فرصت همسايگي


 

نويسنده: دکتر جعفر حق پناه




 
مناسبات ايران و جمهوري آذربايجان در چارچوب نظم امنيتي قفقاز جنوبي
بيش از 20 سال از تأسيس جمهوري آذربايجان بر فراز ويرانه هاي اتحاد فرو پاشيده جمهوري هاي شوروي سابق و آغاز روابط آن با کشورهاي ديگر از جمله ايران مي گذرد. مروري بر رويدادهاي دو دهه گذشته نشان مي دهد، در آستانه استقلال اين جمهوري در پاييز سال 1370 و حتي تا يک سال پس از آن، اشتياق و تمايلي عمومي ميان دو طرف براي آغاز و بسط روابط بر مدار پيوندهاي ژرف تاريخي ميان آنها وجود داشت. تجمع هاي کم سابقه مردم شهرهاي مرزي جمهوري آذربايجان در آبان و آذر سال 1370 و گذر از آب هاي خروشان رود ارس براي رسيدن به ايران، جلوه اي به ياد ماندني از اين اشتياق را در حافظه تاريخ به ثبت رساند. نوشتار حاضر به بررسي نقش و تأثير متغير ساختار و بازيگران مؤثر بر نظام امنيت منطقه اي و قفقاز جنوبي و تأثير کاهنده آن بر روابط دو کشور و عوارض و پيامدهاي آن مي پردازد و نشان مي دهد که باکو در رهگذر همراهي با ترتيبات امنيتي، دستوري و تحميل شده يا مطلوب قدرت هاي فرامنطقه اي در ازاي آنچه از دست مي دهد چندان منفعتي کسب نمي کند.

نظم امنيتي در قفقاز جنوبي: جايگاه ايران و جمهوري آذربايجان
 

قفقاز جنوبي خرده نظام نوپديدي در منطقه آسياي جنوب غربي به شمار مي آيد. اين خرده نظام(subsystem)با وجود وسعت اندک جغرافيايي و شمار کم بازيگران به جهت موقعيت ممتاز ژئوپلتيک، ژئواکونوميک و ژئوکالچر، خرده نظامي پر مناقشه، نفوذپذير، تأثير پذير و در عين حال، مؤثر بر ترتيبات امنيتي پيرامون خويش است. جمهوري آذربايجان به همراه ارمنستان و گرجستان، سه کنشگر دولتي منطقه قفقاز جنوبي هستند که در کنار و در رقابت با آنها، سه کنشگر غير دولتي شامل جمهوري هاي خودخوانده«قره باغ کوهستاني»، «اوستيا»و«آبخازيا»نيز حضور دارند. در هر سه کشور، اقليت هاي قومي، مذهبي يا پاره اي از سرزمين کشور ديگر وجود دارد که به نوبه خود بر گستره، شدت و عمق منازعات منطقه اي مي افزايد. سه کنشگر بزرگ پيراموني، شامل روسيه به عنوان قدرت بزرگ و ايران و ترکيه در مقام قدرت هاي منطقه اي هم در معادلات قدرت در قفقاز جنوبي، نقش آفرين هستند. در تکميل سه گانگي هاي بالا بايد به اثرگذاري سه قدرت فرامنطقه اي آمريکا، اتحاديه اروپا و در مرتبه اي پايين تر رژيم صهيونيستي اشاره کرد.
بر اساس «مجموعه امنيت منطقه اي»باري بوزان، مي توان مدعي شد، نظم منطقه اي در حال گذار و شکل گيري قفقاز جنوبي، برآيند تعامل کنشگران گفته شده در بالا و متأثر از ملاحظات ژئوپلتيک، ژئواکونوميک و ژئوکالچر اين منطقه است. در اين باره گزاره هاي تبييني زير قابل تأمل به نظر مي رسند.
*آرايش قدرت و دسته بندي بازيگران در قالب منازعه يا رقابت محور شرقي در برابر محور غربي از يکديگر قابل تفکيک هستند. روسيه، ارمنستان و حکومت هاي محلي قره باغ، اوستيا و آبخازيا در محور شرقي جاي مي گيرند. به نظر مي رسد جمهوري اسلامي ايران هم با حفظ مختصات و تمايزات خود با هر دو محور، به طيف شرق نزديکي بيشتري دارد. ديگر بازيگران مانند گرجستان، جمهوري آذربايجان، اتحاديه اروپا، رژيم صهيونيستي، ترکيه و آمريکا، محور غربي را شکل داده اند.
*به موازات فعال تر شدن و دخالت جويي آمريکا و رژيم صهيونيستي در محور غربي، مسائل منطقه اي قفقاز جنوبي، هرچه بيشتر صبغه بين المللي به خود گرفته و امکان تعامل بازيگران منطقه اي و اتخاذ راه حل هاي بومي و مبتني بر ملاحظات امنيتي اعضاي اين مجموعه، امنيت منطقه اي(security complex regional)را کاهش داده است. اين امر مقتضاي دخالت آفريني کنشگران فرا منطقه اي مانند آمريکا، رژيم صهيونيستي و اتحاديه اروپا بوده که بيشتر براي گسترش نفوذ و مهار بازيگران رقيب مانند ايران و روسيه و تضعيف وزن ژئوپلتيک آنها با استفاده از کارت انرژي جمهوري آذربايجان به اين منطقه توجه دارند تا حل مناقشات موجود.
بي توجهي به ملاحظات امنيتي و ناديده گرفتن نقش و نفوذ کنشگران منطقه اي مانند ايران و حتي ترکيه و برجسته کردن نقش قدرت هاي فرامنطقه اي عملاً منجر به کاهش منازعات و حل هيچ يک از مناقشات مزمن قفقاز جنوبي نشده است. ناکارآمدي ابتکارات در قالب«گروه مينسک»براي حل بحران قره باغ يکي از مصاديق بارز مدعاي فوق است. همين امر در دخالت آمريکا و اروپا در بحران گرجستان در تابستان سال 1387 به چشم مي خورد.
حال با توجه به موارد گفته شده در بالا مي توان از منظر الگوي نظم و امنيت منطقه اي به نسبت سنجي موقعيت و مناسبات جمهوري آذربايجان و جمهوري اسلامي ايران و تحليل فاصله گيري باکو از تهران پرداخت. به طور کلي صرفنظر از ملاحظات مربوط به روابط دو جانبه و بنا بر رويکرد امنيت منطقه اي، مسائل زير به صورت مستقيم يا غير مستقيم بر روابط تهران و باکو اثرگذار به شمار مي آيند.
 
1-نحوه مديريت و حل و فصل بحران قره باغ
در حالي که جمهوري اسلامي ايران هم به جهت مجاورت جغرافيايي با محدوده بحران در مرزهاي شمالي خود و هم به اعتبار همسايگي با دو بازيگر اصلي، جمهوري آذربايجان و ارمنستان خود را متأثر از اين مسأله دانسته و به جهت روابط حسن همجواري از ابزارها و قابليت هاي مشارکت در اين پرونده برخوردار مي داند اما به نظر مي رسد مقامات آذري عملاً حل بحران با کمک محور غربي و افزايش مداخله قدرت هاي فرامنطقه اي را بيشتر چاره ساز مي دانند.
2-مسأله انرژي، امنيت انرژي و رقابت براي تعيين مسيرها و خطوط ترانزيت نفت و گاز درياي خزر و قفقاز و سهم ايران با توجه به امتيازها و مزيت هاي جغرافيايي آن نيز موضوع ديگري است که به رقابت محورهاي غربي و شرقي پيش گفته و پيوند باکو با محور غربي گره خورده است.
3-در همين ارتباط، مي توان به چالش هاي موجود ميان طرفين براي تعيين تکليف رژيم حقوقي درياي خزر و نحوه بهره برداري از منابع زير بستر و سطح اين درياچه به عنوان يک مسأله منطقه اي و مورد رقابت اشاره کرد.
4-مساله مهم ديگر، گسترش حضور و نفوذ سياسي، نظامي و اطلاعاتي قدرت هاي بزرگ و فرامنطقه اي به ويژه آمريکا و رژيم صهيونيستي در منطقه و تلاش جمهوري آذربايجان براي تغيير در موازنه قواي منطقه اي بدون در نظر گرفتن ملاحظات امنيتي ديگر بازيگران از جمله ايران و روسيه و احتمال نظامي شدن درياچه خزر است. الگوي رفتاري جمهوري آذربايجان در ترتيبات امنيتي قفقاز جنوبي، شباهت زيادي با رفتار دولت هاي کوچک داراي اقتصاد نفت پايه در ديگر مناطق از جمله خليج فارس دارد. معمولاً اين گونه کشورها با توجه به مزيت نسبي اقتصادي خود، مي کوشند به جاي تبعيت از الگوهاي همکاري و تحقق امنيت دسته جمعي با مشارکت حداکثري دولت هاي منطقه و هم جوار، بر گسترش مناسبات با کانون هاي مرکزي اقتصاد جهاني و ابرقدرت ها تمرکز کنند تا بدين ترتيب به آسيب پذيري هاي امنيتي خود غلبه کرده و از ثبات داخلي، دريافت دانش فني و سرمايه جهت بهره برداري از منابع زيرزميني خويش اطمينان يابند. هرچند که اين الگو در دوران جنگ سرد کم و بيش از مطلوبيت هايي برخوردار بود اما در عصر پساجنگ سرد و تکوين مرحله اي ايجاد نظام جديدي که ميل به چند قطبي شدن دارد، الگوهاي امنيت دسته جمعي ارجحيت بيشتري يافته و بنابراين کارآمدي سازوکار اتحاد و ائتلاف با ابرقدرت ها و کسب قدرت بازدارندگي از طريق دادن امتيازات و اتصال خود به قدرت هاي بزرگ(bandwagoning)جاي تأمل دارد. به ويژه که مشاهده مي شود قدرت هاي بزرگ مانند آمريکا، خود دچار مشکلات فزاينده سياسي، اقتصادي و امنيتي بوده و با نزول از موقعيت هژمون، عملاً قادر به انجام تعهداتشان مبني بر حفظ رژيم هاي هم پيمان منطقه اي خويش نيستند. ناتواني آمريکا در تأمين بقاي حکومت خودکامه حسني مبارک در مصر و چرخش به سمت نيروهاي آينده دار اپوزيسيون در قاهره، گواه ناتواني و در عين حال عدم صداقت در تعامل با متحدانشان است.
در همين جا بايد به نگرش ابزاري آمريکا به دولت هاي متحد خويش از جمله در جمهوري آذربايجان صرفاً به عنوان پايگاهي براي مهار روسيه و ايران اشاره کرد. مقام هاي آذري به خوبي به تلاش هاي نهادها و سازمان هاي آمريکايي طي سال هاي اخير براي استمرار فرايند انقلاب هاي مخملين در کشورشان که در مجاورت جمهوري آذربايجان و از اوکراين و گرجستان آغاز شد و به قرقيزستان و ازبکستان رسيد، آگاهند. با وجود پيوندهاي باکو با پايتخت هاي غربي، آمريکا هم چنان ارتباط و حمايت خود را از نيروها و عناصر مخالف دولت الهام علي اف استمرار داده و اگر موقعيت سنجي و اشراف نيروهاي امنيتي وفادار به وي نبود، شايد سال ها قبل انقلاب رنگي ديگري نيز در باکو به وقوع پيوسته بود.

نتيجه گيري:
 

بنا بر مصاديق و تحليل هاي گفته شده، مي توان گفت تعارضات کنشگران منطقه اي قفقاز جنوبي با يکديگر و نقش آفريني قدرت هاي فرامنطقه اي مداخله گر، موجب تبديل آن به خرده نظامي نفوذپذير و موجد شکل گيري بلوک بندي ها و اتحاد و ائتلاف هاي پيچيده اي حول رقابت محور غربي با محور شرقي همراهي با کنشگري مستقل ايران در قفقاز جنوبي شده است. ناتواني بازيگران قفقازي در ايجاد مفاهمه و حل مناقشات موجود با مشارکت بازيگران ذي نفع هم جوار مانند ايران، ترکيه، روسيه و بالعکس، جايگزين سازي آنها با ديگر قدرت ها، تمايل به يارگيري، موازنه سازي و ارتقاي نقش و نفوذ خود به ياري قدرت هاي فرامنطقه اي، موجب پيچيده تر شدن اوضاع، بين المللي شدن مسائل منطقه اي و گروکشي مسائل قفقاز توسط اين قدرت ها در چنبره رقابت هاي ميان آنها شده است.
در اين ميان، جمهوري اسلامي ايران تنها بازيگري است که با هر سه جمهوري آذربايجان، ارمنستان و گرجستان مناسبات کم و بيش حسنه اي دارد. با عنايت به موقعيت منطقه اي جمهوري اسلامي ايران، مقامات باکو در صورت گسترش مناسبات با ايران، مي توانند فرصت هاي زير را در جهت بهبود موقعيت خويش در قفقاز و ديگر خرده نظام هاي آسياي جنوب غربي-که ايران در همه آنها حضوري بلافصل دارد-مدنظر قرار دهند:
-ارتقاي وزن ژئوپلتيکي با نقش آفريني در کريدور شمال جنوب و رهايي از تنگناي ژئواستراتژيک موجود با استفاده از مزيت هاي جغرافيايي ايران
-امکان مشارکت فعال تر در امور آسياي جنوب غربي و خاورميانه و تقويت پيوند با جوامع و کشورهاي مسلمان که تاکنون کمتر مطمح نظر و در دسترس مقامات باکو بوده است.
-تسريع در حل و فصل منازعه مزمن قره باغ و کاهش هزينه هاي همه بازيگران به منظور پيدا کردن راه حلي مبتني بر ملاحظات کنشگران منطقه اي
منبع: نشريه همشهري ديپلماتيک، شماره56..