شهید بروجردی و مردم غیور کُرد (2)
زمانی که شهید بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) شدند بعد از مدت ها محاسبه و مشورت سرانجام در ارومیه مستقر شدند.
دوست داریم نمونه هایی را بیان کنید که طی روایت به آن ها استناد سیره ی رفتاری و عملی شهید به حضرت امام بیشتر برای ما روشن شود.
زمانی که شهید بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) شدند بعد از مدت ها محاسبه و مشورت سرانجام در ارومیه مستقر شدند. از همان اوایل شکل گیری قرارگاه به نوعی کلیه نیروهای مسلح منطقه غرب زیر فرماندهی ایشان بود و سپاه و ارتش در یک قرارگاه منسجم و متمرکز شده بودند. یادم است که ما در اکثر قریب به اتفاق محورهای اصلی پایگاه تأسیس کرده بودیم. یعنی همه شهرها پایگاه داشت اما روستاهایی که معمولاً از راه های اصلی دور بودند در نبود مراکز ما هنوز مأمن ضد انقلاب بودند. به قول ما طلبه ها همه دوستان تقریباً بعد از "یتلی والتی" یعنی بعد از این چنین و آن چنان و بعد از فراز و نشیب های مختلف به این طراحی و نتیجه رسیده بودند که به دلیل ناامنی هایی که در عمق روستا وجود داشت از طرف قرارگاه حمزه به روستاهای دور بروند و مردم را با یک مقدار فشار ناگزیر کنند که مسلح شوند تا خودشان حفاظت از آن جا را به عهده بگیرند. این که عرض می کنم "با فشار ناگزیرشان کنند" نه به این معناست که مردم با ضد انقلاب بودند بلکه برعکس آن زمان احساس می کردند که اگر از سپاه اسلحه بگیرند می شوند طعمه ضد انقلاب. یعنی می ترسیدند و علت این که زیر بار نمی رفتند که خودشان مسلح شوند به سبب این احساس بود که جان شان از سوی ضد انقلاب در خطر قرار می گیرد.در واقع با آن که قلباً با نظام بودند به خاطر محدودیت محیط در روستا و محله تحت فشار بودند.
در آن منطقه ضد انقلاب تردد داشت. پیش خودشان می گفتند اگر اسلحه بگیریم می ریزند و ما را می کشند. چندان زیر بار نمی رفتند بعضی ها هم خودشان گفته بودند که ما را با ضرب و زور و فشار و تهدید مسلح کنید که اگر ضد انقلاب آمد بگوییم ما را به زور مجبور کرده اند. شهید بروجردی به سنندج تشریف آورده و یک چیزی هم نوشته بودند. در آن نوشته مثلاً ده یازده دلیل هم آماده کرده بودند که به این دلیل و این دلیل ما ناگزیریم مردم را مسلح کنیم.می گفتند که بالاخره به این دلایل جمع بندی ما این است که ناگزیریم مردم را مسلح کنیم و خیلی از مردم هم بدشان نمی آید که ما با فشار آنان را مسلح می کنیم تا یک بهانه ای هم در برابر ضد انقلاب داشته باشند. نگرانی ما این است که حضرت امام با توجه به دیدگاه های شان راضی به این کار نباشند که به نوعی روی مردم فشار بیاوریم. گفتند ما خودمان به این جمع بندی رسیده ایم ولی آن چه مهم است کسب نظر امام است. سپس از بنده خواستند این دلایل را خدمت حضرت امام ارائه کنم تا هرچه نظر امام بود برطبق همان عمل شود. من یک فرصتی را با دفتر حضرت امام هماهنگ کردم و به عنوان نماینده امام - قدس سره شریف - خدمت معظمٌ له رسیدم. آنجا نامه شهید بروجردی را نشان دادم و به اختصار یکی یکی دلایل را بیان کردم. تا حدی که وقت اقتضا می کرد دو سه دلیل هم خودم اضافه کردم. یعنی چون خودم نیز همین اعتقاد را داشتم چیزهایی را که به ذهن خودم رسیده بود بیان کردم. جالب بود که حضرت امام فرمودند: "فلانی همه این ها را گفتی ولی من اجازه نمی دهم مردم را وادار یا ناراضی کنید. مردم خودشان به میدان می آیند. باید صبر کنیم. اگر هرجا خود مردم راضی شدند مسلح شان کنید و گرنه بگذارید برای یک زمانی که راضی می شوند. با نارضایی مردم کاری انجام ندهید."
شهید بروجردی به رغم این که خواسته اش چندان تأمین نشده بود ولی تا من این ها را گفتم اشک از چشمانش جاری شد و با اشتیاق زیادی از ته دل گفت: "جانم فدای امام." الان عین جملات بعدی ایشان یادم نیست ولی خیلی برایش جالب بود که امام این قدر هوای مردم را دارند و تا این حد به رضایت مردم عنایت می کنند. سیاست امام بر حرکت کردن همراه با دلهای مردم استوار بود. آن زمان و در آن شرایط بسیاری به صبر و حلم وجود داشت. یعنی کسی که می خواست کردستان را فرماندهی کند عمیقاً نیاز به حلم داشت تا از میدان به در نرود. می بایست صبر و تحمل زیادی داشته باشد و عصبانی نشود.
و شهید بروجردی این چنین بود.
ایشان نه تنها چنین بود؛ که الگوی صبر و استقامت به شمار می رفت. قبل از دوران ریاست جمهوری مقام معظم رهبری - دام ظله العالی- حضرت شان به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع سفری مفصل به کردستان تشریف آوردند که سفر جالبی بود. به خصوص برای بنده که بودن در خدمت و محضر آقا خاطره های به یاد ماندنی برایم داشت. آن زمان شرایط سنی بنده خیلی متفاوت بود و جوان تر و سرحال تر بودم. آن موقع مسیر سنندج به مریوان را از سرو آباد طی می کردیم. آن مسیر در دست ضد انقلاب بود و مسیر دیگر کوهستانی و خیلی صعب العبور بود. دوستان می گفتند جاده جانوره و اسلام دشت هم صعب العبور و هم خیلی طولانی تر از این جاده است ولی این امن تر بود و ما نیز از راه زمینی از این طریق با حضرت آقا رفتیم مریوان.شهید بروجردی هم بودند؟
شهید بروجردی نبود. فرمانده 28 لشکر کردستان سرهنگ مدرکیان و فرمانده ی آن موقع سپاه استان کردستان سردار رسول ریاحی که اصفهانی بود به همراه سرتیپ بهرام پور فرمانده ژاندارمری بودند. منظور این که در آن جاده به فاصله های نزدیکی پاسگاه هایی احداث کرده بودند که نیروهای مشترک - گاهی سپاه و گاهی ارتش- در آن ها مستقر بودند. هوا سرد بود و پایگاه های کوهستانی و برف گیر؛ شرایط سختی بود. چه سختی ها و ناامنی هایی آن جا زندگی می کنند. این پایگاه ها مرتباً شهید هم می دادند. باور کنید در مریوان ما وارد این مسیر که شدیم بدون استثناء احساس می کردیم فقط پیکرمان مانده؛ از فرط خستگی. مورد به مورد در پایگاه های پیاده می شدیم و حضرت آقا احوال سرباز و افسر درجه دار و غیره را می پرسیدند. به قول معروف زمانی که همه ما بریده بودیم دقیقاً آقا فرمودند الان واقعاً لازم است که احوالی از این ها بپرسم برای ایجاد شور و نشاط در بین رزمندگان.آن موقع شرایط بسیار ناامنی در کردستان حاکم بود. در همان سفر بود که جاسوس های عراق به جد حضور داشتند. آقا تصمیم گرفته بودند که به دزلی و ژالانه و کده که پاسگاه های مرزی اند سربزنند. ستون پنجم دشمن ظاهراً از طریق بی سیم خبر داده بود به عراق که حضرت آقا و همراهانشان در این جا هستند. در دزلی یک جایی بود که ارتش آن جا گردانی مستقر کرده بود. ما در خدمت آقا بودیم که صحبتی برای ارتشی ها فرمودند. دقایقی نگذشته بود که از آن جا فاصله گرفته بودیم که همان جا را بمباران کردند. از کده رفتیم به بالاترین ارتفاعات که مرزی ترین قسمت بود و از پاسگاه بیرون آمدیم اما همان جا را نیز بمباران کردند. یعنی ثانیه به ثانیه خبر می دادند. بعد هم که آمدیم ژالانه آن جا را هم زدند. به شان خبر می دادند اما نمی توانستند ما را توپ باران کردند. ما مدت زیادی به اتفاق حضرت آقای خامنه ای و همراهان در یک شیاری دراز کشیدیم. آنجا می دیدیم که همان دور برمان گلوله های توپ بر زمین می خورد. ماشاء الله آن قدر روحیه حضرت آقا بالا بود که همان جا که در جوی دراز کشیده بودیم نیز با ما شوخی می کردند.
دو بزرگوار آن جا بودند: یکی فرمانده آن موقع سپاه مریوان که از شخصیت های بسیار والا بودند و ان شاء الله هنوز زنده باشد. یکی هم فرمانده تیپ ارتش که او هم بعداً فرمانده نیروی زمینی ارتش شد و مسؤولیت سنگینی گرفت. آن موقع چون موقعیت مریوان حساس بود این دو بزرگوار جداگانه مقر سپاه و عملیات پاکسازی ارتش در آن جا را اداره می کردند. این دو بر سر قضیه ای بین شان مناقشه ای پیش آمده بود. در میانه بحث و جدل آن عزیز سپاهی یک سیلی زده بود توی گوش آن سرهنگ ارتش که فرمانده بود. هردو عزیز فرشته اند ولی حلم و صبر آقای سرهنگ خیلی عجیب بود. یعنی او آمده بود ایشان را بوسیده و گفته بود همین جای صورتم که بر آن سیلی زدی در جهنم نمی سوزد!
یعنی سیره شهید بروجردی حتی در زمان حیات شان تکثیر شده بود...
بله. مقصودم این است که فاصله آدم ها را با هم ببینید. آن عزیز سپاهی از امیران و بزرگان بود اما خب انسان است دیگر؛ گاهی کم می آورد... ولی بروجردی را یک بار کسی در کردستان ندید که عصبانی شود. ناسزا به کسی بگوید. بلند بر سر کسی فریاد بزند. در عین آن همه سختی هایی که می دید واقعاً حلم و حوصله به شکل فوق توصیفی در ایشان جلوه پیدا کرده بود و خود این روحیه خیلی مؤثر بود. واقعاً هم شهید بروجردی با این برخورد خوبش بود که در هدایت عملیات موفقیت های عظیمی کسب می کرد.ما یک عزیز دیگر هم داشتیم که خودمان به او می گفتیم "بروجردی ارتش". این تعبیر را اولین کسی که گفت بنده بودم. در جمع عزیزان ما در کردستان چنین تعبیری درباره سردار سرلشکر شهید حسین آبشناسان رایج شد. خداوند انشاء الله در جوار شهدای کربلا قرارش دهد. وقتی بنا شد قرارگاه حمزه شکل بگیرد و ارتش و سپاه با هم کار کنند آن کسی که از طرف سپاه آمد شهید بروجردی بود و از طرف ارتش شهید آبشناسان. آن جا قرار شد ارتش زیر نگین و تحت فرماندهی عملیات قرارگاه باشد. در واقع همه ما احساس می کردیم شهید آبشناسان نسخه بدل بروجردی است در خلقیات و حلم و حوصله.
یعنی اسم شهید آبشناسان را گذاشته بودید "بروجردی ارتش"؟
بله. همان نَقش و شخصیت بروجردی را آبشناسان در ارتش ایفا می کرد. واقعاً آدم از نظر برخورد و حلم و حوصله و در عین توانایی هایی که داشت یک ارتشی زبده پخته سابقه دار را در وجود ایشان می دید. در طراحی عملیات مختلف از ایشان استفاده شد و شهید بروجردی و دیگران از او استفاده ها کردند. خلقیاتش به قدری خوب بود که این دو کبوتر بهشتی شبانه روز با هم بودند و برنامه ها و کارهایشان با یکدیگر هماهنگ بود. شاید یکی از چیزهایی که در ایشان تأثیر عمیق گذاشته بود همین معاشرتش با شهید بروجردی بود. در واقع شخصیت بروجردی قبل از شهادتش در ارتش و سپاه تکثیر شده بود.آن جا که فرمودید بین یکی از فرماندهان سپاه و ارتش مجادله ای بوجود آمد و ماجرای سفر مقام معظم رهبری را نقل کردید نیز شهید بروجردی غایب بود ولی به نوعی حضور داشت.
می خواستم بگویم میزان اثرگذاری ایشان را بیان کنم. مقام معظم رهبری در جریان قرار گرفتند که یک دعوایی پیش آمده. بعد به آن عزیز سپاهی جمله شیرینی فرمودند که: "فلانی تو اباذر خوبی هستی ولی سلمان خوبی نیستی." ببینید آن چه از اباذر در تاریخ جلوه پیدا کرده شامل برخوردهایی بوده که با خلیفه سوم کرده و آن صلابت و رک بودن ایشان. در مقابل سلمان فارسی نیز به خاطر حکمت و معارف و حلمش و این چیزها شهره شد. آقا هم فرمودند شما آدم جدی و فعال و رشید و شجاعی هستی ولی حلم لازم را نداری. با ظرافت این امر را می خواستند منتقل کنند. این است که شهید بروجردی در عین آن صلابت و اقتداری که در کردستان داشت حلمش هم خیلی کارساز بود؛ چه در برخورد با مردم و چه در برخورد با ارتش و نیروهای نظامی. واقعاً ارتش ایشان را با جان و دل قبول کرده بود و این موضوع خیلی مهم بود. بالاخره ممکن بود خود به خود نوعی احساس رقابت در پیکره ارتش رشد پیدا بکند. به خصوص امکان داشت برخی چنین القائاتی بکنند که مثلاً برادران ارتشی فرماندهی یک سپاهی را نپذیرند و کل کار را در قبضه خودشان قرار دهند. سهم عمده ای در همراهی بسیار خوبی که ارتش آن جا پیدا کرد برعهده این دو نفر یعنی شهیدان بروجردی و آبشناسان بود. ارتش با سپاه در عملیات مثل برادر بودند. البته کسانی مثل سردار دادبین که ان شاء الله خداوند به ایشان شفای عاجل عنایت کند نیز نقش خوبی در ایجاد این برادری داشتند. در آن ایام شخصیت تیمسار دادبین یک کانون ائتلاف و محبت بودند. خب شهید صیاد شیرازی هم که بالاتر از همه این ها بود. نوع صفا و صمیمیت و همدلی و همراهی و همگامی که در بین این ها بود سهم مهمی داشت در توفیقی که در کردستان حاصل شد. نیز نوع دلسوزی ای که نسبت به مردم داشتند.از خبر شهادت شهید بروجردی چگونه مطلع شدید؟
برایم جالب بود اولین کسی که خبر شهادت شهید بروجردی را به بنده داد. خب آن جا محل همین گونه غصه ها و غم ها بود من تصور نمی کنم خیلی مبالغه باشد اگر کسی از من سؤال بکند در بین چنین خبرهای ناگهانی و بالاخره غمناکی که داشتید اوجش کدام بوده؟ می گویم خبر شهادت شهید بروجردی واقعاً سنگین بوده. بنده اصلاً چند روز شوکه بودم و یک حالت خاصی داشت. اولین کسی که خبر شهادت ایشان را به من داد خدا ان شاء الله حفظش بکند آقای سردار دکتر ایزدی بود. ایشان در زمان شهادت شهید بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه بود والان جزو اساتید دانشگاه است. همان لحظه که خبر شهادت شهید بروجردی را به من داد این قسمت از زندگی شهید را هم بازگو کرد. سردار ایزدی وقتی که زنگ زد گفت: "فلانی یک نکته ای که الان برای ما مفهوم پیدا کرده است این است که دو هفته تمام هرچه جلسه داشتیم می نشستیم و بلند می شدیم شهید بروجردی این توصیه را تکرار می کرد. به ما می گفت برای پاکسازی کردستان و برای این که ضد انقلاب را از کردستان برانیم و امنش بکنیم باید فشارهای زیادی را که به مردم وارد شده کمتر کنیم. مردم سختی های زیادی کشیده اند. الان وقت این است که بپردازیم به حل مشکلات مردم و آبادانی و عمران کردستان و قدری از آن شدائد را جبران کنیم. سردار ایزدی گفت: "ما نمی فهمیدیم چطور شده که ایشان مدام بر این موضوع تأکید می کند. حالا نگو برای خود ایشان الهامی حاصل شده بود که پایان راهش در این دنیاست و می خواست این دغدغه را به ما منتقل کند که حتماً از این به بعد که کردستان امن می شود بپردازیم به آبادانی و خدمت به مردم و عمران کردستان. خب دو هفته ای بود که این رفتار برای ما باعث تعجب شده بود. ایشان یکبار دوبار سه بار این ها را گفت... هر چه نشستیم و بلند شدیم ایشان گفت که بالاخره برای پاکسازی کردستان فشار زیادی به مردم آورده شده و الان وقت این است که به خدمت مردم بپردازیم و این اهم کارهای ماست..." به نظر بنده اصلاً خود این نوع گرایش و روحیات خیلی مهم بود و در توفیقاتی که مرحوم شهید بروجردی پیدا کرد.منبع: نشریه مسیح کردستان، شماره 67.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}