نویسنده: مسعود نادری



 
...گروه سوم نیز کودکان بودند که ازآنها خاطرات خوش وناخوشی در ذهنمان مانده است که هیچ وقت نمی توانیم فراموش کنیم. پسر بچه های کوچک را می دیدم که نوار گلوله به دست، به دنبال تیربارچی ها از این کوچه به آن کوچه و خانه به حانه می دویدند.در سنگرها و جوی ها، کنار رزمندگان می خوابیدند و با پر کردن خشاب و انتقال شهدا و مجروحان به خانه ها ایثار می کردند. دانش آموزحسین فهمیده را هم بارها در بین این کودکان دیدیم. تلاش خارج از جثه آنها، چهره هایشان را بیش از بیش در بین رزمندگان مشخص کرده بود. تدارک و تغذیه را بیشتر آنها انجام می دادند. در اوج جنگ و خون، این کودکان بودند که با شیشه آبی، عطش چند ساعت نبرد سنگین را تسکین می دادند و دست های کوچکشان عرق خستگی را از سرو رویمان پاک می کرد. بارها دیدم که مثل گلوله ای خود را به داخل سنگر می انداختند و از جیب های کوچک و داخل پیراهن ها میوه و نان و شیرینی و سیگار برایمان می ریختند و از دوباره با همان سرعت غیبشان می زد. انگشتان کوچک و ظریف آنها اغلب زخم و لباس هایشان پاره و بی آستین بود. هر که مجروح می شد، دست به لباس شان می بردند و با پاره کردن تکه ای از آن زخم ها را می بستند. دختران خردسالی را دیدم که با تراشیدن موی سر و پوشیدن لباس، پسرانه، مثل آنها تلاش می کردند.
در میان این دویدن ها و رفت و آمدها، گاه به گاه ناله های دلریش (آخ سوختم) آنها راهم می شنیدیم و جگرمان آتش می گرفت.
از دیگر جنبه های مثبت نقش کودکان در جنگ خرمشهر، شناسایی جاسوسان و ستون پنجم توسط آنها بود. بارها می شد که خبر می دادند در میان خرابه ها و جاهای پرت، فرد یا افرادی در حال ارسال خبر با بی سیم هستند. نیروهای مقاومت سریع به محل می رفتند و آنها را دستگیر می کردند. وقتی خبر شهادت حسین فهمیده و تعدادی دانش آموزان را برایمان آوردند، بی اختیار گریه کردیم و آتش غضبمان نسبت به دشمن چند برابر شد. او و تعدادی دانش آموز، در خیابان مولوی نارنجک به کمر بسته و زیر شنی های تانک در حال حرکت خوابیده بودند. ای کاش اسامی آن دانش آموزان شهید گمنام هم مشخص می شد و مثل شهید فهمیده از آنها تجلیل می کردند و تندیس شان در هر مدرسه ای نصب می شد.
پنجمین روز جنگ خرمشهر هم از راه رسید. بیشترین تلفات را تا آن روز، منازل مسکونی منطقه صابون سازی داده بود که «عباده» نام داشت. خبر رسید که بیش از پنجاه تانک دشمن در کیلومتر چهل خرمشهر به علت آب گرفتگی زمین ها در گل مانده اند. وجود یک جنگنده هوایی و بمباران آنها کافی بود که همه را به آتش بکشد، از شانس بد، ما هم با دو مشکل عمده در انهدام آنها مواجه بودیم. اول، وجود همان اندک توپ های سالمی که برایمان باقی مانده بودند و آنها را به نقاط مختلف خرمشهر فرستاده بودیم و دوم اینکه دید کافی روی تانک ها نداشتیم تا آنها را منهدم کنیم. از دوازده نفر سرباز و گروهبانی که در دژ داشتیم فقط سه نفر مانده بودند. گروهبان بهرامی و سربازان هزاریان و سرباز کی همایون که او نیز روز گذشته در محله «عباده» تکه تکه شد. سید احمد کی همایون از سربازان شجاع دژ بود که سری نترس داشت و سید خطابش می کردیم. با دو نفر از تکاوران نیروی دریایی، با آر.پی.جی 7 به مقابله تانک ها و زره پوش های دشمن در محله
عباده رفتند و پس از متلاشی کردن چند تانک و زره پوش، هر سه به شهادت رسیدند. هرزمان که گذرم به اهواز می افتد برای دیدن تصویر کی همایون بر دیوار دانشگاه شهید چمران (جندی شاپور) می روم و به یاد رشادت هایش چشم به آن می دوزم و حال و هوای دیگری پیدا می کنم....
من یک سربازم...
من یک سربازم
سرباز پر استقامتی
با آتشفشان خشم
که اینک طغیان کرده ام
در جبهه های جنگ
من
ترکش انفجار انقلابم
من سرباز امت اسلامم
من سربازت ملت ایرانم
من حماسه آفرین جبهه جنگم
من «همه » ایمانم
من یک سربازم
من یک پاسدارم.
به استواری دماوند
به صلابت الوند
به استقامت قامت قیامت!
و به شکیبایی فرزند ابراهیم
من اسماعیلم
که از قربانی شدن نمی هراسم
من
از فرودگاه قلب میلیون ها ایرانی
به پرواز در می آیم
و
مغز پوک مسخ شده کافران را
بمباران می کنم
من
هرگز سقوط نمی کنم
زیرا
چتر نجاتم شهادت است !!(2)
سرباز
فرزاد بیطرف «محزون»

اثر کار تو سرباز، سرافرازی ماست
خون گرمت به خدا جوهر سربازی ماست

ای به جان، صرف نظر کرده به میدان عمل قصه همت تو سر خط جانبازی ماست

کهنه سرباز
«سرهنگ صالح افشار تویسرکانی»

باز آمد نو بهارو فصل عید
از شهیدان می کنم من بازدید

پیش چشمم لاله خندان می شود
چشم من جای شهیدان می شود

از زمانه دور می گردد دلم
قاب عکس نوری می گردد دلم

کاش می شد ماند و ازاینجا نرفت
ماند و سوی شهر پرغوغا نرفت

کاش می شد کنج دنج خاکریز
چشم خواب آلود می شد اشک ریز

آه ـ آن فوج کبوتر رفته اند
آه ـ سرداران بی سر رفته اند

آتشی دارد دل دیوانه ام
من به گرد شمعشان پروانه ام

لاله ای دیدم غریبانه به دشت
پادگان «دژ» ز یاد من گذشت

آه اینجا (دژ)،(دژ) عرش خداست
همچو عرش کبریا محکم بناست

بوی مست واله می آید هنوز
بوی خون لاله می آید هنوز

سوته دل، با ذکر یا هو آمدم
(ذوالفقاریه) علی (ع) گو آمدم

باز دل بر خاک تو سر می نهد
خاک تو بوی علی (ع) را می دهد

هر کجایش می دهد بوی شهید
در (شلمچه) با وضو وارد شوید

دارد اینجا یادگاری از شهید
پادگان آسمانی (حمید)

لاله های سرخ. امشب جای مین
چیده ام من سفره های هفت سین

باز می آید نوا از (بوغریب)
از دیار آشنای (بوصلیب)

قسمت جانم نکرد این سرنوشت
از پل (مارد) روم سوی بهشت

دردها ناگفته؛ اما روشن است
(کوت کاپون) سینه درد من است

دفترم آن خاطرات سوخته
چشم بر دست قلمها دوخته

آه می لرزد قلم در دست من
می دهد بر باد گرد هست من

تا به خون تو حدیث محشری
برگ برگ لاله باشد دفتری

کاش امشب دست حق می آفرید
یک قلم با جوهر خون شهید
می نوشتم خاطرات سنگرم
خاطرات لاله های پرپرم

این (پل کرخه) است راه کربلا
راه مردان حماسه تا خدا

قسمت جانم نکرد این سرنوشت
از (پل کرخه) روم سوی بهشت

لاله لاله بینم اینجا چلچراغ
از شهیدان دیار (میشداغ)

رود (کارون) می رود اینجا غریب
زمزمه پرداز با «امن یجیب»

این کلید فتح (خرمشهر) ماست
خانه دل در همین شهر خداست

(تنگ چزابه) گذرگاه دل است
باز هم سرشار از آه دل است

خاک آن گلهای پرپر را ببین
(تپه الله اکبر) را ببین

(فکه) و (بستان) و خاک (دهلران)
از شهیدان خدا دارد نشان

در دلم آئین آینه نشست
سینه ام آینه ای از جبهه هاست

(صالحم) من کهنه سرباز وطن
با هزاران ناله و سوز و سخن

ذره ام با نورشان تا بنده ام
یادشان را می کنم تا زنده ام

یادی از صیاد شیرازی کنم
در کنارش باز سربازی کنم

خود نمی دید و بری از کینه بود
جلوه آیین و خود آئینه بود

خودشکن بود و دلاور مرد بود
شیر روز و زاهد شبگرد بود

ذره ترسی در وجودش ره نداشت
کینه دشمن ز خونش لاله کاشت

چون کبوتر سوی حق پرواز کرد
خون او پیکار عشق آغاز کرد

کربلایی شد امیر جبهه ها
در جوار قرب حق بگرفت جا

خنده بر لب، دست افشان شاد شد
صید بود و در پی صیاد شد

مرد عرفان و ادب، اخلاق و دین
اسوه شور و حماسه در زمین

می بیادش قصه ها باید نوشت
از حماسه پر بد آن نیکو سرشت

از نیاکی آن شهید راه حق
آن شهید عاشق درگاه حق

یا حسین (ع) گفت و بر جبل المتین
دست زد تا پا نهاد او روی مین

کرد جان عاشقش را صیقلی
یا حسین (ع) و یا اباالفضل (ع) یا علی (ع)

داغهای کهنه ی ما تازه کن
(سپتون)(اسکندر) و (برقازه) کن

(آبشناسان) گل سرخ بهار
هست نقشی در کویر روزگار
(دارخوین ) درخون پاکش غرق شد
صد شقایق جای سبزش خلق شد

طبل آتش را بزن بی ادعا
کهنه سرباز دلیر جبهه ها

نیمه پنهان هلال رازها
خوشترین رمان دل سربازها

قصه ای از راز پنهان زمین
رمز یا زهرا است در فتح المبین

خاطراتی دارم از (فتح المبین)
در بهار شصت و یک در فروردین

دیدبان بودیم ما در یک کمین
باز می کردیم ما میدان مین

(حصرآبادان) شکست ودیورفت
نور حق اینجا نشست و دیورفت

از (رسولی) می کنم یادی بزرگ
او که (میمک) را گرفت از دست گرگ

او که از جام شجاعت مست بود
چون نسیمی برغبار هست بود

او که در (سومار) حماسه آفرید
رد پایش هست در (مهران) پدید

او که در (ایلام) و در (بازی و راز)
با خدای خویشتن می گفت راز

جبهه غرب نام او را می شناخت
نام او را هر نسیمی می نواخت

کاش می شد مثل (خرازی) شدن
بی سر و پا مست جانبازی شدن

(مخبری) ناگاه رفتی بی خبر
باز ما ماندیم و داغ چشم تر

در بسیج عشق شور دیگری است
عشق را اینجا هوای محشری است

در (طلایه) (احمد) ما شد شهید
میهمان سفره رب مجید

(عین خوش) (محمود) را در بر گرفت
جان پاکش سوی بالا پر گرفت

هر یکی چون اسوه صبر وظفر
در طریق عشق و ایمان معتبر

ای محمد! کهکشان اوج عشق
ما من ماهی سرخ فوج عشق

اوج عرفان و محبت را ببین
با زمین اتمام حجت را ببین

اوج ایثار و همه رزمندگان
نقش بند صفحه ملک جهان

بر ورق بس نکته ی ننوشته است
تا قیامت این قلم سرگشته است

در شب طوفانی و اشک و سکوت
لرزش بی تاب دستان قنوت

(نادری) بنویس یاد جنگ را
یاد سربازان خوش آهنگ را

یاد سربازان گمنامش بخیر
یاد آن سرمستی و جامش بخیر

هست سربازی کمال عاشقی
باز کن امشب دو بال عاشقی
هست سربازی شکوه زندگی
سرو قامت بودن و پایندگی

هست سربازی سرود پر زدن
پا به پای عاشقان سنگر زدن

هست سربازی در آتش سوختن
سوختن، پروانگی آموختن

هست سربازی ز عالم پر زدن
رفتن و بر آسمانها سر زدن

هست سربازی کلاس درس عشق
(کربلا) را پویه کردن از (دمشق)

یاد یاران موافق می کنم
یاد آن مردان عاشق می کنم

یاد آن همسنگران با صفا
آن ابر رزمندگان بی ریا

یاد (انشایی) و آن فرزند او
در میان خاک و خون پیوند او

خود به دست خویشتن خاکش نمود
هدیه بر دادار افلاکش نمود

(دادرس) سرباز گمنامت کجاست؟
بی نشانت، دردی آشامت کجاست

(نامجو) جویای نام خود نبود
پای بند نام و دام خود نبود

(یاربرفی) در میان خون نشست
آفتابی در دل کارون نشست

یک پوتین و چفیه ای و یک پلاک
مانده از آنها میان دست خاک

این بود راز همان روز الست
شهرت مردان حق گمنامی است

پی نوشت ها :

1. سلطانی، مرتضی، کلاه آبی، ص 51 و 50؛ سرهنگ فنی هوایی عبدالله صالحی.
2. افشار تویسرکانی، صالح، شاهد در جبهه جنگ، انتشارات قدیانی، 1362.

منبع : نادری مسعود /در خاطرت دفاع مقدس/ انتشارات ایران سبز جاپ اول / تهران 1386