نویسنده: محمدسلطانی*



 

نقش مؤلف در فهم از طریق آفرینش ساختار اثر

هراثر، چه مکتوب و چه منقوش، ساختار و محتوایی دارد. فضا، بافت، شکل، گونه و قرائن محفوف به اثر، ساختار اثر را تشکیل می دهند. ساختار همچون صورت فلسفی اثر است و محتوا در حکم ماده فلسفی آن. این هردو هرچند به هم وابسته اند، هریک راه مستقل خویش را در پی می گیرد. ممکن است مطالب سنگین بار را در ساختاری سهل و آسان ارائه داد یا آنکه محتوایی بلندو عرفانی را در ساختاری داستانی- تمثیلی بیان کرد.

ساختار اثر، گونه، شکل و فضای اثر است.

بی تردید ساختار هر اثری را پدیدآورنده آن پی می ریزد. نگارگر است که- فارغ از موضوع و پیام تصویر- تصمیم می گیرد در چه سبک و سیاقی نقاشی کند، و شاعراست که شعرش را در قالب غزل، قصیده، رباعی یا شعر نو می سراید و مؤلف است که برمی گزیند طنز بنویسد یا جدّ، تشبیه بکار ببرد یا تمثیل، مبالغه کند یا بر وجه انکار سخن گوید. برای فهم یک اثر طنز، تهدید، حماسه، ترغیب، مبالغه، ایجازو... گفته می شود، در همان مقام و ساختار باید فهم و تفسیر شود. همانگونه که فهم و تفسیر اثری بر خلاف معانی موضوع له واژگان و مفردات آن نارواست، فهم و تفسیر اثر خارج از ساختار آن نیز ناروا خواهد بود. چنین فهم و تفسیری را نمی توان به پدیده آورنده اثر نسبت داد؛ زیرا وی اثر خویش را در فضا و ساختار خاصی که مراد و منظور وی را تأمین می کرد، پدید آورده است و فهم اثر خارج از آن فضا تأمین کننده مقصود وی نیست. البته چنین فهم و تفسیری را به خود اثر نیز نمی توان منتسب کرد؛ زیرا ساختار و فضا و مقام هر اثری از آن جدا نخواهد شد و برون بدرن اثر از فضا و ساختاری که درآن پدید آمده، گونه ای تغییر و تحریف معنوی اثر است.
خداوند در آیات 76تا78سوره انعام داستانی درباره ابراهیم بیان می کند، آن حضرت در مواجهه با ستاره پرستان سخنی همانند آنان می گوید و ستاره ای را پروردگار خویش می نامد. چون ماه را می بیند، آن را بر ستارگان ترجیح می دهد که بزرگ تر و پرنورتر است و چون آفتاب طلوع می کند، آن را خدای شایسته پرستش می شمرد که از ماه و ستارگان بزرگتر و پرنور تر است وچون شبی دیگر می آید و خورشید افول می کند، ندای «انی لااحب الآفلین» سرمی دهد و همگان را به پرستش خدای یکتا فرامی خواند.
واضح است که اینگونه سخن گفتن ابراهیم را باید در چارچوب ویژه ای در نظر گرفت. وی در حال استدلال و بحث با پرستندگان ماه و خورشید است؛ چند گامی با آنان همراه می شود و پس از آن، سستی آیین آنان را آشکار می کند. شیخ طوسی در تفسیر این آیات می نویسد: «ان ابراهیم قال ذلک علی وجه المحاجه لقومه بالنظر؛(2) ابراهیم این سخن را بر صورت استدلال با مردمانش گفته است.
علامه طباطبایی نیز در تفسیر این آیات می نگارد:
«هذا ربی» جارمجری التسلیم والمجاراه بعدنفسه کاحدهم ما سلموه ثم بیان مایظهربه فساد رایهم و بطلان قولهم و هذا الطریق من الاحتجاج اجلب لانصاف الخصم و امنع لثوران عصبیته و حمیته.(3) عبارت «این پروردگار من است»، به شکل پذیرش و همراهی با آنان است که گویی خود را یکی از آنان دانسته و آنچه را آنان پذیرفته اند پذیرفته، سپس آنچه را بطلان سخنشان و تباهی نظرشان را آشکار می کند، بیان کرده است؛ و این روش استدلال انصاف مخالف را بیشتر جلب می کند و از تعصب ورزی وی بیشتر جلوگیری می نماید.
سیاق این آیات و آیات پسین، مقام ابراهیم (ع) به عنوان قهرمان توحید و یکتاپرستی، و دلیل عقلی بر دوری پیامبران الهی از شکر و کفر، همگی براین دلالت دارند که آن حضرت در مقام محاجه و استدلال اینگونه سخن گفته است. ولی از برخی مفسران اهل سنت نقل شده که این فضا و ساختار را در نظر نگرفته و سخن آن حضرت را براساس ظاهر بدوی آن تفسیر کرده اند؛ چنانکه از جبائی نقل شده که مراحل ستاره، ماه و آفتاب پرستی پیش از بلوغ آن حضرت اتفاق افتاده و از بلخی نقل شده که این مراحل در زمانه تفکر و تحیّر ابراهیم روی داده است. بلکه چنین تفسیری به ابن عباس نیز نسبت داده شده است.(4)
از دیگر نمونه های این مبحث، اختلافی است که بین شیخ مفید و شیخ صدوق در فهم و تفسیر آیات و روایات مربوط به صراط و عقبات و میزان و دیگر مراحل عالم برزخ و آخرت روی داده است. شیخ مفید، متکلم، فقیه و محدث عقل گرا و نماینده مکتب کلامی بغداد است و از آن سو مرحوم شیخ صدوق محدثّ و فقیه ارجمند که نماینده مکتب حدیث گرای قم و ری است. شیخ صدوق در کتاب اعتقادات الشیعه براساس ظواهر آیات و احادیث باورهای شیعه را در باب توحید، صفات خداوند، وحی و آخرت بیان می کند.
شیخ مفید به تصحیح کتاب صدوق پرداخته و تصحیح الاعتقادات را نوشته است. در جای جای تصحیح الاعتقادات می توان انتقادهای جدی شیخ مفید به شیخ صدوق را یافت. صدوق صراط را پلی بر دوزخ می داند که مؤمنان از آن گذر کنند و کافران نتوانند بگذرند. شیخ مفید صراط را تجلی اخروی همان راه و مسیری می داند که مؤمن و کافر در زندگی این دنیا پیش گرفته اند.(5)
شیخ مفید در مورد میزان نیز می نویسد:
الموازین هی التعدیل بین الاعمال و الجزاء علیها...فلیس الامر فی معنی ذلک علی ماذهب الیه اهل الحشو من ان فی القیامه موازین کموازین الدنیا لکل میزان کفتان توضع الاعمال فیها.(6) ترازوها همانا برابری بین کردارها و جزاء آنهاست... پس مراد از موازین آن نیست که حشویه(اهل حدیث ظاهرگرا) گویند که در قیامت ترازوهای مانند ترازوهای دنیاست، دارای دو کفه که کردارها را در آن قرار می دهند.
همچنین درباره گردنه های روز قیامت می نویسد:
العقاب عباره عن الاعمال الواجبات و المساله عنها...ولیس کماظنه الحشویه من ان فی الآخره جبالا وعقبات یحتاج الانسان الی قطعها ماشیا او راکبا.(7) مقصود از گردنه ها کردارهای واجب و بازخواست شدن نسبت به آنهاست...و آن گونه نیست که حشویه پنداشته اند که در آخرت کوههایی وگردنه هایی است که آدمی باید پیاده و یا سواره از آنها بگذرد.
اختلاف این دو بزرگوار از آنجا ریشه می گیرد که شیخ صدوق برای نصوص مربوط به میزان و گردنه های آخرت و صراط معنایی متناسب با آنچه در این دنیا مشهود و ملموس است، در نظر گرفته، ولی شیخ صدوق این تعبیرها را مجازی شمرده و درواقع فضا و ساختار این متون را تشبیه معقول به محسوس می داند.(8)
به اصل بحث بازگردیم، توجه به فضا، بافت، شکل، گونه و قرائن محفوف به اثر برای فهم اثر لازم است و مجموعه این همه را می توان نشان دهنده ساختار اثر دانست. آنچه در مقام طنز، تهدید، حماسه، ترغیب، مبالغه، ایجاز و...گفته می شود در همان مقام و ساختار باید فهم و تفسیر شودو همانگونه که فهم و تفسیر اثری بر خلاف معانی موضوع له واژگان و مفردات آن نارواست، فهم و تفسیر اثر خارج از ساختار آن نیز ناروا خواهد بود.

نقش مؤلف درفهم از طریق آفرینش محتوای اثر

از طرف دیگر همان گونه که گذشت، محتوا و مفاد اثر، همچون ماده فلسفی آن است. محتوای اثر به واسطه مفردات و عبارات انتقال داده می شوند. به سخن دیگر، مفردات اثر، حامل معانی و مفاهیم موردنظر پدیدآورنده است. نقاش در اثر خویش از خطوط، قوس ها، اشکال، سایه روشن ها و رنگهایی استفاده می کند که هر یک با توجه به سبک، زمانه و اندیشه نقاش، معنای خاصی را انتقال می دهند. شعر و نثر نیز از مفرداتی تشکیل شده است،اسم ها، فعل ها، حروف و حتی حرکات آوایی، این همه حامل معانی اند.
بلی، حتی ممکن است تغییر یک حرکت و آوا در دستگاه نحوی کلام اثر بگذارد و معنای سخن را تغییر دهد. آیه سوم سوره برائت را بنگرید: «ان الله بریء من المشرکین و رسوله؛ خداوند و فرستاده اش از مشرکان بیزار است» واژه «رسوله» چون بر محل واژه «الله» که ابتداست عطف شده، مضموم خوانده می شود. نقل شده که مسلمان عربی از تازه مسلمانی شنید که واژه«رسوله» را مکسور خواند(9) که در این صورت «رسوله» بر «المشرکین» عطف می شود و معنای آیه چنین می شود که: خداوند از مشرکان و فرستاده اش بیزار است! روشن است که در این مثال، تغییر یک حرکت از ضمه به کسره کاملاً ساخت و ترتیب نحوی سخن و به تبع آن معنای کلام را تغییر داده است.
پدیدآورنده اثر، براساس گزینش مفردات و تعبیرات اثر خویش، محتوا و مفاهیم را دست چین می کند و آنها را به مخاطبان انتقال می دهد. به بیان دیگر واژه های بکار رفته در اثر دال اند و محتوای اثر مدلول، و صاحب اثر با استفاده از این دوال، مدلولات را تعیین می کند. پس یکی دیگر از سطوح و ابعاد نقش مؤلف در فهم، تأثیری است که از رهگذر گزینش مفردات و تعبیرات متن، که حاصل معانی خاصی هستند، حاصل می شود.
پدیدآورنده اثر، واژه های اثر خویش را از خزینه ی ذهن و حافظه ی واژگان خویش برمی گزیند و به کار می بردو البته این بخش از حافظه با شنیدن و خواندن واژگان، ترکیب ها و جمله ها تشکیل و تقویت می شود. بنابراین هرکسی واژه هایی را بکار می برد که پیش از این شنیده و یاد گرفته. نویسنده ی هر اثری با گزینش واژه ها و ترکیب های برگرفته از زمان، مکان و فرهنگ زمان خود متن خودش را می آفریند و محتوای آن را به مخاطبان انتقال می دهد. عقد سلبی این گزاره آن است که اگر سخنی به فردی نسبت داده می شود که واژه ها، ترکیبها و اصطلاحات به کار برده شده در آن اثر با زمان و مکان و فرهنگ آن فرد هیچ گونه تناسبی ندارد، به طور جدی باید در این انتساب تردید کرد. برای مثال حافظ رجب بُرسی این سخن را به امام علی(ع) نسبت می دهد: «نزهونا عن الربوبیه وادفعوا عنا حظوظ البشریه فانا نحن الاسرار الالهیه المودعه فی الهیاکل البشریه والکلمه الربانیه الناطقه فی الاجساد الترابیه وقولوا بعد ذلک مااستطعتم»(10)
بی تردید ترکیب های این سخن هیچ تناسبی با کلمات مصطلح در زمانه آن حضرت ندارد؛ هرچند مفاد دو جمله نخست متن مزبور از بیانات دینی قابل استفاده است، مانند این فراز برخی از ادعیه که می فرماید: «فرقی بین تو و ایشان نیست جز آنکه بندگان تو هستند»(11) و روایاتی که ناظر به مقام نورانی و جایگاه خلیفه اللهی حضرات معصومین (ع) است.
حال که ثابت شد پدیدآورنده اثر با استفاده از مفردات رایج در حوزه فکری-ذهنی خویش اثر را می آفریند، باید در نظرداشت که مفردات هر اثری را به همان معنایی گرفت که در زمان تولد و پیدایش حامل آن معنا بوده است. برای نمونه، واژه فقه و مشتقات آن در قرآن، احادیث نبوی و علوی به معنای فهم عمیق و بویژه فهم عمیق مجموعه معارف دینی است. این واژه بعدها مختص علم احکام(واجبات و محرمات) شد و اکنون فقه و فقیه ناظر به همین بخش از معارف دین است. حال اگر قرآن فرمان می دهد که از هر قومی گروهی مهاجرت کنند تا در دین تفقه کنند، معنای این سخن آن است که آن گروه مهاجر باید در پی آموختن و فهم مجموعه معارف دینی باشند نه اینکه فقط علم حلال و حرام را بیاموزند و اگر پیامبر می فرماید: «فقیهان امینان پیامبران اند تا زمانی که دنیاطلب نشده اند»(12) فقیه را به معنای رایج زمان پیامبر باید دانست، یعنی دانشمندی که معارف دین را خوب فهمیده باشد، نه معنای متأخر آن یعنی کسی که فقط علم احکام بداند.
همچنین است واژه اقتصاد که پیش تر به معنای میانه روی و قناعت به کار برده میشده و اینک اقتصاد یکی از علوم انسانی است. پس آنجا که پیامبر می فرماید: «الاقتصاد نصف المعیشه»(13) معنای سخن ایشان آن است که میانه روی نیمی از زندگی است نه آنکه کار اقتصادی نیمی از زندگی است.
گاه این تفاوت براثر گذر زمان پیش می آید و گاه براثر انتقال یک واژه از زبانی به زبان دیگر. با مسلمان شدن ایرانیان بسیاری از واژگان عربی به زبان فارسی راه یافت، ولی در موارد بسیاری واژه عربی در لباس فارسی خویش معنای جدید و متفاوتی از پیشینه خویش دارد. «نصیحت» واژه ای عربی است به معنای خیرخواهی. این واژه به فارسی راه یافت، ولی فارس زبانان از آن، پند و اندرز را می فهمند. حال اگر امام علی(ع)یکی از وظایف مردم را نصیحت حاکم می داند، مترجم فارس زبان نباید واژه نصیحت را پند و اندرز معنا کند، بلکه نصیحت در این سخن عربی باید در همان چارچوب زبان عربی فهم و تفسیر شود؛ یعنی مردمان باید خیرخواه حاکم خویش باشند.
بنابراین هر سخن و اثر را باید با توجه فضایی که در آن پدید آمده، فهم کرد و نباید قرینه فضای نزول را در فهم اثر از نظر دور داشت.
همچنین در فهم و تفسیر هر اثری باید به خصوصیات و ویژگی های زبانی که اثر بدان زبان پدید آمده توجه کرد؛ زیرا صاحب اثر محتوای مورد نظر خویش را در قالب آن زبان(لغت) خاص قرار داده است. برای نمونه در زبان عربی معنای یک فعل با توجه به حروف وابسته بدان فعل تغییر می کند، مثلا واژه «انفضوا» اگر با حرف«عن»همراه شود، به «پراکنده شدن از»معنا می دهد و اگر با حرف «الی» همراه شود به معنای «بسوی کسی یا چیزی آمدن» است. این ویژگی در زبان فارسی بسیار کم رنگ تر است؛ پس باید در ترجمه افعال عربی به زبان فارسی همواره به حرف تعدیه آن توجه کرد.
از دیگر نکات در این باب اصطلاحات و ترکیبهای ویژه حوزه های مختلف است؛ توضیح آنکه ممکن است یک اصطلاح در حوزه های مختلف به معانی متفاوت به کار رود. مثلا اصطلاح تفویض در کلام، فقه و عرفان بمعانی مختلفی بکار می رود. حال اگر در اثری به دین اصطلاح برخوردیم باید در نظر داشته باشیم صاحب اثر این اصطلاح را در کدام یک از این حوزه ها بکار برده است تا بتوان فهمید معنا و مرادگوینده از آن چیست.
ممکن است این نکات واضح و روشن به نظر آید، اما گاهی غفلت از همین نکات موجب اشتباه هایی در ترجمه یا تفسیر عبارات قرآن شده است؛ برای نمونه در بسیاری ترجمه ها و تفسیرها آیه «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان»(یس:60) چنین ترجمه شده:«ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نیستم که شیطان را بندگی نکنید؟!» این ترجمه از آن روست که واژه «عهد» در بیشتر موارد به معنای پیمان است، ولی مترجمان بدین نکته توجه نکرده اند که ماده عهد هرگاه با حرف الی متعدی شود به معنای سفارش و توصیه نمودن است نه پیمان بستن. پس ترجمه آیه چنین خواهد بود: «ای فرزندان آدم، آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را بندگی نکنید؟!»

پی‌نوشت‌ها:

* (دانش آموخته سطح چهار حوزه علمیه قم، دانشجوی دکترای علوم قرآن و حدیث، دریافت: 30/9/88- تایید: 5/7/89)
1- شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج4،ص185
2- محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7،ص177
3- ر.ک: ابن جوزی، زاد المسیر، ج3،ص51؛ التبیان،ج4،ص185
4- ر.ک. شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات،ص108-111
5- همان، ص114
6- همان،113
7- البته روشن است که مجازی و تشبیهی دانستن تعابیر یک سخن به معنای تکذیب و ابطال محتوای آن سخن نیست. فرق است بین کسی می گوید برزخ و آخرت و بهشت و دوزخی وجود ندارد و آیات قرآنی در این باب صرفاً برای دلخوشی و ایجاد انگیزه برای مؤمنان بیان شده است، و بین کسی که این آیات را سخن خدا و وحی ربانی می داند، ولی معنایی ورای حس و جسم برای آن در نظر دارد. اولی آیات قرآنی را تکذیب می کند و حاصل آنها را فریب مردمان می داند و دومی آن آیات را حق و صحیح ولی به زبان تمثیل و تشبیه می شمرد.
8- ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج40، ص162
9- برسی، مشارق انار الیقین، ص101
10- محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص392
11- محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، ج1،ص46
12- متقی هندی، کنزالعمال، ج3،ص49

منبع: فصلنامه علمی- تخصصی قرآن شناخت شماره 5