اخلاق تطوّر گرایان
تطور گرایی در عرصه ی اخلاق
یکی از دغدغه های اصلی و همیشگی هربرت اسپنسر دفاع از اخلاق و مبانی اخلاقی در برابر نقدها و مخالفت های وی بود که در آن روزگار متوجه اخلاق می شد. در حقیقت، اسپنسر همواره در این اندیشه بود تا مبنایی علمی برای اخلاق و اصول اخلاقی پیدا کند، به گونه ای که بتواند از تیغ نقد ناقدان جان به سلامت بیرون ببرد. به تعبیر خود وی «از دیر باز هدف آجل من، که در پشت هدف های عاجل نهفته بوده، این بود که برای اصول درست و نادرست در رفتار به طور کلی، یک مبنای علمی پیدا کنم.» (3) و این کار از نظر اسپنسر یعنی قراردادن اخلاق بر پایه نظریه تکامل. (4) اسپنسر در مقدمه کتاب اخلاق خود، درباره اهمیت اخلاق می گوید: «این آخرین قسمت کار من است... و همه کارهای قبلی من مقدمه و واسطه آن است.» وی به دنبال آن بود که اخلاق طبیعی جدیدی را پایه گذاری کند؛ اخلاقی که بتواند جایگزین اخلاق ناشی از عقاید کهن شود. و به همین دلیل بر این باور بود که اگر مبانی مافوق طبیعی ارزش های اخلاقی از بین برود، هیچ خلأیی به وجود نخواهد آمد. زیرا برای ارزش های اخلاقی و رفتارهای خوب مبانی و مستندات طبیعی در دسترس هست؛ مبانی ای که قدرت و اهمیت آنها هرگز کمتر از قدرت مبانی مابعدالطبیعی نیست؛ بلکه میدان عمل آنها بیشتر نیز هست. (5)این اخلاق نو را، به عقیده اسپنسر، باید بر روی زیست شناسی بنا نهاد. «اگر عقیده تطور موجودات زنده پذیرفته شود، بعضی مفاهیم اخلاقی نو به وجود خواهد آمد.» اسپنسر بر این باور بود که قانونی اخلاقی که سازگار با اصل تنازع بقا و انتخاب طبیعی نباشد، از همان ابتدا بیهودگی و یاوه بودن خود را نشان داده است. رفتار خوب یا رفتار بد را باید براساس تطابق یا عدم تطابق آن با مقاصد حیات تعریف و تبیین کرد. رفتار اخلاقی به رفتاری گفته می شود که «فرد یا گروه را بهتر به تجمع و اتصال وادارد تا به هدف تنوع نایل آیند.
اخلاق، مانند هنر، حصور وحدت در کثرت است بالاترین فرد انسان آن است که در حقیقت در نفس خویش وسیع ترین تنوع و تعقید و کمال زندگی را وحدت بخشد.» (6)
سیر تکامل انسان و جایگاه اخلاق
انسان اولیه خودگزین بود و تنها به لذت شخصی خودش می اندیشید. انسان در نخستین مرحله تکاملی خود، همه چیز و همه کس را تنها برای خود می خواسته است. در این مرحله جایی برای اخلاق و توصیه های اخلاقی نبود. انسان در این مرحله، تنها در اندیشه بقای خود بود ولو این که این هدف به قیمت نابودی انسان های دیگر حاصل شود.اما در اثر قانون تطور، آدمیان تکامل پیدا کرده و به مرحله ای از رشد و انسانیت رسیدند که سود و لذت دیگران نیز برای آنان اهمیت دارد. روحیه تعاون و همکاری و همدلی در آنها ایجاد شده است. خودگزینی تا اندازه ای کم رنگ شده و در عوض دیگرگزینی و دیگر دوستی در انسان تقویت شده است. به هر حال، در اثر این سیر تکاملی، انسان فعلی به مرحله ای رسیده است که دارای دو گرایش متضاد است: از یک طرف به منافع و لذت های شخصی خودش می اندیشد، و از طرف دیگر، دارای عاطفه دیگردوستی بوده و منافع دیگران برای او اهمیت دارد. در این مرحله است که مسأله اخلاق مطرح می شود و جایی برای توصیه ها و دستورالعمل های اخلاقی باز می شود. اینجا است که به انسان ها توصیه می شود که از منافع خود در راه منافع دیگران گذشت کنند و ایثار و فداکاری را، که اصل و اساس اخلاق است، پیشه خود سازند.
در این مرحله میانی «اگر هر کسی به منافع دیگران بیشتر از نفع خود بیندیشد، هرج و مرج ناشی از تعارف و تسلیم به وجود خواهد آمد»؛ و شاید «جستجوی سعادت شخصی در حدود اوضاع و احوال اجتماعی بهترین راه وصول به سعادت کلی باشد.» آنچه انتظار می رود توسعه زیاد عواطف و احساسات و غرایز نوع دوستی است. اما خوددوستی در این مرحله برای تحقق نوع دوستی امری لازم و ضروری است. «آرزویی که مردم بی فرزند به داشتن فرزند اظهار می کنند و برگزیدن کودکان به فرزندی که گاه گاه مشاهده می شود نشان می دهد که چگونه ارضای تمایلات خودخواهی برای اعمال نوع دوستی ضرور و مفید است.» شدت وطن دوستی خود دلیل دیگری است برای ترجیح منافع عمومی بر منافع شخصی. در هر نسلی از اجتماع احساسات همکاری و تعاون نسبت به نسل های گذشته قوی تر و شدیدتر می گردد. «انضباط اجتماعی دایمی، طبیعت مردم را به چنان قالبی در خواهد آورد که عواطف لذتبخش به خودی خود در راه منافع عمومی به کار خواهد افتاد.»(7)
اسپنسر به یک مسأله مهم توجه می دهد و آن این که: هر چند در تکامل بشر فطرت خودخواهی و خودگزینی باید رو به ضعف نهاده و غیرخواهی و دیگر گزینی قوت یافته و جایگزین آن گردد؛ اما باید کاملاً مراقب بود که دیگرخواهی به صورتی درنیاید که مردمان ناقص بی هنر بیکاره، وجودشان، بر دیگران تحمیل گردد؛ زیرا خود این مسأله مانع تکامل خواهد بود. «بلکه باید هر کس خود را مسؤول زندگانی و خوشی خود بداند، و آزاد هم باشد که بر طبق این حس مسؤولیت عمل کند. هر چند کمال انسانیت در این است که همچنان که در خانواده پدر و مادر نسبت به فرزند دلسوزی دارند، در جماعت نیز افراد نسبت به یکدیگر دلسوز باشند. اما غافل نباید شد که در هیأت اجتماعیه افراد همه کودک نیستند که در آغوش دیگری پرورده شوند. دستشان را باید گرفت اما باید با پای خود راه بپیمایند.»(8)
به هر حال، از آنجا که ما فعلاً در همان مرحله متوسط هستیم؛ یعنی هم خودگزین هستیم و هم دیگر گزین، دارای الزامات اخلاقی نیز خواهیم بود. و مهم ترین و اصلی ترین الزام اخلاقی ما این است که در همه کارها و فعالیت هایمان باید دیگران را مقدم بر خود بداریم. بنابراین، معیار اخلاق و ارزش های اخلاقی از دیدگاه اسپنسر عبارت است از دیگر گزینی و عاطفه دیگردوستی. هر کاری که به انگیزه عاطفه غیر دوستی از انسان سربزند خوب، و هر کاری که از روی عاطفه خوددوستی از او صادر شود، بد خواهد بود.
انواع رفتار و انواع اخلاق
از دیدگاه اسپنسر، رفتار، به طور کلی و در یک تعریف عام، عبارت است از کاری که ناظر به غایت و هدفی است. اما هر اندازه که در نردبان تکامل به پله های بالاتری صعود کنیم، شاهد کارهای هدفمند بیشتری خواهیم بود: کارهایی که در جهت خیر و صلاح فرد یا نوع انسانی هستند.اما در یک تقسیم بندی کلی، می توان دو نوع رفتار را از یکدیگر باز شناخت: رفتار نیمه متکامل، و رفتار کاملاً متکامل. رفتار نیمه متکامل به رفتاری هدفمند گفته می شود که «بخشی از تنازع بقا بین افراد مختلف یک نوع واحد و بین نوع های مختلف را تشکیل می دهد. به این شرح که یک موجود زنده می کوشد از خود، به قیمت کنار زدن دیگری، صیانت کند، و نوع خود را با شکار کردن نوع دیگر حفظ می کند». در این نوع از رفتارهای هدفمند در حقیقت ضعفا آرام آرام از عرصه رقابت و تنازع خارج شده و نابود می شوند. اما رفتار کاملاً متکامل به رفتاری گفته می شود که در آن تنازع و ستیزه در میان گروه های رقیب و همچنین تنازع میان افراد یک گروه، جای خود را به تعاون و همیاری و همکاری و همدلی می دهد. این نوع رفتار در حقیقت محصول تبدیل جوامع جنگ جو و مبارزه جو به جوامع صلح طلب و صلح جو است. هر اندازه که این تبدیل کامل تر باشد، شاهد رفتارهای کاملاً متکامل بیشتری خواهیم بود. فقط در جوامع صلح جو و زندگی های مسالمت آمیز است که می توان از تعارض بین خودخواهی و نوعدوستی و فداکاری فراتر رفت.
اسپنسر با این تفکیکی که میان رفتار نیمه متکامل و رفتار کاملاً متکامل قائل می شود، زمینه طرح و معرفی دو نوع اخلاق را نیز فراهم می کند. وی با توجه به این دو نوع رفتار می گوید ما دو نوع اخلاق نیز داریم: اخلاق نسبی، و اخلاق مطلق. اخلاق مطلق به اخلاقی گفته می شود که مشتمل بر توصیه ها و دستورالعمل هایی است که رفتار انسان کاملاً سازگار را در جامعه ای کاملاً متکامل تنظیم و تنسیق می کند. در مقابل، اخلاق نسبی به اخلاقی گفته می شود که مشتمل بر دستورالعمل ها و توصیه هایی است که صرفاً مربوط به شرایطی هستند که ما فعلاً در آن به سر می بریم؛ یعنی مربوط به رفتارهای انسان هایی هستند که در جوامع کمابیش نامتکامل زندگی می کنند. (9)
کانت می گفت که آنچه انسان را به پیروی از اصول اخلاقی وادار می کند حس تکلیف است و آن قوه ای است در انسان که نیکی را از بدی تشخیص می دهد. «این ادعا را به این وجه می توان تصدیق کرد که افراد انسان برای طلب خوشی خود، بر حسب تجربه، اصولی اختیار می کنند. این اصول کم کم ملکه و طبیعت ثانوی شده و پیاپی از نسل به نسل منتقل می گردد و در طبع مردم به صورت حس تکلیف و قوه تمییز نیک و بد در می آید. و گرنه بسیار می بینیم که در میان اقوام و طوائف مختلف اصول اخلاقی گوناگون است، و نیک و بد را یکسان تشخیص نمی دهند. بنابراین، اصول اخلاقی در یک جامعه نیمه متکامل نیز اموری نسبی خواهند بود. یعنی ممکن است یک کار در نزد برخی افراد یا برخی جوامع کاری خوب و مستحسن باشد؛ اما همان کار در نزد جوامع دیگر، کاری قبیح به حساب آید. به عنوان مثال، وقتی اصول اخلاقی مورد قبول یک جامعه ای را که در مرحله جنگجویی هستند با اصول اخلاقی مورد پذیرش گروهی که به مرحله پیشه وری رسیده اند، بسنجیم، خواهیم دید که اقوام جنگجو اموری را فضیلت می دانند که اقوام و ملل پیشه ور آن را گناه و جنایت می پندارند. این خود به خوبی نشان می دهد که اخلاق در جوامع نیمه متکامل، امری نسبی است. (10)
نقد و بررسی
1. مبنایی اثبات ناشده
نخستین ایراد این مکتب این است که مبتنی بر فرضیه ای اثبات ناشده است. این فرضیه که قانون تطور در طبیعت ثابت است یا نه، هر چند یک فرضیه مشهور و گرایشی مسلط در نزد زیست شناسان است، اما تاکنون هیچ دلیل قاطعی برای اثبات آن اقامه نشده است.2. دلیل بی ربط
حتی اگر بپذیریم که قانون تکامل در طبیعت امری مسلم و قطعی است، باز هم منطقاً نمی توان این قانون را، به صرف این که در طبیعت جریان و سریان دارد، به عالم اخلاق نیز سرایت داد. مسائل اخلاقی یک سلسله مفاهیم خاصی است که مربوط به اختیار و اراده انسان است. در حالی که این قانون، قانونی است مربوط به طبیعت بی شعور و بی اراده که همه فعل و انفعالات آن به صورت جبری تحقق می یابد. یک قانون جبری طبیعی چگونه می تواند منشأ ارزش های اخلاقی، که قوام آنها به اراده و اختیار و نیّت است، شود. برخی از فلاسفه غرب نیز در نقد دیدگاه اسپنسر گفته اند که از جریان تکامل در طبیعت، که یک واقعیت و روند تاریخی است، هرگز نمی توان در ارزش گذاری ها استفاده کرد. «فی المثل حتی اگر فرض کنیم که تکامل در جهت ظهور یک نوع از حیات اجتماعی انسان پیش می رود و این نوع مناسب ترین نوع برای بقا است الزاماً بر نمی آید که این نوع اخلاقاً هم بهترین نوع است. چنانکه ت.هـ. هاکسلی اشاره کرده است، صلاحیت واقعی برای بقا در حیطه تنازع بقا و علوّ اخلاقی لزوماً یک چیز نیستند.» (11)3. همان دیگر گرایی است
حتی اگر از دو اشکال پیش گفته نیز صرف نظر کنیم، حاصل این نظریه این است که انسان ها در این مرحله از تکامل خود، دارای عاطفه دیگرگزینی هستند. و انسان اخلاقی به کسی گفته می شود که در تزاحم میان منافع و لذات شخصی و فردی اش با منافع و لذات گروهی و اجتماعی جانب اجتماع و گروه را مقدّم بدارد. اما این سخن چیزی جز همان مدّعای مکتب دیگرگرایی نیست. خلاصه آن مکتب نیز این بود که ملاک ارزش اخلاقی یک فعل، صدور آن بر اساس عاطفه دیگرخواهی است. و در نتیجه همان اشکالاتی که بر آن مکتب وارد بود، بر این مکتب نیز وارد خواهد شد.پی نوشت ها :
1. تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ص 315 (در حالی که کتاب منشأ انواع داروین در پنجاه سالگی او نیز در سال 1859 منتشر شد.)
2. همان، ص 321.
3. تاریخ فلسفه، کاپلستون، ج 8، ص 155 ـ 156.
4. همان، ص 155 ـ 156.
5. تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ص 339.
6. همان، ص 339 ـ 340.
7. همان، ص 344.
8. سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، تصحیح جلال الدن اعم، ص 508 ـ 509.
9. ر. ک: تاریخ فلسفه، کاپلستون، ج 8، ص 156؛ و سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، تصحیح جلال الدین اعلم، ص 506 ـ 507.
10. همان، ص 507.
11. تاریخ فلسفه، کاپلستون، ج 8، ص 158 ـ 159.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}