتر با شوخ طبعي هاي آنها، با شمايي از زندگي رزمندگان و نحوه ي تعاملشان با يکديگر در عرصه ي جنگ و همين طور داد و دهش هاي اجتماعي سياسي شان را به تماشا بنشينند و چم و خم و زير و بم کار آنها را با طي الزماني بيست ساله تجربه کنند.
و السلام...
فهرست منابع:
ـ عبدالجواد موسوي، کتاب طنز، ص 27
ـ سعيد تاجيک، (1387)، جنگ دوست داشتني، تهران، نشر سوره مهر، چاپ چهارم
ـ رحيم مخدومي ( 1385)، جنگ پا برهنه، تهران، نشر دفتر ادبيات و هنر مقاومت
ـ محسن سيونديان ( 1387)، مجموعه خاطرات تبسم سنگر، نشر لشکر 14
ـ بابک طبيبي( 1389)چشم هاي خردلي، نشر شيراز، ارمغان طوبي
ـ ابوالفضل کاظمي(1389)کوچه نقاش ها، نشر تهران، سوره مهر
نشريه يارا، شماره 6.
اين مقوله، با همه ي حساسيت خود يک نوع خروجي، رد گم کردن و مسخرگي پيشه کردن است اما در جنگ: به سخره گرفتن آن، دست انداختن خباثت ها و رذالت ها و خنديدن به مرگ است و اين ناشي از تربيت ديني و کرامت انساني و سلامت نفس بود؛ گر چه بعضاً، شيطنت هاي رفتاري قائم به شخص هم در آنها وجود داشت مثل دوختن پايين لباس پيش نماز به پتوي سنگر يا جا به جا گفتن واژه ها در اقامه ي نماز، براي حال گيري از امام جماعت،... که آن هم عذر و معذوراتش به شب عمليات موکول مي شد.
ـ عبدالجواد موسوي، کتاب طنز، ص 27
ظهور و بروز اين پديده در بين رزمندگان در وهله ي اول، بر مي گردد به ساختار قومي و ملي ايرانيان که در مواجهه با آن اما و اگرها که، پاي صراحت لهجه را مي بندد؛ آئينه ي طنز را رو به روي چهره ي بي جمال قضيه بگيرد و رزمندگان اين ملت هم از اين قاعده مستثني نخواهند بود. چون موضوع وراي قوميت و مليت اين سرزمين نبود. از سوي ديگر، قرار گرفتن جامعه ي جبهه رونده، در غربتي که دوست و بيگانه در ناي ناله اش مي دميد به بلاغت اين نوع زبان کمک مي کند.
مسئله ي قابل تأمل تر در اين ميان فضاي رعب آور کشت و کشتار جنگ بود که نياز به تقويت روحيه و شوخ طبعي دو چندان داشت؛ مخصوصاً براي آن قشر از رزمندگان عاشقي که به دليل جواني با فلسفه ي جهاد و شهادت آشنايي چنداني نداشتند.
در اين شرايط طيفي که آگاه تر و کاردان تر بود؛ آميزه اي از شوخ طبعي و انتقاد از اوضاع زمانه را خلق مي کرد و بقيه هم آن را واگويه مي کردند.
مثال؛ خبرنگار از رزمنده اي تقاضاي پيام براي مردم پشت جبهه مي کند. او هم به زيرکي پاسخ مي دهد: « اولاً من کوچکتر از بزرگترها مي باشم، در ثاني پيامم به مردم اين است که پشت جبهه را سفت نگه دارند، ول نکنند که خداي نکرده بيفتد و بشکند. در ضمن امام را هم تنها نگذاريد، حتي اگر شده بار کنند و بروند تهران».
ديگر اين که در هر جاي منطقه هم که کاستي و قصوري در انجام وظايف يا ناخوشايندي در رفتار مسئولي يا دوستي و همسنگري مشاهده مي کردند به نوعي بر آن خنده مي زدند.
آن طيف سياست بازان بي ريشه که تلاش داشتند، با بي توجهي عمدي، فرهنگ غني جامعه رزمندگان را که سرچشمه ي اسلام ناب سيراب مي شد در همان خاکريزها مناطق دفن کنند.
اگر طنز گزيده ي مطبوعات آن دوران را تورق کنيم، در مي يابيم که به بهانه ي وجود خط قرمزها و به عذر وجود جنگ به چه ابتذالي که مبتلا نشدند.
به ضرس قاطع مي شود گفت: اگر اهالي جبهه، از مسائل پشت پرده ي به قول رزمنده ها، « گفتن نگيد و نگفتن بگيد» آن دوران باخبر مي شدند. طنز در گفتار و رفتارشان خاص تر طنازي مي کرد. از سوي ديگر چون خود را وام دار اسلام و امام مي دانستند و مي ديدند که خانه از پاي بست در حال جنگ ويران است.
دنيا را به اهلش، « حبل ها علي غاربها » کردند و به صف جهاد شتافتند. تا پشت آن در خاص گشوده نمانند و بعدها ويلي ويلي بگويند. علي اي حال در اين راستا، مجموعه اي قابل توجه از کتاب هاي خاطرات رزمندگان مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت. که چکيده اي از آن در اين مقال گنجيده است که مي شود آن را در چند طبقه تقسيم بندي کرد. که ما علي الاختصار دو طبقه را بيان کرده ايم اول آنهايي که نويسنده شخصاً، درگير جنگ بوده و نکات طنز آميز خود و اطرافيان را به راحتي انتقال داده است.
کتاب « جنگ دوست داشتني» اثر سعيد تاجيک شاهد اين مدعا است و گويا اين عزيز موظف بوده براي تقوي روحيه ي ديگران، اين شوخ طبعي ها را در خود بپروارند گرچه جاهايي از سر اجبار به نوعي هزل سوق داده شده باشد. سر ظهر، همه جا ساکت شده بود! فقط صداي دلنشين عرعر من، منطقه را به کام خود فرو برده بود. نيروها از دور داد مي زدند: « تاجيک! دمت گرم بلندتر».
صدا را حتي برادران مزدور عراقي هم مي شنيدند. آنها نسبت به اين صدا حساس بودند و فکر مي کردند من ادايشان را در مي آورم! به همين جهت گاهي تعداد زيادي گلوله به طرفم شليک مي کردند.
ـ سعيد تاجيک، دوست داشتني، ص 337در سال 65 وقتي خبرنگار روزنامه اي، از فرماندهي لشکر 14 امام حسين(ع) شهيد خرازي، وقت مصاحبه مي خواست؛ آن عزيز سفر کرده با اين عذر که شما « جنگ را درشت مي نويسيد ولي درست نمي نويسيد» از قبول خواسته اش، استنکاف مي ورزيد.
آن هم روزنامه هايي که وقتي به منطقه مي رسيد، يکي به پيکش مي گفت: « اخوي ! امروز سفره نون ما به موقع نرسيد. بغل دستي اش رو کرد که جز شيشه پاک کني چه مصرف ديگه ي داره؟ اونم اينجاً ! نصر اضافه کرد که: نه شيشه عينک امثال ما را!»
يا کتاب « جنگ پا برهنه » از رحيم مخدومي که خود از نويسندگان حاضر در شرايط جنگي بوده و با بيان وضعيت فقر مالي جامعه ي درگير در جنگ، طنزي گزنده از اوضاع در کاران بر کار دوران غربت رزمندگان نموده است.
نمونه ي ذيل با عنوان « اغذيه جات ».
عبدالرحيم مي گويد: از بچگي کار کرده ام. پدرم هم کار کرده است. مادرم هم کار کرده است. خواهران و برادرانم نيزکار کرده اند ولي نمي دانم چرا هيچ وقت سير نشده ايم! چرا بيشتر آنهايي که کار نمي کنند هميشه سيرند.
ـ رحيم مخدومي، جنگ پابرهنه، ص 47
کتاب « تبسم سنگر» از محسن سيونديان هم از آثاري است که نويسنده در عين حالي که در گرماگرم جنگ، شاهدي صادق بوده، به قول سهراب، سر سوزن ذوقي در اين پديده هم کمک کرده تا نوشته اش را خواستني تر سازد. اين خاطره با عنوان « حيوانات » ضبط شده است. « در منطقه عملياتي کربلاي سه واقع در خليج فارس پشه بيداد مي کرد و به قول بچه ها، در اين جا از روي پوتين هم نيش مي زد. کرم هاي سنگر تمام شد. در تاريکي يکي فرياد زد: « قدري کرم سنگر به من بدهيد. براي اين که دل او را نشکنيم کمي خمير دندان داديم. او هم به سر و صورتش ماليد. صبح که او را ديديم آثاري از گزش پشه بر صورتش نبود. معلوم بود که خمير دندان پشه ها را هم گول زده بود.
ـ محسن سيونديان، مجموعه خاطرات
تبسم نگر، ص128
دسته ي ديگر آثاري است که مصاحبه گر کوشيده با گفتگو، به واکاوي ذهن صاحب اثر بپردازد و به آن چه مطمح نظرش بوده دست يابد. به هر جهت موفقيت اثر، تا حد زياد به حدت ذهن و ذوق فطري ادب مصاحبه شونده بستگي دارد.
کتاب « چشم خردلي» خاطرات جانباز دفاع مقدس، اسماعيل جمالي از اين دست مي باشد که نمونه از آن با عنوان « اشارات » گزينش شده است.
در سالن خروجي در دفتر ياد بود و موزه [ بزرگ نظمي لندن ] يادداشت مي نوشتيم مترجم يا خبرنگار حرف زد. آمد طرف من مسئولين موزه هم به همراه دوربين آمدند. بعد از تشکر از متوليان و خبرنگار گفتم:« زحمت زيادي کشيده شده ولي موزه ي جالبي نبود» يکي از مسئولان موزه گفت: « اين يکي از بي نظيرترين است» خونسرد گفتم: « براي انگليسي ها و اروپايي ها شايد ولي براي ما چيز تازه اي ندارد ».
ما ايراني ها هفت سال است، باهاشان سر و کار داريم و هر کدامش روزي چندين بچه را يتيم مي کند و چند زن جوان را بي همسر، خبرنگار بي هيچ حرفي ميکروفن را چرخاند طرف دهان نفر [ جانباز] بعد، او هم حرف من را تکرار کرد بچه ها، خنده شان گرفته بود.
ـ بابک طبيعي، چشم هاي خردلي، ص 319
در کتاب « کوچه نقاش ها » از خاطرات سيد ابوالفضل کاظمي فرمانده گردان ميثم از لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، مطلبي را با عنوان « اسارات » آورده ايم: حاج حسين الله کرم، آقا رحيم ( صفري ) و آقاي شمخاني را آورده بود از اسرا و شاهکار بچه ها در عمليات کربلاي يک بازديد کنند. فرج اصفهاني مسئول اسرا بود. عراقي ها پيراهن ها را کنده بودند، تو هوا تاب مي دادند و مي گفتند يا خميني (ره)!
اصفهاني عربي بلد بود تمرينشان مي داد بگويند « يا علي نصر الله يا اکبر کلاهدوز» اين شعار نام دو رزمنده بود. وقتي آقا رحيم آمد هفتصد نفر يک صدا گفتند: يا علي نصرالله يا اکبر کلاهدوز. آقا رحيم چشم هايش از تعجب گرد شد و گفت: « اينها چي مي گن؟»
ـ ابوالفضل کاظمي، کوچه نقاش ها، ص348
نويسنده در اين وجيزه کوشيده تا فهرستي از طنز گونه ها را اجمالاً يا نوع عناويني که در بالا آورده شده، ارائه کند تا خواننده در عين آشنايي بيشتر با شوخ طبعي هاي آنها، با شمايي از زندگي رزمندگان و نحوه ي تعاملشان با يکديگر در عرصه ي جنگ و همين طور داد و دهش هاي اجتماعي سياسي شان را به تماشا بنشينند و چم و خم و زير و بم کار آنها را با طي الزماني بيست ساله تجربه کنند.
و السلام...
فهرست منابع:
ـ عبدالجواد موسوي، کتاب طنز، ص 27
ـ سعيد تاجيک، (1387)، جنگ دوست داشتني، تهران، نشر سوره مهر، چاپ چهارم
ـ رحيم مخدومي ( 1385)، جنگ پا برهنه، تهران، نشر دفتر ادبيات و هنر مقاومت
ـ محسن سيونديان ( 1387)، مجموعه خاطرات تبسم سنگر، نشر لشکر 14
ـ بابک طبيبي( 1389)چشم هاي خردلي، نشر شيراز، ارمغان طوبي
ـ ابوالفضل کاظمي(1389)کوچه نقاش ها، نشر تهران، سوره مهر
نشريه يارا، شماره 6.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}