ماجرای مرگ و مردم
آدم ها در نگاهشان به مرگ و زندگی به چهار دسته تقسیم می شوند، ما جزو کدام دسته ایم
نویسنده: مسعود دیانی
آدم ها در نگاهشان به مرگ و زندگی به چهار دسته تقسیم می شوند، ما جزو کدام دسته ایم
آدم ها مرگ را می شناسند و با گوشت و پوستشان آن را تجربه می کنند. واضح تر و شفاف تر از هر چیز دیگری با تمام وجودشان درک می کنند همین بدنی که الان سرحال و زنده است و با طراوت و شاداب، در کوتاه ترین زمان ممکن می تواند مرده باشد و سرد و ساکت و بی تحرک و وحشتناک. مرگ برای آدم ها ملموس و محسوس است؛ مثل هوا، مثل نفس، مثل احساس تشنگی و مثل آب خوردن. آدم ها می میرند؛ ساده و راحت مثل آب خوردن. آدم ها در مواجهه با زندگی و مرگ چهار دسته اند؛ چهار دسته خیلی خیلی متفاوت. گروه اول از زندگی خوششان می آید و از مرگ بدشان می آید. دسته دوم از مرگ خوششان می آید و از زندگی بدشان می آید. دسته سوم نه از زندگی خوششان می آید و نه جرأت مردان دارند. آنها از زندگی و مرگ بدشان می آید. گروه آخر هم از زندگی خوششان می آید و هم از مرگ؛ منتها به شرطها و شروطها!دسته اول:
زندگی آری مرگ نهبعضی ها زندگی را در هر وضعیت و با هر کیفیتی دوست دارند. خوشبخت باشند یا بدبخت، فقیر باشند یا غنی، آزاد باشند یا برده و بنده، عزیز باشند یا ذلیل و زمین خورده فرقی نمی کند. آنها دوست دارند در هر شرایطی و به هر قیمتی زنده بمانند. قیمت زنده ماندنشان هر چه می خواهد باشد ملالی نیست، پرداخت می کنند. قیمت زنده ماندنشان اگر حتی کشتن بی گناهان باشد پرداخت می کنند. اگر زیر پا گذاشتن همه شرافت ها و ارزش ها باشد، باکی نیست! مهم زنده ماندن است که پرداخت می کنند. اگر غوطه خوردن در منجلاب ها و کثافت ها باشد، اگر تن دادن به مصیبت ها و ذلت ها باشد، برای آنها هیچ اما و اگری آنقدر قدرت ندارد که بر سر زنده ماندن سایه بیندازد. برای آنها مرگ نیستی است، تباهی است، شومی و تعفن و شر است. از مرگ باید فرار کرد؛ رو به ناکجا حتی.
از دست مرگ کجا می شود فرار کرد؟ هزاران سال است که آدم ها بر روی زمین زاده شده و چند صباحی در آن نفس کشیده اند و بعد از آن مثل آب خوردن مرده اند. از این انبوه آدم ها در طول هزاران سال کی، کِی و کجا توانسته از مرگ فرار کند؟ امیرالمؤمنین علی (ع) چه ژرف این حقیقت را فریاد بر می دارد که: «هرکه از مرگ بگریزد، در فرارش نیز با مرگ روبه رو خواهد شد چرا که اجل در کمین جان هاست و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است.»
دسته دوم:
مرگ بر زندگی
آنها از زندگی بدشان می آید زندگی را تیره و تار می بینند؛ خسته کننده و ملال آور، بی روح و مرده، تکراری و یکنواخت، سرشار از سختی ها و مصیبت ها، لبریز از دردها و رنج ها، پر از داغ، پر از غم، پر از بیماری، پر از افسردگی و پر از پوچی و بی معنایی!از نگاه این جماعت باید از دست زندگی خلاص شد؛ هر چه زودتر بهتر! از این جماعت آنها که به آخر خط رسیده و کارد به استخوانشان رسیده باشد و هیچ ستاره امیدی مقابل چشمشان حتی از میلیون ها سال نوری دورتر سوسو نزند، خودشان، خودشان را خلاص می کنند. نامش را گذاشته اند خودکشی! خودکشی البته حماقت می خواهد و جسارت هم! اصولاً بزرگترین جنایت ها در تاریخ بشر وقتی اتفاق افتاده که این دو با هم در یک جا جمع شده باشند؛ حماقت و جسارت با هم! در خودکشی هم همین اتفاق می افتد. خودکشی استقبال از مرگ است از سر خستگی و ناامیدی از زندگی، از سر رنگ باختن همه زیبایی ها، همه دوست داشتن ها و دوست داشتنی ها، همه معناها و همه عاشقانه ها! خودکشی جمع جسارت و حماقت در اوج است.
دسته سوم:
نه زندگی نه مرگ
از بین افراد دسته دوم کسانی هم هستند که یکی از این دو یعنی جسارت و حماقت در آنها لنگ می زند و به آن حد نرسیده که خودشان را خلاص می کنند. آنها مدام نق می زنند و از زندگی شکوه و گلایه می کنند. آه سردی از سینه هایشان بیرون می دهند و هر بار آرزوی مرگ می کنند و حتی برای مرگشان دست به دعا بر می دارند. تو گویی به خاطر اینکه از یک طرف جسارت خودکشی ندارند و از طرف دیگر از زندگی خسته اند، می خواهند بمیرند اما مسئولیت این مردن را برعهده خداوند می گذارند. این جماعت گمان می کنند بعد از مرگ زیر پایشان فرش قرمز پهن خواهند کرد و برایشان بفرما خواهند زد و هر چه در زندگی دنیایی نداشته اند و نکاشته اند در آخرت خواهند داشت و خواهند برداشت! اینقدر نمی دانند که دنیا مزرعه آخرت است و مگر می شود کسی در فصل کاشت در مزرعه اش مدام ناامیدی و گلایه و شکوه و پوچی و تیرگی و تاری و خستگی بکارد و بعد در فصل برداشت، بهشتی از نعمت درو کند! آرزوی مرگ می کنند؛ تو گویی خدا در خلقت دنیا و آسمان ها و زمین به اشتباه رفته و غرضش ساخت شکنجه گاه بوده تا محل زندگی!دسته چهارم:
پسندم آنچه را جانان پسندداینها زندگی را دوست دارند و مرگ را هم! منتها به شرطها و شروطها! آنها اندازه نگه می دارند و سنجیده فکر می کنند و لطیف و ظریف انتخاب می نمایند. نه آنقدر شیفته و وابسته به زنده ماندن هستند که به هر قیمتی بخواهند از دنیا کام بیشتری بطلبند و نه آنقدر متنفر و بیزار از زیستن که به هر شکلی تن به مرگ یا آرزوی آن بدهند. از نگاه آنها هم زندگی و هم مرگ نعمت های خدا هستند. هر دو زیبا، هر دو شگفت آور، هر دو بدیع و هر دو اثر صنع خدا. از نگاه آنها هم زندگی و هم مرگ هر دو از خدا رسیده اند و به حکم «هر چه از یار رسد نیکوست» هم زندگی برای خدا نیکوست و هم مرگ و به همین قاعده هم زندگی بدون خدا زجرآور است و هم مرگ بدون خدا. از نگاه آنها زندگی و مرگ، خودشان فی نفسه موضوعیتی ندارند که بخواهند طرفدار داشته باشند.
نگاه آنها به زندگی و مرگ نگاه آسمانی قرآن است که هر دوی آن محک و سنجه ایمان و عمل هستند از سوی خدایی که «خَلَقَ المَوتَ و الحَیاه لِیَبلُوَکُم اَیُّکُم اَحسَنُ عَملاً وَ هُوَ العَزیزُ الغَفُور» خدایی که هم زندگی را آفرید و هم مرگ را تا بیازماید کدامیک از شما نیکوکارتر است. خدایی که عزیز و بخشنده است.
نظر این جماعت به زندگی و مرگ بسته به آن است که یار که را خواهد و میلش به که باشد. مادام که زندگی رنگ و بوی خدایی داشته باشد و لبخند رضایت را بر لبان خدا بنشاند، درود بر چنین زندگی ای! برای آن تلاش می کنند و برای هر روز بهتر بودنش از روز دیگر از خدا استمداد می طلبند و از او هم طلب رزق وسیع می کنند و هم طلب عافیت و سلامت و هم طلب طول عمر؛ و آنگاه که چشم و ابروی یار دست کشیدن از زندگی را بخواهد و سینه سپر کردن مقابل مرگ و در آغوش کشیدن آن را، بی باکانه و مشتاقانه شاهد مرگ را به آغوش می کشند و بر آن بوسه می زنند و از خدا توفیق این گونه مردن و شکسته شدن در محضر دوست را می طلبند.
وقتی این گونه باشد، مرگ چیزی نخواهد بود جز رنگین کمانی که میان سختی هجران تا آسودگی وصال در آغوش خدا پل خواهد زد؛ همان گونه که سیدالشهدا (ع) با سرانگشت اشاره اش آن پل رنگین کمانی را به یاران عاشورایی اش نشان داد و فرمود: «صَبرا یا بَنِی الکِرامِ فَما المُوتُ الاّ قَنطَرَهُ تَعبُرُ بِکُم عَنُ البُؤسِ وَ الضَّراءِ اِلَی الجِنان الواسِعَه و النِّعمِ الدائِمَه» ای بزرگ زادگان! صبر و شکیبایی ورزید که مرگ جز یک پل نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمت های همیشگی الهی آن می رساند.آنان که از این پنجره عاشقانه به آسمان مرگ و زندگی نگاه می کنند، مرگ را مایه وصال می دانند و مثل هر عاشق دیگری که تمام وجودش اشتیاق به وصال و پایان هجران است هر چقدر که به لحظه مرگ نزدیک تر می شوند بیقرارتر، شادمانه تر و شیداتر می شوند؛ همان بیقراری و شیدایی که روایت کرده اند هر چه خورشید روز عاشورا سرخ تر می شد و به غروب نزدیک تر، خورشید سیمای سیدالشهدا نیز سرخ تر می شد و لبخند رضایت و شادمانی اش شکوفاتر.
از این پنجره، نه مرگ خزان است و نه زندگی! هر دوی آنها تا وقتی نسیم رضایت دوست جریان داشته باشد گل همیشه بهارند که در وصف شان می گویند: «عاش سعیدا و مات سعیدا» هم در زندگی بهاری ترین بودند و هم در مرگ بهاری ترین.
راضی به رضای خدا
عده ای در خانه امام باقر (ع) جمع شده بودند. حال یکی از بچه های امام خوب نبود. مهمانان متوجه اضطراب و پریشانی امام شدند. ناراحتی از چهره امام مشخص بود. مهمان ها با همدیگر گفتند اگر یک وقت این بچه از دنیا برود امام چه حالی می شود. اتفاقاً چند دقیقه بعد صدای گریه و شیون در خانه بلند شد. بچه از دنیا رفت. مدتی بعد امام از اندرونی خانه پیش مهمان ها آمد در حالی که دیگر ناراحتی و غم در صورتش نبود. مهمان ها گفتند: با حالی که از شما دیدیم نگرانتان شدیم. امام گفت: ما دوست داریم عزیزانمان سالم و بی درد باشند و برای ناراحتی شان ناراحت می شویم ولی وقتی امر و تقدیر خدا تحقق پیدا کرد، خواست خدا را قبول می کنیم و تسلیم و راضی می شویم.منبع: نشریه همشهری آیه شماره 9
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}