عقل در فلسفه و عرفان
کلمه عقل از لحاظ لغوی معانی متعدد دارد از جمله «فهم»الشیئی بعقله عقلاً یعنی آن را فهمیده و ادراک کرد و تدبر کرد و «قید» عقل البعیریعنی شتر را مقید کرد و
نویسنده: دکتر سید جعفر سجادی
کلمه عقل از لحاظ لغوی معانی متعدد دارد از جمله «فهم»الشیئی بعقله عقلاً یعنی آن را فهمیده و ادراک کرد و تدبر کرد و «قید» عقل البعیریعنی شتر را مقید کرد و بدو قید زد العقله (ع قال)یعنی عقال و قید.و «ضد جهل»و «ضد حمق»و اطلاقات و تعبیراتی که برای مشتقات آن شده است به شرح زیر است
تعقل یعنی تکلف العقل:خرد خود را به کار انداخت که با سختی و دشواری امور را دریابد.
عاقول گیاهی است که شترخورد.عقال (ع)آنچه شتر را با آن بندند.عقل (ع ق)آنچه با او سر حیوان را بندند و عقل را از آن جهت عقل گویند که دارنده خود را از زلالات نگهدارد معقول هم به معنی عقل آمده است.
اعتقل لسانه یعنی قادر به سخن گفتن نیست.
عقیله زنان مخدره را گویند.
عقیله القوم رئیس و بزرگ قوم را گویند.
عقائل انسان کرائم مال و ثروت او را گویند.
عقول البحرموج دریا را گویند.
عقل الدواد بطنه یعنی دارو شکم او را بند آورد.
الغلام یعقل عقلا یعنی پسر به حد کمال و عقل رسیده و اکنون عاقل شده است.
الوعل عقل و عقولا یعنی قوچ کوهی بر بالای کوه رفت.
عقل له دم یعنی صاحب دیه آن را ترک کرد.
اعقل الرجل مردی را گویند که خود را خردمند می داند.
اعتقل لسانه علی المجهول یعنی زبان خود را از گفتن آنچه نمی داند نگهداشت.
عقول کسی را گویند که امور را دریافته و ادراک کند و دوائی که شکم را بند آورد.
عقیل یعنی معقول.
اعقل یعنی کسی که او را عقل زیاده باشد.
عقال مرضی است که عارضی بر پای اسب شود و موجب انقباض آن گردد.
عقال.گیاهی است بنام سعدانه
عاقله.یعنی ماشطه.زن دانا
عقلت المراه شعرها.یعنی زن موهای خود را شانه کرد.
و هم علی معاقلهم الاولی.یعنی آنان بر دیه های زمان جاهلیت می باشند.
عاقله الرجل.خویشان و نزدیکان مرد را گویند.
«رجوع شود به کنزاللغله و العلوم و تهذیب الاسماء و اللغات و جمهره اللغه و البستان»کلمه عقل و مشتقات آن در قرآن به معنی فهم و ادراک آمده است چنان که فرماید:
ثم یحرفون الکلم من بعدما عقلوه (سوره بقره آیه 74).افلا تعقلون(بقره آیه 75)لعلکم تعقلون (بقره 241مومن 66)و لقد نزلنا بینه لعلکم یعقلون(عنکبوت 34).وما یعقلها الالعالمون(عنکبوت 420)بل اکثرهم لا یعقلون (عنکبوت 62)افلا یعقلون(آل عمران 64)و آیات دیگر.عقل در اخبار و روایات نیز اطلاقات متعدد دارد از جمله تقوی اما العقل فمن اتقی الله عقل و به معنی علم آمده است عقل عنه ای اخذ عنه العلم که ضد جهل است.(وافی ص 24)
در کلمات شعرا نیز اطلاقات متعدد دارد از جمله هوش.
مولانا گوید:
کلمه عقل در دو مورد مشخص در فلسفه به کار برده شده است یکی عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل که اساس و پایه جهان ماوراء طبیعت و عالم روحانیات است و همان است که درتعریف آن گویند هر جوهر مجرد مستقل ذاتاً و فعلاً و چنین موجودی که ذاتاً و فعلاً مستقل باشد همان عقل به معنی صادر اول و دوم و...است.
معنی دیگر آن همان نفس است که در مراتب مختلف بنام هایی مانند عقل بالقوه، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد خوانده می شود.
همان عقل به معنی اول ما خلق الله العقل است که عالم ماورا را تشکیل می دهد و عقل به معنی عقل انسان که حاکم بر اعمال و رفتار انسان است همان نفس است اکنون اطلاعات عقل را (به معنی دوم)از جهات مختلف به شرح زیر برشماریم:
الف-برهریک ازمراتب نفس انسانی اطلاق عقل شده است چنانکه گویند عقل بالقوه و بالملکه...
ب-علم به مصالح امور و منافع و مضار آن و حسن و قبح افعال.
ج-قوت مدرکه کلیات که مرتبه کمال نفس است.
د-مطلق نفس را یعنی روح مجرد انسانی را عقل گویند.
ه-قوت تدبیر زندگی را عقل معاش گویند.
و-مبدئیت حال نفس را عقل گویند.
ز-قوت تدبیرسعادت اخروی را عقل معاد گویند.
در کشف المحجوب است:خرد رحمت خدای بوده که فروریخته شد بر آفرینش.
ناصرخسرو گوید:وگواهی بر جوهریت عقل و تمامی و شرف او بر تمام کردن اومر نفس را از آفرینش گواهی خواهیم بدانچه گوئیم هر تمامی را بر ناقص شرف است و تمام شدن ناقص نباشد جز به تمامی دیگر یعنی آن دیگر جز ذات ناقص باشد و شرف نفس مردم بر دیگر چیزها آنست که اومر عقل را پذیرنده است که تمام تر از دیگر چیزها است و جوهر است...پس ظاهر کردیم که عقل جوهر است و علت نفس است و علت همه علت ها است و برتر ازو علنی نیست پس تمام کننده نفس عقل است و پس از آن که عقل به نفس متحد شد نیز مر نفس را زیادتی ممکن نیست پذیرفتن و چون مردم به عقل رسید تمام شد (رجوع شود به زادالمسافرین ص (192-193)و افسار (ج1 ص 325)و(ج3ص57)و کشف المحجوب سجستانی ص 23 و خوان الاخوان ص 213).
بیان فوق اشارت به این معنی است که فلاسفه از اطلاق عقل موجد و مفیض نفس و بالاخره موجودی را خواهند که حاکم بر عالم طبیعت و مافوق آنست و معانی دیگر را به اعتبارات و جهات دیگر اراده کنند چنانکه در کلمات بابا طاهر است که العقل اله العبودیه.و یا العقل سراج العبودیه که انسان بدان حق را از باطل جدا کند و طاعت را از معصیت امتیاز دهد چنانکه گفته شده است العقل اله التمیز که مراد از این گونه اطلاعات قوای مدرکه نفس است که عقل معاش و معاد باشد.
در کلمات عرفا است که عقل دو قسم است یکی عقل معاش که محل آن سر است و دیگر عقل معاد که محل آن دل است.
قیصری گوید:روح انسان را ازجهت تعقل ذات و موجد خود و تعین آن به تعین خاص عقل گویند.
صدر الدین گوید:نفس انسان را دو قوت است یکی قوت عالمه و دیگری قوت عامله و قوت عامله منفک از قوت عامله نیست و بالعکس و در بیان و توضیح قوت عامله گوید:شکی نیست که افعال انسان گاه خوب و گاه بد و علم و حسن و قبح افعال گاه از راه کسب است و گاه بدون کسب حاصل می شود و بنابراین سه امرحاصل می شود یکی قوتی که به وسیله آن میان امور خوب از بد امتیاز گذارده می شود و دیگر مقدماتی که به وسیله آن ها امور خوب از بد جدا می شوند و سه دیگر نفس افعالی که موصوف به خوبی و بدی و حسن و قبح اند و نام عقل بر این سه به اشتراک لفظی اطلاق می شود.و گاه عاقل گویند و مراد فاضل باشد.
در کتب اخلاق عقل اطلاق بر مواظبت بر افعال تجربیه شده است و بنابراین کلمه عقل اطلاق بر امور فوق یعنی مواظبت بر افعال تجربیه و اموری که به وسیله آن ها خوب از بد جدا می شود شده است.
صدرالدین از قول فیلسوف اول نقل کند که هر حیوانی را عقل مفارقی است نهایت آن که عقل دربعضی ازحیوانات ابین و اظهر است و در بعضی اخفی زیرا بعضی از عقول نزدیک به عقل اولند و بعضی در درجه دوم و بعضی در رتبت سوم و بعضی در پست اند و بعضی ناطق اند و بعضی غیر ناطق از جهت قرب وبعد آن ها به نفوس شریفه.
و بالاخره عقل به قوت مدرک کلیات و مدرکات آن قوت که تصورات و تصدیقات باشد نیز اطلاق شده است چنانکه گویند معقولات یا تصورات آن دو یا تصدیقات.(رجوع شود به اسفار ج1 ص 304)
در اشارت رفت که فلاسفه در مقام بیان مقولات عشر و تعریف انواع جوهر گویند عقل عبارت از جوهری است مجرد ذاتاً و فعلاً یعنی نه در وجود و نه در فعل نیاز به ماده ندارد و پایدار به خود است و خود به ذات خود فعال است و چنین موجودی در مافوق طبیعت و طبیعیات و ماده و مادیات قرار دارد و تعلق آن به عالم طبیعت تعلق قهاریت و علیت است و مبداء و واسطه در فیض از مبدأ المبادی به عالم طبیعت است و بدین ترتیب موجودات بعد از ذات حق که مبدأ فکر است بر دو قسم اند یکی موجودات مادی و طبیعی که عالم ماده و طبیعت را به وجود می آورند و دیگر موجودات روحانی و مافوق طبیعت که عالم روحانیت و عقول و نفوس مجرد باشد.
درعالم طبیعت و ماده نیز افاضاتی از عالم روحانیات هست که نفوس نباتی، حیوانی او بالاخره نفوس ناطقه بشری باشد عالم ماورا و مافوق طبیعت که اصل و حقیقت عالم طبیعت است دو سلسله موجودات روحانی می باشد یکی سلسله عقول و دیگر سلسله نفوس و بدیهی است که رتبه عقول مافوق رتبه نفوس است و به این طریق عالم جسمانی از فلکیات و معدنیات و حیوانات و نباتات و بالاخره عالم عناصر در یک طرف و عالم روحانیت در طرف دیگر وجودند.
عالم روحانیت را از نفوس و عقول ماوراء طبیعت و عالم جسمانی را عالم طبیعت نامند و بدیهی است که نفوس در عالم جسمانی تعلق تدبیری دارد و در نتیجه موجودات به سه دسته می شوند.
الف-موجودات مادی محض که عالم جسمانی باشند.
ب-موجودات مجرد محض که عالم عقول اند.
ج-موجوداتی که تعلق تدبیری بر ماده دارند که عالم نفوس اند.
نفوس نیزبه دو قسم اند که یکی نفوس کلیه که نفوس افلاک و صوادرازعقولند و دیگرنفوس جزئیه که نفوس انسانی و حیوانی ونباتی می باشند که عبارت ازافاضات نفوس کلیه اند.
عقول اشرف از نفوس کلیه و مبدع و مبدأ آن ها می باشند و نفوس کلیه اشرف از نفوس جزئیه و مفیض آن ها هستند.
بعد از تنهید مقدمات فوق گوئیم فلاسفه بر مبنای قاعده کلیه الواحد لایصدرعنه الاالواحد و اصل لزوم سنخیت میان علت و معلول و ارتباط حوادث به قدیم متوجه اشکالاتی شده اند.
با این بیان که با توجه به این که میان علت و معلول سنخیت لازم است چگونه ممکن است حوادث که همواره متحول بوده و در معرض فنا و زوالند مستند به ذات قدیم ازلی و ثابت باشند و معلول ذات لا یتغیر باشند.
اصل دیگری که این امور را دشوارتر کرده است لزوم توحید میان علت و معلول است به این معنی که از واحد من جمیع الجهات که ذات مبدالمبادی باشد ممکن نیست که جز معلول واحدی صادر شود و چگونه حوادث متکثره مستند به ذات واحدند و معلول او مستند بر مبنای اصل اول اشکال آشکار آن ارتباط حوادث به قدیم است و بر مبنای اصل دوم صدور کثیر از واحد است و بر مبنای این دو اصل است که فلاسفه هر یک طریقه خاصی را برای فرار از آن و رفع اشکال انتخاب کرده اند و بدین ترتیب فرضیه عالم عقول طولیه و عرضیه و نفوس کلیه فلکیه و بالاخره انوار قاهره به وجود آمده است.
به منظور رفع اشکال ارتباط حادث به قدیم نظرات مختلفی پدید آمده است بعضی واسطه و رابط را حرکت دوریه فلکیه دانسته اند و گویند تمام حرکات و متحرکات منتهی به حرکت دوریه فلکیه می شوند و معلول و مستند به آن می باشند و حرکت دوریه فلکیه بالذات ثابت است و از جهت اتصال و ثبات و دوامش در متزد به ثابت است و از جهت وجود غیر قاربودنش حوادق به آن مستند می شوند.
صدرالدین می گوید:رابط حوادث به قدیم حرکت به معنی توسطیه است که راسم امر ممتد است که حرکت به معنی قطع باشد و حرکت توسطیه امری است موجود در خارج و به اعتبار ذاتش من حیث الذات ثابت و دائم است و تجدد وسیلان آن به اعتبار نسبت آن به حدود مفروضه درمافیه الحرکه است.
و بعضی نفس حرکت را و واسطه در ارتباط حوادث به قدیم می دانند و گویند کلیه متحرکات به واسطه حرکت متحرکند و حرکت خود متحرک و متجدد بالذات است یعنی تجدد امری جدائی از ذات او نیست.
و بعضی رابط و واسطه را زمان دانسته اند.
و چنانکه بیان خواهد شد به منظور رفع کامل این اشکالات موجودات را طبقه بندی کرده و ترتیب خاصی از لحاظ وجودی برای آن ها قائل شده اند که از اعلا و اشرف وجود شروع و بادنی و اخس موجودات که هیولا باشد پایان پذیرد و هر مرتبتی معلول و فیض مرتبت مافوق خود است.
منبع: نشریه فکر و نظر شماره 6 و 7
تعقل یعنی تکلف العقل:خرد خود را به کار انداخت که با سختی و دشواری امور را دریابد.
عاقول گیاهی است که شترخورد.عقال (ع)آنچه شتر را با آن بندند.عقل (ع ق)آنچه با او سر حیوان را بندند و عقل را از آن جهت عقل گویند که دارنده خود را از زلالات نگهدارد معقول هم به معنی عقل آمده است.
اعتقل لسانه یعنی قادر به سخن گفتن نیست.
عقیله زنان مخدره را گویند.
عقیله القوم رئیس و بزرگ قوم را گویند.
عقائل انسان کرائم مال و ثروت او را گویند.
عقول البحرموج دریا را گویند.
عقل الدواد بطنه یعنی دارو شکم او را بند آورد.
الغلام یعقل عقلا یعنی پسر به حد کمال و عقل رسیده و اکنون عاقل شده است.
الوعل عقل و عقولا یعنی قوچ کوهی بر بالای کوه رفت.
عقل له دم یعنی صاحب دیه آن را ترک کرد.
اعقل الرجل مردی را گویند که خود را خردمند می داند.
اعتقل لسانه علی المجهول یعنی زبان خود را از گفتن آنچه نمی داند نگهداشت.
عقول کسی را گویند که امور را دریافته و ادراک کند و دوائی که شکم را بند آورد.
عقیل یعنی معقول.
اعقل یعنی کسی که او را عقل زیاده باشد.
عقال مرضی است که عارضی بر پای اسب شود و موجب انقباض آن گردد.
عقال.گیاهی است بنام سعدانه
عاقله.یعنی ماشطه.زن دانا
عقلت المراه شعرها.یعنی زن موهای خود را شانه کرد.
و هم علی معاقلهم الاولی.یعنی آنان بر دیه های زمان جاهلیت می باشند.
عاقله الرجل.خویشان و نزدیکان مرد را گویند.
«رجوع شود به کنزاللغله و العلوم و تهذیب الاسماء و اللغات و جمهره اللغه و البستان»کلمه عقل و مشتقات آن در قرآن به معنی فهم و ادراک آمده است چنان که فرماید:
ثم یحرفون الکلم من بعدما عقلوه (سوره بقره آیه 74).افلا تعقلون(بقره آیه 75)لعلکم تعقلون (بقره 241مومن 66)و لقد نزلنا بینه لعلکم یعقلون(عنکبوت 34).وما یعقلها الالعالمون(عنکبوت 420)بل اکثرهم لا یعقلون (عنکبوت 62)افلا یعقلون(آل عمران 64)و آیات دیگر.عقل در اخبار و روایات نیز اطلاقات متعدد دارد از جمله تقوی اما العقل فمن اتقی الله عقل و به معنی علم آمده است عقل عنه ای اخذ عنه العلم که ضد جهل است.(وافی ص 24)
در کلمات شعرا نیز اطلاقات متعدد دارد از جمله هوش.
مولانا گوید:
ای بداده رایگان صد چشم و گوش
نی زرشوت بخش کرده عقل و هوش
(مولوی)
مقابل ذوق
در شریعت ذوق و دین یابی نه اندر عقل
از انک قشر عالم عقل دارد مغز روح انبیا
(مولوی)
علم ضد جهل
عقل تا با خود منی دارد عقالش خوان نه عقل
چو زمن زودور گشت آنگه دوا خوانش نه درد
(سنایی)
عشق را بین علم بر کنده اندر کوی صدق
عقل را بین قلم بشکسته در صدر رضا
(سنایی)
تعریف عقل از نظر فلسفی و موارد اطلاق آن
پیش ازآن که اطلاقات و معانی عقل را از نظر عرف و فنون مختلفه بیان کنیم لازم است موارد استعمال آن را در فلسفه مشخص و معین نمائیم.کلمه عقل در دو مورد مشخص در فلسفه به کار برده شده است یکی عقل به معنای جوهر مستقل بالذات و بالفعل که اساس و پایه جهان ماوراء طبیعت و عالم روحانیات است و همان است که درتعریف آن گویند هر جوهر مجرد مستقل ذاتاً و فعلاً و چنین موجودی که ذاتاً و فعلاً مستقل باشد همان عقل به معنی صادر اول و دوم و...است.
معنی دیگر آن همان نفس است که در مراتب مختلف بنام هایی مانند عقل بالقوه، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد خوانده می شود.
و بالجمله فلاسفه درمقام بیان و تفکیک موجودات از یکدیگر موجودات را منحصر در ده مقوله کرده اند که نه مقوله آن عرض و یک مقوله جوهراست و جوهر پنج قسم است ماده و صورت و جسم که هر سه جوهر مادیند ذاتاً و دو قسم دیگر آن که نف و عقل باشد ذاتاً مجردند نفس جوهری است که ذاتاً مجرد بوده و در فعل نیاز به ماده دارد وعقل جوهری است که ذاتاً و فعلاً مجرد باشد و مراد از این چنین جوهر مجردی که بنام عقل خوانده شده است
همان عقل به معنی اول ما خلق الله العقل است که عالم ماورا را تشکیل می دهد و عقل به معنی عقل انسان که حاکم بر اعمال و رفتار انسان است همان نفس است اکنون اطلاعات عقل را (به معنی دوم)از جهات مختلف به شرح زیر برشماریم:
الف-برهریک ازمراتب نفس انسانی اطلاق عقل شده است چنانکه گویند عقل بالقوه و بالملکه...
ب-علم به مصالح امور و منافع و مضار آن و حسن و قبح افعال.
ج-قوت مدرکه کلیات که مرتبه کمال نفس است.
د-مطلق نفس را یعنی روح مجرد انسانی را عقل گویند.
ه-قوت تدبیر زندگی را عقل معاش گویند.
و-مبدئیت حال نفس را عقل گویند.
ز-قوت تدبیرسعادت اخروی را عقل معاد گویند.
در کشف المحجوب است:خرد رحمت خدای بوده که فروریخته شد بر آفرینش.
ناصرخسرو گوید:وگواهی بر جوهریت عقل و تمامی و شرف او بر تمام کردن اومر نفس را از آفرینش گواهی خواهیم بدانچه گوئیم هر تمامی را بر ناقص شرف است و تمام شدن ناقص نباشد جز به تمامی دیگر یعنی آن دیگر جز ذات ناقص باشد و شرف نفس مردم بر دیگر چیزها آنست که اومر عقل را پذیرنده است که تمام تر از دیگر چیزها است و جوهر است...پس ظاهر کردیم که عقل جوهر است و علت نفس است و علت همه علت ها است و برتر ازو علنی نیست پس تمام کننده نفس عقل است و پس از آن که عقل به نفس متحد شد نیز مر نفس را زیادتی ممکن نیست پذیرفتن و چون مردم به عقل رسید تمام شد (رجوع شود به زادالمسافرین ص (192-193)و افسار (ج1 ص 325)و(ج3ص57)و کشف المحجوب سجستانی ص 23 و خوان الاخوان ص 213).
بیان فوق اشارت به این معنی است که فلاسفه از اطلاق عقل موجد و مفیض نفس و بالاخره موجودی را خواهند که حاکم بر عالم طبیعت و مافوق آنست و معانی دیگر را به اعتبارات و جهات دیگر اراده کنند چنانکه در کلمات بابا طاهر است که العقل اله العبودیه.و یا العقل سراج العبودیه که انسان بدان حق را از باطل جدا کند و طاعت را از معصیت امتیاز دهد چنانکه گفته شده است العقل اله التمیز که مراد از این گونه اطلاعات قوای مدرکه نفس است که عقل معاش و معاد باشد.
در کلمات عرفا است که عقل دو قسم است یکی عقل معاش که محل آن سر است و دیگر عقل معاد که محل آن دل است.
قیصری گوید:روح انسان را ازجهت تعقل ذات و موجد خود و تعین آن به تعین خاص عقل گویند.
صدر الدین گوید:نفس انسان را دو قوت است یکی قوت عالمه و دیگری قوت عامله و قوت عامله منفک از قوت عامله نیست و بالعکس و در بیان و توضیح قوت عامله گوید:شکی نیست که افعال انسان گاه خوب و گاه بد و علم و حسن و قبح افعال گاه از راه کسب است و گاه بدون کسب حاصل می شود و بنابراین سه امرحاصل می شود یکی قوتی که به وسیله آن میان امور خوب از بد امتیاز گذارده می شود و دیگر مقدماتی که به وسیله آن ها امور خوب از بد جدا می شوند و سه دیگر نفس افعالی که موصوف به خوبی و بدی و حسن و قبح اند و نام عقل بر این سه به اشتراک لفظی اطلاق می شود.و گاه عاقل گویند و مراد فاضل باشد.
در کتب اخلاق عقل اطلاق بر مواظبت بر افعال تجربیه شده است و بنابراین کلمه عقل اطلاق بر امور فوق یعنی مواظبت بر افعال تجربیه و اموری که به وسیله آن ها خوب از بد جدا می شود شده است.
صدرالدین از قول فیلسوف اول نقل کند که هر حیوانی را عقل مفارقی است نهایت آن که عقل دربعضی ازحیوانات ابین و اظهر است و در بعضی اخفی زیرا بعضی از عقول نزدیک به عقل اولند و بعضی در درجه دوم و بعضی در رتبت سوم و بعضی در پست اند و بعضی ناطق اند و بعضی غیر ناطق از جهت قرب وبعد آن ها به نفوس شریفه.
و بالاخره عقل به قوت مدرک کلیات و مدرکات آن قوت که تصورات و تصدیقات باشد نیز اطلاق شده است چنانکه گویند معقولات یا تصورات آن دو یا تصدیقات.(رجوع شود به اسفار ج1 ص 304)
در اشارت رفت که فلاسفه در مقام بیان مقولات عشر و تعریف انواع جوهر گویند عقل عبارت از جوهری است مجرد ذاتاً و فعلاً یعنی نه در وجود و نه در فعل نیاز به ماده ندارد و پایدار به خود است و خود به ذات خود فعال است و چنین موجودی در مافوق طبیعت و طبیعیات و ماده و مادیات قرار دارد و تعلق آن به عالم طبیعت تعلق قهاریت و علیت است و مبداء و واسطه در فیض از مبدأ المبادی به عالم طبیعت است و بدین ترتیب موجودات بعد از ذات حق که مبدأ فکر است بر دو قسم اند یکی موجودات مادی و طبیعی که عالم ماده و طبیعت را به وجود می آورند و دیگر موجودات روحانی و مافوق طبیعت که عالم روحانیت و عقول و نفوس مجرد باشد.
درعالم طبیعت و ماده نیز افاضاتی از عالم روحانیات هست که نفوس نباتی، حیوانی او بالاخره نفوس ناطقه بشری باشد عالم ماورا و مافوق طبیعت که اصل و حقیقت عالم طبیعت است دو سلسله موجودات روحانی می باشد یکی سلسله عقول و دیگر سلسله نفوس و بدیهی است که رتبه عقول مافوق رتبه نفوس است و به این طریق عالم جسمانی از فلکیات و معدنیات و حیوانات و نباتات و بالاخره عالم عناصر در یک طرف و عالم روحانیت در طرف دیگر وجودند.
عالم روحانیت را از نفوس و عقول ماوراء طبیعت و عالم جسمانی را عالم طبیعت نامند و بدیهی است که نفوس در عالم جسمانی تعلق تدبیری دارد و در نتیجه موجودات به سه دسته می شوند.
الف-موجودات مادی محض که عالم جسمانی باشند.
ب-موجودات مجرد محض که عالم عقول اند.
ج-موجوداتی که تعلق تدبیری بر ماده دارند که عالم نفوس اند.
نفوس نیزبه دو قسم اند که یکی نفوس کلیه که نفوس افلاک و صوادرازعقولند و دیگرنفوس جزئیه که نفوس انسانی و حیوانی ونباتی می باشند که عبارت ازافاضات نفوس کلیه اند.
عقول اشرف از نفوس کلیه و مبدع و مبدأ آن ها می باشند و نفوس کلیه اشرف از نفوس جزئیه و مفیض آن ها هستند.
بعد از تنهید مقدمات فوق گوئیم فلاسفه بر مبنای قاعده کلیه الواحد لایصدرعنه الاالواحد و اصل لزوم سنخیت میان علت و معلول و ارتباط حوادث به قدیم متوجه اشکالاتی شده اند.
با این بیان که با توجه به این که میان علت و معلول سنخیت لازم است چگونه ممکن است حوادث که همواره متحول بوده و در معرض فنا و زوالند مستند به ذات قدیم ازلی و ثابت باشند و معلول ذات لا یتغیر باشند.
اصل دیگری که این امور را دشوارتر کرده است لزوم توحید میان علت و معلول است به این معنی که از واحد من جمیع الجهات که ذات مبدالمبادی باشد ممکن نیست که جز معلول واحدی صادر شود و چگونه حوادث متکثره مستند به ذات واحدند و معلول او مستند بر مبنای اصل اول اشکال آشکار آن ارتباط حوادث به قدیم است و بر مبنای اصل دوم صدور کثیر از واحد است و بر مبنای این دو اصل است که فلاسفه هر یک طریقه خاصی را برای فرار از آن و رفع اشکال انتخاب کرده اند و بدین ترتیب فرضیه عالم عقول طولیه و عرضیه و نفوس کلیه فلکیه و بالاخره انوار قاهره به وجود آمده است.
به منظور رفع اشکال ارتباط حادث به قدیم نظرات مختلفی پدید آمده است بعضی واسطه و رابط را حرکت دوریه فلکیه دانسته اند و گویند تمام حرکات و متحرکات منتهی به حرکت دوریه فلکیه می شوند و معلول و مستند به آن می باشند و حرکت دوریه فلکیه بالذات ثابت است و از جهت اتصال و ثبات و دوامش در متزد به ثابت است و از جهت وجود غیر قاربودنش حوادق به آن مستند می شوند.
صدرالدین می گوید:رابط حوادث به قدیم حرکت به معنی توسطیه است که راسم امر ممتد است که حرکت به معنی قطع باشد و حرکت توسطیه امری است موجود در خارج و به اعتبار ذاتش من حیث الذات ثابت و دائم است و تجدد وسیلان آن به اعتبار نسبت آن به حدود مفروضه درمافیه الحرکه است.
و بعضی نفس حرکت را و واسطه در ارتباط حوادث به قدیم می دانند و گویند کلیه متحرکات به واسطه حرکت متحرکند و حرکت خود متحرک و متجدد بالذات است یعنی تجدد امری جدائی از ذات او نیست.
و بعضی رابط و واسطه را زمان دانسته اند.
و چنانکه بیان خواهد شد به منظور رفع کامل این اشکالات موجودات را طبقه بندی کرده و ترتیب خاصی از لحاظ وجودی برای آن ها قائل شده اند که از اعلا و اشرف وجود شروع و بادنی و اخس موجودات که هیولا باشد پایان پذیرد و هر مرتبتی معلول و فیض مرتبت مافوق خود است.
منبع: نشریه فکر و نظر شماره 6 و 7
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}