نویسنده: علی لباف



 

1ـ اسلام واقعی و مورد رضایت خداوند ( = تشیع )، به امامت امیر مومنان علی (ع) .
2 ـ اسلام ظاهری، برای تثبیت قدرت و حفظ مقام اجتماعی، به امامت ائمه گمراهی (= اسلام خلفا).
اولین مدافع اسلام واقعی و راستین، حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) بود که در مقام دفاع از حریم امامت امیر مومنان علی (ع) ندا سر داد:
«فقاتلوا ائمه الکفر» (1) (توبه/12)
پس با امامان کفر (و بی ایمانی بجنگید.
خلیفه اول، برای خاموش کردن این فریاد، دستور هجوم به خانه ی دختر رسول خدا (ص) (= بیت فاطمه (س) راصادر کرد و خطاب به مهاجمان، فرمان حمله داد .
قال: ائتنی به باعنف العنف. (2)
ان ابوا فقاتلهم. (3)
گفت: او (علی بن ابی طالب (ع) را به شدیدترین نحو ممکن [و به هر صورت، به جهت اخذ بیعت] به نزد من بیاور.
اگر [برای بیعت کردن از خانه خارج نشدند و] امتناع کردند، پس با آنان به نبرد بپرداز.
تاریخ، نحوه ی اجرای این دستور را چنین بازگو می کند:
فدعا بالحطب و قال: و الذی نفس عمر بیده لتخرجن او لا حرقنها علی من فیها.
فقیل له: یا اباحفص! ان فیها فاطمه!
قال: و ان (4)
پس [رهبر مهاجمان] هیزم طلب کرد و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست، یا قطعاً خارج می شوی، یا این که حتما آن [خانه] را بر سر هر که در آن است، به آتش می کشم. پس به او گفتند: ای اباحفص!(5) در این خانه، فاطمه است!
پاسخ گفت: حتی اکر او باشد.
سرانجام، شهادت آن بانوی مظلومه (س)، سرکردگان این اسلام ظاهری را شادمان کرد؛ چرا که می دیدند رهبر اسلام واقعی ـ امیرمومنان علی (ع) ـ بی یار و یاور مانده است .
ما تت فاطمه، فجاء نساء رسول الله (ص) کلهن الی بنی هاشم فی العزاء الا عائشه، فانها لم تات و اظهرت مرضا و نقل الی علی (ع) عنها کلام یدل علی السرور. (6)
فاطمه (س) از دنیا رفت، پس تمامی زنان رسول خدا (ص) برای عزاداری به بنی هاشم ملحق شدند جز عایشه؛ پس او نیامد و بیماری را بهانه کرد.
و به [امیرمومنان] علی (ع) از عایشه خبری رسید که دلالت بر شادی او [از شهادت حضرت زهرا (س)] داشت.
با گذر ایام و ورق خوردن صفحات تاریخ، پیروان ائمه ی کفر و گمراهی ( = پیروان مکتب خلفا)، به جای « شمشیرها» و «آتشی» که خانه ی یادگار نبوت (ص) را احاطه کرده بود، «قلم» و «مرکب» را نشاندند
و این، آغاز فصل تازه ای در غربت آن یادگار پیامبر (ص) و سلاله ی پاک او (ع) شد و اینک، طوفان هایی از جعل و تحریف و تندبادهایی از تهمت و افترا، خاندان نبوت را هدف گرفته است.
این نوشتار، در تلاش است نمونه هایی از ترفند «قلم نااهلان» را معرفی کند تا گوشه ای از ابعاد مظلومیت صدیقه ی طاهره (س) نمایان گردد.

حذف و سانسور حقایق

گروهی ناآشنا با فرهنگ امامت، با پیروی از امیال نفسانی خویش، درصدد برآمده اند که هر آنچه را مخالف خود می یابند، حذف کننند و با سرپوش نهادن بر حقایق، باطل را زینت بخشند و آن را بر جای حق نشانند. عملی که جز گمراهی هیچ نتیجه ای به همراه نخواهد داشت. ترفند شیطانی «حذف و کتمان» حتی به کتاب های آسمانی « تورات و انجیل» نیز راه یافته است:
«ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی ... اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» (بقره /159)
همانا آن گروه [از اهل کتاب] که آیات و دلایل روشن و وسیله ی هدایتی را که فرستادیم، کتمان می کنند [و پنهان و مخفی می دارند] ... خداوند آنها را لعن می کند و لعنت کنندگان [از جن و انس و ملک نیز] آنان را لعن می کنند.

نمونه 1 ) تحریف در کتاب مروج الذهب

ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای656) در کتاب معروف خویش به نام «شرح نهج البلاغه» به نقل از کتاب «مروج الذهب» تالیف مسعودی (متوفای 346 ) چنین می نویسد: (7)
قال المسعودی: و کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه عبدالله فی حصر بنی هاشم فی الشعب و جمعه الحطب لیحرقهم و یقول: انما اراد بذلک الا تنتشر الکلمه و لا یختلف المسلمون و ان یدخلوا فی الطاعه فتکون الکلمه واحده، کما فعل عمر بن الخطاب ببنی هاشم لما تاخروا عن بیعه ابی بکر، فانه احضر الحطب لیحرق علیهم الدار. (8)
مسعودی می گوید: عروه بن زبیر برادرش عبدالله [ بن زبیر بن عوام ] را در محاصره ی بنی هاشم در دره ای [ دل مکه ] و جمع آوری کردن او هیزم را برای آتش زدن آنان [ در وقایع مربوط به سال های دهه ی ششم و هفتم هجری که آل زبیر به دنبال کسب حکومت بودند] معذورمی دانست و می گفت:
او این کار را برای آن کرد که تفرقه و پراکندگی ایجاد نشود و مسلمانان با هم اختلاف نکنند و آنان (بنی هاشم) نیز به اطاعت او درآیند و در نتیجه با هم متحد شوند؛ همان طور که عمر بن خطاب این کار را با بنی هاشم کرد، وقتی آنان 
( امیر مومنان (ع) و صدیقه طاهره (ع) ) از بیعت با ابوبکر درنگ کردند. پس همانا او هیزم فراهم کرد تا خانه را بر آنها بسوزاند .
همان گونه که مشاهده شد، ابن ابی الحدید معتزلی اذعان می کند که در قرن ششم، در کتاب مسعودی، نام خلیفه ی دوم به عنوان عامل اصلی ماجرای هجوم به بیت فاطمه (س) و تهدید به آتش زدن آن، آمده است؛ اما در برخی چاپ های امروزین کتاب «مروج الذهب» این نام حذف گردیده و ماجرا با صیغه ی فعل مجهول آمده است: (9)
کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم و حصره ایاهم فی الشعب و جمعه لهم الحطب لتحریقهم و یقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته، کما ارهب بنوهاشم و جمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعه فیما سلف. (10)
عروه بن زبیر برادرش را وقتی صحبت از ماجرای بنی هاشم و محاصره کردن او آنان را در دره و جمع آوری کردن او هیزم را برای آتش زدن آنها به میان می آمد، معذور می دانست و می گفت: او این کار را کرد تا آنان را با ترساندن، به اطاعت از خود وادار کند؛ همان گونه که در قبل نیز بنی هاشم ترسانیده شدند و برای آتش زدنشان هیزم فراهم و جمع آوری شد؛ آن هنگام که آنان از بیعت با پیشینیان امتناع کردند.
در این نقل قول، نه تنها نامی از خلیفه ی دوم نیامده است، بلکه نام خلیفه ی اول نیز که این وقایع به جهت بیعت با او اتفاق افتاده، حذف گردیده است. این حذف و تغییر، پایان ماجرا نیست؛ چرا که در سایر چاپ های کتاب «مروج الذهب» قسمت آخر روایت تاریخی فوق ، «به طور کامل» سانسور شده است!؟ آری، کوردلانی که روشنگری تاریخ با عقایدشان سازگار نبوده است، رنج های دخت پیامبر (ص) در راه دفاع از امام راستین، علی (ع) را نادیده گرفته و حکایت فوق را چنین نقل کرده اند: (11)
کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم و حصره ایاهم فی الشعب و جمعه لهم الحطب لتحریقهم و یقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته ؛ اذ هم ابوا البیعه فیما سلف. (12)
عروه بن زبیر برادرش را وقتی صحبت از ماجرای بنی هاشم و محاصره کردن او آنان را در دره و جمع کردن او هیزم را برای آتش زدن آنها به میان می آمد، معذور می دانست و می گفت: او این کار را کرد تا آنان را با ترساندن، به اطاعت از خود وادار کند؛ هنگامی که آنها از بیعت با گذشتگان امتناع کردند.

تذکر

با توجه به شیوه ی ابن ابی الحدید معتزلی که مبتنی بر تبرئه ی خلفا می باشد ؛ (13) بسیار دور از ذهن است که او در هنگام نقل از کتاب «مروج الذهب »، به شرح نوشته ی مسعودی دست یازیده و توضیحاتی را بر متن مندرج در «مروج الذهب» افزوده باشد؛ بلکه باید گفت: چاپ های فعلی کتاب «مروج الذهب»، تحریف شده اند و متن اصلی نوشتار مسعودی، عیناً همان متنی است که ابن ابی الحدید آن را در کتاب خود نقل کرده است.
درباره مسعودی :
ذهبی (متوفای 748 ) درباره ی مسعودی می نویسد:
و کان معتزلیا.
او معتزلی بود.
(سیر اعلام النبلاء، ج15 ، ص 569 ؛ تذکره الحفاظ؛ ج 3 ، ص857 )
جالب توجه است که: سبکی (متوفای 771 ) مسعودی را شافعی قلمداد می نماید.
(ر.ک: الطبقات الشافعیه الکبری، ج 3، ص456 ـ457)

گفتار یکم-پیوست یکم

147
وعن الحرب، وقال: لا ارید الخلافه الا ان طلبنی الناس کلهم ، و اتفقو علی کلهم، ولا حاجه لی فی الحرب(14 )
قال المسعودی: وکان عروه بن الزبیر یعذر اخاه عبدالله فی حصر بنی هاشم فی الشعب ، وجمعه الحطب لیحرقهم ویقول: انما اراد بذلک الا تنتشر الکلمه، ولا یختلف المسلمون، وان یدخلوا فی الطاعه، فتکون الکلمه واحده، کما فعل عمر بن الخطاب ببنی هاشم لما تاخروا عن بیعه ابی بکر، فانه احضر الحطب لیحرق علیهم الدار(15 ).
قال المسعودی: وخطب ابن الزبیر یوم قدم ابو عبدالله الجدلی قبل قدومه باعتین ، فقال: ان هدا الغلام محمد بن الحنفیه قد ابی بیعتی، والموعد بینی وبینه ان تغرب الشمس ، ثم اضرم علیه مکانه نارا ، فجاء انسان الی محمد فاخبره بذلک؛ فقال: سیمنعه منی حجاب قوی، فجعل ذلک الرجل ینظر الی الشمس، و یرقب غیبوبتها لینظر مایصنع ابن الزبیر، فاما کادت تغرب حاست(16 ) خیل ابی عبدالله الجدلی دیار مکه و جعلت تمعج (17 ) بین الصفا والمروه، وجاء ابوعبدالله الجدلی بنفسه، فوقف علی فم الشعب ، واستخرج محمدا، ونادی بشعاره، واستاذنه فی قتل ابن الزبیر، فکره ذلک ولم یاذن فیه، وخرج من مکه فاقام بشعب رضوی حتی مات (18).

گفتار یکم -پیوست دوم

الزبیرالخبر فیعجل علی بنی هاشم، فیاتی علیهم، فانتدبوا معی، فانتد بنا معه فی ثماثمائه فارس جریده خیل ، فما شعر ابن الزبیر الاوالرایات محقق علی راسه، قال: فجئنا الی بنی هاشم؛ فاذا فی الشعب ، فاستخرجناهم، فقال لنا ابن الحنفیه: لاتقتلوا الا من قاتلکم، فلما رأی ابن الزبیر تنمرناله، واقدامنا علیه؛لاذ بأستار الکعبه ، وقال: انا عائذالله.
وحدث النوفلی فی کتابه فی الاخبار، عن ابن عائشه، عن ابیه، عن حماد ابن سلمه ، قال: کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم وحصره ایاهم فی الشعب وجمعه الحطب لتحریقهم،و یقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته، کما ارهب بنو هاشم وجمع لهم الحطب لا حراقهم اذاهم ابوا البیعه فیما سلف، و هذا خبر لایحتمل ذکره هنا، وقد اتینا علی ذکره فی کتابنا فی مناقب اهل البیت واخبارهم المترجم بکتاب «حدائق الاذهان»
وخطب ابن الزبیر فقال: قد بایعنی الناس، و لم یتخلف الا هذا الغلام محمد ابن الحنفیه، والموعد بینی وبینه ان تغرب الشمس ، ثم اضرم داره علیه نارا، فدخل ابن العباس لا بن الحنفیه فقال: یا ابن عم ، انی لا آمنه علیک فبایعه،
فقال: سیمنعه عنی حجاب قوی، فجعل ابن عباس ینظر الی الشمس ویفکر فی کلام ابن الحنفیه، وقد کادت الشمس ان تغرب، فوافاهم ابو عبدالله الجدلی فیما ذکرنا من الخیل، وقالوا لا بن الحنفیه : ائذن لنا فیه، فابی ، وخرج الی ایاه فاقام بها سنین، ثم قتل ابن الزبیر، کذلک حدیث عمر بن حبه التمیمی، عن عطاء بن مسلم، فیما اخبرنابه به ابوالحسن المهرانی البصری بمصر، وابو اسحق الجواهری بالبصره ، و غیرها ، وهولاء الذین وردوا الی ابن الحنفیه هم الشیعه الکیسانیه، وهم القائلون بامامه محمد بن الحنفیه ، وقد تنازعت الکیسانیه بعد قولهم بامامه محمد بن الحنفیه : فمنهم من قطع بموته، ومهم من زعم انه لم یمت وانه حی فی جبال رضوی، وقد تنازع کل فریق من هؤلاء ایضا، وانما سموا
الجزء الثالث:معاویه بن یزید بن معاویه، و مروان بن الحکم ــــــــــــــــــــــــ
فاذا هم فی الشعب؛ فاستخرجناهم، فقال لنا ابن الحنفیه: لا تقاتلوا الا من قاتلکم، فلما رای ابن الزبیر تنمرنا له و اقدامنا علیه لاذ باستار الکعبه، وقال: انا عائذ الله.
وحدث النوفلی فی کتابه فی الاخبار،عن ابن عائشه، عن ابیه، عن حماد بن سلمه، قال: کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم وحصره ایاهم فی الشعب وجمعه لهم الحطب لتحریقهم، ویقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته اذهم ابوا البیعه فیما سلف، وهذا خیر لایحتمل، ذکره هنا، و قد اتینا علی ذکره فی کتابنا فی مناقب اهل البیت وا- ارهم المترجم بکتاب«حدائق الاذهان».
وخطب ابن الزبیر فقال: قد بایعنی الناس، ولم یتخلف عن بیعتی الا هذا الغلام محمد بن الحنفیه، والموعد بیتی وبیته ان تغرب الشمس ، ثم اضرم داره علیه نارا، فدخل ابن العباس علی ابن الحنفیه فقال: یا ابن عم، انی لا آمنه علیک فبایعه، فقال: سیمنعه عنی حجاب قوی، فجعل ابن عباس ینظر الی الشمس، ویفکر فی کلام ابن الحنفیه، وقد کادت الشمس ان تغرب؛ فوافاهم ابو عبدالله الجدلی فیما ذکرنا من الخیل، وقالوا لابن الحنفیه: ائذن فوافاهم ابوعبدالله الجدلی فیما ذکرنا من الخیل، و قالوا لا بن الحنفیه : ائذن لنا فیه، فابی، وخرج الی ایله فاقام بها سنین، ثم قتل ابن الزبیر، کذلک حدث عمر بن شبه النمیری، عن عظاء بن مسلم، فیما اخبرنا به ابوالحسن المهرانی المصری (19) بمصر، و ابو اسحاق الجواهری بالبصره، وغیرها، وهؤلاء الذین وردوا الی ابن الحنفیه هم الشیعه الکیسانیه ، وهم القائلون بامامه محمد بن الحنفیه ، وقد تنازعت الکیسانیه، بعد قولهم بامامه محمد بن الحنفیه: فمنهم من قطع بموته، وسهم من زعم انه لم یمت وانه حی فی جبال رضوی ، وقد تنازع کل فریق من هؤلاء ایضا، وانما بالکیسانیه لاضافتهم الی المختار بن ابی عبید الثقفی، وکان اسمه کیان،

نمونه2 ) نشانه تحریف در نوشتار بلاذری

علامه شیخ زین الدین عاملی بیاضی (قدس السره) (متوفای 877) از علمای بزرگ شیعه، در کتاب ارزشمند خویش «الصراط المستقیم» چنین می نویسد:
و منها ما رواه البلاذری و اشتهر فی الشیعه انه حصر فاطمه فی الباب حتی اسقطت محسنا. (20)
از جمله ی آن موارد [او اعمال ناشایست خلیفه دوم] آن مطلبی است که بلاذری [ ازعلمای سنی مذهب و متوفای 279 ] نقل کرده و در میان شیعیان نیزمشهور است که او (عمر بن خطاب) فاطمه (س) را آنچنان بین در و دیوار قرار داد، که [ فاطمه (س) فرزندش] محسن را سقط نمود.
با جستجو در کتاب های چاپ شده از بلاذری، می توان به روشنی دید که چنین مضمونی، در این آثار به چاپ نرسیده است.
بدین ترتیب، نه تنها مدرکی بسیار مهم در موضوع شهادت حضرت محسن (ع) از دسترس محققان خارج گردیده و به دست ما نرسیده است؛ بلکه با کمال تاسف باید گفت:
تنها متن موجود درباره ی حضرت محسن (ع) در آثار بلاذری، حدیثی جعلی می باشد که حاکی از درگذشت وی در سن کودکی است (21)

کتمانی در پی کتمان:
سکوت در ماجرای سقط حضرت محسن (ع)

ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای 656 ) از استادش «ابو [یحیی] جعفر النقیب » (22) چنین نقل می کند:
اذا کان رسول الله (ص) اباح دم هباربن الاسود، لانه روع زینب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو کان حیاً لاباح دم من روع فاطمه حتی القت ذا بطنها.
فقلت: اروی عنک ما یقوله قوم:
«ان فاطمه روعت فالقت المحسن»؟
فقال: لاتروه عنی و لاترو عنی بطلانه، فانی متوقف فی هذا الموضع. (23)
هنگامی که [در فتح مکه] رسول خدا (ص) به کشتن هبار بن اسود اجازه داده بود؛ به سبب آن که وی، زینب [دختر خوانده ی رسول خدا (ص) و از زنان مسلمان] (24) راترسانید، به صورتی تکه زینب فرزندی را که در شکم خود داشت، سقط کرد؛ پس روشن است که اگر آن حضرت زنده بود، حتما مباح
می کرد خون کسی را که فاطمه (س) را ترساند تا آنجا که فرزندی را که در بطنش داشت، سقط نمود.
[ابن ابی الحدید می گوید:] گفتم:
آیا از تو روایت کنم قول آن گروه را که می گویند :
«فاطمه [ س] ترسانده شد پس محسن را سقط کرد»؟
پس [استاد] پاسخ می گوید:
از من روایت نکن و بطلان این ماجرا را نیز از قول من نقل ننما؛ چرا که من در این موضوع توقف کرده ام [و سکوت اختیار می کنم!] .

نشانه های شهادت حضرت زهرا (س) در منابع اهل سنت

طبق نقل مورخین، «هباربن اسود» در سال دوم هجری به زینب حمله کرد و او را به گونه ای ترساند که فرزندش را سقط نمود.
زینب بر اثر این ماجرا، به خونریزی های ناپیوسته ای مبتلا شد و به دلیل همین عارضه، شش سال بعد، یعنی در سال هشتم هجری از دنیا رفت. (25) در ادامه ی همین رویداد، پیامبر (ص) در ماجرای فتح مکه ـ که در رمضان سال هشتم هجری به وقوع پیوست ـ خون « هبار» را مباح دانستند .
جالب است که:
ابو [یحیی] جعفر النقیب، این دو ماجرا را مشابه یکدیگر می بیند و مهاجمین را در برخورد با صدیقه طاهره (س) و سقط فرزند آن بانوی بزرگوار (حضرت محسن (ع) همانند «هبار» محکوم به مرگ می نماید؛ چرا که او نیز به نیکی دریافته است که علت درگذشت صدیقه طاهره (س) و زینب یکسان بوده و « سقط فرزندشان» در اثر ایجاد هراس و تولید وحشت توسط مردان مهاجم می باشد.
به راستی فکر می کنید این هراس از سوی چه کسی ایجاد شد ؟(26)
با کمال تعجب مشاهده می نماییم:
ابو [یحیی] جعفر النقیب از ترویج دیدگاه خود درباره ی قاتل حضرت فاطمه زهرا(س) اجتناب می ورزد و به شاگرد خویش اجازه ی نقل آن را نمی دهد!
جالب تر آن که:
ابن کثیر (متوفای 774 ) از علمای متعصب سنی، از قول صحابه (27) درباره ی زینب می نویسد:
ماتت شهیده. (28)
آری، صحابه، درگذشت زینب پس از گذشت شش سال از حادثه ی سقط فرزندش را «شهادت» می دانند؛ ولی علیرغم تشابهی که میان دلایل درگذشت زینب و حضرت زهرا(س) وجود دارد، این روزها از مرگ طبیعی صدیقه ی طاهره (س) سخن به میان می آید!
«حضرت فاطمه ی زهرا رضی الله عنها با آن که درجه و رتبه اش از همه ی زنان عالم و شهدا برتر است، ولی رحلتش به صورت طبیعی بوده ... » (29)
«آنچه امروز مطرح می شود و یا نوشته می شود مورد قبول ما نیست و طبق عقیده ی ما حضرت فاطمه (رضی الله عنها) در بسترخویش وفات نموده و کسی ایشان را به شهادت نرسانده است.»! (30)
به راستی، اگر می توان به واسطه ی بیماری زینب، مرگ او را به هجرتش در شش سال قبل وصل کرد و درگذشت او را «شهادت» دانست؛ بی شک، در منطق صحابه، می توان از درگذشت حضرت زهرا(س) نیز ـ که به واکنش خداپسندانه اش بر حاکمان وقت اتصالی کامل داشت ـ با عنوان «شهادت» یاد کرد. (31)

ـ حکایتی دیگر از کتمان:
پیشینه ی ماجرای «احراق» نزد اهل تسنن

مدارک امروزین اهل تسنن، به وقوع « احراق» و آتش افروزی در ماجرای « هجوم اصلی» به خانه ی صدیقه ی طاهره (س) اشاره ای نمی کند. در این منابع تنها «تهدیدهای جدی عمر بن خطاب برای به آتش کشیدن خانه و جمع آوری هیزم جهت اجرای این تهدید» ثبت شده است. (32)
در مواردی حتی تلاش شده است بر ماجرای «تهدیدهای خشونت بار عمر بن خطاب به آتش افروزی» نیز سرپوش گذاشته شود!؟
برای مثال:
در برخی مدارک، «تهدید به احراق» یعنی واژه ی «لا حرقن: حتما می سوزانم» به «لا فعلن: حتما انجام می دهم» تبدیل شده و تحریف گردیده است . (33)
به این ترتیب، سخن «عمربن خطاب» که اهل خانه را به آتش افروزی تهدید می کرد، به جملاتی مانند «آن کار را انجام می دهم!» تغییر یافته است!؟
با وجود چنین سرپوش های گسترده ای بر حوادث تلخ و ناگوار «احراق بیت فاطمه (س) برخی شواهد و قرائن، حاکی از آن است که در قرن های هشتم و نهم هجری قمری، بعضی از بزرگان اهل تسنن، به انکار صریح ادعای شیعیان مبنی بر «وقوع احراق و تحقق آتش افروزی» اقدام ننموده اند. شاید این سکوت از آنجا ناشی می گردید که در آن زمان (نزدیک به 500 سال پیش) هنوز منابع اهل تسنن از اسناد وقوع این آتش افروزی، به طور کامل پاکسازی نشده بود و شیعیان می توانستند با استناد به برخی مدارک اهل تسنن، «وقوع احراق» را به اثبات برسانند.
خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) ( متوفای 672) از علمای بزرگ شیعه، در کتاب «تجرید الاعتقاد» که با شرح علامه حلی (قدس سره) (متوفای 726) به چاپ رسیده است، چنین می نویسد:
و بعث الی بیت امیرالمومنین (ع) لما امتنع عن البیعه فاضرم فیه النار و فیه فاطمه (س) (34)
[ابوبکر، گروهی را] به سوی خانه ی امیرمومنان (ع) فرستاد، آن هنگام که ایشان از بیعت [با ابوبکر] امتناع کردند. پس خانه را به آتش کشید در حالی که فاطمه (س) در آن بود.
شمس الدین اسفراینی (35) و علاء الدین قوشچی (36) ـ که از علمای سرشناس اهل تسنن در قرن های هشتم و نهم هجری هستند ـ هر دو، بر کتاب خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) ردیه نوشته اند.
اما این دو، زمانی که به جمله های فوق و ماجرای «احراق» رسیده اند، نه تنها کلام محقق طوسی (قدس سره) را منکر نشده اند، بلکه در صحت روایت فوق، شک نیز نکرده اند و آن را ضعیف هم نشمرده اند.
جالب آن است که رویه ی این دو، انکار سخنان محقق طوسی (ره) بوده است و هر دو از علمای متعصب اهل سنت می باشند؛ چنان که این موضوع را از نقد آنان بر آثار شیعه می توان استنباط کرد . (37)
این موضوع، نشانگر آن است که تا قرن نهم هجری، انکار این ماجرا به سبب وجود برخی مدارک، مشکل بوده است.

پی نوشت ها :

1 ـ این آیه کریمه، فرازی از خطبه مشهور به «فدکیه» می باشد که آن بانوی بهشتی در اعتراض به وقایع و رخدادهای پس از رحلت رسول خدا (ص) در مسجد نبوی ایراد فرمودند .
این قسمت از خطبه را عالم بزرگوار شیعی ابوالحسن اربلی (متوفای 692 ) به نقل از کتاب «السقیفه و فدک»، تألیف مورخ سنی ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری (متوفای 323 ) آورده است. (ر.ک: متن کامل خطبه: کشف الغمه، ج 1، ص492 ـ 497 )
2 ـ انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری (متوفای289 )، ج 1 ، ص 587 و ج 2 ، ص 269 ( چاپ دارالفکر ، بیروت)
3ـ العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی ( متوفای 328 ) ج4 ، ص 242 (چاپ دارالکتاب العربی) و ج4، ص 259 ( چاپ مکتبه النهضه المصریه)؛ تاریخ ابی الفداء، ابوالفداء (متوفای732 )، ج 1، ص 156؛ اعلام النساء، عمر رضا کحاله (متوفای 1984 م)، ج 4، ص 115 ـ 116.
4 ـ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری (متوفای 276 )، ص 18؛ الشافی، ابن حمزه زیدی (متوفای614 )، ج 4 ، ص173 (چاپ اعلمی، بیروت)؛ السقیفه و فدک، ابوبکر جوهری ( متوفای323 ) و به نقل از او: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ( متوفای 656 )، ج6 ، ص11 ـ12 ؛ روضه الصفا، میرخواند (متوفای قرن9 )، ج 2، ص 595 ـ 597
5 ـ کنیه خلیفه دوم.
6 ـ شرخ نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ( متوفای 656 )، ج 9، ص 198 .
7 ـ ر.ک: پیوست یکم
8 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ( متوفای 656 )، ج20 ، ص 147 ( چاپ اسماعیلیان، به تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم).
9 ـ ر.ک: پیوست دوم.
10 ـ مروج الذهب، مسعودی (متوفای 346 ) ج2 ، ص 79 (چاپ بولاق، 1283 هـ) و ج2، ص 72 ( چاپ الازهریه ، 1303 هـ ) و ج 3 ، ص 24 (چاپ دارالرجاء، مصر، قاهره، 1357 هـ) و ج3، ص 77 (چاپ دارالهجره، قم) و ج 3، ص 86 (چاپ میمنیه)
11 ـ ر.ک: پیوست سوم.
12 ـ مروج الذهب، مسعودی (متوفای 346 )، ج3، ص 77 (چاپ دارالاندلس ، بیروت) و ج 3، ص 86 (چاپ دارالفکر، بیروت).
13 ـ ر.ک: گفتار سوم، نمونه یکم.
14- مروج الذهب 3 :85.
15- مروج الذهب 3: 86
16- حاست الخیل : احاطت بها من کل جانب .
17- تمعج: تشتد فی عدوها یمینا وشمالا .
18-مروج الذهب 3 :87،86.
19-فی نسخه: ابوحسن الموافی البصری .
20 ـ الصراط المستقیم، بیاضی ( متوفای877 )، ج3 ، ص 12 (چاپ المکتبه المرتضویه).
21 ـ انساب الاشراف، بلاذری (متوفای 79 )، ج 3، ص144 (چاپ اعلمی، بیروت).
22 ـ نقیب، ابوجعفر یحیی بن محمد بن ابوزید علوی (متوفای قبل از 644 ): او به تصریح ابن ابی الحدید معتزلی، مذهب امامی نداشته و از فضائل ابوبکر و عمر دم می زده است .
وی عثمان و فتوحات زمان او را تایید می کند. توجیهات او در ماجرای سقیفه ، شاهکاری ریشخند وی به فرمان الهی رسول خدا (ص) است.
برخی توصیفات او به قلم ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای656 ) چنین است:
الف) غیر متعصب للمذهب ـ و ان کان علویا ـ و کان یعترف بفضائل الصحابه و یثنی علی الشیخین.
ب) و لم یکن امامی المذهب و لا کان یبرا من السلف و لا یرتضی قول المسرفین من الشیعه.
(ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید (متوفای656 )، ج10 ، ص 222 ـ 223 و ج12 ، ص 82ـ 90)
23 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای 656)، ج14 ، ص 193
24 ـ استاد ارجمند، جعفر مرتضی العاملی درباره ی «زینب» می نویسد:
«هاله» خواهر خدیجه کبری ـ شوهری داشت از بنی تمیم که از او به «ابوهند» یاد شده است. «ابوهند» از همسر دیگرش، دو دختر داشت به نام های « زینب» و «رقیه».
«ابوهند» و مادر این دو دختر، دار فانی را وداع گفتند و «هاله» و با دختران «ابوهند» تنها ماند.
«خدیجه کبری» ـ خواهر هاله ـ سرپرستی این دو دختر را بر عهده گرفت.
با درگذشت «هاله» و ازدواج رسول خدا (ص) با «خدیجه کبری» سرپرستی این دو دختر به رسول خدا (ص) انتقال یافت و از آن روز، این دو دختر «به رسم عرب»، دختران رسول خدا (ص) نام گرفتند.
(ر. ک: الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)، ج 2، ص 125 ـ 126)
بعدها، «زینب» با «ابوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبد مناف» ازدواج کرد و در نتیجه، « ابوالعاص» را داماد رسول خدا (ص) خوانده اند.
25 ـ الاستیعاب، ابن عبدالبر (متوفای 463 )، در حاشیه ی کتاب الاصابه، ج 3، ص 312 (چاپ داراحیاء التراث العربی).
26 ـ ابراهیم بن سیار بصری معتزلی، ملقب به نظام (متوفای231 ) دراین ماجرا به صراحت می گوید: ان عمر ضرب بطن فاطمه [س] یوم البیعه حتی القت الجنین من بطنها .
همانا، عمر، فاطمه [س] را در روز بیعت مضروب کرد آن چنان که وی، جنین را در شکم خود سقط نمود.
عبدالقادر بن طاهر بغدادی (متوفای 429 ) در کتاب «الفرق بین الفرق» ص 140 ـ 141 (چاپ دارالمعرفه، بیروت)؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی (متوفای 548 ) در کتاب « الملل و النحل»، ج 1 ، ص 57 (بیروت )؛ صفدی (متوفای764 ) در کتاب « الوافی بالوفیات»، ج6 ، ص17 ؛ مقریزی (متوفای 845 ) در کتاب « الخطط» (المواعظ و الاعتبار» ج 2 ، ص346 ؛ این عقیده را از قول «نظام» نقل کرده اند .
27 ـ «و ذکر حماد بن سلمه عن هشام بن عروه عن ابیه انها لما هاجرت دفعها رجل فوقعت علی صخره فاسقطت حملها، ثم لم تزل وجعه حتی ماتت، فکانوا یرونها ماتت شهیده».
28 ـ البدایه و النهایه، ابن کثیر(متوفای 774 )، ج 5، ص 308 (چاپ مکتبه النصر، ریاض، 1966) و ج 5، ص 216 (چاپ موسسه التاریخ العربی، بیروت).
29 ـ توضیحی درباره ی چاپ مقاله ی « فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه ی شهادت»، مندرج در فصلنامه ی ندای اسلام (زیر نظر حوزه ی دارالعلوم زاهدان)، شماره 7، ص3 .
30 ـ فرازی از خطبه های نماز جمعه ی مولوی عبدالحمید، امام جمعه ی اهل تسنن زاهدان، به تاریخ 1380/6/2 ،مندرج در فصلنامه ی ندای اسلام شماره 6 ص 70 .
31 ـ ر.ک: ارغوان (اثبات شهادت حضرت زهرا (س) در منطق صحابه) تالیف: علی لباف، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر.
32 ـ مروج الذهب، مسعودی (متوفای 346 ) ج 3 ، ص 77 (چاپ دارالهجره ، قم)؛ المصنف، ابن ابی شبیه ( متوفای 235 ) ج 8 ، ص 572 (چاپ دارالفکر)؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوزی (متوفای 276 )، ج 1 ، ص ـ 20 ؛ انساب الاشراف، بلاذری ( متوفای 289 ) ج 1 ، ص 586 (چاپ دارالمعارف، قاهره) و ج 2، ص 268(چاپ دارالفکر،)؛ تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری (متوفای310)؛ ج2، ص 443 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدیدمعتزلی (متوفای 656 )؛ ج 6 ، ص 48 ؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی (متوفای 328 )، ج 4 ، ص 242 (چاپ دارالکتاب العربی) و ج4 ، ص 259 (چاپ مکتبه النهضه المصریه) و ج 4 ، ص 87 (تحقیق: خلیل شریف الدین)؛ تاریخ ابی الفداء ابوالفداء ( متوفای 723 ) ج1، ص 156 .
33 ـ الاستیعاب، ابن عبدالبر (متوفای 463 )، ج 2 ، ص 254 (چاپ در حاشیه ی کتاب الاصابه) و ج 2 ، ص 975 (چاپ دارالجلیل)؛ نهایه الارب، نویری (متوفای 733 )، ج 19، ص 40 (چاپ قاهره، 1359)؛ الوافی بالوفیات، صفدی (متوفای 764 )، ج 17 ، ص 311 (چاپ بیروت،1401 ).
در تمام کتب فوق، رد پای تحریف در تهید به احراق «بیت فاطمه (س)» را می توان مشاهده نمود. نمونه دیگر را در این تحریف مشاهده کنید: فضایل الصحابه، احمد بن حنبل (متوفای241 ) ج 1 ، ص 364 .
34 ـ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی (قدس سره) ( متوفای726 )، ص 376 ـ 377 .
35 ـ شمس الدین اسفراینی (متوفای 826 ) در کتاب «تسدید العقائد فی شرح تجرید القواعد» .
36 ـ علاء الدین قوشچی (متوفای 779 ) ، در کتاب «شرح التجرید» (چاپ سنگی).
37 ـ تعصب قوشچی به حدی است که برخی علمای شیعه او را «متعصب عنود ستیزه جو» معرفی می کنند. ر. ک: الرسائل الاعتقادیه، خواجوئی ( متوفای 1173 )، ج 1، ص409 .

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385