نویسنده: احمد حسین شریفی



 
یکی دیگر از مکاتب واقع گرای اخلاقی، که ریشه اخلاق را در واقعیت ها جستجو می کند، مکتب وجدان گرایی است. مدعای کلی این مکتب این است که معیار و منشأ همه ارزش های اخلاقی، مطابقت یا مخالفت آنها با «وجدان اخلاقی» انسان است. هر چیزی که مورد پذیرش وجدان اخلاقی باشد خوب، و هر چیزی که با وجدان اخلاقی انسان ها ناسازگار باشد و موجب آزردگی و رنجش وجدان آنان شود، بد است.

1. مدافعان

بنیان گذار و طراح اصلی این دیدگاه ژان ژاک روسو (1712 ـ 1778)، فیلسوف و متفکر برجسته فرانسوی، بود. وی معتقد بود که انسان طبیعتاً خوب آفریده شده است و اگر سیر طبیعی خودش را طی کند به گونه ای که اگر عوامل اجتماعی انسان را از سیر طبیعی زندگی اش منحرف نکنند، هر انسانی به صورت طبیعی انسانی اخلاقی خواهد بود. و به ارزش ها و فضایل اخلاقی عمل خواهد کرد. به تعبیر خود وی «هر چه که از دست خالق عالم جل شأنه بیرون می آید از عیب و نقص مبرّی است، ولی به محض این که به دست اولاد آدم رسید فاسد می شود.» (1) برخی از نویسندگان با استناد به سخنان خود روسو درباره مبانی دیدگاه او چنین گفته اند: «طبیعت، انسان را نیک خلق کرده ولی جامعه او را شریر تربیت نموده است. طبیعت، انسان را آزاد آفریده ولی جامعه او را بند گردانیده است.
طبیعت، انسان را خوشبخت ایجاد کرده ولی جامعه او را بدبخت و بیچاره نموده است. این سه قضیه که به هم مربوط است بیان یک حقیقت می باشد: نسبت اجتماع به عالم طبیعت مانند نسبت شرّ است به خیر. تمام استدلالات روسو متّکی به اصول فوق است.» (2)
البته روسو، نماینده مکتب و جنبش رومانتیک بود. حتی برخی از نویسندگان بر این باورند که «روسو پدر جنبش رومانیک و مبدع دستگاه هایی است که حقایق غیربشری را از عواطف بشری استنباط می کنند». (3) این جنبش در نیمه دوم قرن هجدهم شکل گرفت. رومانتیک ها به طور کلی به حساسیت و احساس بسیار اهمیت می دادند.(4) به ویژه احساس همدردی. «این احساس در صورتی کاملاً اصیل شناخته می شد که مستقیم و شدید و عاری از هرگونه فکر باشد. شخص «حسّاس» کسی بود که از دیدن یک خانواده روستایی گرسنه و برهنه چنان متأثر می شد که اشک در چشمانش حلقه می زد؛ اما همین شخص به نقشه های دقیق و حساب شده برای بهبود وضع طبقه روستایی هیچ دلبستگی نشان نمی داد.» (5)

2. کارکردهای وجدان اخلاقی

در هر انسانی یک نیرو و قوه ای خاص، به نام وجدان، قرار داده شده است که هم بهترین میزان تشخیص کار خوب از کار بد است و هم انسان را به انجام کارهای بد دستور می دهد و راه صحیح تکامل را به او می نمایاند و هم به هنگام صدور گناه او را مورد مؤاخذه قرار داده، او را به جبران آن وادار می کند. روسو در کتاب امیل می گوید: «از بین حقایق... کدام را باید سرمشق رفتار خود قرار دهم. و چه قوانینی را باید متابعت نمایم، تا بتوانم وظیفه خود را در روی زمین، مطابق میل آن کسی که مرا خلق کرده است انجام دهم؟ در اینجا نیز... دستورات خود را از فرمایشات فلاسفه بزرگ نمی گیریم بلکه آن را در قلب خود می یابم، که به دست طبیعت با خطوط محو نشدنی نوشته شده است. کافی است ببینیم چه می خواهم بکنم. آنچه را که حس می کنم خوب است حتماً خوب است؛ و آنچه را که حس می کنم بد است، یقیناً بد است. بهترین قاضی ها وجدان ما است.» (6) و باز هم درباره محوریت وجدان اخلاقی در تعیین رفتارهای انسان و تشخیص سره از ناسره می گوید: «وجدان هرگز ما را فریب نمی دهد. این او است که راهنمای واقعی آدمیان است. نسبت وجدان به روح مانند نسبت غریزه است به بدن. هر کس آن را متابعت نماید به طبیعت اطاعت کرده است و بیم گمراه شدن ندارد.» (7)
«فقط وقتی می خواهیم سر وجدان خود کلاه بگذاریم به پیچ و خم های استدلال متوسل می شویم... وجدان صدای روح است و شهوت صدای جسم. بنابراین، تعجبی ندارد که اغلب این دو صدا مخالف هم باشد. به کدام از این دو باید گوش داد؟ اغلب عقل ما را فریب می دهد، و به همین جهت هم حق داریم گاهی دلایل آن را نپذیریم.» (8)
روسو در فصلی از کتاب چهارم امیل به عنوان «اعتراف دینی یک کشیش ساوآیی»، در مخالفت با عقل و فلسفه از زبان کشیش ساوآیی که مرتکب یک خطا و گناه شده بود و سپس متوجه اشتباه خود شده و خود را قانع می کند که خدایی وجود دارد و به بحث درباره قواعد رفتار می پردازد، می گوید: «من این قواعد را از اصول هیچ حکمت بالغه ای استنتاج نمی کنم، بلکه آنها را در اعماق دل خود می یابم که دست طبیعت به خط جلی بر آن نقش کرده است. و از این مقدمه این نتیجه را می پروراند که وجدان در هر وضعی راهنمای خطاناپذیر عمل صواب است. این قسمت از استدلال خود را چنین خاتمه می دهد: خدا را شکر که بدین گونه از این دستگاه وحشت آور فلسفه آزاد شدیم. دیگر بی هیچ نیازی به فضل و دانش می توانیم انسان باشیم. اکنون که از اتلاف عمر خود بر سر مطالعه اخلاقیات خلاص شدیم، به قیمتی کمتر راهنمای مطمئن تری در پیچ و خم عظیم عقاید انسانی به دست آورده ایم. وی می گوید که احساسات طبیعی ما را به خدمت منافع عمومی هدایت می کنند و حال آن که عقل ما را به سوی خودپرستی می راند. پس برای آنکه صاحب تقوی و فضیلت باشیم فقط باید به جای عقل از احساسات پیروی کنیم. (9)
همان طور که گفته شد یکی از مهم ترین کارکردهای وجدان اخلاقی این است که در برابر انجام کارهای خوب یا بد بی تفاوت نیست؛ بلکه انسان را در قبال انجام کارهای بد مورد سرزنش و نکوهش قرار می دهد. روسو در این باره می گوید: «راجع به پشیمانی، که در خفا جنایات پنهانی را مجازات می کند، و حتی اغلب اوقات آن را علنی می سازد، چیزها می گویند. وای، وای! آیا کسی در میان ماست که این صدای مزاحم و ناراحت را نشنیده باشد؟ آنهایی که از ملامت وجدان سخن می گویند آن را آزمایش کرده اند. چقدر میل داشتیم بتوانیم این حس بیدادگر که ما را آن قدر رنج می دهد خفه کنیم. به دستورات طبیعت گوش دهیم. آن وقت خواهیم دید که با چه ملاطفت و مهربانی بر ما حکمفرمایی می کند و چگونه بعد از اطاعت او از کردار نیک خود لذت می بریم.» (10)
به هر حال، «در اعماق همه روح ها یک اصل فطری عدالت و تقوا یافت می شود که ما علی رغم قوانین و عادات، اعمال خود و دیگران را از روی آن قضاوت می نماییم؛ و خوب و بد آن را معلوم می کنیم. این اصل همان است که من وجدان می نامم... ای وجدان! ای وجدان! ای غریزه ملکوتی! ای صدای جاویدان و آسمانی! ای راهنمای مطمئن این موجودات نادان و کم عقل! تو که عاقل و آزاد هستی! ای آن که نیکی و بدی را بدون خطا قضاوت می کنی! تو که انسان را به خدا نزدیک می کنی! تو هستی که طبیعت او را نیک می گردانی؛ و اعمال او را با قوانین اخلاقی وفق می دهی. اگر تو نبودی من در خودم چیزی حس نمی کردم که مرا فوق بهائم قرار دهد و تنها امتیازی که بر آنها داشتم این بود که به وسیله فهم نامرتب و عقل نامنظم خود گمراه شوم و از خطایی به خطایی دیگر بیفتم.» (11)

3. دلیل وجود وجدان: وجود احکام مورد اتفاق همگان

دلیل روسو برای وجود وجدان اخلاقی در درون همه انسان ها این است که «مگر نمی بینید که عموم جهانیان که در هر موضوعی با هم اختلاف نظر دارند فقط در باب وجدان کاملاً متفق الرأی می باشند؟... آیا در دنیا مملکتی یافت می شود که در آن پایبند بودن به ایمان و عقیده، حفظ قول، ترحم، خیرخواهی و جوانمردی جنایت باشد؟ آدم خوب منفور باشد و آدم بد محترم؟»(12) «علاوه بر این بر فرض هم نتوانیم به وسیله طبیعت خود اصل و ماهیت وجدان را بفهمیم، یک چیز در درون ما شهادت می دهد که آن حتماً در ما وجود دارد.» (13)

4. تأثیر این دیدگاه در تعلیم و تربیت

این وجدان اخلاقی تا آنجا نیرومند و مؤثر است که با وجود آن انسان نیازمند به مربی اخلاق نیست. به همین دلیل روسو در مباحث اخلاقی و تربیتی بر این باور است که وظیفه اولیاء و مربیان این است که بچه ها و کودکان را آزاد گذارند تا بر اساس طبیعت اولیه خودشان رفتار کنند. مربیان لازم نیست تربیت اخلاقی خاصی را به کودکان تعلیم دهند، خود طبیعت این کار را کرده است و همه نیازهای اخلاقی افراد انسانی را، یعنی همه اموری که برای کمال انسان لازم است، در درون آنان تعبیه کرده است. تنها کار مربیان و اولیای کودکان این است که تلاش نمایند مفاسد اجتماعی و موانع محیطی موجب انحراف کودک از سیر طبیعی زندگی اش نشوند.
وجدان انسانی او را وادار می کند که به سوی راه خیر و فضیلت برود و خودش هم در هر موقعیتی به انسان نشان می دهد که چه باید بکند. اگر هم انحرافی پیدا کرد، او را به شدت مورد مؤاخذه قرار می دهد و تا آنجا او را سرزنش می کند و او را عذاب می دهد که دیگر هیچ رغبتی به سوی آن کار پیدا نکند. مگر این که عوامل اجتماعی به حدی او را منحرف کرده باشند که وجدان او را میرانده و خاموش کرده باشند و گرنه مادامی که این شعله روشن و این ندای الهی در درون هر انسانی بلند است، او خود به تنهایی و بدون راهنمایی دیگران می تواند راه صواب را از راه خطا بیابد.
بنابراین، به عقیده روسو، ملاک اخلاق و ارزش های اخلاقی وجدان است، و راه تحصیل اخلاقیات نیز گوش دادن به ندای وجدان و فطرت انسان است.

5. دلیل ناکارآمدی وجدان در بسیاری از انسان ها

روسو به این مسأله توجه دارد که وجدان اخلاقی در بسیاری از انسان ها کارکردهای خود را از دست داده است؛ از این رو، خود وی با طرح این مسأله، در تحلیل و تعلیل آن می گوید: «اگر او با همه قلب ها سخن می گوید، پس چرا کمتر دلی صدای او را می شنود، و سخن او را گوش می کند؟ علت این است که او به زبان طبیعت حرف می زند، ولی هر چه در اطراف ما است ما را وا می دارد طبیعت را فراموش کنیم. وجدان محجوب است، و انزوا و آرامش را دوست می دارد. از مجامع و محافل، از قیل و قال وحشت دارد. ... از بس که وجدان را طرد می کنیم، بالاخره دلسرد می شود. دیگر با ما سخن نمی گوید، به ما پاسخ نمی دهد، و به واسطه این همه توهین که به او شده و می شود، به همان اندازه احضار او اشکال دارد که طرد او اشکال داشت.» (14)

نقد و بررسی

این مکتب خیلی جاذبه دارد. در نوشته ها و افکار اندیشمندان مشرق زمین و مسلمانان نیز تأثیرات زیادی داشته است. چیزی که تأثیر گذاری این مکتب را افزون کرده، این است که در معارف اسلامی نیز می توان قراینی به سود آن یافت. تعبیراتی در آیات و روایات هست که قابل تطبیق بر مدعیات این مکتب است. اما اگر نیک بنگریم این نظریه و مکتب نیز از بیان حقیقت اخلاق و اخلاقیات عاجز است.
آنچه را که ما به عنوان وجدان اخلاقی می نامیم و خیلی هم برای آن قداست قائلیم، یک نیروی خاصی در وجود ما نیست. حقیقت مسأله این است که اگر وجدان را تحلیل کنیم خواهیم دید که وجدان اخلاقی در جهتی که مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است. شناخت، کار عقل است. اما این که انسان را پس از انجام کار ستایش یا سرزنش می کند این هم یک تحلیل روان شناختی دیگری دارد. حقیقت مطلب این است که انسان یک ملکاتی دارد که در اثر کمک علم و عمل برای او حاصل می شوند.
ارزش هایی را که شناخته است و در عمل نیز آنها را به کار گرفته است، آرام آرام برای او ملکه شده اند؛ بنابراین اگر انسان کاری را برخلاف آنها انجام دهد، انسان ناراحت می شود. یعنی ملکاتی که، بر اساس شناخت ارزش ها، برای انسان حاصل شده اند اقتضا دارند که آنچه با آنها مخالف باشد، طرد نمایند. علت ندامت پس از انجام کار بد این است که وقتی انسان می فهمد که کمالی را از دست داده و نقصی در انسانیتش پدید آمده است، این حالت ندامت برای او حاصل می شود. همان طور که در مراحل پایین تر این حالت رخ می دهد. مثلاً زمانی که انسان سرمایه ای را از دست می دهد، ناراحت می شود. در مسائل اخلاقی نیز وقتی فرد متوجه می شود که سرمایه معنوی عظیمی را از دست داده است ناراحت می شود. و خود را سرزنش می کند که چرا آن سرمایه را از دست داده است و چرا خود را از کمالی که برایش فراهم بود، محروم کرده است. همه اینها در صورتی است که آن ارزش ها را پذیرفته باشد و چنان ملکه ای نیز برای او به وجود آمده باشد؛ اما اگر ارزش های دیگری را برای خود تعریف کرده باشد، یعنی بنیان معرفتی و شناختی او از ابتدا خطا باشد و در محیطی رشد کرده باشد که ارزش های انحرافی را به او تعلیم داده باشند، در آن صورت هرگز وجدانش از برخی اموری که ما آنها را گناهان بزرگی می دانیم آزرده نخواهد شد. به طور خلاصه، می توان گفت این سخن که وجدان چیزی است که هم درک می کند و هم دادگاه تشکیل می دهد و افراد را مورد ستایش یا سرزنش قرار می دهد، بیشتر برای خطابه و شعر مفید است؛ اما هیچ مبنای فلسفی و عقلانی ندارد.

پی نوشت ها :

1. امیل یا آموزش و پرورش، ژان ژاک روسو، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، (تهران: انتشارات چهره، 1360)، ص 5.
2. ر. ک: مقدمه کتاب قرارداد اجتماعی، ژان ژاک روسو، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، (تهران: ادیب، هفتم، 1368)، مقدمه متجرم، ص 16.
3. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمه نجف دریابندری، ج 2، ص 939.
4. روسو، مدتی در نزد هیوم بود؛ اما پس از چندی رابطه خود را بنا بر دلایلی واهی با او قطع کرد و از نزد او رفت. هیوم، پس از این واقعه، در توصیف روسو چنین گفت: «او در تمام عمرش فقط احساس کرده است و از این لحاظ حساسیت او به درجه ای است که من بالاتر از آن را ندیده ام. اما این حساسیت بیشتر باعث رنج او می شود تا موجب لذت. مانند مردی است که نه فقط لباس بلکه پوستش را هم از تنش کنده باشد و با این حال او را روانه جنگ با عناصر سرسخت و سرکش کرده باشند.»(همان، ص 948).
5. همان، ص 927.
6. امیل، ص 201.
7. همان، ص 201 ـ 202.
8. همان، ص 201.
9. ر. ک: تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمه نجف دریا بندری، ج 2، ص 950.
10. امیل، ص 204.
11. همان، ص 205 ـ 207.
12. همان، ص 206.
13. همان.
14. همان، ص 208.

منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.