نویسنده : محمدعلى کوشا



 
ترجمه, برگرداندن متنى از زبانى به زبان دیگر با رعایت مفهوم و محتواى آن متن است. ترجمه قرآن در واقع (فشرده تفسیر) به حساب مى آید, نه (تفسیر فشرده); بر این اساس ترجمه باید منعکس کننده مفهوم و محتواى زبان مبدأ با رعایت آرایش هاى لفظى و خالى از هرگونه زواید در زبان مقصد باشد; بنابراین براى برگرداندن متنى از زبانى به زبان دیگر, دو عنصر لازم و ضرورى مى نماید: نخست (عنصر ادب) و دوم (مایه هنر). عنصر ادب را در علم صرف, نحو, اشتقاق و لغت, و مایه هنر را در معانى, بیان و بدیع باید جستجو کرد.
در میان تفاسیر فارسى قرآن کریم, از قرن چهارم تا کنون آثار ارجمند گوناگونى از آنها همراه با ترجمه آیات عرضه شده است که هر کدام ویژگى هاى نوع خود را دارند. معرفى هریک از این آثار پرارج که علاوه بر ترویج فرهنگ قرآن, متضمن احیاى زبان فارسى نیز هست, براى دوستداران اسلام و ایران, امرى لازم و ضرورى مى نماید. تفسیر فارسى (پرتوى از قرآن) به قلم تواناى عالم مجاهد و مبارز حقیقتجوى خستگى ناپذیر, مرحوم آیت اللّه سیدمحمود طالقانى ـ رضوان اللّه علیه ـ از آن جمله است. این تفسیر ماندگار و بس استوار به قلم مؤلف بزرگوار آن در کنج زندان به رشته تحریر درآمده است. مرحوم طالقانى همراه با جهاد عملى, جهاد علمى خویش را در قالب ترجمه و تفسیر قرآن به جامعه قرآنى عرضه نمود. این اثر هرچند ناتمام ماند, ولى همان مقدارى که نگارش یافت, گویاى عمق اندیشه و درک بالاى نویسنده آن از کتاب بى نظیر وحى الهى است.
این مقاله, تنها در صدد بررسى و ارزیابى ترجمه آیات قرآن آن تفسیر پربها و ارجمند است و بحث و بررسى شاخص هاى تفسیرى آن را به فرصتى دیگر وامى گذارد.
نسخه مورد استناد این نوشتار, چاپ پنجم تفسیر (پرتوى از قرآن) است که توسط (شرکت سهامى انتشار) در شش جلد (سه مجلد) به اهتمام دکتر محمدمهدى جعفرى در سال 1381 و 1382 در تهران منتشر شده است.
دکتر جعفرى در آغاز جلد سوم در پیش گفتارى تحت عنوان (سخنى و توضیحاتى از گردآورنده) مى نویسد: (و سال ها و سال ها گذشت تا اینکه قرآن شناسى دردشناس از میان امیّین برخاست و قرآن را از گوشه قبرستان و بازوى بیمار و تبرّک خانه نوخریده, به صحنه زندگى وارد کرد و عاشقان را پروانه وار به گرد وجود شمع سان خود گرد آورد, لیکن شب پرکان دشمن با خورشید نتوانستند دید و چون حکومت شبستان در دست آنان بود, بارها و بارها به زندان و تبعیدش افکندند, ولى مگر مى توان اندیشه را در میان دیوارها به حسب و زنجیر کشید و از تابش نور خورشید براى همیشه مانع شد. زندان به مدرسه تفسیر و بحث قرآن تبدیل گردید و میوه همیشه تازه اش به بازار آمد و پرتوى و سپس پرتوهایى از قرآن بر مردم شیفته تابیدن گرفت).
مفسر ارجمند نیز در مقدمه جلد نخستین در وصف قرآن مى نویسد: (این کتاب تنها کتابى است که با ضمیر هر انسانى سروکار دارد و مى تواند در میان تاریکى هاى ماده, درون انسانى را برافروزد و چون شب پرماه و ستاره آن را فروزان گرداند; آن گاه بامداد روشنى از افق باطن پدید آرد. این یگانه وظیفه علماى دین و پرده داران آیین است که تا هرچه بیشتر جمال احکام و اسرار و هدایت قرآن را آشکار سازند… . خواننده عزیز! اگر در مطالب این مقدمه و قسمتى از کتاب اشتباه یا لغزشى یافتید, تذکر فرمایید و معذورم بدارید; زیرا در مدتى نگارش یافته که از همه جا منقطع بوده و به مدارک دسترسى نداشته و مانند زنده اى در میان قبر به سر مى بردم).
آرى, استوارتر از قلم روان و شیواى طالقانى, روح سرشار از معنویت و طهارت نفس اوست که این چنین قرآن را وصف مى کند و فروتنانه خواهان یادآورى لغزش هاى احتمالى خویش به وسیله خوانندگان ترجمه اش مى شود و در جمله اى کوتاه و پرمعنا, به موقعیتى که این اثر در آن شکل گرفته و دور از هرگونه مآخذ تفسیرى چنین کتابى را عرضه داشته است, اشاره مى کند.
ترجمه آیات قرآن در ضمن تفسیر آن در کتاب (پرتوى از قرآن) ـ با توجه به بستر زمانى آن ـ حائز اهمیت فراوان است. اگر این ترجمه ناتمام نمى ماند, بى گمان در ردیف ترجمه هاى ممتاز قرار مى گرفت. قلت در لفظ, کثرت در معنا, استوارى در نثر و انطباق با متن, از ویژگى هاى این ترجمه است. از میان پنج نوع ترجمه (تحت اللفظى, تطبیقى, تفسیرى, مضمونى و منظوم), ترجمه ایشان از نوع دوم است; و مراد از ترجمه تطبیقى این است که ترجمه کاملاً بر متن منطبق باشد و این انطباق باید هم در کمیت باشد و هم در کیفیت; یعنى حجم ترجمه به اندازه حجم متن و مفهوم و محتواى ترجمه نیز بیانگر مفهوم و محتواى متن باشد و چیزى هم زاید بر متن نباشد.
در این مقام, نخست به بیان نمونه هایى از دقت, ظرافت و صحت در این ترجمه پرداخته مى شود و آن گاه (ترک اولى هاى) احتمالى را که هیچ مترجمى کم و بیش پیراسته از آنها نیست, یادآورى مى گردد.

نقاط قوت این ترجمه

1. سوره بقره, آیه 29: (کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِـیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِـیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ): چگونه به خداوند کافر مى شوید با آنکه بیجان بودید, شما را جان بخشید, پس از آن شما را مى میراند, آن گاه زنده مى کند, سپس به سوى او بازگشت داده خواهید شد.
در این ترجمه جمله (با آنکه بیجان بودید شما را جان بخشید) معادل بسیار مناسب و جالبى براى (وَکُنْتُمْ أمْواتاً فَأَحْیاکُمْ) است که از هر جهت دقت و ظرافت لازم در آن رعایت شده است.
2. سوره بقره, آیه 31: (… وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ… ): و ما همى با حمد تو تسبیح و براى تو تقدیس مى نماییم… .
در اینجا دقتى که در ترجمه (نُقَدِّسُ لَکَ) لحاظ گردیده, در کمتر ترجمه اى لحاظ شده است; زیرا در بسیارى از ترجمه ها (لام) در نُقَدِّسُ لَکَ در ترجمه لحاظ نگردیده است; در حالى که (نُقَدِّسُ لَک) غیر از (نُقَدِّسُک) مى باشد. (نُقَدِّسُ لَکَ) مفعولى مى طلبد که محذوف است و آن مى تواند کلمه (أُنفُس) یا (اَفعال) و یا (قلوب) باشد; به قول فخر رازى در تفسیر کبیر: (نقدّس لَکَ اى نطهّر انفسنا من ذنوبنا وخطایانا ابتغأً لمرضاتک. او نطهّر افعالنا من ذنوبنا حتى تکون خالصةً لک. او نطهر قلوبنا عن الالتفات الى غیرک حتى تصیر مستغرقةً فى انوار معرفتک).1
مرحوم آیت اللّه طالقانى به خوبى این نکته را دریافته است; لذا در تفسیر این آیه مى نویسد: (در نقدّس لک از لام (لک) معلوم مى شود تقدیس ذات الهى منظور نیست, بلکه تقدیس براى ذات و به سوى آن است).2
مرحوم آیت اللّه معرفت در یکى از مقالات خویش بدین نکته اشاره کرده اند که: (نُقَدِّسُ لَکَ, یعنى تطهیر نفس براى آمادگى در حضور ساحت قدس الهى نه تقدیس خود خدا), و این همان چیزى است که فخر رازى به صراحت آن را گوشزد نموده است; در واقع چون ملائکه آدم را مفسد و خون ریز مى دانستند و او را شایسته خلافت نمى دانستند و خود را شایسته پاکى و تقدیس مى دانستند, چنین گفتند. کیوان قزوینى نیز در تفسیرش مى گوید: (لام (لک) در اینجا نمى گذارد که ذات خدا مفعول نقدس باشد).3
3. سوره بقره, آیه 60: (… وَلا تَعْثَوْا فِـى الاْ ءرضِ مُفْسِدِینَ): و در زمین تبهکارانه سرکشى نکنید. در این ترجمه حال بودن کلمه (مفسدین) کاملاً منعکس شده است.
4. سوره بقره, آیه 222 ـ 223: (… فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتـُوهُنَّ مِنْ حَـیْثُ أَمَرَکُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّـوّابِـینَ وَیُحِبُّ المُتَطَهِّرِینَ. نِساؤُکُمْ حَرْثُ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لإَنْفُسِکُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ… ): … پس آن گاه که پاکیزه شدند, بیایید آنها را آنسان که خدا امر کرده است; همانا خدا دوست مى دارد توبه کاران را و دوست مى دارد پاکى جویان را. زنان کشتزار شمایند, پس بیایید کشتزار خودتان را هرگونه که مى خواهید, و پیشى گیرید براى خود و پروا گیرید خدا را… ).
ترجمه (أَنّى شِئْتُمْ) به (هرگونه که خواهید), ترجمه اى دقیق و مطابق با شأن نزول آیه و نظر شمارى از مفسران دقیق النظر است. توضیحات تفسیرى این مفسر نکته سنج نیز ذیل این دو آیه حاکى از واقع بینى و تعقل او در تفسیر قرآن کریم است: (فَأْتـُوهُنَّ, امر ارشادى, مِنْ حَـیْثُ أَمَرَکُمُ اللّهُ, هدایت در جهت امر تکوینى است تا هر مؤمن بابصیرت, ناظر به امر و هدایت خدا باشد و انگیزه شهوات و طغیان ها او را از امر تشریعى و مسیر تکوین منحرف ننماید. حیث, دلالت به شرایط و زمان و محل دارد; آنچنان که اگر به شخصى, بذر و آلات کشت و تولید و زمین مستعد واگذار شود, همین امر صریح و عملى است که باید با نظر به شرایط زمان و مکان, آلات کشت را به کار برد و بذر را در زمین آماده شده بیفشاند و تعطیل وسایل و انحراف و غفلت از شرایط آن, سرپیچى از امر و موجب مؤاخذه است… . اضافه نساء به ضمیر جمع مخاطب و تکرار آن, اشعار به تعریف و شناخت زن در جهت اضافه به مرد و تولید دارد, نه از جهت مواهب انسانى یا غرایز حیوانی… . این تعبیر قرآن ـ حَرْثُ لَکُمْ ـ جامع و مطابق با واقع است… , تکرار حَرْثُ و اضافه آن به حَرْثَکُمْ به جاى (فَأْتـُوهُنَّ) ارشادى به همان مسیر حرث است. أَنّى , دلالت بر تعمیم زمان و مکان و جهت دارد. در هر زمان و مکان از هر جهتى که تمایل مرد برانگیخته شود, در همان مجراى حرث روى آورد… . امر مقید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ و تکرار حرث, ارشاد صریح به اتیان در مجراى حرث است و تعمیم (أَنّى ) منصرف از غیرمجراى حرث مى باشد و براى تجویز از مجراى حرث, استدلال به اصل اباحه مورد ندارد).4
براى آگاهى بیشتر از تفسیر این دو آیه, به تفسیر المقتطف من عیون التفاسیر از علامه مصطفى الحصن المنصورى (ج 1, ص 237 ـ 239) مراجعه شود. این تفسیر چهارجلدى, تفسیرى کم حجم, پرمعنا و دقیق است و در پانوشت ها هم از روایات تفسیرى بهره گرفته است.
5. سوره بقره, آیه 229: (الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساک بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحُ بِإِحْسانٍ… ): آن طلاق دو بار است, پس از آن نگهدارى به حق شناخته و یا رهایى به نیکی… ). در این ترجمه, با به کارگیرى واژه (آن), مترجم بزرگوار نشان داده است که الف و لام در کلمه (الطلاق), مشعر به طلاق رجعى است ـ که شوهر بتواند بدون عقد مجدد رجوع کند ـ و در تفسیر آن فرموده است: (مفهوم مرّتان = دوبار, فاصله طلاق ها از یکدیگر است. ظاهر این آیه و صریح روایات, وجوب فاصله میان طلاق ها مى باشد; پس اگر در یک مجلس و با یک لفظ دو یا سه طلاق واقع شد, فقط حکم یک طلاق را دارد و بعضى در این صورت اصل طلاق را باطل مى شمارند. از ابن عباس روایت شده است: جمله (طَلَقتُ ثَلاثاً) مثل آن است که بگوید: قَرَأَتُ الفاتِحَةَ ثَلاثاً. سه بار فاتحه را خواندم, و مقصودش با همین گفتار خواندن سه بار فاتحه باشد. آیا چنین گفتارى راست است یا کلمه لَغوى به زبان آورده است؟).
6. سوره بقره آیه 238: (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الوُسْطى وَقُومُوا لِلّهِ قانِتِـینَ): نگهدار باشید بر نمازها و نماز میانه و به پا ایستید براى خدا فروتنانه.
ترجمه اى که از این آیه ارائه شده, ترجمه اى موزون و دل نشین است.
در تفسیر این آیه مى گوید: (وَالصَّلاةِ الوُسْطى , عطف خاص به عام براى تخصیص است. در روایات و گفته هاى مفسرین, مصادیقى براى صلوة وسطى ذکر شده: نماز ظهر یا جمعه; چون در وسط روز انجام مى شود و همچنین دیگر نمازها که از جهتى در وسط مى باشند. یا نماز عصر به استناد گفته رسول خدا(ص) در عصر کارزار احزاب: (مَلاَ اللّهُ قُلُوبُهُم وَبُیوتَهُم ناراً کَما شَغَلُونا عَنِ الصَّلوةِ الوُسطى حَتّى غابَتِ الشَّمسُ): خدا گورها و خانه هاى آنان را پر از آتش کند که ما را از نماز وسطى بازداشتند تا آفتاب غروب نمود; و روایت دیگرى از آن حضرت: (چون نماز عصر بین دو نماز روز و دو نماز شب است و چون غالباً در هنگام اشتغال مردم انجام مى شود). از اسامه روایت شده که گفت: (وسطى نماز ظهر است, چه رسول خدا(ص) نماز ظهر را در میان گرماى روز انجام مى داد و با او بیش از یک یا دو صف نبود و مردم سرگرم گفتگوها و داد و ستد بودند تا آیه نازل شد). از بیان و موارد این روایت معلوم مى شود که تطبیق نماز وسطى به نماز ظهر یا عصر از جهت اشتغال و گرفتارى مردم در این هنگام است و نظر به تعیین در این موارد نیست; چون در این آیه جز توصیف (الوسطى) قرینه و نشانه اى از تعیین آن نیست; چون در این آیه جز توصیف (الوسطى) قرینه و نشانه اى از تعیین آن نیست و وسطى, صفت تفضیلى و مؤنث اوسط = وسط تر است که متعلق آن ذکر نشده, باید نظر آیه به هر نمازى باشد که در میان گرفتارى ها و کشمکش هاى غفلت آور برپا مى شود).5
در تفسیر طبرى, روایات گوناگونى که در آن ها هریک از نمازهاى پنجگانه مصداق (الصلوة الوسطى) دانسته شده, ذکر گردیده است.6 اما پذیرفتن سخن ایشان که مراد از (الصَّلاةِ الوُسْطى ) هر نمازى باشد که در میان گرفتارى ها و کشمکش هاى غفلت آور, برپا شود, محل تأمل, بلکه اشکال است; زیرا (وُسطى) صفت براى (صلوة) است و از طرفى (وَالصَّلاةِ الوُسْطى ) که بعد از (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ) آمده, عطف خاص به عام براى تخصیص و تأکید است که نشان مى دهد نماز وسطى یکى از نمازهایى است که داخل در (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ) است و متعلَّق آن نمى تواند چیزى خارج از نمازهاى پنجگانه باشد تا اینکه بگوییم مراد از آن نماز در میان گرفتارى ها و کشمکش هاى غفلت آور باشد; بنابراین براى کشف مصداق (صلوة وُسطى) باید به روایات صحیح السند که دال بر مقصود باشند, متوسل شویم و چون روایات گوناگونى در این باب نقل شده, به گونه اى که در هر روایتى یکى از نمازهاى پنجگانه مصداق (صلوة وسطى) قلمداد گشته است, براى کشف حقیقت باید به ناچار دست به دامن (قرائن) شویم و دست کم ببینیم کدام یک از روایات با قرینه خارجى و عینى سازگار است و کدام یک ناسازگار. اینجاست که با استفاده از کلمه (وُسطى) مى فهمیم چنین نمازى باید به گونه اى در میان دیگر نمازها قرار گیرد که شرایط (وسط بودن) را از جهت وضعى بتوان در آن ثابت دانست و چنین نمازى قطعاً بر نماز عصر قابل انطباق است; زیرا میان دو نماز روز و دو نماز شب قرار گرفته است و این خود بهترین قرینه مى تواند باشد; چون جز نماز عصر هیچ یک از نمازها چنین جهت وضعى ندارند که در میان دو نماز روز و دو نماز شب قرار گرفته باشد و از آنجا که نمازهاى پنجگانه در عصر رسالت و نبوت بیشتر اوقات در پنج وقت جداگانه اقامه مى شده است و خواندن نماز عصر بعد از نماز ظهر ـ آن هم با فاصله زمانى ـ براى شمارى از مسلمانان سخت مى نموده و چه بسا کسانى از حضور در جماعت نمازگزاران عصر به دلیل گرماى روز و یا اشتغالات دیگر سهل انگارى مى نموده اند, شاید تأکید این آیه شریفه بر محافظت از آن, از این باب باشد. در تفسیر طبرى, 63 روایت از رسول خدا(ص) نقل گردیده که مراد از (الصلوة الوسطى) نماز عصر است.7
در تفسیر مجمع البیان نیز شش قول در تفسیر (الصلوة الوسطى) نقل شده است که بر حسب روایتى از حضرت على(ع) مراد از آن نماز عصر است.8
7. سوره بقره, آیه 261: (… مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِى سَبِـیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ… ): نمودار [زندگى] آنان که همى دهند اموال خود را در راه خدا, همانند دانه اى است که برویاند هفت خوشه را… .
ترجمه (مَثَل) به (نمودار), آن هم با قید توضیحى واژه (زندگى) در میان قلاب, معادلى زیبا و مناسب و توضیحى رسا و گویا به شمار مى رود و همین گونه است ترجمه آیه 265 از همین سوره.
8. سوره آل عمران, آیه 1 و 2: (اللّهُ لا إِلـهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَـیُّومُ نَـزَّلَ عَلَیْکَ الکِتابَ بِالْحَقِّ… ): همان خدا, نیست خدایى مگر همان خداى بس زنده پاینده برپادار, همى فروفرستاد بر تو کتاب را به حق… .
ظرافت این ترجمه, به ویژه معادل بجا و مناسب واژه مرکب (پاینده برپادار) براى (قیوم), بر اهلش پوشیده نیست.
9. سوره آل عمران, آیه 25: (قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ المُلْکِ تُـؤْتِى المُلْکَ مَنْ تَشأُ وَتَنْزِعُ المُلْکَ مِمَّنْ تَشأُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشأُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشأُ بِـیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىءٍ قَدِیرُ): بگو: بار خدایا, اى دارنده دارایى! همى دهى دارایى را به هرکه بخواهى و برگیرى دارایى را از هرکه بخواهى و فَرَّهى دهى هر که را بخواهى و زبون کنى هرکه را بخواهى, به دست توست گُزیدگى; همانا تو بر هرچه بس توانایى.
ترجمه این آیات را ـ از جهت انطباق کامل با متن و ارائه نثرى موزون و خوش آهنگ ـ مى توان زیباترین و ظریف ترین ترجمه دانست. ترجمه (مالک) به (دارنده), (خیر) به (گزیدگى), (عز) به (فرَّهى) و (ذُل) به (زبونى) از دیگر ظرافت هاى این ترجمه است.
10. سوره آل عمران, آیه 125: (… یُمْدِدْکُمْ رَبُّـکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ المَلائِکَةِ مُسَوِّمِـینَ): (پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشانگذار یارى مى کند.
در این آیه, کلمه (مسوِّمین) که به صیغه اسم فاعل آمده, به درستى به (نشانگذار), ترجمه شده است; ولى بسیارى از مترجمان آن را به (نشاندار) برگردانده اند که غلط است; زیرا (نشاندار) معادل صیغه مفعولى آن است.
11. سوره قارعه, آیه 1 ـ 3: (القارِعَةُ ما القارِعَةُ وَما أدْراک َ ما القارِعَةُ): آن حادثه کوبنده, چیست آن حادثه کوبنده؟ و چه دانست ات که چیست آن کوبنده؟) اکثر قریب به اتفاق مترجمان قرآن, کلمه (ما أدْراک َ) را به صورت (تو چه مى دانى) ترجمه کرده اند; یعنى فعل متعدى (اَدرى) را به صورت لازم تصور نموده اند; به عبارت دیگر (ما أدْراک َ) را در هیئت (ما تدرى) درآورده اند. این کلمه جمعاً هفده بار در قرآن کریم به صورت هاى (أدْریک َ), (اَدریکُم), (یُدریک) ذکر شده است. از یازده موردى که این کلمه در جزء آخر قرآن آمده (یک مورد به صورت (یُدریک) و ده مورد به صورت (اَدریک)); مرحوم آیت اللّه طالقانى, نه مورد آن را به صورت متعدى و دو مورد دیگر را به صورت لازم ترجمه کرده اند. در توضیح واژه (ما یُدْریک َ) در سوره عبس, آیه سوم چنین مى گوید: (یُدرى از باب افعال, یعنى (چه تو را دانا کرده), از (دَرى): به چیزى دست یافت و علم به آن را فرا گرفت. ما یُدریک: با آنکه متعدى است, در خطاب استفهامى و اصطلاح به معناى لازم مى آید: چه دانى تو؟).9
اما مبناى ترجمه چنین فعل متعدى به لازم, در خطاب استفهامى و اصطلاح, شاید به خاطر قالب زبان فارسى باشد که در این گونه موارد, قالب لازم آن, مفهوم تر و گویاتر از قالب متعدى اش مى باشد; وگرنه معنى تحت اللفظى آن (چه دانایت کرد), (چه دانست ات) و (چه چیز فهماندت) مى باشد. در کلام عرب در مواردى باب افعال در معنى ثلاثى مجرد به کار رفته است; مثل (أَغَدَّ البَعیرُ); یعنى شتر غده درآورد; یا کلمه مفلح که به معنى رستگار است. تا اینجا یازده نمونه از ترجمه آیات قرآن ـ به مصداق (مشت نمونه خروار) ـ از تفسیر ارجمند (پرتوى از قرآن) که گویاى دقت, ظرافت و استوارى این اثر پربهاست, ذکر گردید و اینک به بیان نمونه هایى از این ترجمه مى پردازیم که مى توان گفت در آنها (تَرکِ اَولى اى) رخ داده است:

ترک اَولى هاى این ترجمه

1. سوره حمد, آیه 6 ـ 7: (اِهْدِنَا الصِّراطَ المُستَقِـیمَ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِمْ غَیْرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم وَلاَ الضّآلِّین): ما را به راه راست هدایت فرما; راه چنان مردمى که بر آنها نعمت ارزانى داشتى, نه کسانى که مورد غضب شده اند و نه گمراهان.
کلمه (غَیرِ) مجرور است تا بَدَل از ضمیر (هُم) در (عَلَیهم) باشد و مى تواند بدل از (الَّذین) باشد و حتى مى تواند وصف براى (الَّذین) باشد; بنابراین گروه (اَنعَمتَ علیِهم) نه مغضوب اند و نه ضالین; نه اینکه دو گروه (مغضوبین) و (ضالّین) در اصل, در عرضِ (انعمت علیهم) قرار گیرند که ما مشمول گروه (انعمت علیهم) بشویم; ولى مشمول دو گروه بعدى نشویم, بلکه مراد آیه این است که ویژگى هاى گروه دوم و سوم در گروه اول که (انعمت علیهم) باشد, وجود ندارد و اصولاً (مغضوبین) و (ضالین) داخل در (الصراط) نیستند که نفى آنها خواسته شود; یعنى این دو گروه تخصصاً از مفهوم (الصراط) خارج اند نه تخصیصاً; زیرا اگر جز این مى بود, به جاى (غیر) کلمه (لا) مى آمد که نیامده است. با توجه به نکات فوق, ترجمه دقیق آیه چنین است: (ما را به راه راست هدایت کن; راه آنان که نعمت شان دادى که آنان نه مورد خشم قرار گرفته اند و نه گمراهند).
گفتنى است در میان مترجمان پیش از انقلاب اسلامى, تنها مرحوم شیخ ابوالحسن شعرانى و سیدعلى نقى فیض الاسلام این آیه را به صورت دقیق ترجمه کرده اند.
2. سوره بقره آیه 10: (… وَلَهُمْ عَذابُ أَلِـیمُ بِما کانُوا یَـکْذِبَونَ): و براى آنان عذاب دردناکى است به سبب آنکه همى تکذیب مى نمایند.
کلمه (یَکذِبُون) فعل لازم است نه متعدى که (یُکَذِّبون) به تشدید حرف (ذ) مى باشد! بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (و براى آنان عذاب دردناکى است به سبب آنچه دروغ مى گفتند).
3. سوره بقره, آیه 42: (وَلا تَلْبِسُوا الحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَکْتُمُوا الحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ): حق را به باطل نپوشید, در حالى که کتمان حق مى نمایید و آن را مى دانید.
جمله (وَتَکْتُمُوا الحَقَّ) عطف به (لا تَلْبِسُوا الحَقَّ) است; زیرا (نون) (تکتموا) به جزمى افتاده است; چون (لا)ى نهى بر سر آن آمده است; بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (و حق را به باطل درمیامیزید و حق را با آنکه خود مى دانید, کتمان مکنید).
ضمناً فعل (تَلبِسُونَ) از مصدر (لَبس) (به فتح لام) از باب (فَعَلَ یَفعِلُ) به معنى (آمیختن) است; اما (تَلبَسُونَ) از باب (فَعِلَ یَفعَلُ) از مصدر (لُبس) (به ضم لام) به معنى (پوشیدن) است.
در آیات قرآن, هرجا سخن از لباس پوشیدن است, (یَلبَس) (به فتح باء) به کار رفته و هرجا سخن از (آمیختن) و (مشتبه ساختن) است, (یَلبِسُ) (به کسر باء) استعمال شده است; بنابراین ترجمه آیه (یا أَهلَ الکتابِ لِمَ تَلبِسوُنَ الحقَّ بالباطِلِ) (آل عمران: 71): اى اهل کتاب چرا حق را به باطل مى پوشانید10 این گونه تصحیح مى شود: (اى اهل کتاب! چرا حق را به باطل درمى آمیزید؟)
4. سوره بقره, آیه 40: (… وَأَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِکُمْ): و به عهد من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم.
و نیز همین سوره آیه 152: (فَاذکُرُونى أَذکُرکُم): (پس به یاد آرید مرا تا به یاد آرم شما را.
با توجه به اینکه در این آیات و امثال آن که مجزوم شدن فعل هاى مضارع (اوفِ) و (اَذْکُرْ) به وسیله شرط مقدّر است, کلمه (تا) در ترجمه این گونه آیات باید حذف شود; زیرا معنایى که به وسیله آن القا مى شود, با تقدیر شرط در آیه سازگار نیست; بنابراین ترجمه صحیح آیات چینن است: (و به عهد من وفا کنید; من نیز به عهد شما وفا مى کنم); (پس به یاد من باشید که من نیز شما را یاد مى کنم).
همچنین است آیات 58 و 61 از سوره بقره و موارد دیگرى در سوره هاى حج: 27; قصص: 32 و 49; احزاب: 70 ـ 71; فاطر: 37; هود: 52 ; محمد: 31; غافر: 60 و نوح: 11 ـ 12.
5. سوره بقره, آیه 75: (أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَـکُمْ): آیا پس از این, چشم دارید که به سود شما ایمان آرند؟
تعبیر (یُؤْمِنُوا لَـکُمْ) با (یُؤْمِنُوا بِکُمْ) فرق دارد; اولى به معنى اقرار و اعتراف است و دومى به معنى ایمان آوردن و گرویدن; بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (آیا به این دل بسته اید که [یهودان] به سود شما اعتراف کنند؟)
6. سوره بقره, آیه 69: (… قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةُ صَفْرأُ فاقِـعُ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرِینَ): گفت: مى گوید: آن گاوى است زرد پررنگ که رنگش بینندگان را شادان مى نماید.
اشکال در تعبیر (زرد پررنگ) است که به عنوان معادل (صفرأُ فاقِع) آورده است; در صورتى که (فاقع) صفت براى (صفراء) نیست; زیرا اگر چنین مى بود, به صورت (فاقعة) مى آمد; در حالى که (لَون) فاعل براى (فاقع) و جمله (فاقع لونها) صفت سببى براى بقره است (صفت به حال متعلَّق موصوف), و واضح است که ضمیر مستتر در فعل (تَسُرُّ) به بقره برمى گردد.
ترجمه صحیح آیه چنین است: (گفت: مى گوید: آن گاوى است زرد ـ رنگش یکدست ـ بینندگان را شاد مى کند).
7. سوره بقره, آیه 102: (وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِـینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ… ): و پیروى کردند از چیزهایى که شیاطین همى درباره ملک سلیمان مى خواندند… .
(تلاوت) اگر با حرف جرّ (عَلى) بیاید, به معنى (تهمت زدن) و (دروغ بستن) است نه خواندن. در تفسیرالمیزان نیز بدین نکته اشاره شده است;11 بنابراین ترجمه دقیق آیه چنین است: (و [یهودان] آنچه شیطان ها بر ضد فرمانروایى سلیمان تهمت [ساحرى] مى زدند, پیروى کردند).
8. سوره بقره, آیه 273: (… تَعْرِفُهُمْ بِسِـیماهُمْ… ): آنها را به چهره هاشان مى شناسى.
باید توجه داشت (سیما) به معنى (چهره) نیست, بلکه به معنى (علامت), (نشانه) و (حال و وضع) است; البته ممکن است گاهى حال و وضع و نشانه در چهره نمایان گردد; بنابراین نباید مصداق را با مفهوم خلط نمود. اگر سیما به معنى چهره باشد, آیه (سیماهُم فى وُجوهِهِم مِن أَثَرِ السُجُود) (فتح: 29) را چگونه مى توان معنا کرد؟ آیا مى توان گفت: (چهره هاشان در صورت هاشان از اثر سجود نمایان است)؟! هرگز; بلکه باید گفت: (بر اثر سجده, علامتشان در چهره هاشان نمایان است).
همچنین آیه (یُعرَفُ المُجرمونَ بسیماهم) (رحمان: 41), یعنى (بزهکاران به علامتشان شناخته مى شوند) و نیز (وَعَلَى الاعرافِ رجال, یَعرِفُونَ کُلاً بِسیماهُم) (اعراف: 46), یعنى (بر آن بلندى ها مردانى اند که همه را به علامتشان مى شناسند).
9. سوره بقره, آیه 185: (… وَلِتُکْمِلُوا العِدَّةَ وَلِتُکَبرُوا اللّهَ عَلى ما هَدیـکُمْ): و باید شماره روزه ها را به پایان رسانید و باید خداى را به آنچه شما را هدایت کرده, به بزرگى یاد کنید.
در این ترجمه, کلمه (وَلِتُکمِلُوا) و (لِتُکَبِّرُوا) به صورت فعل امر ترجمه شده اند و در تفسیر آیه هم مى گوید: (چون امر وَلِتُکمِلُوا, بعد از امر به روزه ماه رمضان است, کمال ظاهرى آن به معناى اتمام مى باشد… ); در صورتى که اگر این دو کلمه فعل امر مى بودند, حرف (لام) با آمدن حرف واو بر سر آن ساکن مى شد; در حالى که لام مسکور در اینجا لام علت است; بنابراین ترجمه صحیح آیه, چنین است: (تا اینکه شماره [مقرر] را کامل کنید و خدا را به پاس آنکه هدایت تان کرده است, به بزرگى یاد کنید).
10. سوره بقره, آیه 198: (وَاذْکُرُوهُ کَما هَدیـکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّینَ): و یاد آورید او را آنچنان که رهبرى نموده شما را و گرچه پیش از این از گمراهان بودید).
همچنین سوره بقره, آیه 143: (… وَ إِنْ کانَتْ لَـکَبِـیرَةً إِلاّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ… ): گرچه این بس گران است مگر بر کسانى که خداوند آنها را هدایت کرده است.
سوره آل عمران, آیه 164 نیز چنین است.
باید توجه داشت (إن) در این دو آیه, مخففه از مثقله است, نه وصلیه و نه شرطیه; پس ترجمه صحیح این دو آیه چنین است: (او را یاد کنید همچنان که شما را هدایت کرده است و به راستى که پیش از آن از گمراهان بودید); (به راستى که [این کار] جز بر کسانى که خدا هدایت شان کرده است, سخت گران بود).
11. سوره بقره, آیه 256: … (فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقى … ): … همانا درآویخته به دست آویز استوار… .
(وُثقى) مؤنث (اَوثَق) و صیغه تفضیل است که معادل آن در فارسى با لفظ (تر) و (ترین) مى آید; بنابراین ترجمه دقیق آیه چنین است: (به راستى که به استوارترین دستاویز درآویخته است).
12. سوره بقره, آیه 155: (وَلَنَبْلُوَنَّـکُمْ بِشَىءٍ مِنَ الخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوالِ وَالأَنْفُسِ وَالَّثمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرِینَ): و به یقین مى آزماییم شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش از مال ها و جان ها و بهره ها; و نوید ده صابران را.
کلمه (اَنفُس) در این آیه با توجه به اینکه عطف بر (نَقصٍ مَنَ الاَموال) است, نمى تواند به معنى (جان ها) باشد, بلکه به معنى (کسان) و (اشخاص) است; همچنین در آیه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ المَوْتِ) (آل عمران: 185) نمى توان گفت: (هر جانى چشنده مرگ است); چون اساساً جان ها نه مى میرند و نه ناقص مى شوند, بلکه جاویدان اند; بنابراین کم و کاستى در جان, مفهوم و معناى معقولى ندارد.
پس ترجمه دقیق آیه چنین است: (و شما را به اندک چیزى از ترس و گرسنگى و کاستى در مال ها و کسان و محصولات مى آزماییم و مژده ده شکیبایان را).
ناگفته نماند در مواردى چند, کلمه (أنفُس) و (نَفس) در قرآن به معنى (روح = جان و روان) نیز به کار رفته است; مانند: (وَتَزْهَقَ أَنْفُسُـهُمْ وَهُمْ کافِرُونَ) (توبه: 85), (وَنَفْسٍ وَما سَوّاها) (شمس: 7), (یا أَیتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ) (فجر: 27), (وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّـوّامَةِ) (قیامت: 2). ولى در باقى موارد ـ چنان که از استعمال آن برمى آید ـ به معنى (خود), (کس) و (شخص) مى آید, نه جان و روح و روان.
در آیه (إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ المُـؤْمِنِـینَ أَنْفُسَـهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَن لَهُمُ الجَنَّـةَ) (توبه: 111) ترجمه صحیح آیه چنین است: (بى گمان خداوند از مؤمنان, خودشان و مال هاشان را خریده است; به اینکه بهشت براى آنان باشد).
اساساً گاه انسان با مال و ثروتش در راه خدا جهاد مى کند و یک وقت هم تنها خود به جنگ مى رود و گاهى هم هر دو را به کار مى گیرد; هم مال و هم تمام قوا و نیروى خود را. در اینجاست که بذل النفس و اموال ـ یعنى به کارگیرى نیروى شخصى و مالى در راه خدا ـ تحقق پیدا مى کند; چه در این راه کشته شود و یا بعد از پیکار زنده بماند; بنابراین (بذل النفس) در این آیه, تنها شامل (شهیدان) نمى شود, بلکه کلیه (جانبازان) و حتى (کسانى که بعد از پیکار, به سلامت تمام از جبهه جنگ برگشته اند) نیز شامل مى شود و این طور نیست که واژه (انفس) ـ آن گونه که بیشتر مترجمان و غیر آنها پنداشته اند ـ در این آیه و امثال آن به معنى (جان ها) باشد و در نتیجه تنها شامل حال شهیدان شود نه دیگر مجاهدان مجروح و یا سالم و زنده راه حق!
13. سوره بقره, آیه 280: (… وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرُ لَـکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ): و اگر بخشایش کنید, بهتر است براى شما اگر چنانچه باید بدانید.
در این ترجمه, (أَن) ناصبه به صورت (إن) شرطیه تصور شده است که صحیح نیست; در صورتى که (أن) با فعل مضارعِ (تَصَدَّقُوا) به تأویل مصدر مى رود و به صور (تَصَدُّقُکُم) درمى آید.
بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (و صدقه دادن شما, برایتان بهتر است; اگر بدانید); یا: (و بخشیدن [مطالبات] براى شما بهتر است, اگر بدانید). ترجمه دوم با توجه به سیاق و محتواى تمام آیه است.12
ییا: (و اینکه ببخشید برایتان بهتر است, اگر خود بدانید).13 در این صورت از تأویل بردن خوددارى شده است, ولى أَن ناصبه در ترجمه لحاظ شده است.
یا: (و صدقه دادن, براى شما بهتر است, اگر مى دانستید).
بسیارى از مترجمان (أَن) ناصبه را در این آیه به صورت (اِن) شرطیه ترجمه کرده اند! و حتى این لغزش به بعضى از ترجمه هاى منظوم نیز سرایت کرده است:
(اگر تنگدست است آن بینوا
بر او گر ببخشید, باشد روا14
که صحیح آن بدین گونه است:
(اگر تنگدست است آن بینوا
تصدّق بر او هست خیر شما)
14. سوره آل عمران, آیه 37: (… وَکَفَّلَها زَکَرِیّا… ): و به کفالت گرفت او را زکریا.
این ترجمه در صورتى مى تواند درست باشد که (کَفَلَ) را بدون تشدید (فاء) قرائت کنیم; در حالى که (کَفَّلَ) با تشدید (فاء) دو مفعولى است. (هاء) مفعول به اول و (زکریا) مفعول به ثانى است و ضمیر مستتر در کَفَّلَ کلمه (اللّه) است; بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (و سرپرستى وى را به عهده زکریا نهاد); یا: (و زکریا را سرپرست وى ساخت).
گفتنى است قرآن کریم را نباید بر اساس قرائت هاى شاذّ ترجمه کرد.
15. سوره آل عمران, آیه 75 ـ 76: (قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِى الأُمِّـیِّینَ سَبِـیلُ وَیَقُولُونَ عَلى اللّهِ الکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَاتَّقى فَإِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَّقِـینَ): مى گویند در برابر امى ها بر عهده ما راهى (تعهدى) نیست, و مى گویند (مى بندند) بر خدا چنان دروغى و حال آنکه مى دانند. آرى, هرکس به عهد خدا وفا کند و پروا گیرد, پس راستى خدا دوست مى دارد پروا گیرندگان را.
باید توجه داشت کلمه (بَلى) حرف جواب و مخصوص جمله منفى است و دلالت بر ابطال نفى مى کند و در این گونه موارد, معادل فارسى آن کلمه (چرا) است نه (آرى)! و در سوره بقره آیات 81, 112 و 260; آل عمران: 125 و انشقاق: 15 نیز چنین است و همین گونه است در موارد دیگر از سوره ها (در این باره به کتاب مغنى اللبیب ابن هشام, باب اول, حرف الباء مراجعه شود).
16. سوره آل عمران, آیه 115: (وَما یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِـیمُ بِالمُتَّقِـینَ): و آنچه از خیر انجام مى دهند, هرگز از آن پوشیده نگردند (ناسپاس نگردند آن را) و خدا بس داناست به منش پرواپیشگان.
(ما) در (ما یَفعَلُوا) همان گونه که در خود این تفسیر تصریح شده, شرطى و ابهامى است نه موصول; بنابراین ترجمه دقیق آیه چنین است: (و هر کار خیرى انجام دهند, هرگز در مورد آن ناسپاسى نمى بینند و خدا به [حال] پرواپیشگان داناست).
17. سوره آل عمران, آیه 151: (… وَبِئْسَ مَثْوى الظّالِمِـینَ): و چه بد است جایگاه ابدى ستمگران.
(بِئسَ) از افعال ذم است نه تعجب! بنابراین کلمه (چه) زاید است و باید حذف شود; و همین گونه است دیگر آیاتى که این کلمه در آنها به کار رفته است; از جمله: بقره: 90, 93, 102, 126 و 206, و آل عمران: 12, 162, 187 و 197.
18. سوره آل عمران, آیه 166 ـ 167: (… وَلِـیَعْلَمَ المُـؤْمِنِـینَ وَلِـیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا… ): و باید مؤمنین را بداند (و بشناسد), و باید کسانى را که دورویى کردند, بشناسد.
باید توجه داشت کلمه (وَلِیَعلَمَ) که دو بار ذکر شده, فعل مضارع است نه فعل امر! زیرا اگر فعل امر مى بود, با آمدن حرف (واو) بر سر آن, (لام) مجزوم مى شد; در حالى که در اینجا حرف لام آن مکسور است و علت را مى رساند. ترجمه صحیح آیه چنین است: (تا گرویدگان را بازشناسد; و بازشناسد آنان را که دورویى کردند). 15 توضیح: در مقام تفسیر روشن است که در اینجا مراد از (بازشناس), همان (بازشناساندن) یا (معلوم داشتن) است.
19. سوره آل عمران, آیه 170 ـ 171: (… وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ… یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّه…): … و مى خواهند مژده دهند به کسانى که تا کنون از پشت سرشان بدانان نپیوسته اند… . مى خواهند مژده دهند به نعمتى از خدا… .
باید توجه داشت فعل (یَستَبشِرُون) از مصدر (اَستِبشار), لازم است نه متعدى; بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (… و به حال کسانى که از پى آنان به آنان نپیوسته اند, شادمانند… به نعمتى از خدا شادمانند).
20. سوره آل عمران, آیه 175: (إِنما ذ لِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیأَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَخافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُـؤْمِنِـینَ): این تنها همان شیطان است که دوستانش را به ترسیدن برمى انگیزد; پس شما از آنها نترسید و از من بیم داشته باشید, اگر مؤمن هستید.
در ترجمه این آیه, بیشتر مترجمان لغزیده اند; زیرا توجه نکرده اند که فعل (یُخَوِّفُ) در اینجا دو مفعولى است; یعنى (یُخَوِّفکُم أَولیأَهُ) که (کُم) مفعول اول آن در تقدیر است, مثل: (اَعطَیتُ الاَموالَ) یعنى (اَعطَیتُ القَومَ الاموالَ). بعضى هم گفته اند: تقدیر همراه با باء جارّه است; یعنى به صورت (یُخَوِفُکُم بِأولیأِهِ) بوده است; بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (فقط این شیطان است که [شما را] از دوستان خود مى ترساند, پس از آنان نترسید و از من بترسید).
ضمناً باید توجه داشت جمله (فَلا تَخافُوهُم) خود بهترین قرینه است که ضمیر (کُم) به عنوان مفعول اول, در تقدیر است; زیرا (از آنها نترسید) وقتى جا دارد که شیطان, مؤمنان را از اولیائش, یعنى دوستان و یارانش بترساند; وگرنه به جاى ضمیر (هُم) ضمیر مفرد (هُ) مى آمد. نکته دیگر آنکه: شیطان نه تنها دوستان و یارانش را نمى ترساند, بلکه آنها را بر ضد مؤمنان تقویت و دلیر مى گرداند.16
21. سوره آل عمران, آیه 183: (الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنا… ) آنان که گفتند: بى گمان خدا عهد کرد به ما… .
گفتنى است ماده (عهد) اگر با حرف (الى) به کار رود, به معنى (وصیت و سفارش) است و اگر بدون آن باشد, به معنى (پیمان)است; بنابراین ترجمه صحیح آیه چنین است: (آنان که گفتند: بى گمان خدا به ما سفارش کرده است… ).
و همین گونه است آیه (أَلـَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِـى آدَمَ أَنْ لا تَعْـبُدُوا الشَّـیْطانَ… ) (یس: 60): اى فرزندان آدم! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را نپرستید؟17
22. سوره آل عمران, آیه 185: (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ المَوْتِ): هر جانى چشنده مرگ است. ترجمه صحیح آیه چنین است: (هرکسى چشنده مرگ است).

پایان سخن

نگارنده در پایان این مقاله, بیان چند نکته درباره تفسیر (پرتوى از قرآن) را ضرورى مى داند:
1. این تفسیر همراه با ترجمه و توضیح مفردات, در عین روانى نثر فارسى آن, کم حجم ترین و سنجیده ترین تفسیر پرمحتواى فارسى است که با اشارات لطیف, به تحلیل معقول و جامعى از آیات پرداخته است و به جرئت تمام مى توان گفت این اثر از جهت سبک و شیوه تفسیرى, مصداق عینى تفسیر به معناى اصطلاحى آن است; هرچند مؤلّف ارجمندش از عنوان (تفسیر) در نامگذارى آن اجتناب ورزیده است.
2. برداشت هاى علمى با صبغه توصیفى ـ هنرى و مشى عرفانى با لحن فلسفه صدرایى, در کلیات این اثر, توجه نازک اندیشان و باریک بینان اهل معرفت را به سوى خود جلب مى کند.
3. (پرتوى از قرآن), به گونه اى نگارش یافته که سودرسانى تفسیرى اش براى خواص ـ به ویژه دارندگان مشرب ادبى, هنرى و فلسفى ـ به مراتب بیش از عامه مردم است.
4. این اثر نیکو با همه شهرت مؤلف و نویسنده اش, آن گونه که باید و شاید به جامعه فرهنگى و قرآنى شناسانده نشده است. شاید جهات سیاسى در این باره بى تأثیر نبوده است.
5. کیفیت بسیار پایین حروفچینى, صفحه آرایى و حتى صحافى این اثر, طى چاپ هاى متعدد, سهم زیادى در بى رغبتى و عدم توجه به این کتاب ایفا نموده است.
6. این اثر, نیازمند ویرایش و پیرایشى اساسى در بُعد (شکلى) و (محتوایى) است.
7. حروفچینى جدید این تفسیر و شماره گذارى آیات آن, مطابق قرآن با خط عثمان طه و اقدام به تجدید چاپ همه مجلدات آن به صورت یکنواخت بر اساس استاندارهاى جدید چاپ ـ به وسیله ناشرى آگاه و کارشناس ـ امرى لازم و ضرورى است.

1. قرآن کریم.
2. آذرتاش, آذرنوش; تاریخ ترجمه قرآن به فارسى; تهران: سروش, 1375.
3. ابن هشام, عبداللّه جمال الدین انصارى; مغنى اللبیب; تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید; قاهره: مطبعة المدنى (افست کتابخانه مرعشى نجفى, قم, 1404 ق).
4. ابن منظور, جمال الدین ابى الفضل; لسان العرب; بیروت: داراحیاء التراث العربى, 1416 ق.
5. امامى, ابوالقاسم; ترجمه قرآن کریم; تهران: اسوه, 1377.
6. ابوالفتوح رازى, حسین بن على; روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن; به کوشش دکتر محمدجعفر یاحقى و دکتر محمدمهدى ناصح; مشهد: آستان قدس رضوى, 1377.
7. عتیق نیشابورى, ابوبکر; تفسیر سورآبادى; با تصحیح سعیدى سیرجانى; تهران: فرهنگ نشر نو, 1381.
8. دهلوى, ولى اللّه; ترجمه قرآن کریم: تهران, نشر احسان, 1384 ش.
9. رازى, فریده; فرهنگ واژه هاى فارسى سره; چ 4, تهران: مرکز, 1366.
10. رازى, فخرالدین محمد بن عمر; التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب); بیروت: داراحیاء التراث العربى, 1422 ق.
11. راغب اصفهانى; مفردات الفاظ قرآن کریم; تحقیق صفوان عدنان داوودى; دمشق: دارالعلم, 1425 ق.
12. زمخشرى, محمود بن عمر; تفسیر الکشاف; بیروت: دارالمعرفة, 1423 ق.
13. شاهفور بن طاهر اسفراینى; تاج التراجم فى تفسیر القرآن للاعاجم; تصحیح نجیب مایل هروى و على اکبر الهى خراسانى; تهران: میراث مکتوب, 1375.
14. شعرانى, ابوالحسن; نثر طوبى; تهران: اسلامیه, 1380.
15. صالحى نجف آبادى, نعمت اللّه; ترجمه قرآن کریم; مخطوط, با ویرایش محمدعلى کوشا, [بى تا].
16. صفوى, سیدمحمدرضا; ترجمه قرآن بر اساس المیزان; همراه با توضیحات; قم: فقه, 1378 ش.
17. طالقانى, سیدمحمود; پرتوى از قرآن; چاپ 5, تهران: شرکت سهامى انتشار, 1381.
18. طباطبایى, سیدمحمدحسین; المیزان فى تفسیر القرآن; قم: جامعه مدرسین, [بى تا].
19. طبرسى, فضل بن حسن; مجمع البیان فى تفسیر القرآن; بیروت: مؤسسه اعلمى, 1415 ق.
20. طبرى, محمدبن جریر; تفسیر الطبرى (جامع البیان عن تأویل آى القرآن); ضبط و تعلیق محمود شاکر و تصحیح على عاشور; بیروت: داراحیاء التراث العربى, [بى تا].
21. کوشا, محمدعلى; ترجمه هاى ممتاز قرآن در ترازوى نقد; رشت: کتاب مبین, 1386.
22. موسوى گرمارودى, سیدعلى; ترجمه قرآن کریم; تهران: قدیانى, 1384.
23. الدرویش, محیى الدین; اعراب القرآن الکریم وبیانه; دمشق: دار ابن کثیر, 1408 ق.
24. صافى, محمود; الجدول فى اعراب القرآن وصرفه وبیانه; قم: مدین, 1412 ق, (افست چاپ نهضت قم).
25. معرفت, محمدهادى; التمهید فى علوم القرآن; قم: النشر الاسلامى لجماعة المدرسین, 1425 ق.
26. میبدى, امام احمد; تفسیر کشف الاسرار; تلخیص حبیب اللّه آموزگار; تهران: اقبال, 1380.
27. الحصن المنصورى, مصطفى; المقتطف من عیون التفاسیر; حققه وخرج احادیثه محمدعلى الصابونى; قاهره: دارالسلام للطباعة والنشر, 1417 ق.
28. مجله ترجمان وحى.
29. مجله بینات.

پی نوشت ها :

1. ر. ک به: تفسیر مفاتیح الغیب; ج 1, ص 395.
2. پرتوى از قرآن; ج 1, ص 117.
3. تفسیر کیوان قزوینى; ج 1, ص 330.
4. پرتوى از قرآن; ج 2, ص 133 ـ 135.
5. همان, ص 163 ـ 164.
6. تفسیر طبرى; ج 2, ص 663 ـ 685.
7. همان, ص 664 ـ 671.
8. مجمع البیان; ج 2, ص 127 ـ 128.
9. پرتوى از قرآن; ج 5, ص 121.
10. همان, ج 3, ص 183.
11. المیزان; ج 1, ص 235.
12. ر. ک به: قرآن کریم; ترجمه آیت اللّه صالحى نجف آبادى; آیه 280 سوره بقره.
13. قرآن کریم; ترجمه دکتر ابوالقاسم امامى; آیه 280 سوره بقره.
14. ر. ک به: قرآن کریم; ترجمه منظوم امید مجد; آیه 280 سوره بقره.
15. ر. ک به: قرآن کریم; ترجمه دکتر ابوالقاسم امامى; آیه 166 ـ 167 سوره آل عمران.
16. براى توضیح بیشتر, ر. ک به: تفسیر مفاتیح الغیب فخررازى; ج 3, ص 435 ـ 437.
17. در این باره ر. ک به: مفردات راغب; ص 591, ذیل ماده (عهد). نیز به: تفسیر المیزان; ج 17, ص 102 و ج 4, ص 83.

منبع فصلنامه آیین پژوهش شماره 119.