الگويي براي فروپاشي يک ابرقدرت


 

نويسنده: دکتر محمود واعظي




 
با وجود گذشت بيش از دو دهه از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، هنوز اين موضوع و پيامدهاي آن، يکي از پديده هاي اصلي مورد مطالعه در روابط بين الملل است. ديدگاه هاي متفاوتي ميان تحليلگران وجود دارد که چرا اتحاد جماهير شوروي با آن عظمتي که از غلبه بر اختلاف ها و تفاوت هاي مذهبي و قومي ميان ملت ها يافته بود، دچار گسست و فروپاشي شد. البته در بعدي ديگر، اهميت بحث در اين است که فروپاشي شوروي جهان را لرزاند و توازن قوا در جهان را تغيير داد. تکه تکه شدن يک امپراتوري بزرگ تا دندان مسلح با بي نظمي هاي زيادي که ايجاد کرد، چالش بزرگي براي نظام بين الملل و مناطق همجوار بود اما از زاويه اي ديگر، مساله فروپاشي شوروي از آن جهت که شکست نوع خاصي از سازماندهي اقتصادي-سياسي و حتي فرهنگي در پهنه قابل توجهي از جغرافياي سياسي جهان به شمار مي آيد، حائز اهميت است. بدين لحاظ، بازبيني دوباره عوامل فروپاشي شوروي نه تنها در سطح کلان بين الملل بلکه در سطح مطالعات ملي همچنان مي تواند مورد توجه باشد و الگويي براي محاسبات قرار گيرد. در واقع فروپاشي و انحطاط اتحاد جماهير شوروي معلول عوامل متعدد خارجي و داخلي بود.
اتحاد جماهير شوروي، سراسر دوران جنگ سرد(1989-1945)در کنار ايالات متحده آمريکا يکي از دو ابرقدرتي به شمار مي رفت که ادعيه ارائه الگويي بهتر براي حيات بشري را مطرح مي ساخت. با وجود رشد سريع شوروي در دهه هاي 1930 تا 1960، الگوي رشد اقتصادي اين کشور از اواسط دهه 1970 ناکارآمدي خود را در حوزه هاي مختلف به نمايش گذاشت و نهايتاً در پايان دهه 1980 نه تنها به عنوان يک راه حل از مباحث نظري اقتصاد سياسي کنار گذاشته شد بلکه به همراه خود ساختار سياسي شوروي را نيز از صفحه جغرافياي سياسي جهان حذف کرد. نکته حائز اهميت درباره اجرايي ظهور و افول اتحاد جماهير شوروي اين است که اين کشور در فضايي تبديل به ابرقدرت شد که بسياري از رقبا با پيامدهاي جنگ جهاني دوم دست و پنجه نرم مي کردند و تنها عرصه عرض اندام در حوزه ايدئولوژيکي و نظامي براي ايالات متحده و شوروي مهيا شده بود. ترديدي نيست شوروي بين سالهاي 1945 تا 1985 کارکردهاي زيادي چون توانايي همسان سازي و وابسته سازي مجموعه اي از کشورهاي پيراموني و نيمه پيراموني، نهادسازي فراملي، توانايي القاي قواعد تنظيم کننده رفتار واحدهاي پيراموني را از خود به خوبي بروز داده بود اما اين ابرقدرتي بر مبناي ارکان واقعي قدرت، يعني رشد پايدار اقتصادي بنا نشده بود. روس ها خيلي تلاش کردند در برابر تلاش کشورهاي غربي براي القاي الگوي توسعه از طريق ساختارهاي بين المللي غربي، الگوي راه رشد غير سرمايه داري را القا کنند. البته به طور ظاهري تا اندازه زيادي هم موفق شدند. به گونه اي که در دهه هاي 1960 و 1970 مدل توسعه اقتصادي اتحاد جماهير شوروي يکي از دو مدل رشد صنعتي تلقي مي شد و توسط بسياري از نظريه پردازان اقتصاد سياسي به رسميت شناخته شده بود اما اين جايگاه و مرتبه، مبتني بر رشد هماهنگ و متوازن عناصر قدرت نبود. بررسي مدل حکومتي اتحاد جماهير شوروي حاکي از اين است که اين مدل حداقل از سه محور اساسي برخوردار بود.
اين محورها عبارت بودند از:
1-الگوي راه رشد غير سرمايه داري در عرصه اقتصادي
2-الگوي سانتراليسم دموکراتيک در عرصه سياسي
3-الگوي سياست خارجي سوسياليستي در روابط با کشورهاي سوسياليست يا عضو بلوک شرق.
واقعيت قابل تأکيد اين است که مدل شوروي در واقع در هر سه الگو با شکست هاي قابل ملاحظه اي روبه رو شد. در عرصه اقتصادي، روند کاهش رشد اقتصادي شوروي از دهه1970 آغاز شد و به سرعت توان رقابتي اين کشور را به تحليل برد.
در عرصه سياسي، الگوي تمرکزگرايي دموکراتيک هيچ گاه نتوانست به خلق هويت شورويايي براي اقوام مختلفي که اين امپراتوري را شکل مي دادند، بينجامد. در مقابل، اين الگو وضعيت را به گونه اي رقم زده بود که کوچکترين تصميم ها در نواحي دورافتاده شوروي نيز نيازمند اخذ دستور از حکومت مرکزي بود.
 
در حوزه سياست خارجي نيز رهبران شوروي تعهداتي را براي خود ايجاد کرده بودند که عملاً فاقد توانايي لازم براي پاسخ گويي به آن بودند. در واقع موقعيت ابرقدرتي شوروي و الزام هاي ناشي از آن با توانايي ها و ظرفيت هاي اين کشور تعارض داشت. بيشتر تاريخ نگاران همه عوامل فروپاشي شوروي را به دوره برژف(Brezhnev)و پس از آن مربوط مي دانند. شايد همان گونه که تاريخ دانان و دانشمند علوم سياسي چون استفان کوتکين(stephen kotkin)اظهار داشته، تنها افزايش قيمت نفت از دهه 1970 موجب تأخير در فروپاشي اقتصادي شوروي و برآورده شدن آرزوهاي رهبران اين کشور شد. در ماه مارس 1985 زماني که ميخائيل گورباچف، دبير کل حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي شد، سازمان سيا تخمين زده بود اقتصاد شوروي به حدود 60 درصد از حجم اقتصاد ايالات متحده آمريکا مي رسد. اين برآورد در حال حاضر غلط شناسايي شده اما مسلماً زرادخانه هسته اي شوروي واقعاً بزرگتر از ذخاير ايالات متحده بود و از بيش از 20 سال قبل، دولت ها در آنچه جهان سوم خوانده مي شود، از ويتنام تا نيکاراگوئه به سمت شوروي متمايل شده بودند. با اين حال کمتر از پنج سال پس از به قدرت رسيدن گورباچف بين اروپاي مرکزي و شرقي و شوروي شکاف ايجاد شد تا آنکه در سال1991 خود شوروي اعلام فروپاشي کرد.
در يک جمع بندي بايد گفت که علاوه بر اين شوک، عوامل ساختاري بلند مدت به وضوح نقش کليدي در تسريع سقوط اتحاد جماهير شوروي داشتند. برخي از اين عوامل عبارتند از:
1-مشکلات اقتصادي: يکي فروش نفت و ديگري اقتصاد کشاورزي هرچند خروشچف در سال 1961 به اقتصاد شوروي مي باليد که توليد ناخالص داخلي اين کشور از ايالات متحده پيشي گرفته اما به زودي ناتواني هاي اقتصادي شوروي بروز کرد. رشد توليد ناخالص داخلي شوروي در سال 1970 به زير سه درصد و در سال 1985 به 1/6 درصد کاهش يافت.
2-افزايش سهم مخارج دفاعي و نظامي در بودجه اقتصادي: بخش نظامي در شوروي همواره سهم رو به ازديادي را از منابع مولد اقتصادي به خود جذب مي کرد و اين سهم در توليد ناخالص ملي حداقل به 13 درصد مي رسيد. علاوه بر اين، بخش قابل توجهي از نيروي کار ماهر و فني نيز به اين بخش منتقل شده بودند.
3-شکست در ساختن هويت شوروي: رهبران اتحاد جماهير شوروي با تکيه بر ايدئولوژي، تلاش زيادي داشتند که از انسجام ملت هاي متنوع با فرهنگ و مذهب مختلف يک هويت واحد به نام شوروي ايجاد کنند. هر چند حدود چهار دهه براي اين هدف تلاش شد اما وجود مشکلات اقتصادي با کاهش قدرت ايدئولوژيکي، سرانجام موجب تکه تکه شدن اين پيکره نامتجانس شد.
4-پذيرفتن تعهدات فراتر از توان و ظرفيت اقتصادي: شوروي براي القاي ايدئولوژي خود و جذب هم پيمانان بيشتر در سياست خارجي خود تعهداتي پذيرفته بود که در توان اقتصادي اين کشور نبود. روس ها به دليل الزام هاي سياسي و ايدئولوژيک از منطق اقتصادي چشم پوشي مي کردند. کالاها ميان کشورهاي اين بلوک به قيمت غير واقعي مبادله مي شد، در تقسيم کار ميان کشورها اصل مزيت نسبي ناديده گرفته مي شد و بيشتر جنبه رقابت با غرب مورد توجه قرار داشت. در اوايل دهه 1970 که قيمت نفت شديداً افزايش پيدا کرد، رهبران شوروي هر بشکه نفت را به مبلغ کمتر از سه دلار به کشورهاي اروپاي شرقي مي فروختند. اين قيمت ها در سال 1975 به هفت دلار افزايش پيدا کرد اما هنوز با قيمت 10/5 دلاري اوپک فاصله زيادي داشت. علاوه براين، شوروي قيمت کالاهاي صادراتي خود را به اعضاي بلوک شرق بدون در نظر گرفتن قيمت جهاني آنها در چارچوب قراردادهاي پنج ساله تعيين مي کرد، به همين دليل در اواخر عمر خود به واردات مايحتاج خود-نه تنها صنايع بلکه محصولات کشاورزي-از غرب، نيازمند شده بود. اين موضوع بيش از همه عوامل موجب شکست ايده شوروي شد.
5-رقابت تسليحاتي: مهم ترين مسئله اي که بايد بر بي منطقي اقتصادي اتحاد جماهير شوروي افزود، رقابت تسليحاتي بود که هرچند از الزام هاي ابرقدرتي محسوب مي شود اما در توان واقعي اقتصادي اين کشور نبود. بيشتر تخمين ها بر اين فرض هستند که مخارج نظامي شوروي 10تا17 درصد توليد ناخالص داخلي اين کشور بوده و تا قبل از سال 1976 هر سال نرخ رشدي بين چهار تا درصد داشته و در سال هاي بعد تا سال1982 به دو درصد کاهش يافته بود. در هر صورت اين آمار و ارقام نشان مي دهد بخش قابل توجهي از درآمد اين کشور، صرف مسابقه تسليحاتي با غرب مي شد. به همين دليل، برخي از تحليلگران حتي از بازي هوشيارانه آمريکا در اين حوزه سخن مي گويند. آمريکا با علم به ناتواني اقتصادي شوروي به ادامه مسابقه تسليحاتي با اعلام اجراي طرح دفاع استراتژيک فضايي معروف به(S. D. I)موجب عقب نشيني اجباري شوروي و در نهايت سقوط اين ابرقدرت شد.
6-اختلافات سياسي: وقتي از فروپاشي شوروي سخن به ميان مي آيد برخي از طرفداران نظريه دخالت خارجي در فروپاشي شوروي از نقش گورباچف سخن به ميان مي آورند اما واقعيت اين است که گورباچف اميد داشت برنامه هاي اصلاحات اقتصادي و سياسي او(پروستريکا و گلاسنوست)باعث افزايش سطح زندگي و مدرنيزاسيون شوروي شود ولي ساختار سياسي و اقتصادي اين کشور، قابليت آن را نداشت. گرچه تلاش گورباچف به نوعي براي مهيا کردن شوروي براي مطالبات مردم بود اما دموکراتيزاسيون اتحاد شوروي و اروپاي شرقي، عملاً قدرت حزب کمونيست و حتي خود گورباچف را زير سوال برد چون با مخالفت شديد و کودتاي وفاداران تندروي حزب کمونيست روبه رو شد.
آنچه مسلم است اين است که هرچند ايالات متحده و شايد کشورهاي ديگر از فروپاشي شوروي خوشحال شدند و حتي برنامه هايي براي اين آرزو داشتند اما مشکل اساسي و جدي شوروي در درون بود. شوروي روز به روز بيشتر در گرداب سياسي اي که تا حد زيادي خودش به وجود آورده بود، گرفتار مي شد. وجود ديدگاه هاي متفاوت رهبران وقت اتحاد جماهير شوروي در واقع شرايط نامساعد سياسي و اقتصادي و اجتماعي، اوضاع بين المللي و نارضايتي هاي مردمي از حکومت مرکزي، مهم ترين عوامل دروني شوروي بودند که وقتي با ديگر مسائل جمع شدند، چون آتشفشاني توفنده شوروي را از درون متلاشي کردند. ناکام ماندن شوروي در افغانستان، واقعه اتمي چرنوبيل، افت شديد اقتصاد شوروي در شرايط کاهش بي سابقه بهاي نفت تا بشکه اي شش دلار، سقوط ارزش پول ملي(روبل)و ناياب شدن اجناس و کالاها در مغازه ها و نافرماني مردمي در سراسر کشور، فروپاشي شوروي را دامن زد تا بدون اينکه رفراندومي برگزار شده باشد، همه در برابر فروپاشي سرخم کنند.
نکته حائز اهميت در بحث فروپاشي شوروي که مي تواند الگوي بررسي فروپاشي ديگر قدرت ها و البته همه واحدهاي ملي شود، وجود بسترها و ترک هاي داخلي است. تکيه بر ارکان نامتقارن قدرت حتي قدرت نظامي هم نتوانست اين ابرقدرت را از مرگ و زوال نجات دهد. از اين نظر، اگر چه اعلام طرح جنگ ستارگان از سوي ريگان و ناتوانايي شوروي در ادامه مسابقه تسليحاتي به دليل شرايط اقتصادي پيش گفته، ضربه نهايي را بر پيکر شوروي وارد ساخت اما در واقع شرايط بحراني اقتصادي و سياسي در درون شوروي را بايد عامل اصلي فروپاشي دانست. نمونه آشکار اين بحث، انقلاب هاي اخير در خاورميانه است. در بحث ليبي تا زماني که شکاف و اختلاف داخلي در اين کشور نمايان نشده بود، هيچ قدرت و عامل خارجي توان تحميل زور براي تغيير نظام در اين کشور را نداشت.
منبع: نشريه همشهري ديپلماتيک، شماره56.