مروري بر نهضت هاي بيداري اسلامي در افغانستان (1)


 

نويسنده: حسن تهراني




 

درآمد
 

در ادبيات سياسي معاصر آمده است که تحولات فکري و اجتماعي جوامع اسلامي در دو قرن گذشته، عامل اصلي بيداري مسلمانان و مقاومت آنان در برابر فرهنگ و تمدن غربي و وفاداري آنان به مباني ديني بوده است. به تعبير ديگر برخورد انديشمندان جوامع اسلامي با فرهنگي و تمدن غربي در نتيجه پي بردن آنان به عمق عقب ماندگي جوامع اسلامي در زمينه هاي گوناگون بوده است. تحولات مربوط به بيداري اسلامي که از ابتداي قرن حاضر با تلاش به منظور دگرگوني و ايجاد تحول در جوامع اسلامي آغاز شد، و با طرح ديدگاه هاي متفاوت درباره شکل حکومت اسلامي تا زمان حاضر در برخي از کشورهاي اسلامي ادامه دارد. بر اين اساس طيف گسترده اي از انديشه ها و نهضت هاي اصلاح گرايانه تا انقلابي در گوشه و کنار جهان اسلام ظاهر شدند. اگرچه موج بيداري اسلامي در نيمه دوم قرن جاري سراسر جهان اسلام را فرا گرفت اما کانون اصلي آن را پنج منطقه تشکيل مي دادند که عبارتند از ايران، افغانستان، جهان عرب، ترکيه و هندوستان. در اين مقاله به فرازهايي از نهضت بيداري اسلامي در افغانستان اشاره مي کنيم.

زمينه هاي اصلاح طلبي در افغانستان
 

اصلاح به معناي نظم بخشيدن در مقابل فساد و هرج و مرج است که همواره مورد تأکيد قرآن کريم و پيامبران و پيشوايان بزرگ اسلامي بوده است. قرآن کريم ضمن اصلاحي خواندن حرکت پيامبران، ادعاي منافقان را مبني بر اصلاح طلبي، به شدت نفي کرده، و حرکت آنان را برخلاف اصلاح يعني افساد معرفي کرده است. هر انسان مسلمان به حکم مسلمان بودن او خواه ناخواه اصلاحگر يا دستکم طرفدار اصلاح هم به عنوان شأن پيامبري در قرآن کريم مطرح شده و هم مصداق امر به معروف و نهي از منکر است، که از ارکان مهم تعلميات اجتماعي اسلام مي باشد. سرور شهيدان حسين بن علي (ع) در واکنش به مخالفان خروج او از مدينه گفته است «و ما أريد إلا الاصلاح في أمه جدي و شيعه أبي و أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر». بنابراين در هر جامعه ي که اسلام و ارزش هاي اسلامي در آن پر رنگ و چشمگير باشد، روحيه اصلاح طلبي نيز در آن قوي و پايدار خواهد بود.
افغانستان يکي از کشورهايي است که جوامع شيعه و اهل تسنن آن در عمل به اسلام و پايبندي به اجراي احکام اسلامي استوار بوده اند. مردم اين سرزمين به دليل اين ويژگي، به راحتي آمادگي پذيرش هرگونه حرکت اصلاح طلبانه، آزادي خواهي و عدالت جويي را داشته اند.

جلوه هاي نفوذ عميق اسلام در افغانستان
 

براي توضيح بيشتر برخي از جلوه هاي نفوذ عميق اسلام در افغانستان لازم است به نکاتي اشاره کنم تا ضمن اثبات آن ها بر اساس اسناد و منابع علمي و تاريخي، زمينه هاي پيدايش جنبش اصلاحي مورد شناسايي و ارزيابي قرار گيرد.
الف) باورهاي اسلامي در افغانستان: سرزمين افغانستان يکي از معدود نقاط جهان است که اسلام به طور عميق و گسترده در ميان مردم آن ريشه دوانده است. فرهنگ اسلامي پس از ورود به اين سرزمين به تدريج به زواياي زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي مردم نفوذ کرد و جامعه را تحت تأثير قرار داد. نويسندگان غير افغاني نيز به جلوه هاي پر رنگ حضور اسلام در اين سرزمين اعتراف کرده اند. آداب و رسوم مردم افغانستان منبعث از فرهنگ اسلامي است، و اسلام در جزئيات زندگي مردم نقش دارد. مردمي که پايبندي شديد به رعايت اصول و اعتقادات اسلامي دارند مردم افغانستان هستند. بنا براين هر گونه تحول و دگرگوني اجتماعي و سياسي در پرتو اسلام امکان پذير است و هر طرح مغاير محکوم به شکست است.
نويسندگان بيطرف، هنگامي که از گسترش نفوذ فرهنگ مشترک فارسي و ايراني در ميان مردم افغانستان سخن مي گويند، اين عامل را به ميزان نفوذ اسلام در افغانستان مرتبط مي دانند، و به سلطه معارف و فرهنگ اسلامي در اين سرزمين اعتراف مي کنند.
 
بي ترديد پايبندي به احکام اسلامي به روشني در باورهاي اعتقادي و حاکميت دين بر مردم نمودار است. التزام عملي مردم به نماز و روزه و ساير فرايض الهي نيز امري روشن است. در افغانستان نماز و روزه ملاک مسلمان بودن شناخته مي شود، و از اصول اوليه اعتماد متقابل به شمار مي آيد. چنان که آقاي علي آبادي نويسنده ايراني مي گويد: «جامعه افغانستان يکي جامعه مذهبي است. مردم حساسيت و تعصب زيادي نسبت به دين و مذهب دارند».
پايگاه مردمي عالمان ديني و حضور چشمگير طلاب علوم ديني در حوزه هاي علميه يکي از شاخصه هاي تدين و مذهبي بودن جامعه است. احترام مردم به دانشمندان و روحانيون متعهد وصف ناپذير است. روحانيون به عنوان مروجان شريعت، همواره مورد احترام مردم قرار دارند. در افغانستان حوزه هاي علميه و عالمان ديني نقش ارزنده اي ايفا مي کنند.
دکتر هدي يکي از نويسندگان افغاني در اين باره گفته است: «در ساختار اجتماعي افغانستان، مقام يک «ملا»، يک «مولوي» يا يک «شيخ» که شاگردان زياد و پيروان متعدد دارد، حرف اول را مي زند.
به همين دليل سران ايلات و قبايل سعي مي کنند از تأييد دايمي جامعه روحانيت برخوردار باشند. تريبون مساجد به عنوان جايگاه رفيع ارشاد و تبليغ اصول دين در اختيار روحانيت است و نقش مهم رسانه اي را براي دعوت مردم به عهده داشته است». به دليل نفوذ و اقتدار علما و روحانيت در بين مردم، نه تنها سران قبايل و خوانين و اربابان، بلکه سلاطين افغانستان نيز (هر چند به صورت ظاهري) روزگاري خود را ملزم به متابعت از نظريات آن ها مي ديدند. در تصميم گيري هاي سرنوشت سازي مانند وضع قوانين، اعلان جنگ داخلي يا خارجي و تاجگذاري با آنها مشورت مي کردند.
ب) روحيه عدالت خواهي: عدالت يکي از اصول مهم اسلامي است. در قرآن کريم از عدالت به عنوان يکي از اهداف اصلي بعثت پيامبران ياد شده و ابعاد سياسي، اقتصادي و اجتماعي دارد. نفوذ همه جانبه اسلام از يک سو و فرمانروايي زمامداران ستمگر از سوي ديگر، موجب تقويت روحيه عدالت خواهي مردم افغانستان شده است. لذا گرايش به اصلاح طلبي را مي توان در اين روحيه جستجو کرد.
ج) روحيه استقلال طلبي: استقلال خواهي از بارزترين ويژگي هاي ملت افغانستان محسوب مي شود. اين ملت در سايه تعاليم عزت بخش و فرهنگ همت آفرين اسلام از بزرگ ترين ملت هاي استقلال طلب و آزاد انديش جهان به شمار مي آيد. تاريخ گذشته اين سرزمين شاهد مقاومت هاي فراموش ناشدني و تحسين برانگيز بوده است. در تاريخ معاصر، قيام هاي مردمي در مقابل استبداد داخلي و استعمارگران انگليسي و ارتش سرخ شوروي و طالبان در سيماي مردم اين سرزمين مي درخشد. ژنرال رابرتز رئيس ستاد ارتش انگليس در هندوستان درباره گرايشان آزادي خواهانه مردم افغانستان چنين اظهار نظر کرده است: «آنچه مي خواهم بگويم ممکن است براي حيثيت و احترام تاج و تخت انگليس خوشايند نباشد، اما با اطمينان خاطر اعتراف مي کنم و آنچه مي گويم واقعيت دارد. هر چه افغان ها کمتر ما را ببيند، کمتر از ما نفرت خواهند داشت. اگر روس ها به افغانستان تجاوز کنند و اين کشور را به اشغال در آورند، ما شانس بهتري خواهيم داشت. زيرا آن وقت مي توانيم افغان ها را براي حفظ منافع خودمان به سمت خودمان بکشانيم، مشروط بر اين که از هر نوع مداخله در کار آن ها اجتناب کنيم».

پيشينه تاريخي بيداري اسلامي در افغانستان
 

در حقيقت ريشه هاي بيداري اسلامي در تاريخ معاصر افغانستان و دگرگوني هاي حاصل از آن با دگرگوني هاي کلي جهان اسلام بي ارتباط نبوده، اما نوع برداشت از دستاوردهاي حرکت هاي اصلاح گرايانه به ميزان پايبندي مردم اين کشور به مفاهيم ديني بستگي داشته است. افغانستان در سال 1286 شمسي در پي رقابت دو ابر قدرت پيشين جهان يعني روس و انگليس، از حوزه نفوذ روسيه ناتوان خارج شد و مورد توجه قدرت استعماري «هند شرقي» قرار گرفت. در آن برهه انگليسي ها، شبه قاره هند را به طور کامل زير سلطه داشتند و به منظور دستيابي به منافع بيشتر يا دست کم به منظور تأمين امنيت سرزمين زرخيز هندوستان، در صدد توسعه حوزه نفوذ خويش به سوي افغانستان برآمدند. در نتيجه دخالت هاي فزون خواهانه انگليسي ها سه جنگ معروف افغانستان و انگليس در دوره دوم حکومت سدوزايي ها به وقوع پيوست. اگرچه اين سه جنگ به دليل ضعف اين دودمان تلفات و خسارت هاي سنگيني به همراه داشت، اما ديري نپاييد که بيداري اجتماعي و آگاهي سياسي در ميان مليت هاي گوناگون افغانستان به تدريج آغاز شد. نخستين جرقه بيداري اسلامي در اين کشور را ابتدا نخبگان و علما و سرانجام ملت مسلمان روشن کردند.
ورود 16 هزار نظامي انگليسي به قندهار در سال 1255 و اشغال اين شهر، دامنه بيداري و حرکت اصلاح خواهي براي دفاع از آزادي و استقلال افغانستان گسترش يافت. مردم به روشني از سياست شاه شجاع سدوزايي و دودمان او که حدود يک قرن بر اين کشور حکومت کردند به ستوه آمده بودند. در پي آغاز حرکت اصلاح خواهانه در افغانستان شاه شجاع به منظور تداوم بهره کشي و سرکوب مردم دست به دامان انگليسي ها شده، و سرنوشت ملک ملت را به استعمارگران سپرد.

حرکت آيت الله فاضل قندهاري
 

علماي متعهد و راستين که در زمينه گسترش آگاهي عمومي و بيداري اسلامي همواره نقش سازنده در تاريخ افغانستان ايفا کرده اند، پس از تجاوز انگليس به منظور بيداري و آماده سازي مردم براي رويارويي با اشغالگران و حفظ استقلال کشور اسلامي و دفاع از ملت مسلمان و دفع تجاوز بيگانگان کمر همت بستند. علماي برخاسته از مساجد بر حسب تکليف شرعي و حفظ منافع ملي ملت پراکنده و خسته از نفاق و ستيزه جويي هاي داخلي به سران اقوام گوناگون هشدار داده و آن ها را به حفظ اتحاد و يکپارچگي فرا خواندند. يکي از علماي دلسوزي که در آن شرايط دشوار و حساس پرچم اصلاح و بيداري را در پرتو دعوت به اتحاد و تسامح مذهبي و همدلي را به منظور حفظ استقلال و دفاع از کيان اسلامي و دفع تجاوز به دست گرفت و ملت را رهبري کرد آيت الله عبدالله فاضل قندهاري بود.
آيت الله فاضل قندهاري مردي دانا و پارسا و مورد احترام اقشار گوناکون جامعه اعم از شيعه و سني بود. در کتاب «تاريخ علماي خراسان» آمده است که آيت الله فاضل ازهد علماي عصر و اورع فقهاي دهر بود. او در خانواده روحاني و دانشمند به دنيا آمد و بيشترين بهره علمي را از محضر پدر روحاني و والامقام خود ملا نجم الدين قندهاري برد. آيت الله فاضل مدتي هم در محضر خاتم المجتهدين علامه شيخ مرتضي انصاري و نيز سيد محمد باقر شفتي و ديگران در حوزه علميه نجف اشرف درس خواند. او به درجه اي رسيد که جامع معقول و منقول و حاوي فروع و اصول ناميده شد. درباره مقام علمي آيت الله فاضل بزرگان نقل کره اند: «او علامه بزرگ، فقيه و اصولي ماهر، مؤلف متتبع و از اساتيد فقه و اصول بود. در هر دانشي يد طولاني و در هر فني شناختي کامل داشت. در علم اصول، حديث، تفسير، کلام، عقايد، حکمت، تاريخ و ادبيات تدريس مي کرد».
مرحوم قندهاري با داشتن پايگاه اجتماعي و مردمي ميان شيعيان و اهل تسنن، اقوام و فرق گوناگون ملت را به وحدت و مبارزه با توطئه هاي استعمار فراخواند. اقشار گوناگون ملت افغانستان را به برادري فراخواند. تلاش براي طرد استعمار را اولين تکليف اسلامي و ملي اعلام کرد. مبارزات آيت الله فاضل به قندهار و اطراف آن محدود نبود. او پس از مدتي به کابل مرکز افغانستان هجرت کرد، و دامنه حرکت اصلاح گرايانه خود را بر مبناي وحدت اسلامي و ملي و مبارزه با استعمار خارجي گسترش بخشيد. در نتيجه اين فراخواني، ساير اقوام و پيروان مذاهب اسلامي افغانستان در سايه همدلي و شجاعت قيام سراسري را بر ضد استبداد داخلي و استعمارگران خارجي آغاز کردند. اين قيام همگاني چنان غافلگير کننده بود که از 16 هزار نظامي انگليسي تنها يک نفر به نام «برايدن» زنده ماند. مؤرخان انگليسي که رويدادهاي اين قيام را به ثبت رسانده اند اعتراف کردند: «اشغال نظامي افغانستان بزرگترين اشتباه دولت انگلستان بود».
تأثير اين شکست مفتضحانه و تاريخي انگليس به افغانستان محدود نماند و به ساير مناطق سرايت کرد. در پي اين قيام بي نظير، قيام هاي مشابهي به تدريج در هندوستان و ساير بلاد اسلامي بر ضد استعمارگران انگليسي آغاز گرديد، و مقام هاي سياسي و نظامي اين کشور را سرافکنده و سرگردان کرد و موجب سقوط دولت «لرد ملبورن» گشت. اما ديري نپاييد که اين روحاني بزرگ و فداکار به ايران تبعيد شد و سرانجام در سال 1312 قمري به جوار حق شتافت.

نهضت سيد جمال الدين اسد آبادي (افغاني)
 

سيد جمال الدين از شخصيت هاي روشنفکري است که در اواخر قرن سيزدهم و آغاز قرن چهاردهم هجري، در دنياي اسلام ظهور کرد، و بر اساس سه محور: بيداري شرق، بازگشت به اسلام و وحدت مسلمانان، ملل شرق را به آگاهي و بيداري و قيام فراخواند. او براي تحقق اهداف خود به تعدادي از کشورهاي آسيا، آفريقا و اروپا سفر کرد. سيد جمال با تدريس، ايراد سخنراني، نگارش مقاله، و انتشار روزنامه «العروه الوثقي» شاگردان آگاه و شجاع تربيت کرد و به موفقيت هاي چشمگيري دست يافت.
آيت الله شهيد مرتضي مطهري در توصيف مبارزات سيد جمال الدين چنين گفته است: «بدون ترديد سلسله جنبان نهضت هاي اصلاحي سده اخير، سيد جمال الدين اسد آبادي معروف به افغاني است. او بود که بيداري سازي را در کشورهاي اسلامي آغاز کرد. دردهاي اجتماعي مسلمين را با واقع بيني خاصي بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جويي را نشان داد. نهضت سيد جمال الدين هم فکري بود و هم اجتماعي. او مي خواست در انديشه مسلمانان رستاخيزي بوجود آورد. در هر کشوري شاگردان بزرگي را تربيت کرد».
با اين وصف سيد جمال الدين حسيني اسد آبادي يکي از نخستين بيدارگران اسلامي در افغانستان بوده که با خطابه ها و مقالات آگاهي بخش و روشنگرانه اش کوشيد جهان اسلام را بر ضد امپرياليسم اروپايي متحد کند.
 
سيد جمال الدين در سال 1278 قمري، در اواخر حکومت امير دوست محمد خان وارد صحنه سياسي افغانستان شد، و براي ديدار با محمد خان به کابل رفت و سپس مدتي هم در جلال آباد استقرار يافت تا وضعيت افغانستان را پس از شکست تاريخي انگليس سامان دهد و امير دوست را با برنامه هاي اصلاح گرايانه و مترقيانه خويش آگاه سازد. سيد جمال مبارزه با استبداد داخلي و استعمار غربي را در رأس برنامه هاي خويش قرار داد و در افغانستان موفقيت هاي چشمگيري کسب کرد. تاريخ نگاران افغانستان نقل کرده اند که سيد جمال الدين بار دوم روز جمعه 25 جمادي الاخر 1284 قمري وارد کابل شد و پس از مرگ امير محمد افضل و به سلطنت رسيدن امير اعظم خان به وزارت رسيد و کار رسيدگي به امور افغانستان را آغاز کرد. برخورد امير اعظم خان در ابتداي کار سيد جمال صميمانه بود ولي ديري نپاييد که به او بدگمان شد، و بيدرنگ دستور داد او را به بخارا تبعيد کنند. ولي در پي سقوط کابل به دست امير شيرعلي خان، در تبعيد سيد جمال تجديد نظر شد. اسناد آرشيو ملي افغانستان حاکي است که امير شيرعلي خان به سيد جمال قول داد که برنامه هاي اصلاح گرايانه او را به مورد اجرا بگذارد.
اخلاق و رفتار امير شير علي خان نسبت به پيشينيان خود بسيار متفاوت بود و از توانايي لازم براي استفاده از ديدگاه هاي سيد جمال براي سامان دادن به امور کشور برخوردار بود. لذا دوران 15 ساله حکومت امير شير علي خان منشأ خدمات اجتماعي و اقتصادي ارزنده اي براي مردم افغانستان بوده است. اما ادعاي برخي از نويسندگان افغاني که شير علي خان استعداد و توانايي درک اغلب زواياي فکري سيد را داشته و موفق به اجراي برنامه هاي او شده مبالغه اي بيش نيست.
تصميم گيري و مديريت در کابل در دست شخص شاه نبود. نظام ملوک الطوايفي و سر در گمي در افغانستان سيد جمال را به ستوه آورده بود. آرزو داشت دولت مرکزي و تمرکز قدرت به وجود آيد. همه اقوام و طوايف کشور بدون تبعيض مذهبي، قومي و طايفه اي، مشارکت سياسي داشته باشند. لذا امير شير علي خان در پرتو افکار اصلاح گرايانه سيد، براي اولين بار در تاريخ معاصر افغانستان، دولت نسبتاً فراگير تشکيل داد که نمايندگان اقوام گوناگون پشتون، دراني، غلجاي، ازبک، هزاره و تاجيک در آن حضور داشتند. وزارت جنگ را به سپه سالار حسين خان هزاره سپرد. ارسلان خان غلجايي به وزارت خارجه منصوب شد. وزارت دربار را به محمد حسن خان قزلباش، وزارت خزانه داري را به احمد علي خان تيموري، وزارت ماليه را به حبيب الله خان وردک سپرد.
عبدالحي حبيبي در کتاب «تاريخچه بيداري سياسي در افغانستان» درباه اين کابيه چنين نوشته است: «اين کابينه از اقوام ساکن افغانستان بدون تبعيض و امتياز قومي و لساني تشکيل شده بود. هيچ فردي از دودمان شاهي و يا اقارب امير در آن وجود نداشت. ترکيب کابينه اين را مي رساند که امير شير علي خان در امور سياسي با وسعت نظر و تسامح رفتار کرد و برابري را در بيت مردم کشور رعايت نمود».
درباره اقدامات اصلاح گرايانه و انديشه هاي مترقيانه سيد جمال که بدست شير علي خان به مورد اجرا گذاشته شد آمده است: «اعلان استقلال سياسي، اصلاح امور دربار، تشکيل کابينه، تنظيم سپاه، ايجاد سازمان هاي لشکري و کشوري، تبديل القاب و عناوين صاحب منصبان لشکري و کشوري از زبان بيگانه به زبان ملي، تأسيس روزنامه، تأسيس شفاخانه، بيطارخانه، و پستخانه بخشي از برنامه هاي سيد جمال بود. او مهمترين و مزمن ترين درد جامعه اسلامي را استبداد داخلي و استعمار خارجي تشخيص داد و با اين دو بيماري به شدت مبارزه کرد. سرانجام جان خود را در اين راه از دست داد. او براي مبارزه با اين دو عامل فلج کننده، آگاهي سياسي و شرکت فعالانه مسلمانان را در سياست واجب و لازم شمرد و براي تحصيل مجد و عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن جايگاه شايسته در ميان ملل جهان، بازگشت به اسلام نخستين و در حقيقت حلول مجد واقعي در کالبد نيمه مرده جامعه اسلامي، تعيين کننده مي دانست. تأثير انديشه هاي سيد جمال بر جامعه افغانستان پس از او نيز از سوي شاگردان و دست پروردگان او ادامه يافت. افغانستان پس از ارتحال سيد جمال شاهد جريان هايي بوده که انديشه هاي روشن گرانه و حرکت هاي آزادي خواهانه در تاريخ معاصر افغانستان تدام يافت.
به طور تأکيد سرزمين افغانستان هيچ گاه زير سلطه مستقيم استعمارگران خارجي قرار نداشته است. شايد بتوان گفت که اين کشور در برخي مراحل به علت همکاري و همفکري زمامداران با قدرت هاي بيگانه وضعيت نيمه استعماري داشته است، اما هرگز حضور متسقيم استعمار را تجربه نکرده است. زماني که سرنوشت افغانستان زير سلطه دودمان دوراني بود، اين کشور وضعيت نيمه استعماري داشت. چنانکه در دو دهه پاياني قرن سيزدهم شمسي، در دوره فرمانروايي عبدالرحمن خان شاهد آن بوديم. افغانستان در اين دوره به علت حمايت هاي انگليس از عبدالرحمان از استقلال کامل محروم بود و او با شيوه استبدادي، خشونت رفتار مي کرد.
آقاي حبيبي درباره چگونگي به قدرت رسيدن امير عبدالرحمن نوشته است: «سياسيون لندن و دهلي ديدند که ملت آزادي خواه افغانستان را نمي توان به استعمال قشون و سلاح و قهر نظامي مغلوب ساخت. بنابراين در مقابل رجال و علماي وطن خواه و غازيان ملي و شاه زادگان محبوبي که به قيادت ملت در طول جنگ دوم پرداخته بودند، عناصر مرتجع و ملت کش را در افغانستان تقويت کرده و پادشاهي را به شاهزاده قهاري چون عبدالرحمان خان سپردند. با پرداخت پول و سلاح و همه گونه امکانات مادي و معنوي او را براي سرکوبي ملت افغانستان پرورداندند. عبدالرحمن به محض تصاحب تاج و تخت کابل، تيغ تيز از نيام کشيد و با خشونت تمام بزرگان و غازيان ملي و آن هايي را که شور وطن خواهي در سر داشتند و در دومين جنگ با قشون خونخوار استعمار انگليس پنجه داده بودند، به تيغ سر بريد. در نتيجه حکومت مستبد و خود سر و دژخيمي به وجود آمد که در سايه ترس و کشتار و خونريزي اداره مي شد. هر کس در برابر اين حکومت سر بر مي داشت، دوش او را از بار سر سبک مي کرد».
به گواهي تاريخ، در قيام هاي اصلاح گرايانه ملت افغانستان، علماي مجاهد و اقوام شيعه و اهل تسنن دوش به دوش در برابر بيعدالتي مبارزه کرده اند. به طور مثال شهيد ملا عبدالغفور از سران جهادي و يکي از همکاران نزديک ملا دين محمد مشک عالم بود که در قيام تاريخي اهل تسنن غلجايي در غزنين بر ضد نظاميان انگليسي نقش ارزشمندي ايفا کرد. همچنين ملا محمد علي و ملا علي جان قندهاري و ملا شهاب کابلي و ملا عبدالرحيم که از بزرگان علماي حنفي بودند به اتهام توطئه عليه امير عبدالرحمن به شهادت رسيدند. اما روحانيت شيعه به دليل ظلم مضاعفي که بر اقوام شيعه در دوران حکومت هاي استبدادي بر آنان وارد مي آمد. پيشقراولان مبارزات ضد استبدادي و ضد استعماري بودند. تعداد زيادي از آنان بر اثر شکنجه يا در زندان ها شربت شهادت نوشيدند. شماري هم بر اثر آزارهاي فراوان مهاجرت را اختيار کردند.
شهيد حجت الاسلام قاضي عسکر يکي از روحانيون مبارز هزاره بود که در قيام تاريخي مردم بر ضد نظام خود کامه عبدالرحمن مردم منطقه حجرستان دايه را به مدت سه سال رهبري کرد. مأموران عبدالرحمن اين روحاني شجاع را دستگير و پس از شکنجه به سوي کابل اعزام کردند، ولي بر اثر شدت جراحات در مسير راه در منطقه بهسود به شهادت رسيد. سپس افسران رژيم دو گوش او را بريده و به عنوان هديه براي عبدالرحمن فرستادند. همچنين شهيد ملا علي قندهاري، به گواهي علامه اميني از علماي شهيد قرن 13 بوده که به دستور عبدالرحمن به کابل احضار شده و به شهادت رسيده است. شهيد آخوند پارسا و شهيد مقدس قندهاري از شاگردان آيت الله العظمي ميرزاي شيرازي صاحب فتواي تنباکو بودند که به دستور عبدالرحمن سفاک اعدام شدند. عبدالرحمن مأموريت ريشه کني آزاد انديشي، بيداري و فرهنگ ديني از افغانستان را بر عهده داشت. او با سياست هاي پاکسازي قومي شمار فراواني از علماي شيعه را آواره يا به شهادت رساند. از جمله اين علما و دانشمندان آيت الله علي محمد کابلي عالم پرهيزکار و فقيه صالح همراه دو برادرش به زندان افکند و برادران او را پس از مدتي به شهادت رساند، اما آيت الله کابلي موفق به فرار شد. غلام محمد طرزي و فرزند او محمود طرزي که شاعر روشن انديش بود به طرز شرم آوري به شهادت رساند و خانواده او را به هندوستان تبعيد کرد. محمد يوسف رياضي هروي از شاعران و نويسندگان نامدار شيعه بود که به ايران پناهنده شد. شيخ محمد افضل زابلي ارزگاني يکي ديگر از فقهاي شيعه که مقاومت خونين سه ساله شيعيان را در منطقه زابل رهبري مي کرد پس از شکست قيام، به ايران پناهنده شد. در پي مرگ عبدالرحمن اين دشمن بيداري اسلامي در افغانستان و روي کار آمدن فرزند او امير حبيب الله خان يک سري تحولات جديد به وجود آمد. فضاي جديد سياسي موجب شد تا اصلاح طلبان و عدالت خواهان روشن انديش هماهنگ شوند و به فعاليت هاي روشنگرانه اقدام نمايند. جمعي به نام مشروطه خواهان يا جان نثاران اسلام در آغاز اين تحول روزنامه سراج الاخبار را منتشر کرده و توانستند نقش ارزشمندي در صحنه سياسي و فرهنگي افغانستان ايفا نمايند. يکي از پيشگامان و رهبران اين گروه روشنگر مولوي محمد سرور واصف نام داشت که انجمن سراج را پديد آورد. از ديگر بيدارگران مردم افغانستان علامه شهيد سيد حيدر بلخي، عبدالهادي داوي و عبدالرحمن لودين بودند. اين گروه پس از توقيف نشريه سراج الاخبار فعاليت هاي اصلاح گرايانه و بيدار گرانه خود را ادامه دادند. پس از گذشت سه سال يک حزب سياسي تشکيل دادند که در تاريخ جنبش اصلاح طلبي افغانستان به نام مشروطه اول شهرت يافت.
منبع:شاهد ياران شماره 64