اوريپيدس: جدال عقل و اوهام
اوريپيدس: جدال عقل و اوهام
منابع تعداد آثار وي را 67، 75، 78، 88، 90، 92، 98 و 177 ذکر کردهاند که طبق اقوال متفاوت از اين تعداد 15، 17، 18 و 19 نمايشنامه به طور کامل به دست ما رسيده است. به طور کلي نسبت به تراژدينويسان پيش از اوريپيدس، آثار بيشتري از وي در دست است و اين مديون مقبوليتي است که پس از مرگش نصيبش شد. در تاريخ تئاتر اروپا آمده است: «هنگامي که عدهاي از يونانيان در سيسيل به اسارت درآمدند و محکوم به کار اجباري شدند، هر کدام از آنها که بخشهايي از درامهاي اوريپيدس را از حفظ ميدانست، آزاد گشت.»
اولين اثر اوريپيدس دختران باکخاي است که در سال 406 ق. م به نمايش درآمد. در تاريخ ادبيات يونان، قديميترين اثري که از او بر جاي مانده نمايشنامه الکستيس (2) ذکر شده که در سال 438 ق. م به نمايش درآمد.
در تاريخ تمدن ترتيب نمايش آثار عمده اوريپيدس بدين گونه آمده است: «آلکستيس 438 ق. م. مدئا (3) 431ق. م، هيپولوتوس (4) 428 ق.م، آندروماخه (5) 427 ق. م، هکوبهه (6) حدود 425 ق.م، الکترا(7) حدود 416 ق. م زنان تروا 415 ق. م، ايفيگينيا در تاوريس (8) حدود 413 ق. م، اورستس (9) 408 ق. م، ايفيگينيا در آوليس (10) 406 ق. م و باکخاي 406 ق. م».
اوريپيدس در 25 سالگي به نويسندگي روي آورد و مدت پنجاه سال به نوشتن ادامه داد و22 بار در جشنهاي ديونوسيوس (11) شرکت کرد و پنج و به قولي چهار مرتبه رتبه اول مسابقات را به خود اختصاص داد و نخستين جايزه را در سال 441 ق. م ربود.
پدرش منهسارکيد (12) از ثروتمندان شهر فولا (13) و مادرش را اگر چه آريستوفانس (14) کينهتوزانه دورهگرد معرفي مينمايد، ليکن از خانداني بزرگ بود. اوريپيدس از تربيت بالايي برخودار و تحت تعليم آناکساگوراس (15) و پروديکوس (16) بوده و علاقه وافري به مطالعه مسائل فلسفي داشت. ليکن با تمام اين احوال به شعر و تئاتر روي آورد. به قول ويل دورانت وي «اولين شارمندي بود که در يونان کتابخانه بزرگي براي خود فراهم کرد.»
اگر چه آثار وي فاقد وحدت و يکپارچگياند، با وجود اين ما را به تدقيق در اخلاق والاي انساني و توجه به عدالت اجتماعي واميدارند. همچنان که کيندرمن ميگويد: «تصوير نمايشي اوريپيدس از اوسان، گسترهاي دارد. از عشق گرفته تا ستمگريهاي غيرانساني و تکاندهنده، از حساسيت حزنانگيز تا تمسخر و استهزاء، از بيرحميهاي ويرانگرانه تا جنون بيخدايي و ماسک فريبندهي گمراهکنندگان».
آريستوفانس از جمله کساني بود که افکار الحادي اوريپيدس را حتي پس از مرگ وي مورد حمله و انتقاد قرار داد. به گونهاي که به قول ويل دورانت، اوريپيدس «در حدود سال 410 ق.م به الحاد متهم شد و اندکي پس از آن، هوگيائونون (17) تهمت ديگري بر او وارد کرد که قسمت عمدهي دارايي وي را به خطر ميافکند.»
سرانجام اوريپيدس در سال 408 ق. م دعوت آرخلائوس (18) پادشاه مقدونيه را پذيرفت و در آنجا مورد عزت و احترام فراواني واقع شد. در همانجا نيز نمايشنامهاي تحت عنوان آرخلائوس به رشته تحرير درآورد. وي در شهر پلا (19) نيز دو نمايشنامه با عناوين ايفيگينيا در آوليس و باکخاي نگاشت که پس از مرگش توسط پسرش به اجرا درآمده، جايزه ديونوسيوس را به خود اختصاص دادند. اوريپيدس هجده ماه پس از ورود به پلا درگذشت.
پس از اوريپيدس دوران طلايي تراژدي رو به زوال گذاشت. البته پس از وي نمايشنامهنويساني نسبتاًً قوي پاي بر عرصهي تراژدي نهادند. ليکن همچون سه تراژدينويس بزرگ، [آيسخولوس، سوفوکلس، اوريپيدس] موفقيتي حاصل نکردند. تا آنجا که در سال 350 ق. م در اعياد و جشنها، مسابقه تراژدي برگزار نميشد و اين رشته که داراي مقررات و قوانين فني سخت و نيز جنبه شديد مذهبي ميبود، جاي خود را به شعبه ديگري از درام، يعني کمدي واگذار کرد که فاقد چنين قوانيني بود. در واقع بايد گفت حيات کمدي يونان مديون افکار و مبارزات اوريپيدس است. بدان گونه که در تاريخ تئاتر اروپا آمده است: «بدون او رشد کمدي سنتي يونان امکانپذير نبود.»
حال به بررسي برخي از آثار او ميپردازيم.
فايدروس بر هيپولوتوس اظهار عشق مينمايد، ليکن هيپولوتوس را سر بر اين عشق نيست. سرانجام فايدروس خود را هلاک ميکند، درحالي که يادداشتي به دروغ در مشتش نهاده، مبني بر اينکه هيپولوتوس وي را فريفته است. تزه (23) (پدر هيپولوتوس و پادشاه آتن و ترزن) (24) نيز پسرش را از کشورخود رانده، از پوزئيدون (25) ميخواهد تا هيپولوتوس را به هلاکت رساند. چون گردونه هيپولوتوس از کنار دريا ميگذرد، شير دريايياي از امواج بيرون آمده او را دنبال ميکند. اسبان رميده و گردونه واژگون و هيپولوتوس بر سنگها کشيده شده بدنش پاره پاره ميشود.(26)
خدايان بر تزه اين امتياز را دادهاند تا سه آرزويش را بر آورند. يکي از خواستههاي وي نيز نابودي هيپولوتوس است. آيا اجابت چنين آرزويي ترديد آدميان بر عدالت خدايان را بر ميانگيزد؟ خدايان که واقف به حقيقتند، زمينه هلاکت هيپولوتوس را فراهم ميکنند. لذا مورد نکوهش اوريپيدس قرار ميگيرند.
در تاريخ تمدن آمده است که «گروه خوانندگان در رثاي هيپولوتوس سرودي ميخوانند که لرزه بر اندام آتن افکند:
اي خداياني که وي را به دام افکنديد
من نفرت و تحقير خود را بر چهره شما ميافکنم!»
هيپولوتوس انساني رازدار و عفيف است که براي حفظ شرافت نامادرياش حقيقت را باز نميگويد و تن به تبعيد و نهايت مرگ ميدهد.: «زهي بدبختي و بداختري که من حقيقت را بدانم و نتوانم آن را بر زبان آورم.»
فايدروس نيز اگر چه دچار وسوسههاي نفساني شده و دل به عشق ناپسرياش سپرده، ليکن تا بدان حد داراي شجاعت و از خود گذشتگي است که قصد دارد تا با هلاکت خويش، آبروي خانوادهاي را به ناپاکي نيندازد. لذا در برابر آفروديت مقاومت کرده و به مقابله بر ميخيزد تا آنجا که خود را در پاي غرور اين الهه هلاک ميگرداند. اين سقوطي ديگر براي خدايان است.
فايدروس مظهر عشق و شهوت و هيپولوتوس مظهر زهد و پرهيزگاري است. هيپولوتوس که به نوعي تجرد روي کرده، نفرت خويش را نسبت به آفروديت چنين مينماياند: «من از خداياني که آنها را در شب پرستش ميکنند، خوشم نميآيد.»
او چنان غرق در پرهيزگاري است که غلامش وي را چون خداوند خطاب ميکند. بدين ترتيب اوريپيدس مقام فرد را تا پايه خدايان بالا برده، بدان ارج مينهد. در آثار وي خدا و انسان برابرند و اين حق را دارند تا مطابق ميل خويش عمل نمايند. و از زبان هيپولوتوس ميگويد: «خدايان مختارند که به هر کس که ميخواهند، نظر عنايت و احترام بيفکنند. آدميان نيز در اين امر مختارند».
اوريپيدس به خدايان همچون انسانهايي مينگرد که براي رسيدن به اهداف خويش به دروغ و فريبکاري دست مييازند، اما در پايان تمامي خدعهها و نيرنگهايشان برملا ميگردد. وي ايزدان را موجوداتي پست و قابل نفرين مينماياند. هيپولوتوس ميگويد: «اي کاش نفرين آدميان گريبانگر خدايان ميشد!» خدايان عليرغم قدرت اساطيري خويش، براي رسيدن به هدف، به هر وسيلهاي توسل ميجويند. بدين ترتيب اوريپيدس ايشان را از قله خودکامگي افسانهاي تا به پايه موجودي فريبکار به زير ميکشد. حتي گناه آدميان را نتيجه نيرنگ ايزدان ميداند و اين اعترافي است که از زبان آرتميس باز گفته ميشود: «هرگاه خدايان مقرر کنند، آدميان ناگريز دست به گناه ميزنند...!»
اوريپيدس به فرد اراده بخشيد و قدرت خدايان را که تعيينکننده سرنوشت انسان بود، تضعيف نموده تقدير آدمي را به خود او وا مينهد و اين عقيده را مطرح ميکند که دست هيچ ذيشعوري در سرنوشت انسان دخيل نيست. وي نقش تقدير را از زندگاني نفي کرده، عامل تصادف و اتفاق را سازنده تقدير بشر ميداند. همانگونه که بردگي را نه حکم طبيعي فرد، بلکه نتيجه تصادف ميداند. همچنان که آيسخولوس (27) ميگويد: « آه! زئوس، من چه ميگويم ؟ ميگويم که چشم تو بيدار است. يا از حماقت انسانهايي که باور ميکنند خداياني هم وجود دارند، حال آنکه تمامي جهان از تصادف و اتفاق انباشته است».
بدين ترتيب اوريپيدس بر قدرت اساطيري خدايان خط بطلان ميکشد و از زيان تزه، خرافات و غيبگويي را به باد تمسخر گرفته، تکيه بر آن را عملي دور ازعقل ميانگارد و براي تمامي رخدادها در پي دلايل عقلاني است و به عاملي به نام معجزه خدايان اعتقادي ندارد. اوريپيدس نويسندهاي آزادانديش بوده و معتقد است اگر چه ميتوان زبان و قلم را به بند کشيد، ليکن انديشه را نميتوان در حصارها و باورها محصور کرد. هيپولوتوس ميگويد: «زبانم سوگند خورده، اما ذهنم آزاد است». اين سخن اعتراض تماشاچيان را برانگيخت.
وي بيش از هر چيز در آثار خود انسان را درک ميکند و با مشکلات و احساسات او عجين ميشود. اوريپيدس به تمامي جزئيات خوب و بد انسان توجه دارد و آنها را در آثار اوريپيدس فرياد عصيانگرانهاي است که براي رهايي انسان از موهومات و قدرت اساطيري ايزدان بلند شده است. وي به بررسي حالات روحي و رواني اشخاص ميپردازد. و به بيان ظاهري قضايا اکتفا نکرده به عمق روابط و حالت افراد نفوذ ميکند تا بدين طريق از صحنه زندگي، پرده خرافات را بدرد و آدميان را با واقعيات حيات و فلسفه رخدادهايش آگاه کند و عقايد تند و نيز ترديد پرآشوب خويش را لابهلاي اثر به منصه ظهور ميرساند. بدين وسيله رهبري «نسل جوان و عاصي و پر شور» را بر عهده ميگيرد و عقايد عاصي خود را چنين باز مينماياند: «آيا کسي هست که بگويد در آسمان، خدايان هستند؟ نه، خدايي نيست. کسي نيست، مگذاريد که احمقان با اين افسانههاي دروغين، شما را بفريبند. به ذات حقايق بنگريد و به گفتههاي من اعتماد ناشايست مبنديد. زيرا من ميگويم که شهرياران کشتار ميکنند، غارتگران، پيمان ميشکنند و شهرها را با نيرنگ ويران ميکنند. و با همه اين کارها، از آنان که هر روز عمر را به آرامش زهد ميگذرانند، شادمانند و نيک بختترند.»
وي تحولي در انديشه هم عصران خود پديد آورده، ايشان را وادار به تفکر کرد و از اطاعت محض و کورکورانه برحذر داشت. منظور اوريپيدس از احمقان، کاهنان معابد و غيبگويانند که موجب نشر ظلم و ستم شدهاند و با به بازي گرفتن افکار سادهانگارانه مردم، راه بر يکه تاري خدايان و البته خويش هموار کردهاند. وي بدين ترتيب جامعه مذهبي آن عصر را زير سؤال ميبرد که کاهنان معابد خود، مروج فسادند. کساني که به جنايت، فساد و هوسرانيهاي خود و خدايان جنبه تقدس بخشيدهاند.
به طور کلي نميتوان «پيشامدهايي از قبيل مخالفت مردم و حملات کمدينويسان و شايد ناکاميهاي او در زندگي زناشويي را موجب بدبيني شديد او به شمار آورد. چرا که در آن دوران، حيات سياسي اجتماعي و به ويژه اخلاقي آن روي به انحطاط نهاده و اوريپيدس که داراي روحي حساس و انتقادي بود، از چنين وضعيتي رنجيدهخاطر شده آن را بدين گونه تصوير مينمايد: «دم شمشير سوگندها کند شده، از سرزمين يونان شرافت رخت بربسته و به ژرفاي آسمانها رفت.»
به قول ويل دورانت وي «بر اساطير کهن ميخندد و به سوسياليسم توجه دارد و خواستار نظام اجتماعي تازهاي است که در آن مردان، زنان و مردان ديگر را و نيز دولت همگان را استثمار نکند.»
اوريپيدس دريچهاي نو بر ديدگان تراژدي گشود و آن ابداع شيوه رئاليسم و پرداختن به واقعيات زندگي است. عقل را بيش از هر چيز ديگري ميستايد، وي توصيفگر زندگي است و به زماني مينگرد که در آن ميزيد، نه همچون آيسخولوس و سوفوکل به آخرت و تقدير. همچنين عمل بر احساس و عواطف را سقوط در شر و فساد ميداند. از نظر گاه وي هر فردي بايد به راه خويش رود و زندگي را آن چنان که هست بنگرد، نه آن گونه که بايد باشد. درواقع تراژدي را به سمت مطالعات روانشناسانه سوق داد.
بدين گونه وي را نماينده اولين نشانها و علايم سقوط تراژدي نيز دانستهاند. ژان پل سارتر راجع به او ميگويد: «او کليشهاي به کار ميگيرد تا بتواند خود آن کليشه را در روند تراژدي از درون ويران کند.»
اين اقدامات و افکار، حاميان شيوه کلاسيک را سخت آزرد. لذا حملات سختي متوجه اوريپيدس گشت. وي علاوه بر توجه شديد به عواطف، به وارد کردن افکار و انديشههاي فلسفي در نمايشنامههايش دست يازيد. در تاريخ تمدن آمده است آيسخولوس با شعر «حکم و فلسفه خشک خود، راه گشود و حدود درام يونان را معين ساخت. سوفوکل با موسيقي موزون و فلسفه آرام خويش به آن صورتي آراسته و منظم داد و اوريپيدس با آثاري که از احساسات تند و شک پر آشوب وي منشأ ميگرفت، تحول، اين هنر را به سوي کمال رهنمون شد.
البته اوريپيدس در رعايت اصول فن درام نويسي به پاي آيسخولوس و سوفوکل نميرسيد. به عنوان نمونه اکثر آثار اوريپيدس با حضور ناگهاني يکي از خدايان، به پايان ميرسد، بيآنکه انتظار حضور آن را داشته باشيم. شايد اين گفته ويل دورانت صحيح باشد که «چون بر اثر فلسفه شوريدهخاطر شده بود؛ هرگز نميتوانست اثري کامل پديد آورد».
البته حضور اجباري و ناگهاني خدايان به خاطر وجهه مذهبي دادن به اثر است که به قول ويل دورانت «آغاز و پايان تراژديها را وقف خدايان کرده است.»
در تاريخ تمدن آمده است که اوريپيدس صورت ظاهري اساطير مقدس را چنان ماهرانه حفظ کرده است که سخافت و نامعقولي آن به وضوع آشکار است. حضور ناگهاني خدايان بدين منظور نيز ميتواند باشد که اوريپيدس در خلال نمايشنامه به نتايج مورد نظر خويش رسيده است، لذا در نحوه به پايان رساندن آن تلاشي نميکند. به طور کلي نقاط ضعف او را با مد نظر قرار دادن اين گفته ويل دورانت که «اوريپيدس را تنها درامنويس پنداشتن خطاست، دلبستگي او بيشتر به بررسيهاي فلسفي و اصلاحات سياسي است؛ نه به فن درام نويسي»، ميتوان ناديده انگاشت.
البته بايد توجه و حمايت اوريپيدس از اصلاحات مذهبي و اجتماعي را نيز بدين مقوله بيفزاييم. وي بر روحيات افراد تصوير شده در درامهايش متکي است و تلاش ميکند تا آنان را هر چه بهتر بنماياند. در آثار او افراد عادي و معمولي جايگزين پادشاهان و به طور کلي افراد خارق العاده ميشوند. او به دنبال حقيقت است و به ميل ديگران سخن راندن را بس ناپسند و نابودگر ميداند. فايدروس ميگويد: «آنچه شهرها را ويرانه ميکند و خاندانهاي کهن را به باد ميدهد، همين موافق ميل ديگران سخن گفتنهاست».
اوريپيدس معتقد است که تباهي و فساد جامعه، نشأت گرفته از تباهکاري بزرگان آن جامعه است. فايدروس ميگويد: «وقتي بزرگان قدم در راه رسوايي و تباهکاري نهند، مردمان معمولي نيز بالطبع از آنها پيروي خواهند کرد.»
اوريپيدس همچنين بر اين اعتقاد است که فرد پادافره اعمال خويش را در اين جهان خواهد ديد. فايدروس ميگويد: «....آنان که داراي دلي ناپاکند، همچون دوشيزهاي که در آينه نظر کند و نيک و بد رخسار خويش را در آن بنگرد، ديري نميگذرد که آينه روزگار زشتيهاي کردار و گناهان آنان را در برابر ديدگانشان پديد ميآورد...»
نيز وي معتقد است که کمال مطلق دستنيافتني است. دايه ميگويد: «...به ما آدميان فاني هرگز نيامده است که به اميد رسيدن به کمال موهوم، بيهوده تلاش کنيم و رنج ببريم.». البته لازم به ذکر است که دايه خود مظهر تکريم خدايان است هر آنچه از جانب خدايان بر انسان تحميل گردد به حق و شايسته تعظيم ميداند.
گويي دايه زبان گويايي افروديت است تا حرمت وي پاس داشته شود. گروه زنان نيز سراينده عظمت و قدرت افروديت است. ايشان محافظهکاري و گردن نهادن بر تقدير و سرنوشت را در زندگي توصيه ميکند: «... راه و رسم من در زندگي آن است که روش خويش را تغيير دهم و افکار و عقايد خود را به مقتضاي وضع روز تطبيق کنم...»
گروه زنان که بازگو کننده وقايع داستان است، سرنوشت فايدروس را پيشاپيش باز ميگويد و تنها چاره رهايي از چنگال انتقامجوي آفروديت را مرگ ميداند: «...زيرا راه ديگري جز مردن براي وي باقي نمانده است! بدين سان فايدروس نسبت به دشمن جاوداني خويش اداي احترام ميکند و نام نيک را بر نعمت زندگاني ترجيح ميدهد....»
فايدروس و هيپولوتوس، هيچ يک به راه توصيه شده نرفتند و هردو در تصميم خويش مصممند. گويي نفرين خدايان بر آنان فرود آمده است تا کينه توزانه در هدف خويش استوار بمانند.
البته اوريپيدس در لابه لاي اين اثر، سرنوشت افراد ديگر را بيان ميکند که هر يک نشانهاي از خودکامگي خدايان تواند بود. گويي خدايان موجوداتي بيمارگونهاند که لذت خويش را در رنج و عذاب ديگران ميجويند. ايزدان چنان غرق در غرور گشتهاند که حتي از اشک ريختن بر ستمي که به ناحق بر انسان روا داشتهاند، منع شدهاند. هيپولوتوس: « خداوندگارا، آيا مينگري که به چه روز افتادهام؟»
آرتميس: «آري ميبينم. ولي دريغ که مرا از اشک ريختن ممنوع ساختهاند».
مسأله ديگري که اوريپيدس در آثار خود بدان پرداخته، مسأله زنان است. وي حالات دروني زنان را به خوبي مورد بررسي قرار ميدهد و چنان به ضعفهاي آنان ميپردازد که او را مخالف جنس زن قلمداد ميکنند. انزجار هيپولوتوس نسبت به زنان بدان حد است که ايشان را موجوداتي «خبيث و نالايق» مينامد. وي مخالف سرسخت زنان و خواهان نابودي نسل ايشان است و اين سخنان را بر ضد زنان بر زبان ميراند: «اي خداوند، اين دام درخشنده و فريبا را که زن نام دارد چرا آفريدي تا ما را بر اين زمين فرخنده، دنبال کند و آسوده نگذارد. اگر قصدت آن بود که انسان پديد آوري، پس چرا زن و عشق را وسيله ساختي؟»
در صورتي که عقيده اوريپيدس درخصوص زنان بدين گونه نبوده و به قول ويل دورانت «از نهضت آزادي زنان که در حال زوال بود پشتيباني ميکند». وي زن را موجودي عاشق قلمداد مينمايد که در تمامي حالات بر عشق خويش پايبند است. ليکن همه حقوقش تباه شده است. وي موقعيت زن عصر خود را چنين مينماياند که کوچکترين گناه و تقصير ايشان نابخشودني است. همچون فايدروس که چون راز خويش را برملا شده ميبيند. براي حفظ شرافت، «يگانه وسيله علاج اين رنج و عذاب» را در «مرگ عاجل» ميداند. ليکن مردان، با وجود کثرت گناه و فساد از تير اتهام و بدنامي مصونند. اوريپيدس نخستين کسي است که اين مسأله را به طور جدي مورد بررسي قرار ميدهد. وي با شيوهاي نو به زن و مسائل مربوط بدان مينگرد و خصوصيات رواني اين گروه را عميقتر از پيشينيان خويش تجزيه و تحليل کرده، بدان اهميت ويژهاي ميبخشد.
اين خلاف عرف بود که زن، صاحب منزلت و اعتبار گردد. فايدروس: «... من زنم و زن مايه انزجار و تحقير عالميان است».اما ارويپيد عرف و عقايد آن دوره مبني بر تحقير زنان را ناديده انگاشت.
به هر ترتيب اوريپيدس تأثيري شگرف بر انديشهها و آراي عصر خود گذارد. به گونهاي که در تاريخ يونان قديم آمده است: « مهارت و هنر اوريپيدس در تشريح عواطف بشري و تجسم صحنههاي حقيقي زندگي به حدي بود که همه طبقات مردم به گرمي از آن استقبال کردند و چنانکه ميگويند سقراط براي تماشاي همه نمايشهاي او حاضر ميشد...».
به هر حال اوريپيدس براي پايان بخشيدن به نمايشنامه هيپولوتوس، دست به دامان يکي از خدايان (آرتميس) ميشود تا با وساطت وي، راز فايدروس آشکار گردد و تزه بر اشتباه خويش پي برد. در پايان بايد افزود که هيپولوتوس، داستان مبارزه انسان و ايزدان است. مبارزهاي که اگر چه به ظاهر به پيروزي خدايان انجاميد، ليکن پيروزياي که بيشکست طرف مقابل حاصل آمد.
نمايشنامهي ايون (28) با حضور پيک خدايان (هرمس) (29) آغاز ميشود. وي خلاصه وقايع را در ابتدا باز ميگويد. ايون از پيوند پنهاني آپولون (30) و کرئوز (31) متولد شد. کرئوز موضوع را مخفي کرده نوزاد را در همان غاري که آپولون را ديده بود ميبرد تا در آنجا تلف شود. ليکن هرمس به دستور برادرش آپولون کودک را به معبد وي ميآورد. بانوي غيبگوي معبد نيز بر کودک ترحم کرده، بدين ترتيب کودک در معبد آپولون بزرگ شده به سمت نگهبان زر معبد و پيشکار مخصوص آپولون برگزيده ميشود. در طول اين مدت کرئوز به همسري گزوتوس (32)در ميآيد، ليکن از داشتن فرزند بي بهرهاند. لذا به منظور اجابت آرزويشان به معبد دلف روي ميآورند. گزوتوس به معبد آپولون ميرود تا پيشگويي وي را بشنود. آپولون نيز به او چنين ميگويد که چون پاي از معبد بيرون نهادي، هر آن کس را که ابتدا مشاهده نمودي، فرزند توست. بدين ترتيب گزوتوس با ايون برخورد نموده او را با آغوش باز به عنوان فرزند خويش ميپذيرد.
بدين ترتيب آپولون خدعه خويش را به کار ميبندد و فرزند خود را به عنوان فرزند گزوتوس معرفي ميکند تا راز هوسرانياش برملا نگردد. چنين مکر و حيله را نيز کنيزان فاش ميکنند. آنجا که خطاب به آپولون ميگويند: «... ما را پاسخ تو خوش نيامد و از آن بوي کذب و تزوير ميشنويم ». کرئوز در هراس است که تاج و تخت پدرش به دست پسري بيگانه افتد. ليکن قصد هلاکت وي را دارد، اما آپولون نقشه وي را فاش مينمايد. لذا ايون قصد جان کرئوز را که به معبد پناهنده شده، دارد. در اين هنگام، کاهنه به معبد آمده و گهواره ايون را به وي نشان ميدهد و کرئوز با گفتن علايم گهواره، ثابت ميکند که ايون فرزند اوست. ليکن ايون در دل خويش ترديد دارد که ناگهان آتنا ظاهر گشته و حقايق را باز ميگويد و ايون به صدق گفتار کرئوز پي ميبرد.
در نمايشنامه ايون شاهد عصيان کرئوز بر ضد خدايان هستيم که از اقدام آپولون به خشم آمده، دچار بحران روحي شديدي ميشود. کرئوز: «جان من از اين بيدادگري خدا و انسان که هر دو از زنان کام ميگيرند و آنگاه آنان را رها ميکنند و به آنها خيانت ميورزند، به طغيان آمده است و سرشک اندوه غضب از ديدگانم فرو ميبارد. اين است که من هم آنها را رسوا خواهم کرد.» اين نکته بيانگر اوضاع اجتماعي آن عصر است که زنان مورد بيمهري و ظلم و ستم مشترک خدايان و مردان واقع ميگردند. و به ايشان بيحرمتي روا ميدارند.
در واقع عصيان کرئوز، فرياد عدالتخواهان اوريپيدس است که خواستار برقراري عدالت در روابط اجتماعي زن و مرد است. او را بايد مصلح اجتماعي دانست که خواهان روابط عادلانه ميان افراد جامعه منهاي خيالات و اوهام مذهبي است. البته وي در اين اثر نيز به ستايش عقل ميپردازد. آنجا که ايون به طعنه ميگويد: «...شما را عادت بر اين است که درک خوشي و لذت را به فرايض عقل مقدم ميداريد...»
اوريپيدس زندگاني مردمان عادي را مقرون به سعادت ميداند تا زندگي پادشاهان را. ايون: «... از براي من همان بهتر که به سادگي درويشان زندگي کنم تا چون پادشاهي باشم که بارگاه خود را با وجود مردمان فرومايه و تباهکار بيالايد و از ترس مردن، از مردم پارسا و پاکدامن رخ برتابد...»
اوريپيدس همچنين بدي و خيانت را مختص زنان نميداند و معتقد است که مردان نيز قدم در راه دنائت و پستي مينهند. کنيزان: «... اما حقيقت پيوسته نغمه ديگري ساز ميکند و تهمت نارواي شهوت طلبي را که مردان به زنان ميبندند، به خود آنها بر ميگرداند.»
نمايشنامه ايون نيز همچنان که گفته شد با حضور آتنا به پايان ميرسد.
نمايشنامه آلکستس نيز با حضور آپولون آغاز ميشود. مرگ بر آدمت (33) پادشاه فره(34) روي نموده است. فلذا آپولون، خداي مرگ (35) را راضي کند تا شخص ديگري با رضايت خويش به جاي آدمت جان خود را تسليم کند. هيچ کس، حتي پدر و مادر پير آدمت، تقاضاي وي را پاسخ مثبت نميگويند، الا همسرش آلکستس. در صحنهاي ديگر که آپولون با خداي مرگ روبه رو ميشود، رهايي آلکستس را نيز خبر ميدهد. آدمت مظهر خودخواهي و آلکستس مظهر فداکاري و ايثار است. آدمت فردي فريبکار است. چرا که خود از آلکستس تقاضا کرده تا به جاي وي به ديار مردگان برود و از سوي ديگر از مرگ همسرش اظهار ناراحتي و رنج ميکند.
آدمت خود را عاشق و پرستنده همسر خويش معرفي ميکند. اين در زماني است که آلکستس جان خود را فدا ميکند. آيا در غير اين صورت نيز آدمت چنين ميبود؟ قطعاً خير. چرا که انزجار خود را از پدر و مادرش که خواهش وي را اجابت نکردند، نشان ميدهد.
اوريپيدس در اين اثر، نهايت ايثار و از خودگذشتگي زن را مينماياند. همچنان که از زبان فرس (36)، پدر آدمت ميگويد: «...اين گذشت و فداکاري که همسرت در راه تو کرده است سبب افتخار و روسفيدي جنس زن در همه عالم شده است....»ليکن در تاريخ ادبيات يونان آمده است که: داستانهاي عامه که سخت شيفته اين حکم اخلاقي بودند که زن خوب، بهترين دوست شوهرش است به اين امر توجه نداشتند که شوهري هم که چنين فداکاري را ميپذيرد، قاعدتاً بايد موجودي بسيار پست و بي مايه و عاري از عاطفه و احساس باشد.»
به هنگام خاکسپاري آلکستس، فرس به نيکي نقاب از چهره فرزندش ميافکند و خوي و هدف اصلي وي را باز ميگويد: فرس: «...تو به حقيقت از همسر خويش کمجرأتتر بودي. چه او خود را به چنگال مرگ تسليم کرد تا شوي دلير و جوانمرد او آزادانه زيست کند! از اينها گذشته تو مردي افسونگر و مکاري و طريقي يافتهاي که هرگز نميري... يعني در پي هم همسر اختيار ميکني تا آنان به جاي تو بميرند و تو زنده بماني!»
آدمت خود را در مرگ آلکستس کاملاً بيتقصير ميانگارد و عامل مرگ همسرش را دست شوم تقدير ميپندارد. وي حتي خودفريبانه ميگويد: «خوشا به حال مردگان که چنين آسوده و آرام خفتهاند. من به جايگاه ظلماني آنان رشک ميبرم».
اگرچه اوريپيدس قصد آن دارد تا شجاعت و مهرباني آلکستس را بنماياند، ليکن علاوه بر اينها رياکاري و ظاهرفريبي آدمت را به خوبي نشان ميدهد. چرا که وي از سويي، همسر خويش را به آغوش مرگ ميسپارد و از سويي ديگر به جايگاه ظلماني مردگان رشک ميبرد. اما چنين حزن و اندوهي براي رهايي از خودکامگي کافي نخواهد بود.
آدمت دنائت و دروغگويي را به چنان مرحلهاي ميرساند که آرزو ميکند در کنار همسرش به خاک سپرده شود. «...اين کاش مرا رها کرده بوديد تا به درون گور او فرو روم و همان جا در کنار او چون مردهاي بيارامم!». کسي که به دريوزگي، زندگي بازستانده است.
اوريپيدس به بهترين عبارتي، خصوصيات آدمت را از زبان خود وي باز ميگويد: «اين است که مردي که شهامت مردن نداشت و همسر خود را به جاي خويش به کام مرگ فرستاد تا خود از غايت جبن و کمدلي به زندگاني ادامه دهد...»
اوريپيدس از سويي ديگر مهر مادري و وفاي همسر را در وجود آلکستس به اوج کمال ميرساند. زني که از يک سو جان خود را فداي همسر ميکند و از سوي ديگر در فراق فرزندان و نيز در تشويق آينده آنان ميسوزد.
اين اثر با به صحنه آمدن هراکلس (37) (پسر زئوس) پايان مييابد. بدين صورت که وي در روز وفات آلکستس، مهمان آدمت است و پس از آگاهي از واقعه، به پاس ميهماننوازيهاي ميزبان، همسر وي را از عالم عقبي از چنگال خداي مرگ ميرهاند و به نزد شويش باز ميگرداند.
هراکلس نيز هرکولي سادهدل است که آدمت را داراي سجاياي اخلاقي ميداند که در چنان شرايطي از وي پذيرايي ميکند. لذا شايسته چنين محبتي است!
مدهآ از ديگر آثار اوريپيدس است که در آغاز نمايشنامه بيان ميشود که چگونه مدهآ در اثر تقدير و سرنوشت با جيسون (38) پيوند زناشويي ميبندد. مدهآ که به خانواده خود خيانت کرده، برادرش را کشته و پشم زرين را در اختيار جيسون ميگذارد، همراه وي شده، به ديوکلس (39) و سپس به کورينت (40) ميرود. مدهآ عشق جيسون را در وجود خويش دارد. لذا وقتي با خيانت وي به منظور دستيابي به تاج و تخت کورينت مواجه ميشود، سخت آزرده و پريشان خاطر گشته و زندگي خود را بر باد رفته ميانگارد. مدهآ چيزي جز آنچه به شويش اعطا کرده از وي نميخواهد. عشق و محبت، ليکن کرئون (41) براي رسيدن به هدف خود، طبيعيترين خواسته مدهآ را به سخره ميگيرد. جيسون با گلوسه (42)، دختر کرئون پيوند زناشوئي ميبندد. بدين گونه مدهآ خود را تحقير شده مييابد. تحقير وي بدين جا ختم نگشته، چرا که کرئون قصد آن دارد تا وي و پسرانش را تبعيد کند. و اين ديگر بار گراني است که بر مدهآي از وطن گريخته، تحملناپذير خواهد آمد. مدهآ در آتش خيانت همسرش ميسوزد. وي تشنه انتقام هولناکي است تا مرهمي بر روح زخمديدهاش باشد. اوريپيدس بار ديگر در اين نمايشنامه موقعيت اجتماعي زنان و نيز دشواريهاي «زن بودن» را به خوبي بيان ميکند. مدهآ: «بين همه موجوداتي که به نيروي عقل در روي زمين زيست ميکنند، بدترين قرعه به نام زن افتاد...».
بدين ترتيب اوريپيدس پرچم مبارزهاي اجتماعي را برافراشت تا زنان نيز همچون مردان از حقوق اجتماعي برخوردار باشند. مبارزهاي که درواقع جامعه انساني را شامل ميشد.
مدهآ علاوه بر اين مشکلات، با رنج بيگانگي نيز دست به گريبان است. کرئون از خشم مدهآ آگاه شده از انتقام وي سخت در هراس است. لذا تصميم خود مبني بر تبعيد مدهآ و پسرانش را شخصاً به اطلاع وي ميرساند. کرئون بي درنگ خواستار اخراج مدهآ از آن سرزمين است. ليکن مدهآ براي گرفتن انتقام از در مصالحه و دوستي در ميآيد. کرئون بر اين مسأله واقف است. لذا ميگويد: «سخنان تو به ظاهر مهرآميز مينمايد. اما در اين فکرم که در اعماق قلبت مشغول طرح چه نقشهاي هستي! اکنون اعتقادم به تو، کمتر از چند لحظه قبل شد. خطر آنان که شديداً خشم ميگيرند، به مراتب کمتر از کساني است که آرام ولي زيرکند....»
مدهآ دنائت جيسون را فرياد ميزند که چگونه بازيچه هوي و هوس و نيز حرص و آز براي دستيابي به قدرت شده است. جيسون نيز خيانت خود را بدين گونه توجيه ميکند که خواهان کسب قدرت براي رسيدن به رفاه و زندگاني مرفه براي خود و خانوادهاش است. ليکن مدهآ که تمام زندگي و اطرافيان خود را در جيسون خلاصه کرده، بر سر پذيرش چنين ياوههايي نيست. جيسون خيانت کرده و از نظر وي به هر قصد و نيتي که بوده باشد، بايد به کيفر خويش برسد، مدهآ به آسايشي که همراه با خيانت باشد پشت ميکند و در به دري و آوارگي را بر چنين زندگياي ترجيح ميدهد. البته مسألهاي که در اينجا قابل ذکر است، عبارت از اين است که اجيوس ( پادشاه آتن) به هيچ مقدمهاي وارد صحنه ميشود. اوريپيدس وي را دفعتاً به صورت منجي مدهآ ظاهر مينمايد تا بدين طريق مدهآ در فرجام کار بي يار و پناه نماند. بدين ترفند، اميدي تازه در وجود وي دميده ميشود تا هوشيارانه و مطمئن به کار خويش پردازد.
روح انتقامجويي سراسر وجود مدهآ را تسخير کرده است. تا آنجا که وي براي اجراي تصميم خود قصد کشتن پسرانش را دارد و خويشتن را داراي چنين قدرتي ميداند: «...من تحمل ارتکاب گناه هر قدر زشت و مخوف را دارم، لکن تحمل تحقير شدن و ريشخند دشمنانم را ندارم.»
مدهآ از فرزندان خود به عنوان حربهاي براي گرفتن انتقام استفاده ميکند. تمامي سختيها و رنجها را تحمل ميکند تا قلب جيسون را بدرد.
سرايندگان، وجدان بيدار و آگاه مدهآ هستند که وي را از انجام چنين تصميمي باز ميدارند. مدهآ در درون خود، دوگانگي غريبي حس ميکند. از يک سو به دليل قرباني کردن فرزندانش اشک ريزان است و از سويي ديگر از به اجرا در نيامدن تصميمش در نگراني شديدي به سر ميبرد. مدهآ: «.... قلب دردمند من از اشک و هراس لبريز است...». اگر چه او اين اشک را «اشک شوق» مينامد. مدهآ بروز چنين حوادثي را تنها پرداخته دست تقدير ندانسته، ميگويد: «... وسوسههاي شيطاني قلب من و خواست خدايان چنين رنجي را پديد آوردهاند.»
سرايندگان سرانجام با سرودي آينده را باز مينمايانند؛ آيندهاي شوم و تاريک که در آن دامي هولناک گسترانده شده است و گريزي از آن نتوان بود. چرا که عشق و مهرباني از زندگي رخت بربسته، کينه و نفرت جايگزين آن شده است. مدهآ نيز به زشتي کار خويش آگاه است. ليکن خشم و نفرت، چنان وجود وي را فراگرفته است که گريزي جز آن ندارد. سرانجام مدهآي نگون بخت فرزندان خويش را طعمه شمشير ميکند. سرايندگان چنين حوادثي را بلاياي آسماني ميدانند که بر جيسون «براي اجراي عدالت» نازل ميشوند. چرا براي اجراي عدالت از جانب خدايان، خانواده کرئون و نيز پسران مدهآ بايد قرباني شوند؟ آيا اين بي عدالتي از سوي خدايان نيست؟ جيسون و مدهآ يکديگر را متهم به بروز چنين حوادثي ميکنند. به راستي چه عاملي چنين سرنوشتي را برايشان رقم زد؟ به هر صورت اوريپيدس به زيبايي تمام از يک سو احساسات و عواطف زنانه و نيز مادرانه را به منصه ظهور ميرساند و از سوي ديگر اوج خشم را مينماياند. تا آن جا که مدهآ ترحم را بر فرزندان خود دريغ ميدارد که خطاب به جيسون ميگويد: «...لکن آنها را کشتم تا دل تو را بشکنم». بدين ترتيب داستان مدهآ پايان مييابد و وي سوار بر ارابهاي که خورشيد براي نجات او فرستاده از نگاه جيسون دور ميشود.
اوريپيدس خدايان را مورد سرزنش قرار ميدهد که به چه دليل موجبات فزوني رنج و عذاب آدميان را فراهم کردهاند. «پس به خاطر چه، بشر فاني بايد سپاسگزار خدايان باشد؟ خداياني که بر رنج او ميافزايند، براي او درد ميآفرينند و جانگزاتر از همه، داغ مرگ فرزند بر قلبش مينهند؟» وي انسان را سعادتمند و خوشبخت نميداند زيرا به اعتقاد او «...خوشبختي چيزي نيست که به بشر "تعلق داشته باشد. سعادت و نيکبختي ممکن است در يک آن، به کسي رو کند و در آني ديگر، به ديگري. و تازه همان گونه که احساس خوشبختي ميشود، خوشبختي و سعادتي وجود ندارد!» بدين ترتيب خوشبختي چيزي جز احساسي کاذب نتواند بود که بشر براي رسيدن به چنين سرابي و دست به تلاش و تکاپو مييازد، چنين کوششي، حماقت است. چرا که خوشبختي را پايداري نميباشد و «زندگاني بشر، خواب و خيالي بيش نيست».
نمايشنامه هکوبه، جريان پس از جنگ تروا را باز ميگويد که آگاممنون ( 43)، فرمانده کل قواي يونان، ملکه تروا (هکوبه) و ساير زنان آن ديار را به اسارت خود درآورده است و کاساندرا (44) دختر هکوبه را نيز به زني گرفته است. در اين اثر روح پليدروس (45)، پسر هکوبه بر فراز سر مادرش به پرواز در ميآيد و بلايايي را که بر مادرش نازل خواهد شد بيان ميکند. همچنين سرنوشت خود را چنين ميگويد که پدرش (پريام) (46) پادشاه تروا به منظور آنکه وي از مصيبت جنگ در امان باشد، او را به همراه گنجينهاي از طلا نزد پلي مستور (47)، پادشاه تراس (48) ميفرستد. چون پريام در نبرد تروا کشته ميشود، پلي مستور، پليدروس را به طمع طلا کشته و جنازهاش را به دريا ميافکند. پس از وي هکوبه وارد صحنه ميشود. او دچار رؤيايي گشته که در ارتباط با سرنوشت شوم پسر و دخترش است.
رؤيايي که هکوبه ميبيند، به زودي به وقوع ميپيوندد. شوربختي تيرهاي خويش را پياپي در دامان وي ميافکند. در شوراي عمومي تصميم گرفته ميشود تا پوليکسينا (49) (دختر هکوبه) بر مزار آخيلوس قرباني شود. در چنين موقعيتي هکوبه خويشتن را پير و درمانده مييابد که زانوانش از غم و اندوه ناتوان شدهاند. پوليکسينا نيز چنين بيحرمتي را دستاورد نيروهاي اهريمني ميداند که بر مادرش روا داشتهاند. هکوبه در برابر اوديسئوس (50)، فرستاده يونانيان، عجز و لابه مينمايد تا از بردن تنها مايه تسلايش چشم بپوشد. اوديسئوس که خود توسط هکوبه نجات يافته بود در شوراي عمومي عليه هکوبه و دخترش رأي ميدهد و بدين گونه پاسخگوي نيکيهاي وي ميشود. وي به خواهشهاي هکوبه توجهي ندارد و مصالح سياسي را به عواطف و احساسات انساني ترجيح ميدهد. پوليکسينا برخلاف هکوبه، به مسائل واقعبينانهتر مينگرد. چراکه همچون مادرش دچار عواطف نشده و مرگ را بر زندگي همچون بردگان برتر ميشمارد و با آغوشي باز پذيراي آن است. وي مرگ را براي خود، شاديآور ميداند. زيرا از بردگي و آوارگي رهايياش ميبخشد.
سرانجام هر دو، تن به تقدير ميسپارند. اوريپيدس چه باشکوه لحظه وداع هکوبه و پوليکسينا را به تصوير کشيده است. وي به نيکي احساسات دروني هکوبه را مينماياند. زني که زماني مادر و ملکهاي سعادتمند ميبود و حال به چنان آشفتگياي دچار گشته است که وي را ياراي مقاومت نيست.
هکوبه زن بودن را نوعي بدبختي ميانگارد که بار تمامي سختيها و ناملايمات و نيز «زن بودن» را بر دوش ميکشد. چرا که به عقيده آن دوره، زن بودن، ضعف و ناتواني به دنبال دارد.
آگاممنون: «آيا زني تيره بخت تر از تو وجود دارد؟
هکوبه: نه، مگر آنکه بدبختي، خود، يک زن باشد».
همچنين اوريپيدس قرباني کردن انسانها در برابر خدايان و قهرمانان را عملي غيرانساني ميداند.
هکوبه: « چه چيز آنها را وادار کرده بود که از قرباني کردن يک گاو وحشي چشم بپوشند که ميخواهند اين گور را تنها با قرباني کردن انسانها خرسند کنند؟».
اوريپيدس معتقد است خدايان نميتوانند انسان را از اتفاق و حوادثي که بدو روي کرده رهايي بخشند و تمشک به ايشان را کاري عبث و بيهوده ميداند سرايندگان: «...به قربانگاه آرتميس پناهنده شدم. لکن قربانگاه، مرا نجات نبخشيد. همسرم را در پيش ديدگانم کشتند...»
بدين ترتيب هيچ خدايي حاضر به ياري هکوبه نميشود تا او را از چنگال خونين موهومات برهاند. پوليکسينا خطاب به هکوبه ميگويد: «...نيروهاي اهريمني چه بيحرمتي و چه عذاب وحشتناکي بر تو روا داشتهاند». البته منظور وي از نيروهاي اهريمني، خدايان و غيبگويانند که زندگي را با قوانين سخت و بيترحم، بر انسان تلخ کردهاند.
به طور کلي اوريپيدس به حاکمان و قدرتمندان پند ميدهد تا خوشبختي و استفاده از مواهب حيات را حق تمامي افراد جامعه بدانند و اين مواهب را به چنگال انحصار نگيرند. نيز به ايشان هشدار ميدهد تا قدرت خويش را منطقي و عاقلانه به کار گيرند. زيرا قدرت و خوشبختي هميشه به کام ايشان نيست. هکوبه: «...زورمندان نبايد قدرت خويش را براي انجام اعمال ناپسند به کار برند. هنگامي که آنها از خوشبختي کام ميگيرند، بايد بدانند که اين خوشبختي هميشه به آنها متعلق نيست.»
نحوه نگرش او به مسائل، فرامليتي است. عمل ناپسند و نابخردانه از نظر وي مذموم است، حتي اگر توسط يونانيان صورت پذيرد. آنجا که از زبان سرايندگان در مورد ويراني تروا ميگويد: «...ابر تندرزاي يونان، هستيات را به آتش کشيد و نيزه دشمنانت تو را ويران کرد. ديگر از برجهاي استوار و بلندت نشاني نيست و عظمت به يغمارفتهات را دود و سياهي، چرکين کرده است.»
وي خواهان برابري است و در اين مهم تفاوتي ميان انسانها نميداند. هکوبه: «در کشور تو پادافره قتل به ناحق، قتل است و هيچ تفاوتي بين يک برده و يک انسان آزاده نيست.» اوريپيدس به ريشه قضايا مينگرد نه به ظواهر آن. نيز مقام فرد را نشانه شخصيت و اعتبار وي نميداند. همچنين انديشههاي خود را بي پروا بيان ميکند، بي واهمه از آنکه سيل اعتراضات و بيحرمتيها به سويش روان گردد. چرا که معتقد است «دليل خوب و کافي هميشه زمينه را براي ابراز سخنان بيغش آماده ميکند.»
بازگرديم به نمايشنامه هکوبه. سرانجام پوليکسينا بر مزار آخيلوس قرباني شد. پس از اين واقعه ملازم هکوبه جسد پليدروس (پسر هکوبه) را در ساحل دريا مييابد و اين پيام شوم را به هکوبه ميرساند. وي که از خشونت و سنگدلي پليمستور آگاه ميگردد، تلاش ميکند تا شومبختيهاي خويش را بر آگاممنون بازنمايد تا بدين طريق ترحم او را برانگيزد و وي را در گرفتن انتقام ياري بخشد. هکوبه به هدف خويش ميرسد. البته آگاممنون در مورد قرباني شدن دختر هکوبه، نميتواند او را کمک کند. چرا که عقايد عمومي بر موهومات بنا نهاده شده و او را نيز در چنبره خويش گرفتهاند.
هکوبه توسط ملازم پير به پلي مستور پيغام ميدهد تا همراه پسرانش نزد وي بيايد. پلي مستور رياکاري است که تظاهر به همدردي ميکند. ليکن غافل از آن است که قلم تقدير چه بر آنان رقم زده است. اوريپيدس به خوبي نشان ميدهد که چگونه بشر بنده زر ميگردد. فکر دستيابي به ثروت چنان اندشه پلي مستور را احاطه کرده که از خود بي خود گشته، از خدمه هکوبه غافل ميماند. هکوبه پسران پلي مستور را به ياري همراهانش کشته و خود وي را نيز نابينا ميکند.
دشمنيها و خيانتها تحت نقاب دوستيها و مهربانيها، جامه عمل به خود ميپوشند. پلي مستور که در وراي الفاظ زيبا، خنجر خيانت پنهان کرده بود. خود قرباني چنين خدعههايي شد. وي حتي پس از نابينا شدن، چنان غرق در غرور و خودخواهي و نيز شرافت خانوادگي است که حاضر به قبول عمل ناشايست خود نميشود و طمعه انتقام (يک) زن شدن را غير قابل تصور ميداند. او از اين اقدام هکوبه به حدي به خشم آمده که خطاب به آگاممنون ميگويد: «هيچ هيولاي شريري، چه در خشکي و چه در دريا، نظير زن زاده نشده است...».
البته نميتوان اين سخن را نشانهاي از نفرت اوريپيدس نسبت به جنس زن دانست. چرا که در جايي ديگر از زبان سرايندگان ميگويد: «به خاطر همين است که به چنين عقوبتي گرفتار شدهاي، چرا بايد تا به اين حد خودبين باشي که همه زنان را به يک چشم بنگري؟».
اوريپيدس جامعه بشري را به گروههايي چند تقسيم ميکند که آزادي خويش را در برابر زور، زر، قانون و اقبال، از کف نهادهاند. هکوبه: «انسان آزاده؟ چنين موجودي هيچ گاه وجود ندارد! همه مردم بنده و بردهاند. برخي برده زر، بعضي برده زور و برخي برده اقبالند. بعضي برده عقايد خويشند و برخي به خاطر ترس از قانون، بر ضد طبيعت خود اقدام ميکنند».
در پايان اين اثر نيز اوريپيدس به خرافات و موهومات ميتازد: پلي مستور: «سگ خواهي شد، سگي با چشمان دريده همچون دو تکه آتش.
هکوبه: از کجا ميداني که من تغيير شکل خواهم داد؟
پلي مستور: پيام آور تراسي ما، ديو نيزوس مرا آگاه کرد.
هکوبه: پس براي چه تو را از بلايي که امروز بر سرت آمد، آگاه نکرد؟».
نيز اوريپيدس دخالت منفي خدايان بر زندگي آدميان را مورد انتقاد قرار ميدهد. البته شايد بتوان دخالت خدايان را همان تصور حضور خدايان و نيز تعبير به رأي غيبگويان از حضور خدايان (خرافات و موهومات) به شمار آورد.
هِرمس نيز به فرمان زئوس، هلن واقعي «را در جامهاي از ابر پوشانده از راههاي پنهاني هوا» به مصر ميآورد تا در کاخ پروته (52) به عفاف روزگار گذراند تا به همسر واقعي خويش منلائوس (53) برسد. منلائوس با سپاهي به تروا ميتازد و آنجا را ويران کرده، هلن دروغين را به چنگ ميآورد. در اين هنگام پروته چشم از جهان فرو ميبندد و تئوکليمن، (54) پسر و جانشين پروته اصرار دارد تا هلن را به همسري برگزيند. ليکن هلن به مزار پروته پناه ميبرد تا عفاف خود را حفظ کند. البته هلن يادآور ميشود که هرمس به او گفته است سرانجام منلائوس بر اين راز که او پاي بر تروا ننهاده آگاه خواهد شد و هر دو در اسپارت به کاميابي زندگي خواهند کرد.
منلائوس در بازگشت، سالها در دريا دچار طوفان ميشود و سرانجام به همراه هلن دروغين و برخي يارانش به خاک مصر ميرسند ؛ او (منلائوس) براي درخواست نياز به کاخ پروته روي ميآورد و به طور اتفاقي هلن واقعي را مييابد و به محض اين رويداد، هلن دروغين در هوا ناپديد ميشود. و هلن واقعي خدعه خدايان را به منلائوس فاش مينمايد.
سرانجام هلن و منلائوس با کمک تئونوئه (55) غيبگو (خواهر تئوکليمن) به سرزمين خويش ميگريزند. اوريپيدس که مخالف غيبگويان است، به منظور حفظ ظاهر، در پايان براي نجات اين دو به ايشان (غيبگويان ) روي ميآورد. تئوکليمن فردي بي دين است. تا آنجا که وقتي آگاه ميشود، خواهرش، وي را از آمدن منلائوس خبر نداده است، قصد جان او را ميکند. اين اثر نيز با حضور ديوسکوريا (56)، پسران زئوس و لدا (57) که به مقام خدايي رسيدهاند، پايان مييابد. بدين صورت که اراده خدايان مبني بر نجات منلائوس و هلن را به تئوکليمن باز ميگويند و طوفان خشم وي را فرو مينشانند.
در نمايشنامه هلن شاهديم که هر خدايي مختار است تا اراده خويش را به منصه ظهور رساند، اگرچه برخلاف اراده خدايي ديگر باشد؛ البته عليه يکديگر به مقابله مستقيم برنميخيزند. بدين ترتيب ما با خداياني خودسر مواجهيم که اگر حريم آزادي يکديگر را حرمت مينهند، ليکن انسان را چون عروسکي بياراده به بازي گرفتهاند.
در اين اثر نيز خدايان خود را تا حد انسان پايين آوردند و بي هيچ گناهي از سوي انسان وي را فريفته، دچار بلايا و مصايب کردهاند. اوريپيدس در اين نمايشنامه، پيشگويان و کاهنان را مورد حمله قرار ميدهد. وي در جستوجوي خدايان بي واسطه غيبگويان و کاهنان است. زيرا ايشان را فريبکاراني ميداند که آدميان را به حربه خرافات فريفتهاند، لذا در هراس است که مبادا خود گرفتار موهومات شود. قاصد: «... آيا معقولتر نيست که به پيشگاه خدايان، قرباني کنيم و از آنان استعانت بجوييم و کاري به کار پيمبران و غيبگويان نداشته باشيم؟ غيبگويي را بيگمان بدان منظور اخترع کردهاند که آدمي را با آن به اميد کاميابي، بفريبند و او را به دام اندازند. اگر جز اين بود پس چرا هرگز ديده نشده است که کسي بيهيچ رنج و کوششي و فقط به وسيله نظر کردن در اشکال و صور قربانيها توانسته باشد، صاحب دولت شود؟
وي در مقابل، عقل و انديشه در امور را ميستايد و آن را بهترين وسيله براي رسيدن به نيکبختي ميداند. قاصد: «...آري، بهترين غيبگويي توجه به دقايق امور است و به داشتن انديشه صائب و رأي سليم.»
اوريپيدس مخالف جنگ و خونريزي و معتقد است که پاسخ شمشير با شمشير دادن کاري عبث و بيهوده است و نبايد در مقابل سفاهت ديگران، به عملي مشابه عمل آنان دست يازيد. وي خواهان صلح و آرامش است و براي رفع مشکلات، جنگ و ستيز را چاره نميبيند. بلکه بر اين باور است که از راه استدلال و گفت و گوي منطقي، ميتوان کينهها و دشمنيها را از قلبها زدود.
نمايشنامه هلن بيانگر نبردي خونين و در عين حال بيفايده است؛ جنگي که خدايان به منظور به سخره گرفتن انسان و نيز غرور و حسادت خويش آن را پرداختند. هلن نيز بر آن است تا با هلاکت خود، ننگي بر چهره سه الهه و نيز پاريس که موجبات آوارگي و بدنامي وي را فراهم کردهاند، بيفکند. (58) هلن: «... مرگ من فديهاي است که به پيشگاه سه الهه تقديم ميشود و پسر پريام و شباني که دل از کف داد و داوري که رأي خود را به آفروديت تسليم کرد، نيز از اين فديه برخوردار باشند.»
در پايان بايد افزود که اوريپيدس سخن حق را دليل بر برتري ميداند.
تئوکليمن: «آيا من بايد از غلامي چون تو فرمان پذيرم؟
قاصد: آري، چون حق با من است»
بدين ترتيب اوريپيدس تمامي افراد را چه پادشاه و چه غلام، برابر ميداند. همچنان که هيچ تفاوتي ميان زنان و مردان قائل نيست و مدعي است که زنان نيز بايد چون مردان از آزاديهاي اجتماعي و سياسي برخوردار باشند و تنها در اين صورت است که اوضاع جامعه انساني رو به بهبود خواهد نهاد.
پي نوشت ها :
1- Euripides
2- Alcestes
3- Medea
4- Hippolyte يا Hippolutob
5- Andrtmakhe
6- Hecuba
7- Electra
8- Ipigenia intauris
9-Crestes
10- Iphigenls in aulis
11- Dionysos
نام ديگر وي باکوس است و خداي تاکستان و شراب بوده است. ديونوسيوس به معناي دوبار تولد يافته است.
12- Meneesrohides
13-Phols
14-Aristophan يا Aristophanes
کمدي نويس يونان باستان به سالهاي 380- 448 ق. م
15-Anaxagorass
16- Prodicoose
17-Hoglaonon
18-Arkhalaos
19- Pela
20-Aphrodke الهه عشق و شهوت
21- Ariemise الهه شکار وحامي زنان
22- Phedre
23- Thesee
24- Tresene
25- Poseldon خداوند دريا و پدر تزه
26-هيپولوتوس يعني کسي که بدنش پاره پاره شده است.
27- Achille
28- lon
29- Hermes
30- Apollon
31-Creuse
32- Xouthos پادشاه يونان.
33- Admete
34- Pharas
35- Trepas
36- Pheres
37- Heracles
38- Jason
39- Dioclese
40- Corente
41- Creon
42- Glose
43- Agamomnone
44- Cassndra
45- Polydrose
46- Periame
47- Polymastoor
48- Trese
49- Pioyxina
50- Odiseose
51- Hera
52- Prote
53- Monelas
54- Theociymene
55- Theonoe
56- Dioscures
57- Leda
58- در اين مورد رجوع شود به جلد اول فرهنگ اساطير يونان و رم، صفحه 84، نوشته پيرگريمال، ترجمه دکتر احمد بهمنش
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}