نویسنده: علی نصیری(1)



 
کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن کریم، بی شک معجزه ای است که از منبع لایزال قدرت و درایت الهی صادر شده است. قرآن کریم، سند آخرین رسالت الهی است. خداوند بلندمرتبه، در زمان نزول آیات قرآن بر نبی مکرم اسلام(ص)، به درستی تذکر داده است که قرآن معجزه ای است که هیچ کس از میان منکران و معاندان آن، توانایی ندارند حتی آیه ای شبیه به آیات آن ارائه کنند. این تذکر، این روزها ما را باز با توان ذات الهی روبه رو می کند. از این طریق، خداوند از همان ایام صدر اسلام، پیش بینی کرده بود که دشمنان راه حقیقت الهی، خواهند کوشید تا با هزار ترفندها، خلوص و حقانیت قرآن کریم را، به عنوان یکی از مهم ترین نقاط اتکای مسلمین، تضعیف کنند یا مورد تردید قرار دهند. یکی از این ترفندها که در طول تاریخ از زبان بسیاری از منکران و معاندان اسلام شنیده شده است، انکار نسبت مستقیم قرآن و انتساب غیرقابل تردید آن به ذات و اراده خداوند است، اینکه، قرآن کریم مخلوق توانایی های بشری پیامبر (ص) است سازی است که این روزها بازکوک شده است. نویسنده در مقاله ای که خواهید خواند، با نگاهی به حقایق و مدارکی از متن قرآن کریم، این ترفند را به نقد گرفته است.
نگریستن در آیات الهی نشان می دهد که قرآن بارها و به صورت های مختلف قرآن را سخن خداوند دانسته و حتی در یک مورد هر چند به صورت اشاره، قرآن را سخن پیامبر(ص) ندانسته است.
آیا اگر قرآن سخن پیامبر(ص) می بود، جا نداشت حداقل در موردی از آیات قرآن بر این مدعا تاکید می شد؟!
اگر کسی ادعا کند که استناد قرآن به سخن خداوند از روی مجاز است نه حقیقت، این مدعا از آن جهت مردود است که اولا: حمل همه آیاتی که در آنها قرآن سخن خداوند دانسته شده بر مجاز، نیازمند قرینه قاطعی است؛ ثانیا: در این دست از آیات قرائنی وجود دارد که مانع حمل آنها بر مجاز و استناد قرآن به سخن پیامبر (ص) است.
این برهان را می توان به صورت ذیل تقریر کرد:
«قرآن کتابی است که در آن حقیقتا بر منشأ الاهی داشتن تاکید شده است» (صغرای قیاس)
«کتابی که در آن حقیقتاً بر منشأ الاهی داشتن تاکید شده، نمی تواند منشأ بشری داشته باشد»(کبرای قیاس)
«قرآن کتابی است که نمی تواند منشأ بشری داشته باشد»
(نتیجه)
اینکه دلایل اثبات صغرا و کبرای قیاس را مورد بررسی قرار می دهیم.
1- تاکید قرآن بر منشأ الهی داشتن (صغرای قیاس): چنان که اشاره شد در بسیاری از آیات به صورت مختلف، قرآن به عنوان سخن الاهی معرفی شده است. این آیات را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

اطلاق کلام الله بر قرآن

در سه مورد در قرآن این نکته مورد تاکید قرار گرفته که قرآن «کلام الله» است. این آیات به ترتیب ذیل اند:
1- «افتطمعون ان یؤمنوا لکم وقد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ماعقلوه وهم یعلمون»(2)
2- «وان احد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مامنه ذلک بانهم قوم لایعلمون»(3)
3- «سیقول المخلفون اذا انطلقتم الی مغانم لتأخذوها ذرونا نتبعکم یریدون ان یبدلوا کلام الله»(4)
در آیه اول و سوم سخن از تبدیل و تحریف کلام الهی است و چنان که مفسران تذکر داده اند، مراد تحریف معنوی سخن خداوند است. در آیه دوم در این باره گفت و گو شده که اگر کافران در لابه لای جنگ از شما فرصتی بطلند تا سخن خداوند را بشنوند، به آنان مجال دهید.
پیداست که مقصود از «کلام الله» در هر سه آیه قرآن است. به آیه دوم توجه کنید: «وان احدمن المشرکین استجارک فاجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه ما منه »در این آیه با استفاده از ضمیر، سه بار از پیامبر یاد شده است. نخست در فعل« استجارک»؛ دوم در فعل «فأجره» و سوم در فعل «ابلغه». حال که تا این حد روی سخن با پیامبر (ص) است، آیا معنا دارد که وقتی به فقره «حتی یسمع کلام الله» می رسد، ناگهان از کلام خداوند سخن بگوید؟ اگر به راستی قرآن سخن پیامبر است، چرا نفرمود: «حتی یسمع کلامک» یعنی با افزودن یک «کاف» خطاب هم معنا کامل می شد و هم ایجاز بیشتری در آیه رعایت می شد؟!
آیا با چنین نشان روشنی می توان هم چنان اصرار کرد که قرآن سخن پیامبر (ص) است؟!

تاکید بر وحی قرآن از سوی خداوند

در آیات بسیاری از قرآن، بر این نکته تاکید شده که قرآن از سوی خداوند بر پیامبر (ص) وحی شده است. در شماری از آیات این امر از سوی خداوند مورد تاکید قرار گرفته و در شماری دیگر از زبان پیامبر(ص) مورد توجه قرار گرفته است.
در اینجا به مواردی از این دست از آیات اشاره می کنیم:
1- 2- تاکید خداوند بر وحی قرآن بر پیامبر(ص)
چنان که اشاره شد در برخی از آیات از زبان خداوند آمده است که قرآن بر پیامبر (ص) وحی شده است. در اینجا به سه آیه اشاره می کنیم:
1- 1- 2- در سوره شوری خداوند اعلام می کند که خداوند جز از رهگذر وحی یا از پشت پرده یا فرستادن فرشته با هیچ بشری به گفت و گو نمی پردازد. آنگاه به پیامبر(ص) اعلام می کند که خداوند با فرستادن فرشته با او به گفت و گو پرداخته است و او پیش از این خبری از قرآن و ایمان نداشت: «و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب اویرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لاالایمان و لکن جعلناه نور انهدی به من نشاء من عبادنا وانک لتهدی الی صراط مستقیم»(5)
چنان که پیداست در آیه نخست، سخن از تکلم الهی با بشر است. گویا آیه در مقام بیان یک کبرای قیاس است و آن اینکه خداوند جز از سه طریق پیش گفته با بشری سخن نمی گوید. آنگاه در آیه دوم در مقام بیان صغرای قیاس شیوه سخن گفتن خداوند با پیامبر(ص) را از نوع سوم دانسته است. و از اینکه بلافاصله پس از آن بر این نکته تاکید می کند که تو ای پیامبر(ص) پیش از این نمی دانستی که کتاب و ایمان چیست، به دست می آید که حاصل سخن گفتن خداوند با پیامبر(ص) و فرستادن روح؛ نزول قرآن بوده است.
نتیجه در نگریستن در این دو آیه به خوبی سه نکته را تبیین می کند:
پیامبر (ص) بشری است که افتخار پیدا کرده که خداوند با او به گفت و گو پردازد.
قرآن سخن خداوند است که از طریق فرستادن فرشته یا همان روح به پیامبر(ص) ابلاغ شده است.(6)
پیامبر (ص) پیش از نزول قرآن، درباره قرآن و ایمان اطلاع کافی نداشته است. (7).
آیا با چنین تحلیل روشنی جایی برای این پندار باقی می ماند که قرآن را سخن پیامبر بدانیم؟! زیرا اساسا وقتی قرار باشد که قرآن را سخن پیامبر (ص) بدانیم، دیگر اعلام اینکه خداوند از سه طریق با بشر به گفت و گو می پردازد، چه فایده ای به حال ما دارد؟! او دیگر چه معنا دارد که در صغرای قیاس مورد نظر، بر این نکته تاکید شود که قرآن از یکی از آن طریق وحی شده است؟!
وقتی قرآن سخن پیامبر (ص) است، چرا بر این نکته تاکید می شود که او پیش از نزول وحی از سوی خداوند از قرآن و ایمان اطلاعی نداشت؟!
2- 1- 2- در سوره یوسف در آغاز بیان تفصیلی داستان یوسف چنین آمده است: «نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذاالقرآن وان کنت من قبله لمن الغافلین».(8)
یعنی ما داستان یوسف به عنوان «احسن القصص» را برای تو نقل می کنیم. چنان که قرآن را بر تو وحی کرده ایم و تو پیش از این وحی از این داستان و ماجرا اطلاعی نداشتی.
حال باید پرسید:
1- اگر قرآن سخن پیامبر(ص) است چرا تبیین داستان یوسف (ع) به خداوند نسبت داده شده است؟!
2- اگر قرآن تراوش یافته ذهن و روح پیامبر است، چرا وحی آن به خداوند آن هم با ضمیر جمع که به نوعی دلالت بر قدرت و دخالت فرشتگان در فرآیند وحی دارد، نسبت داده شده است؟!
3- اگر قرآن تولید پیامبر (ص) است، چرا ایشان پیش از نزول قرآن از داستان یوسف(ع) بی اطلاع مانده است؟!
باری، توجه به این نکات جایی برا ی شبه استناد قرآن به کلام نبوی باقی نمی گذارد.
3- 1- 2- در سوره شوری از وحی قرآن به صورت زبان عربی به پیامبر(ص) یاد شده تا او از رهگذر آن مردم مکه و اطراف آن را بیم دهد: «وکذلک اوحینا الیک قرانا عربیا لتنذرم ام القری و من حولها و تنذر یوم الجمع لاریب فیه فریق فی الجنه و فریق فی السعیر»(9)
حال پرسش این است اگر قرآن سخن پیامبر (ص) است، چرا در این آیه تصریح شده که خداوند قرآن را بر پیامبر (ص) وحی کرده است؟!
2- 2- تاکید پیامبر(ص) بر وحی قرآن از سوی خداوند
در شماری از آیات از زبان پیامبر(ص) آمده که او تنها بشری است که به او وحی شده است. در اینجا به دو آیه اشاره می کنیم:
1- 2- 2- در سوره احقاف چنین آمده است: «قل ما کنت بدعا من الرسل و ما ادری ما یفعل بی ولابکم ان اتبع الا ما یوحی الی و ما انا الانذیر مبین»(10)
در این آیه بر چهار نکته تاکید شده است: پدیده نبوت و رسالت انحصار به پیامبر(ص) نداشته و پیش از ایشان نیز خداوند کسانی را به عنوان پیامبر(ص) برگزیده است.
پیامبر(ص) از آنچه درباره او و مردم انجام می گیرد، اطلاع ندارد. این امر اشاره به عدم برخورداری پیامبر(ص) از علم غیب به صورت استقلالی است. به این معنا که ایشان بدون تعلیم الاهی از امور نامشهود خبر ندارد. مفهوم این فقره از آیه آن است که اگر وحی قرآنی نباشد پیامبر(ص) از امور غیبی بی خبر است.
پیامبر(ص) تنها تابع آن چیزی است که به او وحی می شود و مسؤولیت انذار مردم بر عهده پیامبر (ص) است. حال باید پرسید اگر قرآن سخن پیامبر (ص) است، چرا با استفاده از روش نفی و استثناء که دلالت بر حصر دارد، اعلام شده که پیامبر (ص) تنها از آنچه بر او وحی می شود، پیروی می کند؟! آیا تراوش سخن از درون با چنین تحلیلی از وحی قرآن سازگاری دارد؟!
به عبارت روشن تر کاربست تعبیر «ان اتبع الاما یوحی الی» حکایت از آن دارد که چیزی از بیرون وجود پیامبر(ص) بر او وحی می شود که ایشان از آن پیروی می کند. در غیر این صورت بر تراوش آنچه در ضمیر انسان است، وحی اطلاق نمی شود.
زیرا در وحی سه رکن اساسی وجود دارد که عبارتند از: 1- موحی، یعنی آنکه وحی می کند؛ 2- موحی الیه، یعنی آنکه بر او وحی می شود؛ 3- وحی، یعنی آن پیامی که از موحی به موحی الیه می رسد.
و اگر قرار باشد قرآن را سخن پیامبر(ص) بدانیم مفهوم این دست از آیات آن است که این سه رکن در یک شخص یعنی پیامبر(ص) جمع شده است؛ یعنی پیامبر (ص) همان کسی است که خود وحی می کند و خود وحی را دریافت می کند و خود پیام تولید می کند. این امر مستلزم اتحاد علت و معلول و انقلاب ماهیت است.
زیرا نقش وحی رسانی نقش فاعلی و علیتی و نقش دریافت کننده وحی نقش قابلی و معلولی است و تحقق این دو نقش در یک شخص بدان معناست که او همزمان هم فاعل و مؤثر و هم قابل و متأثر باشد!
از سوی دیگر تولید قرآن از ذهن و جان پیامبر(ص) بدان معناست که علوم ذکر شده در قرآن در وجود پیامبر (ص) حضور دارد. در این صورت باید پرسید که چرا در این آیه بر این نکته تاکید شده که بدون وحی قرآنی، پیامبر (ص) از رخدادهای مربوط به خود و دیگران اطلاع ندارد؟!
2- 2- 2- در سوره انعام نیز این نکته با صراحت بیشتر مورد تأکید قرار گرفته که قرآن وحی شده از ناحیه خداوند است: «قل لااقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب و لااقول لکم انی ملک ان اتبع الا مایوحی الی»(11)
ازاین آیه سه نکته قابل استفاده است؛ از کلمه «قل» به دست می آید که کسی از پیامبر (ص) خواسته است تا آنچه در این آیه آمده را به مردم ابلاغ کند؛ یعنی اعلام کند که خزانه های الاهی در اختیار من نیست و من غیب نمی دانم و فرشته نیستم و تنها برمن وحی می شود.
در این آیه پیامبر(ص) برخورداری از سه مقام را از خود منتفی اعلام کرده است که عبارتند از: 1- برخورداری از خزاین الاهی 2- غیب دانی 3- فرشته بودن.
در این آیه نیز با استفاده از ادات حصر؛ یعنی نفی و استثنا، اعلام شده که پیامبر (ص) تنها از آنچه بر او وحی می شود، پیروی می کند.
حال باید پرسید اگر قرآن از درون جان پیامبر(ص) تراوش یافته چرا آن حضرت اعلام می کند که خزائن الاهی در اختیار ایشان نیست؟! نفی برخورداری از خزائن الاهی در جایی معنا دارد که اصل پیش انگاره نزول و صدور قرآن از خزانه الاهی مورد پذیرش قرار گرفته باشد، آنگاه مخاطب با خود بپندارد حال که قرآن از خزانه غیب الاهی بر پیامبر(ص) فرود آمده، پس خزانه غیب در اختیار ایشان است و او می تواند دیگران را نیز از آن بهره مند سازد. انکار غیب دانی و فرشته بودن و سپس تاکید بر وحی قرآن بر پیامبر(ص) نیز با این پیش انگاره معنا پیدا می کند. به عبارت روشن تر دخالت خداوند در نزول قرآن این شبهه و شائبه را در ذهن مخاطب ایجاد می کند که لابد پیامبر (ص) در کنار بهره مندی از موهبت وحی الاهی، از سه موهبت دیگر؛ یعنی برخورداری از خزانه غیب، غیب دانی و فرشته بودن برخوردار است. درست بر همین اساس، خداوند از پیامبر(ص) می خواهد به مردم اعلام کند که از میان چهار موهبت پیش گفته، تنها از موهبت وحی الاهی برخوردار است و از دیگر موهبت ها بهره ندارد.
آیا چنین تحلیلی با تراوش قرآن از درون جان پیامبر(ص) سازگاری دارد؟!
3- نزول قرآن از ناحیه پروردگار
در برخی از آیات قرآن همه مردم را مورد خطاب قرار داده و اعلام کرده که قرآن از سوی پروردگار آنان پدید آمده است.
در سوره نساء چنین آمده است: «یا ایها الناس قد جاء کم الرسول بالحق من ربکم» 12 مراد از حق چنان که از سوی مفسران مورد تاکید قرار گرفته، قرآن است.
در آیه دیگر این سوره از قرآن با عنوان «برهان» یاد شده و نزول آن از سوی پروردگار مردم، مورد تأکید قرار گرفته است: «یا ایها الناس قد جاءکم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نورا مبینا»(13)
در سوره انعام از قرآن با عنوان بصائر یاد شده و چنین آمده است: «قد جاءکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمی فعلیها و ما انا علیکم بحفیظ»(14)
در سوره اعراف این نکته مورد تاکید قرار گرفته که قرآن از ناحیه پروردگار بر شخصی از میان مردم یعنی پیامبر(ص) نازل شده است: «اوعجبتم انجاءکم ذکر من ربکم علی رجل منکم لینذرکم»(15)
در سوره انفال از نزول قرآن بر عبدالاهی سخن به میان آمده است: «وما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان»(16) مقصود از روزی که دو گروه به هم برخورد کردند، جنگ احد است.
در سوره نحل پس از تاکید بر نزول قرآن بر پیامبر(ص)، هدف از نزول، تبیین آن از سوی پیامبر(ص) دانسته شده است: «وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون»(17)
شبیه این تعبیر در آیه 64 این سوره نیز آمده است: « وما انزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمه لقوم یومنون»(18)
از این آیات پنج نکته قابل استفاده است:
چنان که پیداست روی سخن در این آیات با مردم است از این جهت از تعبیر«رَبِّکم» استفاده شده و در سوره نساء تعبیر «یا ایهاالناس» آمده است.
در این آیات بر آمدن و پدیدار شدن قرآن از سوی پروردگار مردم تأکید شده است. این امر می تواند بیانگر این نکته باشد که نزول قرآن از شئون پروردگاری خداوند است؛ یعنی خدایی که به اقتضای ربوبیت خود، هدایت مردم نازل کند.
در کنار تاکید بر نزول قرآن، از پیامبر(ص) با عنوان کسی که قرآن بر او فرود آمده، یاد شده است. در سوره انفال از پیامبر(ص) با عنوان عبدالاهی و از قرآن با عنوان فرقان یاد شده و اعلام شده که قرآن از ناحیه خداوند بر پیامبر(ص) نازل شده است. در سوره نحل برای پیامبر(ص) در کنار دریافت وحی قرآنی، مسوولیت تبیین آن نیز در نظر گرفته شده است. بر این اساس پیامبر (ص) باید پس از دریافت وحی قرآنی، آن را برای مردم تبیین کند.
حال باید پرسید آیا این نکات با تراوش قرآن از درون وجود پیامبر (ص) سازگار است؟! به این معنا که اگر قرآن تولید پیامبر (ص) است، نباید در این آیات اعلام شود که قرآن از ناحیه خداوند پدید آمده است. این امر با توجه به آنچه در سوره نحل آمده آشکارتر می شود زیرا در این آیه نزول قرآن به خداوند نسبت داده شده است، اما تبیین قرآن به پیامبر نسبت داده شده است. باری، اگر قرآن نیز توسط پیامبر(ص) نازل و تولید شده است، باید میان نزول و تبیین از دو روش استفاده نمی شد و نزول به خداوند و تبیین آن به پیامبر(ص) نسبت داده نمی شد. تفاوت تعبیر نزول و تبیین و استناد نزول به خداوند و استناد تبیین به پیامبر(ص)، از هر جهت نشان از آن دارد که باری، تبیین قرآن کار پیامبر(ص) است، اما نزول آن از ناحیه خداوند تحقق پذیرفته است. با پذیرش نزول قرآن از سوی خداوند، جایی برای شبهه تولید قرآن از سوی پیامبر(ص) باقی نمی گذارد.
از سویی دیگر، چنان که اشاره شد در سوره انفال از نزول قرآن بر بنده خداوند یاد شده است. حال اگر قرار باشد قرآن را تولید شده پیامبر(ص) بدانیم، مفهوم آیه این است که پیامبر(ص) خود را عبد خود معرفی کرده است. زیرا بر اساس این نظریه نازل کننده قرآن پیامبر و دریافت کننده آن وحی عبد پیامبر (ص) خواهد بود!
گویا پیامبر(ص) می گوید: «ما قرآن را بر بنده مان نازل کردیم» معنای این سخن آن است که پیامبر (ص) دارای دو هویت است 1- هویتی که بر اساس آن پیامبر (ص) دارای مقام الوهیت و مولویت است و بر اساس آن قرآن را نازل کرده است 2- هویت بنده واری که بر اساس آن قرآن را دریافت کرده است. آیا چنین تصویری از شخصیت پیامبر(ص) قابل پذیرش است؟! آیا شخص می تواند همزمان مولا و عبد باشد؟!آیا کسی می تواند خود را عبد خویش معرفی کند؟! عدم سازگاری منشأ الاهی داشتن با برخورداری از منشأ بشری (کبرای قیاس)
در لابه لای بررسی هر یک از آیات پیشگفته، این نکته را مورد تأکید قرار داده اید که اعلام قرآن به عنوان کلام الاهی که بارها در قرآن بدان تصریح شده با ادعای سخن پیامبر(ص) دانستن قرآن در تعارض کامل است. آیا می توان مدعی شد که قرآن سخن پیامبر(ص) است در حالی که حتی در یک مورد در آیات این امر به تصریح یا اشاره منعکس نشده و بلکه به عکس به صورت مکرر، چنان که از بررسی آیات دانسته شد، بر این مدعا پافشاری شده که قرآن سخن خداوند است؟!
باری، وقتی قرار شد که قرآن را سخن پیامبر(ص) بدانیم، دیگر اعلام اینکه خداوند از سه طریق با بشر به گفت و گو پرداخته و قرآن از یکی از آن طریق وحی شده، چه معنایی می دهد؟!
و اگر قرآن سخن پیامبر(ص) است، چرا بر این نکته تاکید می شود که او پیش از نزول وحی از سوی خداوند از قرآن و ایمان اطلاعی نداشت؟!
اگر قرآن سخن پیامبر(ص) است چرا تبیین داستان یوسف (ع) به جای آنکه به پیامبر نسبت داده شود، به خداوند آن هم با کاربست ضمیر جمع نسبت داده شده و گفته شده که پیش از نزول قرآن، پیامبر از این ماجرا اطلاع نداشته است؟! آیا ممکن است محتوا و لفظ قرآن از درون جان پیامبر(ص) تراوش یافته باشد و خود او تا پیش از لحظه نزول، از محتوای آن مطلع نباشد؟!
نیز اگر قرآن سخن پیامبر(ص) است، چرا با استفاده از روش نفی و استثناء که دلالت بر حصر دارد، اعلام شده که پیامبر(ص) تنها از آنچه بر او وحی می شود، پیروی می کند؟! آیا تراوش سخن از درون با چنین تحلیلی از وحی قرآنی سازگاری دارد؟!
اگر قرآن سخن پیامبر(ص) باشد، مفهوم آیاتی نظیر آیه « ان اتبع الاما یوحی الی» آن است سه رکن اساسی در وحی یعنی؛ وحی کننده، وحی شونده و خود وحی در یک شخص یعنی پیامبر(ص) جمع شده است. این امر مستلزم اتحاد علت و معلول و انقلاب ماهیت است. اگر قرآن از درون جان پیامبر(ص) تراوش یافته چرا آن حضرت اعلام می کند که خزائن الاهی در اختیار ایشان نیست؟! نفی برخورداری از خزائن الاهی در جایی معنا دارد که اصل پیش انگاره نزول و صدور قرآن از خزانه الاهی مورد پذیرش قرار گرفته باشد، آنگاه مخاطب با خود بپندارد حال که قرآن از خزانه غیب الاهی بر پیامبر (ص) فرود آمده، پس خزانه غیب در اختیار ایشان است و او می تواند دیگران را نیز از آن بهره مند سازد. اگر قرآن توسط پیامبر(ص) نازل و تولید شده است، چرا نزول قرآن به خداوند نسبت داده شده، اما تبیین آن به پیامبر(ص) واگذار شده است؟! به عبارت روشن تر، تفاوت تعبیر نزول و تبیین و استناد نزول به خداوند و استناد تبیین به پیامبر(ص) از هر جهت نشان از آن دارد که باری، تبیین قرآن کار پیامبر(ص) است، اما نزول آن از ناحیه خداوند تحقق پذیرفته است. بنابراین اگر قرآن تولید شده پیامبر(ص) است، مفهوم نزول قرآن بر عبد خود چیست؟! یعنی گویا پیامبر(ص) می گوید: «ما قرآن را بر بنده مان نازل کردیم» آیا شخص می تواند همزمان مولا و عبد باشد؟! آیا کسی می تواند خود را عبد خویش معرفی کند؟!
باری، نگریستن در آیات پیشین نشان می دهد که امکان ندارد از یک سو قرآن با صراحت خود را کلام الاهی بداند و از سویی دیگر ما آن را سخن پیامبر (ص) بیانگاریم. از سویی دیگر، قرائنی که برشمردیم نظیر تبیین چگونگی وحی قرآنی بر پیامبر(ص)، عدم آگاهی ایشان از محتوای وحی تا پیش از نزول و اطلاق عبد به پیامبر(ص) به عنوان گیرنده وحی، جایی برای این مدعا باقی نمی گذارد که گفته شود در آیات پیشگفته از باب مجاز، قرآن خود را سخن خداوند دانسته است. پس قرآن سخن پیامبر (ص) است که مجازا به خداوند نسبت داده شده است! باری، بر اساس قاعده حمل ظواهر آیات بر مجاز آن هم در جایی که در همه موارد قرآن سخن خداوند دانسته شده نیازمند قرینه ای بس قوی است که صاحب ادعای مجاز حتی یک قرینه بر آن ارائه نکرده است. افزون بر آن چنان که از بررسی آیات دانسته شد قرائنی در آیات وجود دارد که حمل تولید قرآن از سوی پیامبر(ص) را از هر جهت مردود می سازد.

پی‌نوشت‌ها:

1- عضو هیات علمی دانشگاه علم و صنعت ایران
2- بقره، 75.
3- توبه، 6.
4- فتح، 15.
5- شوری، 51- 52.
6- البته در تحلیل چگونگی وحی قرآنی بر پیامبر(ص) به استناد این آیه دیدگاه های دیگری هم وجود دارد.
7- نفی آگاهی پیامبر(ص) از قرآن و ایمان پیش از نزول قرآن، می تواند ناظر به علم استقلالی باشد به این معنا که پیامبر(ص) بدون اتصال به وحی نمی توانست از این امور آگاه باشد. بنابراین آگاهی پیشینی آن حضرت با تکیه به تعلیم الاهی در صورتی که دلیلی دیگر در بین باشد، لزوماً با این آیه منتفی نمی گردد.
8- یوسف، 3.
9- شوری، 7.
10- احقاف، 9.
11- انعام، 50.
12- نساء، 107.
13- نساء، 174.
14- انعام، 104.
15- اعراف، 69.
16- انفال، 41.
17- نحل، 44.
18- نحل، 64.

منبع: همشهری خردنامه شماره 55