دیباچه


خواجه شمس‌ُ الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (زادهٔ ۷۲۷ هجری قمری – درگذشتهٔ ۷۹۲ هجری قمری در شیراز)، مشهور به لِسان‌ُ الْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسان‌ُ الْعُرَفا و ناظِم‌ُ الاُولیاء، شاعر فارسی زبان سده ی هشتم ه‍جری قمری شیراز است.

خواجه شمس الدین محمد، حافظ شیرازی، از محبوب ترین شعرای ایران زمین است که با گذشت قرن ها، آثارش نه تنها در ایران بلکه در سراسر نقاط جهان به شهرت رسیده است. موضوع اشعار حافظ بسیار متنوع بوده و از شعرهای او در موسیقی سنتی ایرانی، هنرهای تجسمی و خوشنویسی استفاده می شود.

نام پدر وی، بها الدین و مادرش اهل کازرون بوده است. در خانواده ای از نظر مالی در حد متوسط جامعه ی زمان خویش متولد شده است. در نوجوانی قرآن را به چهارده روایت آن از بر کرده از این رو به حافظ ملقب شد.


زمان دراماتیک و حافظ

یکی از جنبه های فلسفی شعر حافظ شیوه استفاده او از مقوله های مختلف زمان و تصرف شاعرانه ی وی در آن است.

از منظر فلسفه ی هنر، شعر از جمله هنرهایی است که در زمان، اجرا ( خوانده ) می شود و اجرای آن به گونه ای است که زمان حال در آن محور قرار می گیرد. با توجه به اینکه در شعر دو افق گذشته و حال با یکدیگر تلاقی پیدا می کنند، بر اثر آن، نوعی زمان به وجود می آید که می توان آن را زمانِ جهانِ متن یا زمان دراماتیک نامید.

این نوع زمان در شعر یا متن ادبی هست، اما هنر حافظ در این است که وجود آن را با درهم آمیختن زمانها برجسته می کند و آن را فرا روی خواننده می آورد.

حافظ نسبیت زمان و محدودیت زبان را در دلالت بر زمان واقعی با تمهیدات مختلف برجسته می کند و تا جایی که ظرفیت شعر اجازه می دهد، از همه انواع زمان در شعر خود استفاده می کند. 

به طور کلی، می توان گفت نحوه رویکرد حافظ نسبت به زمان، یکی از ویژگیهای سبک شناختی شعر او را تشکیل می دهد.

زمان در شعر حافظ شیرازی

زمان یکی از مهمترین عناصر و مؤلفه هایی است که از یک سو وجود و ماهیت شعر به میزان بسیار زیادی به آن بستگی دارد و از سوی دیگر، در شعر می تواند نمودها و جلوه های گوناگون داشته باشد.


افزون بر این، صاحب نظران فلسفه هنر، «هنرها را به اعتبار اینکه در مکان قرار می گیرند، یا در زمان اجرا می شوند، به سه دسته تقسیم می کنند:

  1. هنرهای فونتیک یا هنرهایی که در زمان جریان می یابند، مانند: موسیقی، شعر و داستان؛

  2.  هنرهای پلاستیک یا هنرهایی که در مکان قرار می گیرند، مانند: مجسمه سازی، نقاشی و معماری؛

  3.  هنرهایی که ضمن جاری بودن در زمان، در هر لحظه، مکانی را نیز اشغال می کنند، مانند: رقص، تئاتر و سینما.» (مکی، 1370 : 39).
 


براساس این تقسیم بندی، شعر جزو هنرهایی است که در ظرف زمان اجرا می شود و یا به بیان دیگر، اجرای آن به طور کامل وابسته به زمان است. این مطلب تا اینجا و با این میزان توضیح، ممکن است بدیهی به نظر برسد و چیز تازه ای درباره شعر به ما نیاموزد، اما اگر به این نکته توجه شود که شعر علاوه بر اینکه در ظرف زمان اجرا می شود، زمان را نیز به اعتبار حادثه ای که در آن رخ می دهد، روایت می کند، می توانیم نکات دیگری از شعر بیاموزیم.


علاوه بر این، نقش زمان و جلوه های مختلف آن در شعر هر شاعری می تواند شاخصی برای سبک شناسی شعر آن شاعر باشد و حتی یکی از وجوه تمایز یا تشابه یک نوع ادبی نسبت به انواع ادبی دیگر باشد.

دخل و تصرف حافظ در مقوله های زمان نمونه ای آشکار از دخل و تصرف شاعرانه است. آنچه حافظ را از اکثر شعرای غزلسرا متمایز می کند، خودآگاهی و استشعار او نسبت به مقوله زمان و ابعاد و جلوه های مختلف آن است، تا جایی که همه انواع دخل و تصرف های شاعرانه ای که شاعران پیش از او در غزلیات خود به کار برده اند، به علاوه مواردی که منحصر به خود اوست و در دیوان شعرای دیگر نمی توان نمونه ای برای آن یافت، در دیوان او یافت می شود.

البته این بدان معنی نیست که حافظ صنعت جدیدی به صناعات ادبی افزوده باشد، بلکه نحوه استفاده وی از برخی صنایع ادبی با ویژگیهای زبان به گونه ای است که حاصل کار او تصرف در مقوله های زمان می شود؛ مثلاً در بیت زیر:
 
به نیم شب اگرت آفتاب می باید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز

(حافظ، 1382 : 178)

حافظ با نسبتی که میان نیم شب و آفتاب برقرار می کند، به نوعی در مقوله زمان تصرف می کند، اما این تصرف حاصل و نتیجه تشبیه مضمر شراب به آفتاب است، نه مقوله ای مستقل و حاصل تصرفی جداگانه در زبان. با این حال، زیباترین و خیالی ترین نتیجه این تشبیه، ناشی از تصرفی است که در مقوله زمان صورت می گیرد. آفتاب نیم شب نشانه به هم ریختن منطق زمان فیزیکی است و امری خیال انگیز و زیباست.

 


در منابعی که با رهیافت این مقاله مرتبط اند، درباره رابطه شعر با زمان - نه لزوماً زمان تاریخی - عموماً و گونه های زمان در شعر حافظ خصوصاً مطلبی یافت نشد، جز بحث بسیار موجز و مختصری که عبدالحسین فرزاد با عنوان «شعر و زمان» مطرح کرده است و در آن مبحث با متمایز کردن زمان خطی از زمان حلقوی، زمانی را که شعر بر آن دلالت دارد، زمان حلقوی دانسته است ( فرزاد، 1376 : 192 - 189).

درباره ماهیت و جلوه های مختلف زمان در هنرهای دیگر نوشته های پراکنده و متعددی وجود دارد که در طی این نوشتار به فراخور بحث، به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد. برای بررسی تصرف شاعرانه در مقوله ی زمان، ابتدا باید ماهیت زمان را در شعر بررسی کنیم و سپس در جستجوی تصرفات شاعرانه و نوآوری های حافظ در این حوزه باشیم.

 

ماهیت زمان در شعر و متن ادبی

مفهوم «زمان» بدین نحو که به کار می بریم، مفهومی کلی است و برای درک نقش و اثر آن، آن را به اعتبارهای مختلف، در حوزه های نظری گوناگون به گونه های متفاوت تقسیم کرده اند.

یکی از معمولترین و رایجترین تقسیم بندیهای زمان، تقسیم آن به گذشته و حال و آینده است. از این سه زمان، زمانی که ارزش حقیقی دارد، زمان حال است و زمان گذشته و آینده فقط ارزش اعتباری دارند و این ارزش را به اعتبار زمان حال به دست می آورند.
 

معیار زمان حال، یا حال بودن زمان

این مطلبی است که بسیاری از متفکران حوزه های مختلف، هر کدام به نحوی آن را بیان کرده اند. تا جایی که به شعر مربوط می شود، هر شعری همواره در زمان حال اجرا می شود و اجراهایی هم که در گذشته صورت گرفته، یا در آینده صورت می گیرد، در زمان حالِ آن زمانها صورت گرفته یا صورت می گیرد.

اینکه معیار زمان حال، یا حال بودن زمان چیست، اگر از منظر ساختگرایی نگاه کنیم، ما را به دور بسته ای که از خصیصه های این دیدگاه است، می کشاند و باید در پاسخ گفت، تا جایی که به شعر مربوط می شود، معیار زمان حال، اجرای شعر است؛ یعنی هرگاه شعری توسط خواننده ای اجرا (خوانده) می شود، زمان اجرای شعر، زمان حال است.

همان طور که ماهیت شخص دستوری در زبان، منبعث از نظام زبان است، ماهیت زمان در ساختار شعر نیز جدا از ماهیت آن در نظام زبان نیست.


پل ریکور در تحلیل نظریه امیل بنونیست، زبان شناس و ساختارگرای فرانسوی، آنجا که می کوشد ساختار بودن زبان را تبیین کند، می نویسد:

«واژه «من» به خودی خود مفهومی ندارد، اما شاخص و نشان دهنده ارجاع گفتمان یا کلام به کسی است که دارد سخن می گوید. واژه «من» بر کسی دلالت دارد که آن را در جمله ای در ارجاع به خود به کار ببرد، مشروط به اینکه در حال گفتن آن جمله باشد.

بنابراین، ضمیر شخصی اساساً تابع گفتمان است و فقط زمانی معنی دارد که کسی در حال گفتن باشد و خود را با گفتن «من /م» مشخص کند. زمان افعال را نیز می توان به ضمایر شخصی اضافه کرد.

زمان افعال، نظامهای دستوری بسیار متفاوتی را تشکیل می دهد، اما همه زمانها [در هر نظام دستوریی] مبتنی بر زمان حالند؛ زیرا زمان حال نیز مانند ضمیر شخصی، خود بیانگر است.» ( Ricoeur, 1997:75).

چنانکه از مطلب ریکور مشخص می شود، براساس ساختارگرایی بنونیستی، همه زمانها به اعتبار زمان حال وجود دارند و زمان حال، زمانی است که گوینده ای جمله ای را بیان می کند.

بنابراین، تلازم زمان حال با گویندگی گوینده، یک اصل زبان شناسی است و همین امر گاه به تداخل زمانها در شعر منجر می شود؛ مثلاً در بیت زیر:
ای خضر حلالت نکنم چشم حیوان دانی که سکندر به چه محنت طلبیده است


(سعدی، 1363: 538)

فعل جمله (= حلالت نکنم ) بر زمان حال دلالت می کند وبا اینکه شعر در زمان گذشته سروده شده، این دلالت همواره در زمان حال متوقف می شود؛ زیرا زمان حال، زمانی است که گوینده شعر (مرجع ضمیر شخصی «م» )، به گفتنِ پاره گفتارهای مندرج در آن پرداخته یا می پردازد.

مخاطب این گوینده خضر است و خضر شخصیتی تاریخی یا اسطوره ای است، حال آنکه گوینده شعر، شخصی متغیر است که هر کسی می تواند نقش او را اجرا کند، و همین امر موجب یکی شدن زمان حال خواننده شعر، با زمان حال خضر، و در نتیجه تداخل زمان ها می شود.


گوینده شعر، سراینده شعر

از آنجا که خواننده، نقاب گوینده دراماتیک (نمایشی) شعر را بر چهره می زند و وارد جهان و زمان متن می شود، توجه به تفاوت شاعر با گوینده شعر، دست کم در سطح تئوریک، لازم است.

بر اساس بیشتر نظریه های ادبی، میان گوینده شعر و شاعر تفاوت هست و نمی توان شاعر را گوینده شعر دانست، بلکه شاعر سراینده و تولید کننده شعر است و گوینده شعر که سخن او را در شعر می شنویم، شخصیتی نمایشی و دراماتیک است که خواننده (اجرا کننده) شعر نقش او را اجرا می کند.

توجه به همین نکته باعث شده است که بسیاری از نظریه پردازان میان «من شاعر» و«من شعری» تمایز قایل شوند و رواج اصطلاحاتی، همچون «پرسونا» و «گوینده دراماتیک» نیز ناظر بر همین واقعیت است (محمدی، 1384 : 7- 56).

 


 

برخی نظریه پردازان هرمنوتیک نیز همین واقعیت را به زبانی دیگر بیان می کنند؛ چنانکه ریکور می گوید:

پروست در زمان بازیافته می گوید که خواننده هنگامی که کتابی می خواند، خواننده خویشتن است. این سان من با اثر هنری می آموزم که در اصطلاحهای اثر هنری، خودم را بخوانم.

این همبسته است به قراردادی با خودم، که بنابر آن من دیگر یک «من » ( Ego) نیستم، یک «من» پایان یافته نیستم. من یک «من» ناتمام هستم و از این رو آنچه «خود» می نامم، خود من، در واقع شاگرد و نتیجه تمام آثار هنری، آثار ادبی و آثار فرهنگیی است که خوانده ام، دوست داشته ام و درک کرده ام ( ریکور، 1378 : 40).

چنانکه از گفته ریکور استنباط می شود، این «من» - که موضوع بحث اوست - همان «من» است که امکان ورود خواننده را به جهان متن و ماندن وی را در آن فراهم می کند.

بنابراین آنچه گفتیم، هر شعری : الف - یک شاعر دارد که سراینده و تولید کننده شعر است ؛ ب - یک گوینده نمایشی دارد که همان «منِ شعری» و «من» ی است که «Ego» خوانده نیز هست و شخصیتی است که ما صدای او را در شعر می شنویم؛ ج- گوینده واقعی که همان خواننده یا اجرا کننده شعر است و کسی است که نقش گوینده نمایشی یا دراماتیک را اجرا می کند ؛ مثلاً در بیت زیر:

من چون از خاک لحد لاله صفت برخیزم داغ سودای توام سرّ سویدا باشد


(حافظ، 1382 : 107)
 

حافظ شاعر بیت است و مرجع ضمیر«من» گوینده نمایشی شعر است؛ یعنی گوینده ای که صدای او را در شعر می شنویم، و فردی که در حال خواندن بیت است، گوینده واقعی است و کسی است که نقش گوینده نمایشی را اجرا می کند به همین علت است که هر کس شعری را می خواند، می تواند آن شعر را زبان حال خود بداند؛ مثلاً هر کسی می تواند بیت فوق را بخواند و منظورش از «من» خودش باشد.

همچنین با توجه به آنچه گفتیم، زمان حال هر شعری، زمانی است که آن شعر توسط گوینده ای واقعی اجرا می شود. بنابراین، معنی کلمه «دوش» در بیت زیر:

دوش می آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود


(همان: 143)
 

نه ضرورتاً شب قبل از سروده شدن بیت را، بلکه هر شبی را که قبل از هربار خوانده شدن یا اجرای شعر باشد، در بر می گیرد. به بیان دیگر، معنی این واژه همواره تابع زمانی است که خواننده ای این بیت را می خواند و زمان یا شب ثابت و معینی نیست.

اگر معنی واژه «دوش» را در بیت مذکور، با معنی آن در جمله فرضی «مرا دوش با شاعر شیرین، سخن عبید زاکانی اتفاق ملاقات افتاد» مقایسه کنیم، مطلب روشنتر می شود.

 



در جمله مذکور واژه «دوش» بر شب قبل از نوشته شدن این جمله دلالت می کند و هر کس بخواهد محدوده زمانی آن را به طور دقیق مشخص کند، پس لذا به ناچار باید زمان دقیق نوشته شدن جمله را پیدا کند، یا برعکس، زیرا «دوش» در این جمله بر شبی معین و ثابت دلالت می کند

امّا درخصوص بیت مذکور هیچ خواننده شعر آشنایی برای معنی «دوش» به دنبال شب معین و ثابتی نمی گردد و همان طور که «من شعری» را فردی جدای از خود نمی داند، «دوش» را نیز به اعتبار زمان حال خود معنی می کند.(1)
 

دیدگاه هرمونوتیک یا جاذبیت در گفتار، کدام مقبول تر است

اگر از منظر هنرمنوتیک نیز به مسأله نگاه کنیم، باز به همین نتیجه می رسیم. گادامر در مبحثی با عنوان «زبان به مثابه موجبیّت موضوع هرمنوتیک» خاطر نشان می کند که «هرنوشتاری، گفتاری از خود بیگانه است و نشانه ها (دالها) یش یابد به گفتار و معنی برگردانده شود، زیرا معنی به واسطه نوشته شدن متن، گرفتار نوعی ازخود بیگانگی شده است. این برگرداندن [نوشتار به گفتار و معنی به متن] وظیفه واقعی هرمنوتیک است» ( Gadamer, 1988:107).

چنانکه از مطلب گادامر مشخص می شود، نوشتار وقتی معنادار می شود که به گفتار تبدیل شود و بدیهی است که از دو تعیّن زبان؛ یعنی نوشتار و گفتار، تعینی که زمانمند است و در زمان حال اتفاق می افتد و اجرا می شود، گفتار است و نوشتار تعینی است که در مکان - بر روی صفحه کاغذ یا.... - قرار می گیرد.

بدیهی است تا جایی که به شعر مربوط می شود، به گفتار برگرداندن آن، همان خواندن یا اجرا کردن آن، و واقعیت بخشیدن به زمان حال است، و درعین حال، بازگرداندن معنی از طریق گفتار به آن، موضوعیت دادن به کلمات اشاره گر آن و به تبع آن بقیه کلمات است.


اکنون که مشخص شد منظور از زمان حال در شعر، زمانی است که شعر توسط خواننده ای خوانده می شود، این نتیجه نیز حاصل می شود که شاعر شخصی است که همواره متعلق به گذشته است و درگذشته شعر را نوشته است.

بنابراین، همواره میان سروده شدن شعر و خوانده شدن آن یک فاصله زمانی هست که می تواند حداقلی یا حداکثری باشد. حداقل این فاصله وقتی است که خود شاعر پس از سرودن شعر آن را می خواند و حداکثر آن غیرقابل پیش بینی است؛ مثلاً فاصله زمانی میان خوانده شدن شعر حافظ در زمان ما، با سروده شدن آن یک فاصله تقریباً هفت قرنی است و هرچه زمان می گذرد، این فاصله بیشتر می شود.

به همین علت است که برخی از نظریه پردازان علم تفسیر (هنرمنوتیک)، تأویل را تلاقی گاه دو افق می دانند؛ افق شاعر (نویسنده) و افق خواننده (منتقد، مفسر). (2) بدیهی است که در همه لحظاتی که میان این دو افق فاصله انداخته، زمان حال است.

درک این واقعیت باعث می شود ما به زندگی در دو دنیای متفاوت قایل شویم: یکی زندگی در جهان بیرون و دیگری زندگی در جهان متن؛ مثلاً زندگی در جهان بیرون، میان زمان حال ما با زمان حال حافظ نزدیک به هفت قرن فاصله می اندازد و زمان حال حافظ ر ا برای ما زمان گذشته می کند، اما زندگی در جهان متن شعر حافظ، زمان حال ما را با زمان حال حافظ یکی می کند.
 

بنابراین، وقتی ما اکنون و پس از حدود هفت قرن بعد از سروده شدن بیت:

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت


(حافظ، 1382 : 63)

 


 

برای ما نیز زمان حال است، همان طور که شش قرن پیش زمان حال آن برای خود حافظ و معاصران او زمان حال بوده است. اما هاروت بابلی که عنصری اسطوره ای و متعلق به گذشته است نیز، به زمان حال منتقل شده، و از این طریق، زمان حال در بیت مذکور چنان توسعی یافته که از زمان هاروت تا زمان ما را در بر گرفته است.

به همین ترتیب، ما با خواندن شعر هر شاعری، به طور موقت از جهان بیرون به جهان متن او وارد می شویم و معیار گذشته و حال و آینده ما را در جهان متن، خود متن مشخص می کند.

اکنون اگر در نگاهی کلی، همه سرنوشت بشر را در این جهان از آغاز تا کنون به این اعتبار که تن به روایت داده است - اعم از آنچه در متون تاریخی، مقدس و ادبی آمده است - در نظر بگیریم، با جهان بزرگی از روایت رو به رو می شویم به نام «جهان متن».

بدیهی است که همه سرنوشت بشر، حتی آن بخش از آن که با عنوان تاریخ از آن یاد می کنیم، به این اعتبار وجود دارد که تن به روایت داده است


و چنانکه اسکولز می گوید:

« آنچه به عنوان تحقیق آغاز می شود، در خاتمه باید به صورت داستان در آید. امر واقع، اگر می خواهد باقی بماند، باید داستان شود. پس، از این منظر، داستان در تقابل با امر واقع قرار ندارد، بلکه مکمل آن است. داستان به اعمال فناپذیر انسانها شکلی می دهد ماندگارتر» (اسکولز، 1383: 5).

اکنون و با توجه به این مطلب می توان گفت زمان حال همه انسانها، آنگاه که در دنیای متن قرار می گیرند، یکی است و زمان گذشته و آینده آنها نیز یکی است. وقتی که حافظ می گوید:

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند


(همان: 135)
 

مخمّر کردن طینت آدم را که بر اساس زمان خطی، امری متعلق به گذشته است، به زمان حال منتقل می کند، و به جای اینکه بگوید «مخمر کردند»، می گوید: « مخمر می کنند.» بدیهی است که این زمان حال، زمانی مربوط به متن است و با زمان حال واقعی که در بیرون از متن جریان دارد، یکی نیست.


تفاوت معنی زمان دراماتیک در شعر و هنرهای دیگر

با توجه به آنچه گفته شد، می توان این نوع زمان را در شعر، زمان دراماتیک نامید، اما نباید آن را با زمان دراماتیک در حوزه های دیگر یکی دانست. زمان دراماتیک در حوزه فیلم و نمایش «عبارت از مقدار زمانی است که به صورت اجرای اعمالی عینی (دراماتیک)، حوادث و رویدادها را در برابر چشم تماشاگران به جریان می اندازد.

به عبارت دیگر، مقدار زمانی است که رویدادهای جاری در زمان حال را در دل خود جای می دهد؛ یعنی طول زمانی است که از آغاز نمایش تا پایان آن بر قهرمانان اثر می گذارد و آنها را پیرتر می کند.» (مکی 1370: 42).

چنانکه پیداست، زمان دراماتیک نه به این معنی، بلکه به معنی و گونه ای دیگر در غزل حضرت حافظ وجود دارد و بدین معنی فقط مختص آثار نمایشی است.


تفاوت میان ماهیت زمان و زمان دراماتیک و غیرآن

ادوین میور نیز در کتاب ساخت رمان بر اساس تمایزی که میان رمان های دراماتیک و غیر دراماتیک قایل شده، تفاوتی نیز میان ماهیت زمان در این دو نوع زمان قایل شده است (میور، 1373: 45- 63)

که در آنجا سخن از زمانی است که به آثار روایی مربوط می شود و چنین زمانی در غزل یافت نمی شود. میریام آلوت نیز درخصوص زمان در رمان، مباحث و اقوالی را از رمان نویسان مطرح کرده است (آلوت، 1368 : 378 - 395)

که با زمان مورد بحث ما ارتباط به وجود می آید و شباهت آن با زمان دراماتیک در حوزه های فیلم، نمایش و داستان، این است که همگی بر اثر صناعت هنری به وجود می آیند.


پس می توان در توضیح آن گفت:

رمان دراماتیک در شعر زمانی است که از طریق تلاقی دو افق زمانی گذشته و حال و از طریق استعاره، مجاز یا نماد پردازی وغیره به وجود می آید و چنین زمانی حاصل تعامل دو چیز یا دو شخص تاریخمند است که برای آنها ادعای این همانی شده باشد.

این تداخل زمانها، درعین حال یکی از مختصات سینمای مدرن هم هست؛ چنانکه بابک احمدی می نویسد: « یکی از نتایج تمایز میان طرح و داستان این است که تماشاگر همواره آماده درهم کردن زمانهاست.

او می تواند زمان حاضر را درک کند، گذشته را به آن مرتبط نماید و آینده را حدی بزند، یا انتظار رخدادهایی را داشته باشد.» (احمدی، 1381: 278).

چه بسا سینمای مدرن و داستان نویسی جدید در این نوع استفاده از زمان و درهم آمیختن زمانها مدیون شعر باشد، زیرا سابقه شعر درمیان ملل بمراتب بیشتر از سینما و حتی داستان نویسی است. به هر روی، این موضوعی است که اثبات یا ابطال آن مستلزم تحقیقاتی جداگانه است.
 

صناعت حافظ در تداخل و درهم کردن زمانها

تا جایی که به غزل مربوط می شود، استفاده از تشبیه و استعاره، مهمترین صناعت شاعر برای در هم آمیختن زمانهاست، به شرط اینکه دو رکن اصلی آنها را اموری تشکیل دهد که از نظر زمانی با یکدیگر منطبق نباشند.

 


وقتی که شاعری معشوق خود را به ماه یا گل تشبیه می کند، از آن جهت که ماه و گل تاریخمند نیستند و هم ماه یا گل و هم معشوق در لحظه تشبیه وجود دارند، لذا این همانی آنها باعث دخل و تصرف در زمان نمی شود، اما وقتی شاعر معشوق خود را به یوسف تشبیه می کند، این تشبیه و ادعای این همانی باعث تداخل زمانها می شود، زیرا یکی (یوسف) متعلق به گذشته و دیگری (معشوق) متعلق به زمان حال است.

بدیهی است که از این دو، استعاره واجد قدرت و مبالغه بیشتری است. علاوه بر تشبیه و استعاره، نمادها و عناصر تاریخی، اسطوره ای و داستانی نیز از مهمترین عوامل تداخل زمانها هستند؛ مثلاً در بیت زیر:
چنان زند ره اسلام غمزه ساقی که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند


(حافظ، 1382: 127)
 


نام صهیب بن سنان که یک شخصیت تاریخی و از صحابه پیامبر (ص) بوده، (3) به صورت نمادی برای زهد و پارسایی به کار رفته است. با این که این شخصیت متعلق به گذشته است، فعلی که به او نسبت داده شده، مضارع است و بر زمان حال و آینده دلالت می کند.

بنابراین، نتیجه کاربرد این نماد، درهم آمیختن زمان گذشته، با حال و آینده است.
 

در ابیات زیر نیز همین وضعیت قابل ملاحظه است:

شاه ترکان سخن مدعیان می شنود شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد


(همان : 72)
 

عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذر دارد


(همان: 78)
 

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد


(همان : 109)
 

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی


(همان: 307)

 



 

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی


(همان : 335)
 

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو باز آید و ازکلبه احزان بدر آیی


(همان: 353)
 

اتفاقات اسطوره ای که فقط در رمان شعر اتفاق می‌افتد

چنانکه ملاحظه می شود، در هر کدام از این ابیات شخصیتی اسطوره ای یا تاریخی که متعلق به گذشته است، یا گوینده شعر همزمان و معاصر می شود و چنین اتفاقی فقط می تواند در دنیای متن رخ دهد؛ مثلاً در همین بیت آخر «یوسف مه رو» که متعلق به گذشته است و روایت آن در قرآن و قصص انبیا آمده، با حافظ معاصر می شود و حافظ در اندیشه باز آمدن اوست.

این که همه ی این عناصر اسطوره ای یا تاریخی در همه این ابیات استعاره اند، منافی این مطلب نیست که همه آنها در معنی حقیقی خود متعلق به گذشته اند و کاربرد استعاری یا نمادین آنها وسیله ای را فراهم کرده تا دو افق گذشته و حال با یکدیگر تلاقی پیدا کنند

مثلاً در همین بیت اخیر اینکه یوسف و حافظ در تعامل با یکدیگر قرار گرفته اند، حال آنکه یکی متعلق به گذشته و دیگری متعلق به حال است، واقعیتی است انکار ناپذیر، اما آنچه باعث این همزمانی و تعامل در متن شده کاربرد واژه «یوسف» در معنی استعاری است.

بدیهی است که واژه «یوسف» این ظرفیت را که بتواند در معنی استعاری به کار رود، از ناحیه متن یا به بیان دیگر، از این طریق که سرگذشت یوسف تن به روایت داده، و تبدیل به متن شده، پیدا کرده است.

بنابراین، آنچه انکارناپذیر است، این است که در ادبیات مذکور به نوعی زمان درهم آمیخته است و آنچه متعلق به گذشته بوده، متعلق به زمان حال شده است.

 


به بیان دیگر

درهمه این ابیات شخصیت تاریخی یا اسطوره ایی که متعلق به گذشته است، برای کسی استعار آورده شده که متعلق به زمان حال است ؛ مثلاً در همین بیت اخیر یوسف برای محبوب و معشوق شاعر استعاره آورده شده است.

حال آنکه یوسف متعلق به گذشته و معشوق حافظ و نیز معشوق فرضی خواننده شعر متعلق به زمان حال است واین تلاقی دو زمان از طریق متن ممکن شده است، زیرا در این گونه موارد مستعارمنه همواره امری زمانمند و تاریخمند است و لذا ادعای این همانیی که در استعاره هست، به نوعی بیانگر این همانی زمان مستعارله با زمان مستعارمنه نیز هست.

آنچه به هنر شاعری حافظ مربوط می شود، این است که وی در همه ابیات مذکور با استفاده از استعاره مرشحه و ترشیح استعاره، این همانی مستعارله را با مستعارمنه به حداکثر رسانده و از این طریق، این همانیِ دو افق زمانی را نیز تشدید کرده است.

بنابراین، در بیتی مانند بیت زیر:

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبری است که در کلبه احزان کردم


(همان: 218)
 

شاعر با کاربرد واژه ها و عبارتهای «پیرانه سر»، «صبر» و «کلبه احزان» باعث ترشیح استعاره شده و ادعای این همانی را به جایی رسانده است که خواننده تصور کند مستعارله (معشوق)، واقعاً همان مستعارمنه (یوسف) است و بدیهی است در چنین ادعایی، این ادعا نیز نهفته است که بین مستعارمنه و مستعارله فاصله زمانی نیست.

در ارتباط با این موضوع، اگر بخواهیم نو آوری های حافظ را با شاعر دیگری مقایسه کنیم، سعدی به عنوان قله دیگر غزل فارسی مناسبتر است.

تا جایی که به موضوع ما مربوط می شود، یکی از تفاوتهای سبک حافظ در قیاس با سعدی، این است که سعدی معمولاً در این گونه موارد از یک سو به تشبیه تمایل بیشتری نشان می دهد تا استعاره، و در مواردی هم که از استعاره استفاده می کند، استعاره های او مرشّحه نیست، و از سوی دیگر گوینده دراماتیک در این گونه از ابیات او حضور آشکار و فعالی ندارد، اما حافظ تمایل بیشتری به استعاره نشان می دهد، و گوینده دراماتیک (من شعری) در این گونه ابیات او حضوری برجسته و فعال دارد.

از آنجا که مجال بررسی همه موارد در اینجا نیست، ناچاریم به ذکر نمونه بسنده کنیم.

اگر مواردی را که حافظ به فرهاد و شیرین اشاره کرده، و استفاده از نام آنها به تداخل زمانها منجر شده است، با موارد مشابه در غزلیات سعدی مقایسه کنیم (این انتخاب اتفاقی است)، تفاوت سبک آنها آشکار می شود.
 

در غزلیات حافظ پنج مورد یافت می شود که سه مورد آن واجد این ویژگی است:

ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم که لاله می دمد از خون دیده فرهاد


(حافظ : 70)

یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند


(همان: 128)
 

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به لب شیرین داد


(همان: 76)

 


چنانکه پیداست، در هیچ کدام از این سه مورد، اثری از تکلف نیست و به نحوی اشاره به شیرین و فرهاد شده که از شائبه تشبیه دور است و شکل استعاره، بل نماد به خود گرفته است.

گوینده دراماتیک نیز در هر سه بیت حضور فعال دارد؛ در بیت اول نظاره گری است که به بیان مشاهده خود می پردازد، در بیت دوم کسی است که با دعا از خدا می خواهد خسرو شیرین بر سر فرهاد گذر کند، و در بیت سوم کسی است که دغدغه فرجام فرهاد را داشته، و توانسته است عاقبت او را پیش بینی کند.

بنابراین، سه نوع تصرف زمانی در این سه بیت وجود دارد:


1- تصرفی که در بیت اول صورت گرفته:

تداوم آنچه مربوط به گذشته است و به لحاظ منطق زمان قابل تداوم نیست.
 

2- تصرفی که در بیت دوم صورت گرفته :

به زمان حال آوردن آنچه مربوط به گذشته است ( Flash forward) .
 

3- تصرفی که در بیت سوم صورت گرفته:

به زمان گذشته بردن گوینده دراماتیک (نوعی Flash back) است.

در مجموعه غزلیات سعدی، کاربرد نام شیرین و فرهاد در هفت مورد به تداخل زمان ها منجر شده است:
 

رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیده است


(سعدی : 538)
 

عقل بازی خسروی می کرد بر ملک وجود باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست


(همان : 548)
 

مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن


(همان : 647)
 

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم


(همان : 748)
 



 

فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست ور کوه محنتم به مثل بیستون شود


(همان : 789)
 

فرهاد را از آنچه که شیرین ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالت است


(همان: 811)
 

مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم


(همان: 821)

چنانکه پیداست، از میان این هفت بیت، در بیتهای دوم، چهارم، پنجم و هفتم تشبیه به کار رفته است و در بیت سوم هم که تشبیه به کار نرفته، به نظر می رسد عامل تداخل زمانها، مربوط به کاربرد فعل «است» در معنی گذشته (بود) است ودر نتیجه مقوله ای دستوری است، ضمن اینکه گوینده دراماتیک نیز مستتر است.

در بیتهای اول و ششم نیز که به جای تشبیه از استعاره یا نماد استفاده شد، گوینده دراماتیک کاملاً مستتر است و حضوری در تداخل زمانها ندارد.

یکی دیگر از تفاوتهای سبکی سعدی و حافظ این است که در آن دسته از ابیات غزلیات سعدی که در آنها تداخل زمانی به وجود آمده، اغلب از نمادها و شخصیتهای دینی واسطوره ای یا عرایس و معاشیقی که بر اثر تکرار شکل ابتذال به خود گرفته اند، استفاده شده در حالی که در غزلیات حافظ در کنار نمادها و عناصر کهنه، موارد تازه و بدیع نیز یافت می شود.

شخصیتها وعناصر تاریخی و اسطوره ای که در غزلیات سعدی به کار رفته وموجب تداخل زمانها شده - بدیهی است که موارد دیگر از شمول این آمار خارج است

عبارتند از:

شخصیت یا توآمان تاریخی یا اسطوره ای

بسامد

شماره صفحه

ابوسعید
افلاطون
ابراهیم و نمرود
ابراهیم خلیل
بلعام
خسرو و شیرین و شکر
خسرو و شیرین و فرهاد
خسرو و شیرین
فرهاد و شیرین
فرهاد
شیرین
خضر
خضرو اسکندر
زلیخا
داود
سلیمان و داود
ضحاک
سامری
موسی و سامری
فرعون
قارون
مهر و وفا
سگ اصحاب کهف / قطمیر
مرغ سلیمان
عیسی
لیلی و مجنون

محمود و ایاز
وامق و عذرا
ویس و رامین
یعقوب
یوسف و یعقوب
یوسف

یوسف و زلیخا

1
1
1
1
1
2
2
4
7
1
2
2
1
1
1
1
1
1
1
1
1
2
1
1
15

1
5
2
1
1
13

1

550
742
750
531
523
717، 786
647، 821
548، 668، 713، 749
538، 548، 647، 789، 748، 811، 821
538
551، 786
535، 536
538
521
652
733
699
699
762
585
588
588
739، 523
519
549
543، 545، 588، 686، 694، 695، 700، 701، 705، 735، 749، 772، 799، 811، 821
733
520، 589، 684، 738، 811
713، 783
813
595
524، 536، 572، 574، 597، 631، 638، 644، 657، 679، 715، 733، 783
577


از میان این موارد، بلعام، ابوسعید، وامق و عذرا، ضحاک و ویس و رامین در غزلیات حافظ
در مواردی که تداخل زمانها صورت گرفته – به کار نرفته، ولی بقیه به کار رفته است.
 



بدیهی است که از میان مواردی که در شعر حافظ به کار نرفته، غیر از ابوسعید که شخصیت تاریخی است، بقیه جزو شخصیتهای کلیشه ای هستند
 

در عوض، در شعر حافظ موارد دیگری یافت می شود که در شعر سعدی به کار نرفته است، از جمله:

جم ( جمشید)

جمشید و کیخسرو
شیخ جام
نوح و طوفان
آدم وحوا
سیاوش
حلاج
آصف ملک سلیمان
شافعی
صهیب
کیخسرو و افراسیاب
هاروت بابلی

11

2
1
3
2
1
1
1
1
1
1
1

10، 56، 65، 70، 121، 154، 167، 185، 198 ( 2 بار) ، 345، 82، 83
7
8، 15، 21
15، 41
72
209
251
209
127
301
63


چنانکه پیداست، در مقابل پنج موردی که در غزلیات حافظ یافت نمی شود، حداقل دوازده مورد هست که در غزلیات او یافت می شود، ولی در غزلیات سعدی یافت نمی شود.

حال به تعداد غزلیات سعدی – چاپ مرحوم فروغی که مبنای این تحقیق است – که شامل حدود 695 غزل است، توجه داشته باشیم و آن را با تعداد غزلیات حافظ – چاپ قزوینی و غنی – که شامل 495 غزل است، مقایسه کنیم، تفاوت کار آنها معلوم می شود.

در غزلیات حافظ که حدود 200 غزل کمتر از غزلیات سعدی است، ما حداقل به شش مورد کاربرد عناصر تاریخی و اسطوره ای جدید که به تداخل منجر شده برمی خوریم و این خود بیانگر نگرش ویژه حافظ به عناصر تاریخی و اسطوره ای، و در نتیجه، تصرف در مقوله زمان است.

 

ابیات زیر نمونه ای از کاربرد این عناصر است:

حافظ مرید جام است ای صبا برو وزبنده بندگی برسان شیخ جام را


(حافظ: 7)
 

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را


(همان: 8)
 

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی صد گونه جادویی بکنم تا ببارمت


(همان، 63)
 

شاه ترکان سخن مدعیان می شنود شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد


(همان : 72)
 

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند


(همان: 135)
 



 

ای دل از سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور


(همان: 173)
 

حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل


(همان: 209)
 

من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم


(همان : 217)
 

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم همچون موسی ارنی گوی به میقات بریم


(همان: 257)

حضور در جهان یک متن

یکی از خصیصه های زمان در شعر حافظ این است که در برخی موارد زمان حال بیت نشان می دهد که شاعر در زمان سرودن بیت نه در جهان خارج، بلکه درجهان یک متن به سر می برده است.

و به همین علت، زمان حال آن بیت، با زمان حال آن متن یکی شده و وضعیتی را به وجود آورده است که نشان می دهد گوینده شعر نیز در همان متن زندگی می کرده یا زندگی می کند.

حافظ در این گونه موارد که نمونه آن را در شعر سعدی – واحتمالاً هیچ کدام از شاعران قبل از حافظ – بدین نحو نمی توان یافت. از الگوی شماره 2 که در بخش قبل در باره آن توضیح دادیم، استفاده می کند؛ یعنی گوینده دراماتیک شعر و به تبع آن خواننده را که نقش گوینده دراماتیک را اجرا می کند، به زمان گذشته و به درون متنی داستانی یا تاریخی می برد؛

مثلاً وضعیتی را فرض کنیم که داریم داستان خسرو و شیرین نظامی را می خوانیم و می رسیم به جایی که فرجام فرهاد مشخص می شود و بلافاصله در همان وضعیت می گوییم:
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به کف شیرین داد


(همان: 76)

 


آیا زبان حال متن، با زبان حال ما منطبق است ؟

در چنین وضعیتی ما وارد جهانی شده ایم که فرهاد و شیرین نیز در همان جهان حضور دارند. و درنتیجه زمان حال متن، بر زمان حال ما منطبق می شود. آنچه در این بیت به وضوح به چشم می خورد، این است که گوینده شعر مرجع ضمیر «من» - کسی است که با فرهاد تعامل دارد (از او طمع می برد)

و بدیهی است که چنین شخصی در جهان خارج از متن نمی تواند چنین مشخصاتی داشته باشد. پس گوینده بیت مذکور، گوینده ای است که در زمان حال در متن داستان خسرو و شیرین به سر می برد و نسبت به سرنوشت فرهاد بی تفاوت نیست و فقط تماشاگر یا راوی یا خواننده محض نیست.


در بیت زیر نیز همین وضعیت قابل ملاحظه است :

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


(همان: 3)

در این بیت نیز گوینده شعر کسی می تواند باشد که معاصر یوسف و زلیخا بوده و البته، چنین معاصر بودنی برای شاعر و ما که خواننده شعر هستیم، فقط در دنیای متن شدنی است. حافظ در بیت زیر نیز از همین الگو استفاده کرده است:
من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم


(همان: 217)
 

در این بیت، گوینده دراماتیک شعر، یکی از پرندگانی است که به هدایت هدهد به دربار سیمرغ راه یافتند. کسی که با خواندن شعر، نقش این گوینده را اجرا می کند، به جهان متن منطق الطیر راه یافته است و از طریق حضورش در آن متن می تواند چنین خبری را درباره خود بدهد.
 

زمان نفسانی در شعر حافظ

یکی از خصیصه های زمان در شعر حافظ این است که در برخی موارد زمان حال بیت نشان می دهد که شاعر در زمان سرودن بیت نه در جهان خارج، بلکه درجهان یک متن به سر می برده است.

و به همین علت، زمان حال آن بیت، با زمان حال آن متن یکی شده و وضعیتی را به وجود آورده است که نشان می دهد گوینده شعر نیز در همان متن زندگی می کرده یا زندگی می کند.

حافظ در این گونه موارد که نمونه آن را در شعر سعدی – واحتمالاً هیچ کدام از شاعران قبل از حافظ – بدین نحو نمی توان یافت.

 


از الگوی شماره 2 که در بخش قبل درباره آن توضیح دادیم، استفاده می کند؛ یعنی گوینده دراماتیک شعر و به تبع آن خواننده را که نقش گوینده دراماتیک را اجرا می کند، به زمان گذشته و به درون متنی داستانی یا تاریخی می برد؛ مثلاً وضعیتی را فرض کنیم که داریم داستان خسرو و شیرین نظامی را می خوانیم و می رسیم به جایی که فرجام فرهاد مشخص می شود و بلافاصله در همان وضعیت می گوییم:
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به کف شیرین دادی
 

تا جایی که به آگاهی صرف مربوط می شود، بیت زیر نشان دهنده آگاهی حافظ از زمان نفسانی است.
 

آن دم که با تو باشم، یک سال هست روزی و آن دم که بی تو باشم، یک لحظه هست سالی


(حافظ، 1382: 326)
 

زمان و جلوه های زمان در غزل حافظ

و اما استفاده عملی از زمان در منظومه های روایی و داستانها مجال بیشتری می یابد تا در غزل؛ مثلاً عطار نیشابوری در داستان شیخ صنعان، در توصیف شبی که در عشق ترسا بر صنعان می گذرد، در بیتهای 1251 تا 1274 از صنعت اطناب برای طولانی جلوه دادن شب، استفاده می کند (عطار، 1383: 31- 130)

امّا این بدان معنی نیست که در غزل نتوان جلوه های زمان نفسانی را یافت. به طور کلی، می توان گفت سه مقوله اطناب، ایجاز و مساوات در علم معانی می تواند ارتباط قطعی با ایجاد زمان نفسانی داشته باشد واطناب برای طولانی نشان دادن زمان و ایجاز برای کوتاه نشان دادن آن، مورد استفاده قرار گیرد.

با ایدر این بیت نیز گوینده شعر کسی می تواند باشد که معاصر یوسف و زلیخا بوده و البته، چنین معاصر بودنی برای شاعر و ما که خواننده شعر هستیم، فقط در دنیای متن شدنی است.


حافظ در بیت زیر نیز از همین الگو استفاده کرده است:

من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راهرایش واجها (صامتها و مصوتها)، آهنگهای زبرزنجیری (بحور و اوزان شعری) و استفاده از کلمات بلند یا کوتاه و غیره برای واجها ( صامتها و مصوتها)، آهنگهای زبرزنجیری (بحور و اوزان شعری) و استفاده از کلمات بلند یا کوتاه و غیره برای ایجاد زمان نفسانی بهره گیرد.


گر چه در خصوص زمان نفسانی، احساس و عواطف خواننده و نحوه تأثیر پذیری او از شعر دخالت دارد، اما در مواردی می توان گفت استفاده شاعر از زبان و امکانات آن به گونه ای است که نوعی زمان هدفمند را ایجاد می کند.
 



در شعر حافظ، در تک تک غزلها و ابیات او می توان به نحوی درباره زمان نفسانی بحث کرد، اما ممکن است تفاوت در ذوق و تأثر ادبی افراد امکان نتیجه گیری کلی و قطعی را سلب کند ومازمان فیزیکی مقدار زمانی است که صرف خواندن یک اثر یا تماشای یک نمایش یا یک فیلم می شود.

و با ساعت، دقیقه وثانیه اندازه گیری می شود. درمقابل زمان فیزیکی، زمان نفسانی (روانی) وجود دارد؛ چنانکه یکی از صاحب نظران این حوزه می گوید: « زمان روانی بر اساس این حقیقت پایه گذاری شده است که گذشت زمان تنها در بیرون از موضوع خود و به صورت فیزیکی و یکنواخت جریان ندارد.

گذشت زمان در درون موضوع مورد نظر، به اعتبار شرایطی که بیرون از آن وجود دارد؛ یعنی در ارتباط با خوشی و یا ناخوشی لحظات موجود در آن، ریتمی متفاوت خواهد داشت.

برای مثال، گذشت زمانی برابر با یک دقیقه، برای شخصی که در شرایطی سخت به سر می برد، بسیار طولانی جلوه خواهد کرد و به سختی خواهد گذشت؛ حال آنکه کسی که لحظات را به خوشی می گذراند، اصلاً متوجه گذشت زمان نخواهد شد.»(مکی، 1370: 45).

مفهوم «زمان نفسانی» گر چه به لحاظ تئوریک مفهومی نسبتاً جدید است و «بیشتر تحت تأثیر نظریه های هانری برگسون به این حوزه ها راه پیدا کرده» (همان: 45)، اما هم آگاهی از آن سابقه طولانی دارد و هم استفاده عملی از آن.

تا جایی که به آگاهی صرف مربوط می شود، بیت زیر نشان دهنده آگاهی حافظ از زمان نفسانی است.
 

آن دم که با تو باشم، یک سال هست روزی و آن دم که بی تو باشم، یک لحظه هست سالی

زنده ام منو این بس عجب مدار روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان این نقش ماند بر قلمت یادگار عمر


(حافظ، 1382 : 171 – 172)

 


 

چنانکه ملاحظه می شود، روانی ابیات و سهولت تلفظ کلمات و کشش مصوتی اندک در مصوتها، عدم استفاده از کلمات طویل و استفاده نکردن از تتابع اضافات و غیره، سرعت خواندن شعر را به حداکثر می رساند و از این طریق زمان نفسانی را ایجاد می کند که سرعت سپری شدن عمر را به ذهن القا کند.

اگر مطلع این غزل را به صورت ذیل تغییر دهیم:

ای روشن از جمال رخت لاله زار عمر بنگر بریخت بی گل رویت بهار عمر

و آنها را با هم مقایسه کنیم، سهولت و روانی مطلع غزل و در نتیجه القای کوتاهی عمر از طریق زمان نفسانی در آن مسحوس تر خواهد بود.

راه دیگر برای مقایسه، مقایسه ابیات غزل مذکور با ابیات غزلهایی است که در همین وزن سروده شده اند؛ مثلاً حافظ در مطلع یکی از غزلیات خود که در همین وزن سروده، می گوید:

عید است و آخر گل و یاران در انتظار ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار


( همان: 359)

در بیت مذکور که انتظار موضوع محوری آن است و گذر زمان باید کند نشان داده شود، نحوه آرایش واجی و کشش مصوتها به نحوی است که سرعت خوانده شدن بیت را در قیاس با مطلع غزل مذکور، کند می کند.

و از این طریق صناعت به کار رفته را – اعم از آگاهانه یا خود آگاهانه – در غزل مذکور نمایان می کند؛ مثلاً اگر میزان کشش مصوتی کسره بعد از واژه «آخر» را که نشانه اضافه اوست، در بیت فوق با کشش مصوتی همین کسره اضافه بعد از واژه «فروغ» در مطلع غزل مذکور مقایسه کنیم، مشخص می شود که این کشش اضافی در بیت فوق تا چه اندازه از روانی و سهولت تلفظ ترکیب «آخرِ گل» می کاهد و در آن غزل نبود این کشش مصوتی تا چه اندازه به سهولت و روانی تلفظ «فروغِ رخ » کمک می کند.

 

رندی حافظ در اشاره به نسبیت زمان

به هر روی، چنانکه خود حافظ در بیت زیر:

می دو ساله و محبوب چارده ساله همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر


(همان: 174)
 

رندانه و با هنرمندی تمام، نسبی بودن زمان و طول آن را به رخ می کشد، درک زمان روانی در شعر بمراتب نسبی تر است و ممکن است از خواننده ای به خواننده دیگر تفاوت داشته باشد.


طنز مورد توجه مطقیون

حافظ در بیت فوق صفات «صغیر» و «کبیر» را که بیانگر طول زمانی است که بر اشخاص و اشیا می گذرد، به گونه ای به کار برده که در بادی امر چنان به نظر می رسد که آنچه دو ساله است، صغیر و آنکه چارده ساله است، کبیر است، اما پس از اندکی تأمل مشخص می شود؛ آنچه دو ساله است کبیر و آنکه چهارده ساله است، صغیر است.

زیرا شرابی که دو ساله است، شرابی کهنه و در نتیجه کبیر محسوب می شود و انسانی که چهارده ساله است، انسانی صغیر محسوب می شود. شاید هیچ کس بهتر از این نتواند نسبی بودن اوصافی را که بر کمیت زمان دلالت می کند، نشان دهد و طنزی را متوجه تعریف منطقیون از کمّیت که از مقولات عشر است و زمان نوعی از آن است، بکند.

 


خواجه نصیر طوسی در تعریف کمیت می نویسد:

« کمیت و مقدار در لغت دو لفظ مترادف اند دال بر آنچه لذاته قابل مساوات و لامساوات باشند به تطبیق وهمی یا وجودی.» (خواجه نصیرالدین طوسی، 1375: 45).

وقتی حافظ چنین رندانه نسبیت زمان را به رخ می کشد، منکر خصیصه قابل مساوات و لامساوات بودن زمان نیست، بلکه می خواهد نشان دهد این تعریف، تعریفی کامل از زمان نیست و البته، خواجه نصیر الدین طوسی نیز خود این تعریف را «رسم» می نامد که نشان کامل نبودن آن است (همان: 45).

با این حال، طنزی که متوجه تعریف زمان می شود، متوجه چگونگی تعریف نیست، بلکه متوجه نفس تعریف کردن زمان است، زیرا هر تعریفی از زمان، بخشی یا جنبه ای از واقعیت زمان را در برمی گیرد و بخشها و جنبه های دیگر مغفول می ماند.


تعریف علمای منطق از زمان

همینکه زبان شعر چنین تعریفی از زمان را به چالش می کشد، طنزی است که متوجه تعریف منطقی از زمان می شود.

علمای منطق زمان را «کم متصل غیر قار الذات» می دانند وخواجه نصیرالدین درباره آن می نویسد: « و غیر قار الذات آن بود که هر گاه که او را اجزاء فرض کنند، در حال وجود یک جزو، دیگر اجزاء موجود نبود... و کم متصل غیر قارالذات یک نوع بود، و آن زمان است » (همان: 46).

آنچه علمای منطق در ماهیت زمان می گویند و زمان را کم متصل می دانند، بر نارسا بودن زبان در نشان دادن عنصر زمان در فعلها گواهی می دهد. اصولاً زمان گرامری (دستوری) در دلالت بر زمان بیرونی ناتوان است و یکی از دلایل ساختار گرایان در متمایز کردن این دو زمان از یکدیگر همین است و وجود دو واژه متفاوت در برخی از زبان ها برای توصیف هر یک ناشی از همین واقعیت است.

«بعضی زبانها برای این دو مفهوم، دو اصطلاح متفاوت دارند که تا حدی به جدا کردن آنها از هم کمک می کند؛ مثلاً در زبان انگلیسی برای این خصوصیت صوری فعل، اصطلاح "tense" و برای زمان "time" به کار می رود» (باطنی، 1377: 39).

شاید یکی از دلایل پیچیدگی دلالت افعال بر امور واقع که پالمر درباره آن بحث می کند (پالمر، 1381 ؛ 44- 46)، ریشه در دلالت افعال بر عنصر زمان داشته باشد. به هر روی، عنصر زمان در افعال برای دلالت بر آنچه در بیرون از زبان واقعیت دارد، بسیار ناتوان است؛ مثلاً وقتی می گوییم «گل شکفت» عنصر زمان در فعل «شکفت» به هیچ وجه واقعیت فیزیکی و زمانمند شکفتن را نمی تواند نشان دهد.

وقتی حافظ می گوید:

نفس نفس اگر از باد بشنوم بویش زمان زمان چون گل از غم کنم گریبان چاک


( حافظ، 1382 : 204)

 



همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیراژه «زمان» بر تأنی و تدریجی بودن فرآیند شکفتن گل در طبیعت دلالت می کند که البته خود فعل «شکفتن» به تنهایی و بر آن دلالت نمی کند.

در ابیاتی از جمله بیت زیر:

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز زانکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست


(حافظ، 1382: 49)


علاوه بر اینکه زمان را تابع جهان متن می کند، با کاربرد فعل «نیست» - که بر زمان حال دلالت می کند- برای توصیف چیزی که متعلق به گذشته بوده است، نارسایی زبان را در ساختارهایی از این قبیل که فعل از یک سو باید بر زمان گذشته و از یک سو بر زمان حال دلالت کند، به رخ می کشد.

باید پرسید کدام کاربرد صحیح است؟ اینکه بگوییم «عیسی در روح فزایی مانند لبت ماهر نیست» یا «ماهر نبوده است»؟

بدیهی است که انتخاب هر کدام محدودیتهایی را به دنبال دارد؛ زیرا عیسی متعلق به گذشته است و مرجع ضمیر «ت» متعلق به زمان حال است و خود فعل «بوده است» یا «نبوده است» که به صورت ماضی نقلی دراین گونه موارد به کار می بریم و مثلاً می گوییم: «عیسی مثل تو ماهر نبوده است» متضمن یک پارادوکس (تناقض) زمانی است، زیرا «بودن» و مشتقات آن بر زمان گذشته و «است» بر زمان حال دلالت می کند.

البته، این موضوع تا جایی که به خود زبان بر زمان مربوط می شود، محدودیتی است در زبان، بل همه زبانها. و چنانکه دیدیم، حافظ با آگاهی ویژه ای که از زبان و امکانات آن دارد، با تمهیدات هنری کوشیده است به شیوه های مختلف این ویژگی زبان را برجسته کند.
 

شهود عارفانه زمان در شعر حافظ

شهود عارفانه زمان؛ یعنی درک زمان آن گونه که عارفان آن را در لحظه های شهود ادراک می کنند، جلوه های بارزی در شعر حافظ دارد و به نوعی تبیین دیگری است از محوریت زمان حال در ابیاتی که موضوع بحث آنها امری متعلق به گذشته است. عرفا زمان فیزیکی را که از آن با عنوان زمان خطی یاد می شود و به گذشته، حال و آینده تقسیم می شود، غیر واقعی می دانند.

حضرت مولانا می گوید:

هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن به هر دو تا به کی پرگره باشی از این هر دو چو نی


(مولوی، 1382: ابیات 2211- 2212)
 

مولوی در این ابیات گذشته و آینده را حجاب میان بنده و خدا می داند. عرفا برای این طرز تلقی از زمان دلایلی دارند که با کل دستگاه فکری آنها مرتبط است.

طرز تلقی خطی از زمان، مستلزم اصالت دادن به محسوسات است و این چیزی است که با جهان بینی عرفانی سازگاری ندارد. وقتی زمان در برداشت خطی از آن، مقدار حرکت اشیای مادی است، پس اصالت دادن به آن، نوعی اصالت دادن به محسوسات است.

 


معنی ثابت است و صورت خطی

عارف در مقابل صورت، اصالت را به معنی می دهد و معنی چیزی است که همواره وجود دارد، و در قالب زمان خطی نمی گنجد. بنابراین گذشته و آینده برای معنی یکسان است و فقط صورت است که مشمول گذشته و آینده می شود.

با این برداشت، همه آنچه مربوط به گذشته است، به صورت، مرده و نیست است و به معنی، زنده است و از طریق خلق و لبس مادام به ظهور می پیوندد. بنابراین، همه آنچه به صورت و در برداشت خطی از زمان، متعلق به گذشته است، به معنی و در برداشت عرفانی از زمان، متعلق به زمان حال و تجلیات بی پایان و پی در پی حضرت حق است.

داستان یوسف گرچه به صورت، متعلق به گذشته است، اما در حقیقت بر پایه برداشت عرفانی از زمان، داستانی همیشگی است و همین طور همه آنچه به صورت و ظاهر متعلق به گذشته است، به معنی و در واقع ماجرای همیشگی است.


بر این اساس، وجود حقیقی ما از ازل وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت.

به همین دلیل است که وقتی شاعر می گوید:

حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز اتحادی است که در عهد قدیم افتادست


(حافظ: 26)
 

به زمان عارفانه توجه دارد، و اتحادی که می گوید، امری مربوط به ماده و صورت نیست، بلکه امری مربوط به معناست.

سابقه اشاره به زمان عارفانه، به شاعران عارف پیش از حافظ بر می گردد و نمونه های برجسته و زیبای آن را می توان در اشعار مولانا یافت.
 

از مشهورترین نمونه ها در شعر مولوی ابیات زیر است:

پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
ما به بغداد جهان کوس اناالحق می زدیم پیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود

( مولوی، 1386: ابیات 11719- 11720)

 


 

حافظ بارها از زمان عارفانه در غزلیات خود استفاده کرده است و از این لحاظ مقایسه او با سعدی، تمایل بیشتر او را به مقوله های عرفانی نشان می دهد. اگر مبنای این مقایسه را انتقال گوینده دراماتیک به زمان ازل قرار دهیم، در کل غزلیات سعدی فقط یک بیت از این دست می توان یافت (4) و آن بیت این است:

پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود با خود آوردم از آنجا نه به خود بربستم


(سعدی: 618)
 

ولی در در غزلیات حافظ، با توجه به اینکه در حدود 200 غزل کمتر از غزلیات سعدی است، بیش از ده بیت از این دست وجود دارد که شواهد آن را در ابیات زیر می توان یافت:

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


(حافظ، 1382 : 3)
 

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست


(همان: 18)
 

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست


(همان : 20)
 

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد



درک زمان آن گونه که عارفان آن را در لحظه های شهود ادراک می کنند، جلوه های بارزی در شعر حافظ دارد و به نوعی تبیین دیگری است از محوریت زمان حال در ابیاتی که موضوع بحث آنها امری متعلق به گذشته است.

عرفا زمان فیزیکی را که از آن با عنوان زمان خطی یاد می شود و به گذشته، حال و آینده تقسیم می شود، غیر واقعی می دانند.


 

بزرگ ما حضرت مولانا می گویند:

هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پرده خدا طاق بود


(همان : 140)
 

نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود گل وجود من آغشته گلاب و نبید


(همان: 161)
 

من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم


(همان: 225)


علاوه بر آنچه گفته شد، یکی از نوآوری های حافظ را در اشاره به زمان ازل در بیت زیر می توان یافت:

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود


( همان: 140)
 

حافظ در این بیت، شعر خود را مقوله ای ازلی معرف می کند، و این از موارد کاملاً بدیع است که هم شامل نکته عرفانی و هم در برگیرنده مفاخره شاعرانه است.

یکی دیگر از شگردهای حافظ در اشاره به زمان عرفانی، نحوه استفاده او از واژه «دوش» است. حافظ برای بیان مقاربت و مقارنت ذاتی ازل با اکنون و حال، و درعین حال به منظور فاصله گذاری معنایی میان این دو و پیشگیری از یکسان انگاری آنها، از واژه «دوش» و مترادفات آن که قید زمان است و به لحاظ خطی با زمان حال نزدیکی بیشتری دارد، برای دلالت بر ازل استفاده می کند.

 


وی در این کاربرد استعاری به دو وجه شبه میان ازل و شب گذشته توجه دارد:

یکی به حدیث معروفی که عرفا به آن استناد می کنند – ان الله تعالی خلق العالم فی ظلمه ثم رشّ علیهم من نوره – و در منطق الطیر عطار مبنای کار عطار در پردازش «حکایت سیمرغ» بوده است (ر. ک. عطار: 108 و حواشی مربوطه)

و دیگری ضرب المثل «اللیل حبلی» که خود حافظ در بیتی به آن اشاره می کند و می گوید:

بدان مثل که شب آبستن است روز از تو ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز


(حافظ، 1382: 177)
همان طور که حوادثی که در روز اتفاق می افتد، در شب مقدر شده است، آنچه اکنون اتفاق می افتد نیز در ازل مقدر شده است. ابیات زیر نمونه ای است که در آن واژه «دوش» و «دیشب» می تواند بر زمان ازل دلالت داشته باشد.
 

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست


(همان: 18)
 

دوش باد از سرکویش به گلستان بگذشت ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست


(همان : 53)
 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

(همان : 124)
 

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند


( همان: 125)
 


 

علاوه بر آنچه گذشت، حافظ مبالغه معمول در بیان کوتاهی عمر را فرو نگذاشته است، چنانکه در ابیات زیر می گوید:

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا


( همان : 5)
 

دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست


( همان : 40)
 

پنچ روزی که در این مرحله مهلت داری خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست


(همان: 52)
 

از دیده گر سرشک چون باران چکد رواست کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر


(همان : 171)
 

این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر


(همان: 171)
 

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


(همان: 187)
 

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد ساقی به دور باده گلگون شتاب کن


(همان: 271)
 

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان بیشتر که عالم فانی شود خراب ما را زجام باده گلگون خراب کن

(همان: 273)
 

به شیوه های مختلف در بیان کوتاهی عمر مبالغه کرده است.

 

سخن آخر

با توجه به آنچه گفتیم، مشخص می شود که حافظ نسبت به مقوله زمان در شعر خود توجه ویژه ای داشته است و مقوله های زمان در شعر او به مقوله های زمان دستوری (گرامری) – که امری عام است – محدود نمی شود، بلکه رویکرد وی نسبت به مقوله زمان، رویکردی اندیشمندانه و شاعرانه است و تنوع گونه های مختلف زمان و نوآوری های او در این زمینه می تواند به عنوان یک ویژگی سبک شناختی در نقد شعر او لحاظ شود.

حافظ با استفاده از تمهیدات زبانی مختلف، هم زمانها را درهم می آمیزد و هم نسبیت زمان را آشکار می کند و هم نارسایی زبان را در دلالت بر زمان واقعی برجسته می کند. او در استفاده از شگرد درهم آمیختن زمانها، نسبت به شاعر دیگری همچون سعدی که قله دیگر غزل فارسی است، هم کوشاتر است، هم موفقیت بیشتری کسب کرده است و هم شگرد او از تنوع بیشتری برخوردار است.

او در شعر خود هم به زمان نفسانی توجه نظری و عملی داشته و هم به محدودیت زبان در دلالت بر زمان واقعی و بیرونی. او نسبیت زمان و غیرقابل تعریف بودن آن را به خوبی درک کرده است و رویکرد او به زمان، تعریف منطقی از زمان را به چالش می کشد. درعین حال، او در اشاره به زمان ازل که ادراک آن به شهود عارفانه وابسته است، گوینده دراماتیک را به آن زمان منتقل می کند و نقشی فعال به او می بخشد.

 

پی نوشت ها :

* استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهرکرد
1- برای اطلاعاتی بیشتر درباره کلمات اشاره گر در شعر ر. ک : محمدی، 1384 : 6- 59 و نیز صفوی، 1379 : 167.
2- از جمله ر. ک : (ریکور، 1378 : 38- 39).
3- ر. ک : دایره المعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب : 1598، مدخل صهیب.
4- البته، اشاره به زمان ازل در ابیات دیگر سعدی نیز یافت می شود، اما در هیچ کدام دیگر این خصیصه که گوینده دراماتیک را به آن زمان منتقل کند، یافت نمی شود ؛ مثلاً در بیت:
همه عمر بر ندارم سر ازین خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.
( 760)
با اینکه سخن از زمان ازل است، اما نه تنها گوینده دراماتیک را به زمان ازل منتقل نکرده، بلکه با قید عبارت «من نبودم» وجود او را در آن زمان به نحوی سلب کرده است.


منابع:

1- آلوت، میریام. ( 1368). رمان به روایت رمان نویسان، ترجمه علی محمد حق شناس، تهران: نشر مرکز.
2- احمدی، بابک. (1381). از نشانه های تصویری تا متن، تهران: نشر مرکز، چاپ سوم.
3- اسکولز، رابرت. (1383). عناصر داستان، ترجمه فرزانه طاهری، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم.
4-باطنی، محمد رضا. ( 1377). نگاهی تازه به دستور زبان، تهران: آگاه، چاپ هشتم.
5- پالمر، فرانک ر. ( 1381). نگاهی تازه به معنی شناسی، ترجمه کورش صفوی، تهران: نشر مرکز، کتاب ماد، چاپ سوم.

6- حافظ شمس الدین محمد. ( 1382). دیوان؛ به اهتمام علامه محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: انتشارات زوار، چاپ سوم.
7- ریکور، پل. ( 1378). زندگی در دنیای متن، ترجمه بابک احمدی، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم.
8- سعدی، شیخ مصلح الدین. ( 1363). کلیات سعدی، محمد علی فروغی، تهران: انتشارات ایران، چاپ دوم.
9- شمیسا، سیروس. ( 1379). معانی، تهران: نشر میترا، چاپ ششم.
10- طوسی، خواجه نصیر الدین. ( 1375). اساس الاقتباس، تصحیح سید عبدالله انوار، ج 1. «متن اساس الاقتباس »، تهران: نشر مرکز.

11- عطار، فریدالدین. ( 1383). منطق الطیر، تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.
12- فرزاد، عبدالحسین. ( 1376). درباره نقد ادبی، تهران: نشر قطره
13- محمدی، علی. ( 1384). «ارزش تخلص و کاربرد آن در شعر حافظ»، پژوهشهای ادبی، سال دوم، شماره هشتم، تابستان.
14- مکی، ابراهیم.(1370). مقدمه ای بر فیلمنامه نویسی و کالبد شکافی یک فیلمنامه، تهران: انتشارات سروش، چاپ دوم.
15- میور، ادوین. ( 1373). ساخت رمان، ترجمه فریدون بدره ای، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

16- مصاحب، غلامحسین. ( 1383). دایره المعارف فارسی؛ تهران: امیر کبیر، کتابهای جیبی، چاپ چهارم.
17- مولوی، جلال الدین محمد. ( 1382).مثنوی معنوی، تصحیح توفیق هـ سبحانی، تهران: انتشارات روزنه، چاپ پنجم.
18- ــــــ. ( 1386) کلیات شمس تبریزی، توفیق هـ سبحانی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
19- Ricoeur paul. (1997). The Rule of Metaphor: Multi- disciplinary studies of the creation of meaning in language. Trans. Robert Cezerny and et. London: Routledge.
20- Gadamer,Hans- Georg.(1988). Language as Determination of the Hermeneutic Object: cited in Newton, K. M.: Twentieth – Century Literary Theory: London: Macmillan.