مسیح کردستان
محمد بروجردی نسب از پدری برده بود که پنجه در چهره خان ها و فئودال ها کشید و جوانمرگ شد و آفتاب چهل سالگی را ندید.
نویسنده: عباس خامه یار
قرن بیستم میلادی عجب قرن عجیبی است در جهان معاصر. انگار این قرن هنوز تمام نشده؛ با آن که یازده سال از شروع قرن بعدی می گذرد. این قرن قرن ظهور خمینی بود و یارانش...
محمد بروجردی نسب از پدری برده بود که پنجه در چهره خان ها و فئودال ها کشید و جوانمرگ شد و آفتاب چهل سالگی را ندید. مادری داشت که در عنفوان جوانی برای خانواده اش هم پدری و هم مادری می کرد. محمد با چنین خاستگاهی افقی را پیش روی خود دیده بود که فقط مجاهدت می طلبید و مبارزه. انگار او می دانست که خود نیز زودتر از سن مشابه پدرش رخت سفر خواهد بست و طلوع سی سالگی اش را در بهشت برین جشن خواهد گرفت.
بروجردی درس و مشق و سینما رفتن و کارکردن در کارگاه را- همه و همه- بهانه ای برای مبارزه ساخت. و ساختن ایرانی اسلامی که هم ایرانش سرجا بود و هم اسلامش اما بدسگالان نمی خواستند که این دو باهم جمع شوند.
"به خدا سوگند که سربازان و یارانی وفادار چون شما را ندیده ام و نه وصف شان را شنیده ام..."
خاک ایران خشکیده بود. به کویری می مانست که انگار دیگر نخواهد رویید و نخواهد رویاند. اما این خاک گُرگرفته به یکباره در خروش آمد. فریاد مردی از تبار یاران نه تنها این خاک که خاورمیانه ای را به جوش آورد. بروجردی در کسوت سربازی ساده - با سادگی مسیح وارش - اما سرداری بزرگ بود برای امام امت. او خمینی امامش را حسین وار دوست می داشت و "مسلم" و "عباس" و "علی اکبر" ی بود برای مولایش. مسیح کردستان زن و فرزند و مادر و خانواده را رها کرد و سر در پی جاودانگی به غرب ایران اسلامی رهسپار شد. مردمان آن جا را با خود همراه ساخت و پوزه بداندیشان و بدکرداران را به خاک مالید و شد: "مسیح کردستان". سرآخر نیز خون سرخش را در خاک سرد کردستان به یادگار نهاد تا در رویاندن لاله هایی برای فردا و برای نسل ها ارزنده ترین دارایی خود را نثار کرده بود. مسیح کردستان جوانمردی عیار باقی ماند و جوانانه پرکشید به بهشت تا سیمای جوانش در تاریخ معاصر مانا بر جای بماند و نامش در ذهن ها و مساعی اش در کتاب ها و اوراق مکرّراً روایت گردد.
سلام بر تو ای محمد
ای مسیح مصفای کردستان
ای خوب روی بهشتی
ای مرد جهاد و مبارزه
راهت مستدام
و
نامت تا همیشه جاوید بادا
منبع: نشریه مسیح کردستان، شماره 67.
محمد بروجردی نسب از پدری برده بود که پنجه در چهره خان ها و فئودال ها کشید و جوانمرگ شد و آفتاب چهل سالگی را ندید. مادری داشت که در عنفوان جوانی برای خانواده اش هم پدری و هم مادری می کرد. محمد با چنین خاستگاهی افقی را پیش روی خود دیده بود که فقط مجاهدت می طلبید و مبارزه. انگار او می دانست که خود نیز زودتر از سن مشابه پدرش رخت سفر خواهد بست و طلوع سی سالگی اش را در بهشت برین جشن خواهد گرفت.
بروجردی درس و مشق و سینما رفتن و کارکردن در کارگاه را- همه و همه- بهانه ای برای مبارزه ساخت. و ساختن ایرانی اسلامی که هم ایرانش سرجا بود و هم اسلامش اما بدسگالان نمی خواستند که این دو باهم جمع شوند.
"به خدا سوگند که سربازان و یارانی وفادار چون شما را ندیده ام و نه وصف شان را شنیده ام..."
خاک ایران خشکیده بود. به کویری می مانست که انگار دیگر نخواهد رویید و نخواهد رویاند. اما این خاک گُرگرفته به یکباره در خروش آمد. فریاد مردی از تبار یاران نه تنها این خاک که خاورمیانه ای را به جوش آورد. بروجردی در کسوت سربازی ساده - با سادگی مسیح وارش - اما سرداری بزرگ بود برای امام امت. او خمینی امامش را حسین وار دوست می داشت و "مسلم" و "عباس" و "علی اکبر" ی بود برای مولایش. مسیح کردستان زن و فرزند و مادر و خانواده را رها کرد و سر در پی جاودانگی به غرب ایران اسلامی رهسپار شد. مردمان آن جا را با خود همراه ساخت و پوزه بداندیشان و بدکرداران را به خاک مالید و شد: "مسیح کردستان". سرآخر نیز خون سرخش را در خاک سرد کردستان به یادگار نهاد تا در رویاندن لاله هایی برای فردا و برای نسل ها ارزنده ترین دارایی خود را نثار کرده بود. مسیح کردستان جوانمردی عیار باقی ماند و جوانانه پرکشید به بهشت تا سیمای جوانش در تاریخ معاصر مانا بر جای بماند و نامش در ذهن ها و مساعی اش در کتاب ها و اوراق مکرّراً روایت گردد.
سلام بر تو ای محمد
ای مسیح مصفای کردستان
ای خوب روی بهشتی
ای مرد جهاد و مبارزه
راهت مستدام
و
نامت تا همیشه جاوید بادا
منبع: نشریه مسیح کردستان، شماره 67.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}