نویسنده: اسماعیل باغستانی



 

تاج التراجم، اثر متکلم و مفسر قرن پنجم هجری، ابن اسفراینی، از جمله تفاسیر قرآن است که به صرف نظر از ابعاد دینی والهیاتی آن، از منابع ارزش های ادبی نیز محسوب می شود. در مقاله ای که پیش رو دارید، نویسنده با تامل در اثری دیگر از اسفراینی، «التبصیر فی الدین و تمییز الفرقه الناجیه عن فرق الهالکین» به مشابهت ها و قرابت های اندیشه و رویکرد اسفراینی در این دو اثر پرداخته و به این ترتیب کوشیده است، ویژگی ها و ابعاد مختلف تفسیر تاج التراجم را پیش روی خواننده قرار دهد.
از زمان چاپ سه جلد اول تفسیر پارسی تاج التراجم (تهران 1375) تصنیف متکلم و مفسر معتبر قرن پنجم ابوالمظفر شاهفور بن طاهر بن محمد اسفراینی (متوفی 471) بیش از یک دهه می گذرد و خوانندگان آن سال هاست که منتظر چاپ دیگر مجلدات آن هستند. نویسنده این سطور نیز سالیانی است که با این تفسیر مستطاب آشناست و در پاره ای از تحقیقات تفسیری خود به آن رجوع کرده و خصوصا از رهگذر مقدمه ممتع مصححان آن، آقایان استاد نجیب مایل هروی و حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر الهی خراسانی بر ارزش های ادبی، علمی و دینی این اثر منیف وقوف یافته است. تالیف دیگر اسفراینی، یعنی التبصیر فی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین را پیش تر می شناختم اما نمی دانستم که این هردو کتاب تالیف یک نویسنده است. از زمانی که به این نکته پی بردم اشتیاقم برای مطالعه این هر دو اثر فزونی گرفت. با مطالعه کنجکاوانه این دو کتاب به طور همزمان به نکته در خور توجه دیگری وقوف یافتم که عبارت بود از ارتباط نزدیک این دو کتاب با یکدیگر. از این رو مصمم شدم طی مقاله ای این ارتباط نزدیک را نشان دهم؛ خصوصا اینکه مصححان محترم تاج التراجم (ج1، ص 21- 15) هم بر برجستگی کلامی و اعتقادی این تفسیر تاکید گذارده اند. به همین سبب بذل عنایت ویژه به التبصیر که در موضوع کلام و فرق است و ارتباطش با تاج التراجم در این زمینه ضروری می نماید و احیانا به تکمیل تصحیح هر دو کتاب، خصوصا تاج التراجم می تواند کمک کند.
اما پیش از تبیین این امر نگاهی به مقدمه مصححان می اندازیم و بر پاره ای از فقرات آن تامل می کنیم. در صفحه 11 مقدمه نقل قول نادقیقی از محمود محمد خضیری درباره التبصیر آورده شده بدین صورت: این رساله میان نگارش های مربوط به ملل و نحل حائز اهیمت فراوان است و با همه ایجاز و اختصاری که دارد به قول هرتن (Horten) متضمن نکته هایی است که حتی در آثار مفصل تری چون «الفصل» ابن حزم و «الفرق بین الفرق» و «الملل و النحل» شهرستانی نمی توان سراغ گرفت. این نقل قول مأخوذ از عبارت محمودمحمد خضیری در آغاز التبصیر(ص 19)است اما در ترجمه و تلخیص آن، سخن و نتیجه گیری خضیری، به هرتن نسبت داده شده است. اینک عین سخن خضیری: قد کان الکتاب معروفا فی اوربا اذا رجع الاستاذ هرتن فی تألیف بعض کتبه عن الکلام لاسیما کتابه عن مذاهب المتکلمین الفلسفیه فی الاسلام اذ نقل عن نسخه «التبصیر»الموجوده فی خزانه الدوله ببرلین الی الالمانی کثیرا فی الاخبار و الروایات لاتوجه فی کتب ابن حزم و البغدادی والشهرستانی. ملاحظه می شود که هرتن چنین سخنی نگفته و لااقل از سخن خضیری چنین برداشتی نمی شود کرد. در عبارت مذکور، این خضیری است که دارد مطلبی را به هرتن نسبت می دهد و از کار او نتیجه گیری می کند. مصححان در همین مقدمه (ص11) دومین کتابی که به اسفراینی نسبت داده اند «رساله ای در اصول» است و در این باب نوشته اند: محمدزاهد الکوثری در مقدمه خود در التبصیر فی الدین، از رساله ای نام می برد به نام «الاوسط» و می گوید که شاهفور آن را در ملل و نحل نگاشته است.
سپس در نقد آن نوشته اند: کوثری ماخذی برای این ادعای خود نشان نداده (همان جا). و آنگاه توضیح داده اند: لیکن احتمالا اگر اسفراینی نگاشته ای به نام الاوسط داشته بوده است در مباحث مربوط به ملل و نحل نبوده بلکه در اصول بوده زیرا عبدالغافر و به پیروی از او سبکی گفته اند که شاهفور تصنیفی دارد در اصول (همان جا). این سخن مصححان محترم که کوثری به ماخذ ادعای خود اشاره نکرده درست است اما منشأ نقد سخن کوثری توسط مصححان در این است که تنها به مقدمه کوثری مراجعه کرده اند و به ماخذ دیگری از جمله متن خود «التبصیر فی الدین » اصلا مراجعه نکرده اند. چرا که اسفراینی در صفحه 176 التبصیر به کتاب الاوسط خود اشاره بل تصریح کرده است. اینک عین عبارت اسفراینی: و قد تاملنا ما جمعه هولاء الائمه فی اصول التوحید من الکتب البسیطه و الوجیزه و من تقدم من ساده الائمه و اعیان اهل السنه و الجماعه؛ فجمعنا نکتهم فی کتاب «الاوسط» به عبارات قریبه و الفاظ و جیزه... .
از این نوشته اسفراینی به صراحت معلوم می شود که وی کتابی تحت عنوان الاوسط داشته که حاوی چکیده آرای بزرگان اهل سنت در زمینه اصول توحید بوده است. در این صورت الاوسط کتابی کلامی بوده و لاغیر. با این همه مصححان در عبارتی که نقل شده منظور خود را از تعبیر «اصول» که آن را با استناد به سخن عبدالغافر، موضوع کتاب الاوسط اسفراینی قرار داده اند، روشن نکرده اند زیرا چنان که می دانیم در بین قدما «اصول» هم به معنای «اصول دین» و هم به معنای «اصول فقه» تلقی شده و گاهی هم از این هر دو به «اصولین» تعبیر شده است. تعبیر عبدالغافر و به تبع او سبکی می تواند محتمل هردو وجه باشد اما وقتی نوشته خود اسفراینی را مورد توجه قرار می دهیم- «ما جمعه هولاءالائمه فی اصول التوحید... و آن را در کنار عبارت عبدالغافر می گذاریم. مراد عبدالغافر از اصول معلوم می شود که همان اصول دین و عقاید باشد. بدین ترتیب مدعای کوثری هم رد می شود که موضوع این کتاب را ملل و نحل دانسته است. کوثری در همان مقدمه خود بر التبصیر (ص11) از تفسیر تاج التراجم با عنوان «تفسیر الکتاب الکریم» یاد کرده و متذکر شده که این تفسیر به زبان فارسی است و توسط یکی از خاورشناسان در ایران به چاپ رسیده است. مصححان محترم در مقدمه خود به هیچ وجه درباره صحت و سقم اظهارنظر کوثری در این باب مطلبی نگفته اند. به نظر می رسد نوشته کوثری نادرست باشد و تاج التراجم نوشته اسفراینی پیش از این چاپ، چاپ نشده باشد؛ اما احتمالا منظور کوثری تاج التراجم یا موائدالرحمن فی ترجمه القرآن منسوب به آقا جمال خوانساری بوده که در هند چاپ شده است. (برای اطلاع بیشتر به الذریعه، ج 26، ص 122 مراجعه شود). نکته درخور توجه اینکه مصححان باید به تصریح اسفراینی در التبصیر(ص 172) به تفسیر فارسی خود اشاره می کردند که بهتر از هر دلیلی اثبات می کند این هر دو تالیف از یک تن است. اسفراینی در این باب می نویسد: «و قد جمعنا فی کتابنا المعروف بتاج التراجم ما هوالمتعمد من اقوال المفسرین ابتعادا عما احدثه فیه اهل الضلاله و الزیغ من التاویلات علی سبیل التحریف».
از این فقره نکته مهم دیگری هم به دست می آید و آن اینکه تاج التراجم پیش از التبصیر نوشته شده است. اینک در ادامه این نوشته به ارتباط نزدیک تاج التراجم و التبصیر می پردازیم. در مطالعه تطبیقی ای که از این دو کتاب داشتم، به فقرات چندی در تاج التراجم برخوردم که با فقراتی از التبصیر به لحاظ معنایی تطابق کامل داشت. حال اگر چنان که پیش تر خاطرنشان کردم به این نکته توجه داشته باشیم که تاج التراجم به تصریح اسفراینی پیش از التبصیر تالیف شده است، به قطعیت می توانیم بگوییم که اسفراینی هنگام تالیف التبصیر فقراتی از دیباچه تفسیر خود را که مناسب مطالب التبصیر بوده عینا به زبان عربی ترجمه کرده است. در ادامه این نوشته پاره ای از این فقرات را می آوریم که عمده مربوطند به فصل اول از باب پانزدهم التبصیر که در بیان اعتقاد اهل سنت و جماعت و بیان مفاخر و محاسن احوال ایشان بوده و طبق شماره گذاری (احتمالا) مصحح، خود شامل 47 بند است. فقرات فراوانی از این فصل اول از باب پانزدهم التبصیر، در بیشتر موارد به عین عبارت و در مواردی خلاصه گونه ای به زبان عربی از مطالب فصل دوم دیباچه مفسر بوده که اندربیان اعتقاد اهل سنت و جماعت است. تفاوتی که میان این دو متن وجود دارد در این است که فصل دوم دیباچه تفسیر کوتاه بوده و در چاپ حاضر 11 صفحه بیشتر نیست (ج1، ص 21- 11)؛ اما مطالب التبصیر در این زمینه مفصل تر است و در چاپ کوثری 32 صفحه (ص 166- 135) را به خود اختصاص داده است. در واقع به نظر می رسد مولف در التبصیر، رئوس مطالب دیباچه تفسیر خود را گرفته و به زبان عربی ترجمه کرده و سپس به توضیح و تکمیل و تفصیل آن، به اقتضای کتب کلامی پرداخته است. ولی ترتیب مطالب مندرج در دیباچه تفسیر را هم تا حد ممکن در التبصیر رعایت کرده است. در ادامه این نوشته به نقل پاره ای از مهم ترین این فقرات می پردازیم و در تطبیق فقرات اگر توضیحی لازم باشد خواهیم داد:
و بداند که آفریدگار یکی است ازیرا که اگر آفریدگار دوبودی، چیزی از یکدیگر پنهان نتوانستندی کرد و قدرت هر دو ناقص بودی و متناهی و آن کسی که علم با قدرت وی ناقص بود خدایی را نشاید.(تاج التراجم، ج1، ص12)
و ان تعلم ان خالق العالم واحد لانه لوکان اثنین ولم یقدر احدهما علی کتمان شیء من صاحبه کانت قدرتهما ناقصه متناهیه و ان قدر احدهما علی کتمان شیء من صاحبه کان علم کل واحد منهما ناقص متناهیا و من کان علمه او قدرته متناهیا ناقصالم یکن الهاصانعا(التبصیر ص 137)
توضیح: در این فقره عبارت التبصیر روشن است و معنای محصلی دارد اما عبارت تاج التراجم در تطبیق با متن التبصیر مغشوش می نماید، هرچند از کیفیت نسخه اصلی بی خبریم اما با استفاده از نسخه التبصیر با ایجاد تغییراتی اندک از حیث علامات سجاوندی و افزودن بعضی از حروف و کلمات می توانیم متن تاج التراجم را مفهوم سازیم، بدین صورت:
و بداند که آفریدگار یکی است ازیرا که اگر آفریدگار دوبودی [و] چیزی از یکدیگر پنهان نتوانستندی کرد، علم هر دو ناقص بودی و متناهی...
و بداند که آفریدگار قائم به نفس باید و معنیش آن است که وی را حاجت نباشد به آفریدگاری که وی را بیافریند و نه به جایگاهی که آنجا قرار گیرد (تاج التراجم، ج1، ص 12)
و ان تعلم ان خالق العالم قائم بنفسه و معناه انه بوجوده مستغن عن خالق یخلقه و عن محل یحله
و بداند که آفریده را آفریدگاری باید ازیرا که اگر آفریده به خود بودی، اندر صفات و اوقات مختلف نگردیدی و چون مختلف گردند به اتفاق اعیانش، درست شد که کسی باید که یکی را بر صفتی بیافریند و دیگری را به خلاف آن. (تاج التراجم، ج1، ص 12)
و ان تعلم ان المخلوق لابد له من خالق لان الاجسام لو کانت بانفسها مع تجانس ذواتهالم تختلف بالصفات، والاوقات و الاحوال و المحال و لما اختلفت علمنا ان لها مخصصا قدم ماقدم و آخرما آخر(التبصیر ص 136)
و بداند که آفریدگار به آفریده نماند ازیرا که مانند آن چیز بود که اندر همه صفت ها با وی برابر بود. (تاج التراجم، ج1، ص 12)
وان تعلم ان الخالق لایشبه الخلق فی شیء لان مثل الشیء مایکون مشارکاله فی جمیع اوصافه (التبصیر، ص139)
توضیح: در اینجا هم در قیاس با متن التبصیر که کاملا روشن و مفهوم است، در متن تاج التراجم اشکالی دیده می شود که احتمالا به نسخه برمی گردد و با رجوع به التبصیر اصلاح می شود و آن اینکه در متن تاج التراجم واژه «چیز» که به عنوان معادل واژه «ما» در عبارت «مایکون...» آمده است، برای مفهوم شدن متن فارسی باید تبدیل به «چیزی» شود، در این صورت عبارت متن فارسی به صورت «ازیرا که مانند آن چیز[ی] بود که...» خواهد بود که ترجمه دقیق و مفهوم عبارت «لان مثل الشی مایکون...» است.
و بداند که آفریدگار را جسم نشاید و جوهر نشاید ازیرا که جسم را پیوند باشد و جوهر را پیوند شاید و هرچه آن را پیوند شاید اندازه دارد و هرچه اندازه دارد آفریده باشد. (تاج التراجم، ج1، ص 13)
و ان تعلم ان القدیر سبحانه لیس بجسم ولاجوهر لان الجسم یکون فیه التالیف و الجوهر یجوز فیه التالیف و الاتصال، و کل ماکان له الاتصال او جاز علیه الاتصال یکون له حد و نهایه.(التبصیر، ص 141)
و بداند که وی را اندر مملکت هنباز نشاید ازیرا که آفریدگار جز از یکی نشاید و آفریدگار از مملکت آفریدگار بیرون نشاید. (تاج التراجم، ج1، ص13)
و ان تعلم انه یجوز الشریک له فی مملکته لما قد بینا من ان الخالق واحد لاثانی له و المملوک یستحیل وان یکون خارجا من ملک الخالق (التبصیر ص 142)
توضیح: عبارت«آفریدگار از مملکت آفریدگار بیرون نشاید» اندکی غریب و حتی نامفهوم می نماید اما آفریدگار اولی نسخه بدلی دارد که در نسخه «کن» به صورت «آفریده» آمده و اگر این نسخه بدل را به جای آفریدگار موجود در متن قرار دهیم، ابهام متن رفع شده و متن مطابق می شود با متن التبصیر و «آفریده» به صورت «مملوک» ترجمه شده است.
و بداند که شدن و آمدن و جنبیدن و آرمیدن و اندرجای بدن یا بر جای بدن یا از طریق ماده با چیزی نزدیک بودن یا از وی دور بودن یا به چیزی نزدیک بودن یا به چیزی پیوستن یا از وی جدا شدن یا با چیزی مجتمع بودن یا پراکندن یا با چیزی برابر ایستادن، بر وی نشاید ازیرا که این همه حد و اندازه واجب کند. (تاج التراجم، ج1، ص 13)
وان تعلم ان الحرکه والسکون و الذهاب و المجی والکون فی المکان و الاجتماع و الافتراق و القرب و البعد من طریق المسافه و الاتصال و الانفصال و الحجم و الجرم و الجنه و الصوره و الحیز والمقداد و النواحی و الاقطار و الجوانب و الجهات کلها لاتجوز علیه تعالی لانها جمعیها یوجب الحد و النهایه. (التبصیر ص 142)
توضیح: منظور از واژه «ماده» در عبارت «یا از طریق ماده با چیزی نزدیک بودن » نامفهوم می نماید اما وقتی به متن عربی التبصیر مراجعه می کنیم این عبارت را می بینیم: «والقرب و البعد من طریق المسافه» که معنای محصلی دارد. بنابراین به نظر می رسد کلمه ماده در تاج التراجم تصحیف یا بدخوانی واژه «مسافت» باشد.
و بدان که هر چه اندر وهم کسی صورت بندد از طول و عرض و عمق و هیأت مختلف، اعتقاد باید کرد که آفریدگار وی به خلاف آن است و برآفریدن چنان قادر است. (تاج التراجم، ج8، ص 14- 13) وان تعلم کل ما تصور فی الوهم من طول و عرض و عمق و الوان و هیئات مختلفه، ینبغی ان تعتقد ان صانع العالم بخلافه و انه قادر علی خلق مثله(التبصیر ص 143)
و بداند که چگونه و چونی و کجایی و چرایی بروی نشاید ازیرا که آن را که مانند نباشد نتوان گفت که چگونه است و آن را که اول نباشد نتوان گفت که چرا بود و آن را که جای نباشد نتوان گفت که کجاست. (تاج التراجم، ج1، ص14)
و ان تعلم انه لایجوز علیه الکیفیه و الکمیه والاینیه، لان من لامثل له لایمکن ان یقال فیه کیف هو و من لاعدد له یقال فیه کم هو. و من لااول له لایقال له مم کان و من لامکان له لایقال فیه این کان.(التبصیر، ص 144)
و بداند که آفریدگار باقی است زیرا که آفریدگار قدیم باید و قدیم ناباقی نباشد و بداند که وی را ابقاست ازیرا که آن را که وی را ابقا نباشد وی باقی نباشد که اگر هستی به ابقا باقی بود. از قدرت مستعفی بود و بایستی که تا قدیم بدی و واجب شدی تا هرچه اندر اول حال موجود بودی قدیم بودی و محدث به هیچ حال قدیم نشاید (تاج التراجم، ج1، ص 15)
وان تعلم ان صانع العالم باق لاناقد دللنا علی انه قدیم ولایکون القدیم الاباقیا. و ان تعلم ان له بقاء لان ما وصف بکونه باقیا ثبت له البقاء و ما لابقاء له لایکون باقیأ بحال. لان الموجود لو کان باقیا بلابقاء لکان مستغنیا عن القدره، و لوجب منه ان یکون کل موجود فی اول حال وجوده قدیما، والمحدث لایجوز ان یکون قدیما بحال. (التبصیر، ص 147)
توضیح: در متن تاج التراجم فقره فوق به صورت یک پارگراف یکپارچه آمده که با نظر به متن التبصیر بهتر است از عبارت « و بداند که وی...» پاراگراف بعدی را آغاز کنیم؛ چرا که از این قسمت به بعد مطلب جدیدی گفته می شود. باری در مقایسه این دو متن، برخلاف موارد به نظر می رسد که متن تاج التراجم از صحت بیشتری برخوردار است و به کمک آن باید اغلاط وارد شده در متن التبصیر را تصحیح کرد. به این توضیح که پاراگراف دوم متن تاج التراجم که با عبارت« و بداند که وی را ابقاست...» آغاز می شود، در واقع می خواهد مطلب تازه ای را بیان کند و آن اینکه خداوند متعال علاوه بر اینکه دارای بقاست، از قوه ابقاء هم برخوردار است. اما این مطلب از پاراگراف دوم التبصیر که با عبارت«وان تعلم ان له بقاء...» شروع می شود برنمی آید و در وهله اول به نظر می رسد که تکرار همان پاراگراف قبلی است اما به صورتی دیگر. ولی در تطبیق با متن تاج التراجم روشن می شود که مولف در التبصیر در مقام بیان مطالب جدیدی است لیکن متن تصحیف شده و «ابقاء» به «بقاء» تبدیل شده ولاجرم معنی از دست رفته است.
و بداند که هرچه بر ذات وی با صفات وی نشاهد از این عبارت ها که یاد کردیم بر صفتی از صفاتش، با دیگر صفت ها نیز هم نشاهد، تا نشاهد که گویی که علم وی قدرت است یا جز آن است یا هم آن است و هم جز از آن است یا بدان ماند یا بدان نماند یا آن را مخالف است یا آن را موافق است. (تاج التراجم، ج1، ص 15)
وان تعلم ان م ایمنع اطلاقه من هذه العبارت التی ذکرناها علی الذات و الصفات، یمتنع اطلاق ها ایضا علی کل صفحه مع سائر الصفات فلایجوز ان یقال: علمه قدرته، و لا ان یقال: انه غیرها او یخالفها او یوافقها اویشبه ها اولایشبه ها، لان جمیع ذلک یتضمن اثبات المغایره. (التبصیر ص 148)
و بداند که دانستن وی هر آن چیزی را که است شاید دانستن و توانایی بر هر آن چیزی که هست شاید توانستن و خواست وی هر آن چیزی را که هست شاید خواستن، چنان که هست و بود و بود، نبود مگر آنچه او خواهد و نرو. اندر مملکت وی آنچه نخواهد خواست که باشد. (تاج التراجم، ج1، ص 16)
وان تعلم ان علمه سبحانه عام فی جمیع المعلومات و قدرته عامه فی جمیع المقدورات و ارادته عامه فی جمیع الارادات علمها علی ماهی علیه و ارادان یکون ما علم ان یکون. وارادان لایکون ماعلم ان لایکون و لایجری فی مملکته مالایرید کونه. (التبصیر ص148)
تطبیق دقیق فقرات این دو کتاب به زمان وسیع تری محتاج است اما ما در این نوشته کوشیدیم با تطبیق فقراتی چند از این دو کتاب، ارتباط نزدیک آن دو را روشن و اثبات کنیم و نشان دهیم که تصحیح این دو اثر تا چه اندازه به مطالعه تطبیقی این دو نیازمند است. در عین حال پاره ای از عبارات هر دو کتاب (در همین چند صفحه) مبهم باقی می ماند که رفع آن به زمان بیشتری حاجت دارد. نکته دیگر اینکه از تطبیق این دو متن به دست می آید که اسفراینی هنگام تعریب نوشته فارسی خود تا چه اندازه در آن دخل و تصرف داشته و مطلب را پخته تر کرده است.
در پایان این نوشته به این نکته مهم باید اشاره کنیم که اسفراینی در التبصیر(ص 100) عبارتی فارسی هم از قول سلطان محمود غزنوی آورده که مصححان بهتر بود در مقدمه خویش آن را خاطرنشان می کردند.
منابع
تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، ابوالمظفر شاهفور طاهربن محمد اسفراینی، به تصحیح نجیب مایل هروی و علی اکبر خراسانی، تهران، میراث مکتوب، 1375.
التبصیر فی الدین و تمییز الفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین، همو، به تصحیح محمد زاهد بن الحسن الکوثری با مقدمه محمود محمد الخضیری، به ضمیمه کشف اسرار الباطنیه و اخبار القرامطه، مکتبه الخانجی بمصر و مکتبه المثنی ببغداد 1374/1955.
الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ آقابزرگ تهرانی، بیروت دارالاضواء 1403.
همشهری خردنامه شماره 55