بررسی دیپلماسی عصر نبوی(1)
اشاره
تاریخ دیپلماسی، ارتباط مستقیم با تاریخ انسان دارد. به اعتقاد برخی از نویسندگان: فرشتگان و انبیا، نخستین دیپلمات ها محسوب می شوند؛ زیرا نخستین نمایندگان و فرستادگان الهی نزد انسان ها بوده اند. این سفیران الهی، مظهر رحمت خدا(1)، مبلغان پیام الهی(2)، مسئول تزکیه و تعلیم انسان ها(3)، بشارت دهنده و بیم دهنده(4)، حجت خدا بر مردم(5) و الگو و نمونه کامل انسانی(6) بوده اند.منظور از دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فعالیت هایی است که آن حضرت به عنوان رئیس حکومت و نمایندگان و سفرای منتخب او در راه نیل به مقاصد و ادای وظایف سیاسی دولت اسلامی و تحقق بخشیدن به خط مشی های کلی اسلام در زمینه سیاست خارجی و همچنین پاسداری از حقوق و منافع دولت اسلامی، در میان قبایل و گروه های دینی و دولت های غیر مسلمان در خارج از قلمرو حکومت اسلامی انجام می دادند.(7)
اگر دیپلماسی را هنر مذاکره بدانیم(8) و یا آن را وسیله ای برای نیل به اهداف توصیف کنیم(9)، این تعریف در مورد دیپلماسی فعال پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت بارزی صادق خواهد بود؛ اما امتیاز دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این است که شیوه های حضرت بر قوانین اجتماعی و جهان بینی واقع بینانه و اصول و ارزش های انسانی متکی بوده و اساس آن را، اصول و ضوابطی تشکیل می داد که از وحی و موازین شناخته شده عقلی، نشأت می گرفت.
از این رو بر ماست که با بررسی دیپلماسی عصر نبوی، به کیفیت و جهت گیری های « دیپلماسی اسلامی» دست یابیم.
روابط و دیپلماسی پیامبر با دولت های همجوار
روابط سیاسی پیامبر را در سه سطح می توان تحلیل کرد:الف) روابط با قبایل عرب و یهود
هم زمان با ظهور اسلام، قبایل و طوایف عرب ساکن در جزیرةالعرب فاقد دولت واحد مقتدر مرکزی بوده و هر قبیله ای تشکل و نظام اداری- اجتماعی خاص خود را داشت. واحدهای قبیله ای به صورت دولت های کوچک محلی- که شباهت به نظام ملوک الطوایفی داشتند- نظام اجتماعی و سیاسی خود را اداره می کردند. درواقع« هر قبیله ای به صورت جامعه ای سیاسی بود و از عناصر عمده تشکیل دهنده دولت( جمعیت متشکل، قدرت سیاسی و نوعی حکومت) برخوردار بود و سرزمین قبیله نیز گاه شناور و گاه به صورت ثابت و طبق اراده شیخ(بزرگ قبیله) تعیین می گردید»(10).با توجه به نظام ویژه قبیله ای حاکم بر جزیرة العرب، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استراتژی برقراری روابط حسنه با تمام واحدهای سیاسی قبیله ای را در پیش گرفت و کوشید همه قبایل را تحت نظام سیاسی واحد
گرد آورد. به جاست که نقطه آغاز دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از تشکیل حکومت اسلامی در مدینه را همان « پیمان مدینه» بدانیم.
گرچه در این پیمان، به توجه اساسی بر شکل گیری روابط و ساماندهی نظام سیاسی در داخل حکومت اسلامی معطوف شده است اما با وجود آن، اصول روابط خارجی پیامبر را حداقل در برخی موارد مانند یهودیان نیز تبیین کرده است. در این پیمان روابط مسلمانان با یهودیان، بر اصل احترام متقابل، آزادی در عقاید و آداب و سنن، عدم تعرض بر یکدیگر، عدم هم پیمانی با دشمنان یکدیگر و بالاخره همکاری با طرف های قرارداد در صورت مورد حمله قرار گرفتن، استوار گردیده بود(11).
دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از سال پنجم هجری، تحرک بیشتری پیدا کرد؛ چون پیامبر در این زمان ابتکار عمل را در دست گرفته و روابط با قبایل عرب را- که تاکنون حاکمیت مدینه را نپذیرفته بودند- سرعت بخشید. اولین هدفی که پیامبر در این مرحله انتخاب کرد و بسیار مهم و استراتژیک بود، ایجاد رابطه دوستانه با مکه بود که مهم ترین شهر در تمام سرزمین های عربی به شمار می آمد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اولین تماس سیاسی را از طریق «بدیل بن ورقامی خزاعی» با اهل قریش برقرار کرد و به آنان چنین پیام فرستاد:
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در انتخاب روابط مسالمت آمیز با قریش، پیشگام بود. او همان طور که در مدینه بر موضع غیرجنگی پافشاری داشت، در « حدیبیه» نیز تا آخر از آن دفاع کرد و مانع از بروز تشنج و تیرگی روابط گردید؛ از این رو برخی محققان اسلامی، واقعه حدیبیه را در ردیف « مغازی» نشمرده و گفته اند:« واقعه حدیبیه یا صلح حدیبیه یا هدنه(13) و یا عهد حدیبیه یک امر سیاسی، دیپلماتیک و
دوراندیشانه بود و به هیچ صورت نمی توانست غزوه باشد»(14).
نتایجی که از پیمان صلح حدیبیه به بار آمد، بسیار مهم و حیاتی بود؛ به طوری که خداوند در تحلیل آن، سوره فتح- که به تعبیر بسیاری از مفسران، مربوط به صلح حدیبیه است(15)- را نازل کرد و به پیامبرش مژده پیروزی بزرگی را داد:« انا فتحنا لک فتحاً مبیناً»(16)؛« ما تو را پیروزی بخشیدیم[چه] پیروزی درخشانی!».
این پیمان، دستاوردهای زیر را برای مسلمانان در پی داشت:
- امنیت ده ساله، که فرصتی را برای فعال تر شدن سیاست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سایر نقاط فراهم می کرد؛
- به رسمیت شناخته شدن اقتدار سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دولت او در مدینه؛
- ایجاد روابط مستقیم با مردم مکه و دعوت آنان به اسلام؛
- جدا کردن قریش از هم پیمانان یهودی آن؛
- افزایش قدرت و اقتدار سیاسی- نظامی مسلمانان؛
- مهار کردن خطرات قریش علیه قبایلی که تاکنون از ترس قریش فرصت نزدیک شدن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نداشتند؛
- اجازه ورود به مکه برای انجام مراسم حج(17).
اوج موفقیت دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ارتباط با قبایل را در سال نهم هجری می توان مشاهده کرد که نمایندگان طوایف مختلف عرب از هر سو برای بیعت و انعقاد پیمان های سیاسی به حضور آن حضرت در مدینه آمدند. در این سال بیش از سی هیأت از طوایف مختلف عرب- که بیشترشان از اعراب جنوب، مسیحی، یهودی و زرتشتی بودند- نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند.(18)
ب) روابط با دولت های منطقه
هنگامی که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نظام سیاسی خود را در مدینه بنیان نهاد، با چندین دولت عربی و غیر عربی در جزیرة العرب و اطراف آن، روابط سیاسی و مذهبی برقرار نموده و به تدریج اغلب آنها را به آیین اسلام کشاند، که مهم ترین آنها به شرح ذیل است:1. دولت یمن
کشور یمن، در ناحیه جنوب عربستان- کنار اقیانوس هند و دریای سرخ- قرار دارد. گفته می شود دولت های معین، سبأ، قتبان و حضر موت، متعلق به این سرزمین بوده است. بارش منظم باران در این منطقه، باعث تمدن و آبادانی آن شده است.بازرگانان یمن، تجارت شرق دور را به عهده داشتند و اروپای قدیم را به اقصی ممالک آسیا مرتبط می کردند. مسیحیت توسط حبشه در این منطقه ترویج می شد. اما پادشاهی « ذونواس» در قرن ششم میلادی و گرایش وی به یهودیت، باعث شد که مسیحیان در تنگنا قرار بگیرند و عده زیادی از آنها به دستور ذونواس در خندق های آتش کشته شوند(19) که گویا این کشتار، همان داستان « اخدود» است که قرآن کریم به آن اشاره دارد.(20)
به دنبال این کشتار، دولت روم از حبشه خواست که به یاری مسیحیان بشتابد و « نجاشی» فردی به نام « اریاط» را به جنگ « ذونواس» فرستاد و او با شکست دادن « ذونواس»، یمن را به تصرف حبشه درآورد. پس از « اریاط»، « ابرهه» به حکومت نشست که وی در سال نخست عام الفیل( 570 م) به مکه حمله برد که سوره فیل در قرآن به این واقعه اشاره دارد. پس از« ابرهه» فرزندانش حاکم یمن شدند. اما در همین زمان، ساسانیان به کمک « حمیریان» آمده و در سال 575م« و هرز دیلمی» فرستاده « انوشیروان» توانست « مسروق بن ابرهه» را شکست دهد(21).
اگرچه از این تاریخ به بعد تا سال 620م یمن تابع امپراتوری ایران بود، اما در حقیقت پس از شکست « حبشه» تا ظهور اسلام، در یمن حکومتی نبود و اداره هر قسمت به عهده رئیس محلی بود(22).
2. دولت حیره
حیره در حدود صحرای شام و در سه میلی کوفه بود. اهالی آن، مهاجرانی بودند که پس از خرابی « سدّ مأرب» به این منطقه مهاجرت کرده بودند. حیره، یک دولت عربی و تابع حکومت ایران بود. پادشاهان آن از جانب امپراتور ایران انتخاب می شدند و به وی خراج می پرداختند و از او اطاعت می کردند و همچنین با غسّانی ها که متحد روم بودند، می جنگیدند.در این کشور« نظم سیاسی» صورت بدوی داشت و بر روابط عشایری و قبیله ای استوار بود. آخرین شاه قدرتمند این دولت، «لقمان» بن منذر» بود که توسط « خسرو پرویز» کشته شد. قبایل
مجاور، تابع حیره بودند؛ اما این تبعیت از حدود تشریفات تجاوز نمی کرد. آخرین حاکم حیره،« منذر بن لقمان» بود که حکومتش مصادف با آمدن « خالد بن ولید» به حیره شد(23).
3. دولت غسّان
غسّان- که امروز به شرق اردن معروف است- منطقه ای بود که به دلیل خرابی«سدّ مارب» عده ای از مردم، مثل طایفه« ازد» به آن مهاجرت کردند و چون سرزمین حاصل خیزی بود، طایفه « ازد» در آن ناحیه مسلط شدند و بعدها به نام «غسّان» معروف شدند.غسّانی ها از سوی امپراتور روم به رسمیت شناخته شدند و آنها نیز در جنگ های ایران و روم، طرفدار روم بودند. در غسّان نیز نظام سیاسی بیشتر براساس روابط قبیله ای بود و قبایل اطراف نیز ظاهراً تابع امرای غسّان بودند. غسّانی ها تا ماجرای جنگ « یرموک» باقی بودند و پس از شکست روم در این جنگ، گروهی مسلمان و گروهی دیگر به آسیای صغیر رفتند(24).
4. دولت حبشه
حبشه، در غرب دریای سرخ و مروج مسیحیت بود. شاهان حبشه بیشتر تابع امپراتوری روم شرقی بودند. حبشی ها چند بار به یمن حمله کرده و آن را در تصرف داشتند و در سال 570 م به مکه حمله بردند و شکست خوردند تا اینکه حمیری ها نیز با کمک ساسانیان، آنها را از یمن بیرون راندند.در سرزمین حبشه اقوام گوناگونی به صورت پراکنده زندگی می کردند و حکومت های محلی مختلفی هم وجود داشت؛ ولی حکومت مرکزی- که نجاشی ها بودند- تقریباً بر دیگران سلطه داشته و حکومت های محلی کوچک، مطیع بوده و به حکومت نجاشی مالیات می پرداختند.(25)
5. دولت مصر
این کشور آفریقایی از نظر تمدن، بسیار قدیمی و در علم و هنر و امثال آن، خیلی جلوتر از عربستان بود و برخلاف حجاز که هنوز در مرحله قبیله ای بوده، مصر دارای چندین قرن سابقه « حکومت مرکزی» بود. و « مقوقس» فرماندار معاصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مصر بوده است(26).دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با دولت های نیمه مستقل عربی، با فرستادن نامه و نماینده به دربارشان و دعوت آنان به اسلام آغاز شد. در یکی از این موارد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط« حاطب بن ابی بلتعه» نامه ای به مقوقس( حاکم دست نشانده روم در مصر) فرستاد. در بخشی از نامه آمده است:
« از محمد بن عبدالله به مقوقس، بزرگ قبطیان... پس از سپاس و ستایش خدا،
من تو را به دین اسلام فرا می خوانم. به اسلام روی آور تا ایمن بمانی، تا خداوند تو را دوچندان پاداش دهد. اگر اسلام را نپذیری، گناه قبطیان بر تو خواهد بود...»(27).
روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ارسال پیام، متکی بر مشترکات و پذیرفتن اصل توحید و اعلام نبوت و دعوت سران دولت ها به اسلام بود. حضرت همین سیاست را در قبال همه سران کشورها در پیش گرفت که در اکثر موارد موفقیت آمیز بود. اما گاهی به نتیجه نمی رسید؛ چنان که دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد حاکم مصر نتیجه ای را که انتظار می رفت، به دست نیاورد.
مقوقس در نامه ای با حفظ احترام به مقام معنوی و سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشت:
« به محمد بن عبدالله از مقوقس:
سلام بر تو، من نامه تو را خواندم و از محتوای آن و آنچه که بدان فرا می خوانی، آگاه شدم. من می دانستم که یکی از پیامبران بر جایی است و بر این گمان بودم که وی در سرزمین شام آشکار خواهد گشت...»(28).
مقوقس با نوشتن این پاسخ محترمانه و فرستادن هدایا- که از جمله آنها، ماریه قبطیه بود- از پذیرفتن دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امتناع ورزید.
ج) روابط با قدرت های بزرگ ایران و روم
1. وضعیت ایران و روم در عصر نبوی
ایران در این زمان، تحت حکومت ساسانیان بود و چون امپراتوری روم شرقی مسیحیت را به عنوان مذهب رسمی اعلام کرده بود، شاهان ساسانی نیز به دلیل تعارض و دشمنی با آنها، مذهب زرتشت را به عنوان مذهب رسمی، اعلام و مقام موبدان زرتشتی را به سان اسقف های مسیحی ارجمی نهادند.(30) و بدین خاطر مذهب رسمی زرتشت، معارض با مسیحیت شناخته می شد(31).
لذا تا وقتی که در روم « دولت مسیحی» وجود نداشت، حکومت ایران در خصوص مسیحیان حساسیتی ابراز نمی کرد؛ ولی با تشکیل امپراتوری مسیحی توسط قسطنطین در زمان شاهپور دوم، محدودیت و آزار دیدن مسیحیان از حدود سال 339م. شروع و تا اواخر دوره ساسانیان ادامه یافت و به طور کلی وضع رفتار دولت ایران با اقلیت مسیحی کاملاً تابع وضع روابط ایران و روم بوده است.(32).
مرزهای غربی ایران تا دجله و فرات بوده(33) و پایتخت عربی ایران، حیره در نزدیکی کوفه بوده است(34). امپراتوری روم شرقی نیز که خود را وارث عظمت کهن امپراتوری روم می دانست و با اینکه سراسر رومیة الصغری( یونان، ترکیه کنونی، شام، فلسطین، مصر) و قسمت هایی از آفریقا را در تصرف داشت، در عین حال کشورهای غربی اروپا تا اسپانیا را از آن خود می دانست.(35) این امپراتوری متشکل از تمدن اقوام مختلف اسلاو، یونانی و سوری بوده و مرکز آن قسطنطنیه ( استانبول) بود.(36)
بین دو امپراتوری ایران و روم، پیوسته نبردهای سنگینی در جریان بود. در سال 539م. انوشیروان با اعلام جنگ به روم، سوریه را متصرف شد و پس از چندی طی سه تجاوز دیگر به روم باج ها و اسیرهای فراوانی گرفت. تا اینکه در سال 562م. دو کشور یک قراداد صلح پنجاه ساله امضا نمودند.
اما هنوز چندی نگذشته بود که در سال 572م. ایران برای تصرف یمن دوباره جنگ را شروع نمود که تا سال 592م. به درازا کشید. در سال 592م. خسرو پرویز به تخت سلطنت نشست و مدتی بین دو کشور حالت صلح برقرار بود تا اینکه در سال 604م. خسرو پرویز حمله وسیع خویش علیه روم را آغاز نمود.
سوریه دیگر بار تصرف شد و در سال 614م. اورشلیم و سال 616م. اسکندریه و سپس تمامی مصر را به تصرف درآورد. در سال 617م. به آسیای صغیر حمله برد و خلتیون( قاضی کوی) را به تصرف درآورده و به مدت 10 سال در اختیار داشت.(37)
البته در طی این مدت، رومی ها نیز بارها ضمن دفع حمله ایرانیان توانستند تا نواحی تیسفون پیشروی نمایند. این جنگ ها در سال 628م. با مرگ خسروپرویز به سردی گرایید و دو کشور در
سر مناطق و مرزهای سابق با یکدیگر توافق نمودند(38). ثمره این جنگ ها چیزی نبود مگر قحطی سرزمین ها و فشار بر مردم مستضعف و تضعیف قوای طرفین.
2. روابط دولت نبوی با دولت های ایران و روم
پیامبراعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) روابط خارجی خود را در اواخر عمر شریف شان از سطح قبایل و دولت های کوچک فراتر برده و تا مرکز قدرت های آن روزگار( ایران و روم) گسترش داد. و با توجه به روابط حاکم بر دولت های منطقه، تصمیم گرفت که پیام الهی- سیاسی خود را به اطلاع قدرت های بزرگ نیز رسانده و بدین طریق روابط جنگجویانه و توسعه طلبانه حاکم بر دولت ها را از اساس دگرگون کند.آن حضرت به منظور ابلاغ دعوت الهی و تغییر در روابط سیاسی ممالک بزرگ، نامه ای به وسیله « دحیة بن خلیفه کلبی» به دربار قیصر روم روانه کرد. « هرقل» که از عالمان برجسته مسیحی بود و از بشارت مسیح به ظهور پیامبر اسلام آگاهی داشت، با خواندن نامه پیامبر به شدت متأثر شد. او درباره اسلام و پیامبر تحقیق کرد و مجلس اعیان را برای بررسی و پاسخ مثبت به دین اسلام تشکیل داد، اما اعیان و بزرگان با آن مخالفت کردند.(39)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اقدام مشابهی، هیأتی به دربار پادشاه ایران فرستاد.« وهب بن شجاع» فرستاده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عازم دربار کسرا شد و در آنجا پس از دریافت اجازه ورود، با جمعی از اعیان فارس وارد دربار شده و شخصاً نامه را به دست خسرو پرویز تحویل داد.
در نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین آمده بود:
« بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد بن عبدالله رسول خدا به خسروپرویز، بزرگ پارس:
سلام و ایمنی عذاب بر کسی که پیرو هدایت گردد، به خدا و فرستاده وی ایمان آورد و گواهی دهد که آفریدگاری جز خدای یگانه بی نیاز نیست و محمد، بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا فرا می خوانم؛ زیرا من پیامبر خدا بر همه مردمانم؛ تا زنده دلان را هشدار دهم و کلمه عذاب بر کافران مسلط گردد. از این رو اسلام آور تا ایمن مانی؛ زیرا اگر اسلام نیاوری، بی گمان گناه همه مجوسان بر گردن تو خواهد بود»(40).
این نامه برای خسروپرویز که خود را پادشاه مقتدر و بی رقیب می دید، از جانب مردی از سرزمین اعراب بیابانی- که فاقد هرگونه پیشینه سیاسی درخشان قدرت و دولت بود- بسیار گران آمد. خصوصاً منطق شفاف و قاطع پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در نامه که با تهدید پایان یافته بود، برای خسروپرویز که آمادگی ذهنی برای ظهور پیامبر جدید نداشت و این جریان را صرفاً از موضع سیاسی تحلیل می کرد، تحمل ناپذیر بود. از این رو خسروپرویز پس از شنیدن متن نامه، واکنش بسیار خصمانه نشان داد و نامه را پاره کرد(41).
پادشاه ایران برای تنبیه فرستنده نامه، به کارگزار خود در یمن دستور داد:
« دو مرد از دلاوران خود به سراغ این مرد در حجاز بفرست تا او را به حضور من آورند»(42).
پرویز در پاسخ نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن حضرت چنین نوشت:
« سر به فرمان من نِه وگرنه همراه یاران خویش به سوی تو خواهم آمد. فرمان خدا از آن نیز پر شتاب تر است. اما درباره نامه تو، من به محتوای آن از تو آگاه ترم، در آن چنین و چنان آمده است».(43)
همان طور که ملاحظه می شود، پاسخ خسروپرویز به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار عجولانه و ناشی از غرور و احساسات بود؛ زیرا او نتوانست موقعیت سیاسی و نظامی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را حتی در حد یک رئیس قبیله، تحلیل و بررسی کند. تصور او بر این بود که می تواند با اعزام دو نفر، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را دستگیر و به دربارش احضار کند.
پاسخ پیامبر نیز بسیار قاطع بود:
« خداوند، پادشاهی ایشان را چنان که باید از هم خواهد گسست»(44).
در مجموع از بررسی دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سه سطح: قبایل، دولت های کوچک و دولت های بزرگ، چنین برمی آید که سطوح موفقیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ترتیب، متفاوت بوده است. دیپلماسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان قبایل به دلیل پشتوانه نظامی نیرومند، بسیار موفق بوده، اما در سطح دولت ها موفقیت نسبی داشته است؛ به ویژه در مواردی که روابط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با دولت ها بیشتر بوده و امنیت دولت ها در معرض تهاجم نیروهای مسلمان قرار داشته، از موفقیت بالایی برخوردار بوده است.
همچنین در مواردی که دیپلماسی- مانند مصر و حبشه- « ضمانت اجرایی» نداشته، تأثیر آن
زیاد ملموس نبوده است؛ چنان که این عدم تأثیرگذاری در سطح قدرت های بزرگ آن روز، شفاف تر است. اما آنچه را که در دراز مدت به این دیپلماسی مرتبط شد، نمی توان نادیده گرفت.
پینوشتها:
1. انبیاء/107« و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»؛ « و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».
2. بقره/151« کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم یتلو علیکم آیاتنا»؛ « همان طور که در میان شما فرستاده ای از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما می خواند».
3. بقره/151« و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمه و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون»؛ «و شما را پاک می گرداند و به شما کتاب و حکمت می آموزد و آنچه را نمی دانستید، به شما یاد می دهد».
4. مائده/ 19« یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم علی فتره من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشیرٍ و لا نذیرٍ فقد جاءکم بشیرٌ و نذیرٌو الله علی کل شیء قدیر»؛« ای اهل کتاب! پیامبر ما به سوی شما آمده که در دوران فترت رسولان، حقایق را برای شما بیان می کند تا مبادا روز قیامت بگویید: برای ما بشارتگر و هشدار دهنده ای نیامد. پس قطعاً برای شما بشارتگر و هشداردهنده ای آمده و خدا بر هر چیزی تواناست.»
5. نساء/165« رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل و کان الله عزیزاً حکیماً»؛ « پیامبرانی که بشارتگر و هشدار دهنده بودند تا برای مردم پس از فرستادن پیامبران، در مقابل خدا بهانه و حجتی نباشد و خدا توانا و حکیم است».
6. مزمل/ 15« انا ارسلنا الیکم رسولاً شاهداً علیکم»؛« بی گمان ما به سوی شما فرستاده ای را که گواه بر شماست، روانه کردیم».
7. فقه سیاسی، حقوق تعهدات و دیپلماسی در اسلام، عباسعلی عمید زنجانی، ص 272.
8. دیپلماتیک و دیپلماسی، علی آلادپوش- علیرضا توتونچیان، ص 5، 7 و 27.
9. همان، ص 6.
10. فقه سیاسی، ج3، ص 114.
11. خاتم پیامبران،محمد ابوزهره، ج2، ص 248-273، ترجمه: حسین صابری، مشهد، انتشارات بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چ1، 1373ش.
12. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج3، ص 1114، تهران، انتشارات اساطیر، چ5، 1375ش.
13. « هرگاه جنگ و جهاد به آتش بس منجر شود، در فقه از آن به مهادنه و هدنه تعبیر می شود» رک: مجله علوم سیاسی، مقاله « مهادنه: قرارداد ترک مخاصمه و آتش بس» سیدعلی خامنه ای، ص 5،( شماره 33، بهار 1385.)
14. الحرکات العسکریه للرسول الاعظم فی کفتی میزان، سیف الدین سعید آل یحیی، ج2، ص 370، بیروت، دارالعربیه للموزعات، 1983م.
15. المیزان، محمدحسین طباطبایی، ج18، ص 379.
16. فتح/1.
17. دیپلماسی و رفتار سیاسی در اسلام، عبدالقیوم سجادی، ص 215.
18. خاتم پیامبران، ج3، ص 572.
19. جهان در عصر بعثت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، اکبر هاشمی و - محمد جواد باهنر، ج1، ص 50، تهران، حسینیه ارشاد، 1367ش.
20. بروج/1-4.
21.تاریخ تحلیلی اسلام، سیدجعفر شهیدی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362ش.
22. کامل( وقایع قبل از اسلام)، عزالدین علی بن اثیر، ترجمه: عباس خلیلی، ابوالقاسم حالت، ج5، ص 68-69، تهران، مطبوعاتی علمی، بی تا؛ تاریخ تمدن، ارنولد توین بی، ترجمه: یعقوب آژند، ص 443، تهران، مولی، 1366ش.
23. تاریخ تحلیلی اسلام، ص 205.
24. سیاست خارجی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، سعید جلیلی، ص 25، تهران، مرکز چاپ و انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چ1، 1374ش.
25. محیط پیدایش اسلام، محمد حسینی بهشتی، ص 116، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ1، 1368ش.
26. همان.
27. نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسناد صدر اسلام، محمد حمیدالله، ترجمه: سید محمد حسینی، ص 185، تهران، سروش، چ2، 1377ش.
28. همان، ص 186.
29. دیپلماسی و رفتار سیاسی در اسلام، ص 220.
30. تاریخ تمدن، ص 392.
31. سیر تمدن، رالف لینتون، ترجمه: پرویز مرزبان، ص 356، تهران، دانش، 1357ش.
32. جهان در عصر بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، ص 68.
33. سیر تمدن، ص 356.
34. تاریخ تمدن، ص 440.
35. جهان در عصر بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، ص 89.
36. سیر تمدن، ص 358.
37. جهان در عصر بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران، ص 120.
38. سیر تمدن، ص 395.
39. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج4، ص 226، بیروت، دارالفکر، 1407ق.
40. نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسناد صدر اسلام، ص 157.
41. خاتم پیامبران، ج3، ص 236.
42. همان، ص 263.
43. نامه ها و پیمان های سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسناد صدر اسلام، ص 192.
44. همان.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}