نویسنده: حمیدرضا اسماعیلی



 

4– بررسی تحقیق های پرسشنامه ای درباره نخبگان سیاسی و کارکنان بوروکراسی مرتبط با نظام پادشاهی پهلوی

در پژوهش فرهنگ سیاسی استفاده از روش پرسشنامه ای از شیوه های مرسوم به شمار می آید. این روش با استفاده از پرسش های روانشناسانه و رفتارشناسانه و به کارگیری کمیت به عنوان روشی تجربی و علمی شناخته شده است. در دوران پهلوی، که اکنون دیگر تاریخ به شمار می آید و به کارگیری چنین روشی در حال حاضر درباره آن دوره مقدور نیست، برخی پژوهشگران با این رویکرد دست به شناخت فرهنگ سیاسی آن دوران زده اند. در میان آن تحقیقات اثر ماروین زونیس بیش از دیگران مورد توجه صاحب نظران قرار گرفته است. زونیس در این تحقیق که در اواسط دهه 1340 صورت پذیرفته، به بازشناسی روانشناسی نخبگان سیاسی ایران پرداخته است. لذا به دلیل آن که یافته های او می تواند دریافت ما را از فرهنگ سیاسی هیأت حاکم عصر پهلوی دوم تکمیل کند در بخش نهایی گفتار به شرحی از پژوهش او می پردازیم.
در این پژوهش با استفاده از یک روش اسنادی دو مرحله ای 307 نفر به عنوان نخبگان سیاسی مشخص شدند. از این تعداد با 167 نفر از طریق یک پرسشنامه طولانی و مفصل با 250 سئوال مصاحبه به عمل آمد. این آزمون با استفاده از یک سری سئوالات فرافکن به آنان فرصت داد تا آنجا که ممکن است احساس و برداشت ذهنی خود را برون فکنی کنند. همچنین سئوالات استاندارد وابسته به داده های مربوط به زمینه اجتماعی، الگوهای ارتباطی و نگرش های اجتماعی و سیاسی نیز به پرسش نامه افزوده شد. نخبگان مورد مصاحبه نخبگان بخش کشوری بودند و مصاحبه با افسران ارتش ممنوع شده بود. در مصاحبه ها از گروه ها و طبقات مختلفی مانند سیاستمداران صاحب منصب، صاحب منصبان گذشته، مخالفان شاه، سیاستمداران جدید و سیاستمدارانی که ستاره اقبال آنها در حال افول بود، اعضای خانواده سلطنتی و تعدادی از نخبگان عادی که از میان مردم برخاسته بودند نمونه هایی وجود داشت. زونیس معتقد است تحقیق انجام شده نشان می دهد نخبگان سیاسی عصر پهلوی دارای چهار اصل نگرش بدبینی سیاسی، بی اعتمادی، عدم امنیت آشکار و بهره کشی میان فردی هستند. او همچنین معتقد است اطلاعات حاصله نشان می دهد هر چه یک نخبه در نظام سیاسی پهلوی به مدت طولانی و بیشتر مشارکت دارد، عدم امنیت، بدگمانی و بی اعتمادی بیشتری هم از خود بروز می دهد. تلاقی این عوامل در میان اعضای نخبگان سیاسی پرقدرت تر، فعال تر و مسن تر، بالاتر از حد معمول دیگر نخبگان است. بنابراین، داده ها نشان می دادند افرادی که به تازگی به درون مناصب وارد و درون الگوهای آن اجتماع می شدند و در سطوح سلسله مراتبی بالاتر می رفتند، سطح بالاتری از بی اعتمادی، ناامنی و عدم تعهد را به نمایش می گذاشتند. (1)
در میان این نخبگان سیاسی رسوخ اندیشه های سکولاریستی و وضوح روشن است. با اینکه 97 درصد از پاسخگویان به پرسشنامه معتقد بودند اسلام دین ترجیحی آنهاست، اما در پرسش میزان انجام واجبات، تنها 24 درصد انجام واجبات را کامل و بسیار زیاد علامت زدند. در میان اعضای دیگر 18 درصد «تا حدودی»، 22/2 در صد «کم»، 19/2 درصد «به هیچ وجه» و 16/6 درصد هم جواب متفرقه داده اند. زونیس می نویسد با وجود این، شاه و نخبگان سیاسی که اهمیت نقش دین در جامعه ایران را می دانستند با رعایت نمادهای مذهبی تلاش می کردند به علایق مذهبی ابراز شده خود در عرصه عمومی اعتبار ببخشند. این پژوهش همچنین نشان می دهد سطوح عالی تر تحصیلات با کم ترین مقدار انجام فرایض دینی ارتباط دارد.(2) در میان نخبگان سیاسی مطالعه شده، 47/7 درصد بیش از 21 سفر خارجی داشته اند، 15/2 درصد بین یازده تا بیست سفر خارجی داشته اند، 17/8 درصد بین شش تا ده سفر خارجی داشته اند، 18/3 درصد بین یک تا پنج سفر خارجی داشته اند و تنها یک درصد از آنان به سفر خارجی نرفته بودند. در میان سفرهای خارجی بیشترین سفرها به آمریکا و اروپای غربی بوده است که 97/9 درصد است. لذا بر این اساس است که آنان همواره با مسئله «غرب زدگی» و «گرایش به خارج» مواجه بوده اند و اینکه سنت های ایران را به دلیل راه و رسم فرنگی فراموش کرده اند. در میان آنان، ایران تقریبا همیشه با ایالات متحده و اروپای غربی مقایسه شده است. نتیجه اصلی این مقایسه رشک آمیز کوچک کردن پیشرفت های ایران و بزرگ کردن نقاط ضعف آن است. نتیجه اصلی استفاده از غرب به عنوان «شاخص مرجع» برای توسعه ایران به وجود آمدن حس عمیق عقب ماندگی ملی، انتقاد پایان ناپذیر از سرعت ناچیز تغییر، و لاجرم تلاش برای پیدا کردن بهانه ای است که شکست های مشاهده شده را به گردن آن بیندازند. (3)
زونیس به نقل از پژوهش ریموند دی. گاستیل که پیش از او صورت گرفته است می نویسد: ایرانیان «متجدد» معتقدند که آنها «هم از نظر اخلاقی و هم روشنفکری از اطرافیان خود برترند.» او ادامه می دهد ادعاهای «خود بزرگ بینی آن چنان در ایران عادی است که از نظر اجتماعی به مثابه یک پدیده بی ضرر تلقی می شود.» در واقع این وضعیت نوعی حالت گسیختگی روانی و احساس اضطراب را در میان نخبگان سیاسی ایران عصر پهلوی دامن می زند. در پرسشنامه زونیس، 32 درصد از نخبگان احساس می کردند که در ایران مردم ستم زیادی در حق هم روا می دارند.
در عین حال 71/2 درصد نیز معتقد بودند که «معمولا در ایران بهتر است قبل از این که رقیب تو را بزند، تو او را زده باشی.» در میان پرسش شوندگان تنها 13/8 درصد با این نظریه مخالف بودند. به دست آمدن ویژگی هایی نظیر احساس ناامنی، احساس طرد شدگی، احساس بی همتایی، احساس اضطراب، تلقی باور دنیای خطرناک و مردم دشمنکام، احساس بی اعتمادی، بدبینی عمومی، سرزنش خویشتن و گرایش های فردگرایانه در میان نخبگان سیاسی ایران در طی پژوهش زونیس نشان داد که 65/9 درصد از نخبگان سیاسی عصر پهلوی معتقدند که در دست یابی به یک اداره امور سالم به وسیله این موانع ناتوانند و از حرکت باز می مانند. بر اساس این پژوهش، در میان کسانی که سطح ناکامی آنها «بسیار بالا» مشخص شده بود، 35 درصد سطح امنیت را امن، 27/5 درصد متوسط و 37/5 درصد ناامن می دانستند. در میان کسانی که سطح ناکامس آنها «بالا» گزارش شده بود، 37/5 درصد سطح امنیت را امن، 12/5 درصد متوسط و 50 درصد ناامن می دانستند. در میان کسانی هم که سطح ناکامی آنها «نه خیلی بالا» مشخص شده بود، 66/7 درصد سطح امنیت را امن، 12/2 درصد متوسط و 21/1 درصد ناامن می دانستند. لذا ناکامی نخبگان دارای نمرات ناامنی، به تمایل عمومی آنها به منفی گرایی و بدبینی منجر شده است. بسیاری از نخبگان از یک حس تهدیدکننده مقدر یا هراس از آینده ای ناگوار حرف می زدند. آنها حتی به تاریخ ملی خود هم به همین روش نگاه می کردند. وقتی از آنان درباره تغییرات عمده جامعه ایران بعد از جنگ جهانی دوم سئوال شده، 56 درصد پاسخ دهندگان دارای ناامنی بیشتر، احساس می کردند که در این تاریخ تغییرات مثبتی به وجود نیامده است. تنها 26/3 درصد از نخبگان دارای امنیت بیشتر به تغییرات مثبت اشاره کرده بودند. (4)
احتمال از دست دادن مقام رسمی، که برای حفظ قدرت سیاسی امری اساسی محسوب می شود، به حس ترس، ناکامی و بدبینی دامن می زند. حدود دو سوم نخبگانی که احساس می کردند به احتمال متوسط یا به احتمال خیلی زیاد موقعیت و مقام خود را از دست می دهند در سطوح ناامنی درجه بندی شده بودند. بر عکس، از آنهایی که احساس می کردند به طور متوسط نامحتمل یا کاملا نامحتمل است که مقام خود را از دست بدهند، 56 درصد در سطوح «امنیت» درجه بندی شده بودند. از آنجا که منصب رسمی درون دیوانسالاری برای وضعیت اجتماعی، ارتباط، دسترسی، و لاجرم قدرت امری حیاتی است، لذا به نظر می رسد که از دست دادن منصب یا ترس از دست دادن آن عامل اصلی ناامنی بوده است. هر چه غوطه وری پاسخ دهنده در نظام سیاسی بیشتر بود ناامنی آشکار او هم بیشتر بود.مهمتر از همه، هر چه اشتهار به قدرت پاسخ دهنده بیشتر بود سطح ناامنی آشکار او هم بیشتر بود.
در مجموع، با وضعیتی که نخبگان سیاسی زمان پهلوی در آن به سر می بردند، ماروین زونیس در انتهای پژوهش این سئوال را مطرح می سازد که چرا نظام سیاسی پهلوی تا زمان انجام این تحقیق بر اثر انقلاب یا رفتاری از این دست فرو نریخته است. زیرا علامتی که از فرهنگ سیاسی نخبگان به دست می آمد علامتی بود که با ثبات سیاسی سازگاری نداشت. او پاسخ پرسش خود را در آن می دانست که نخبگان سیاسی گرچه از عدم امنیت شخصی، بی اعتمادی نسبت به خود و همفکران خود، و بدبینی درباره انگیزه های همه مردم و نتایج همه برنامه ها به ستوه آمده اند، اما پاسخ خود را در مدارا با حکومت پهلوی، و نه تلاش برای تغییر اساسی در آن می دانستند. فرایند این مدارا، در اصل شامل یادگیری کار با معیارهای درون آن است و به حداکثر رسانیدن سود مادی که می توانند از آن به دست آورند. در واقع شاه منتقدان خود در این گروه ها را با دادن پاداش هایی که روی توزیع آنها کنترل کاملی داشت به صورت نخبه گزینش کرده بود. زمینه هایی که مانند طبقه، وضعیت اجتماعی – اقتصادی، و قدرت همه در حوزه اقتدار او قرار داشت. او این مقولات را به شیوه ای مؤثر، با نتیجه ساکت کردن گروه اپوزیسیون، باز گرفتن قدرت از کسانی که روی آنها کنترل کمتری داشت، و روی کار آوردن مردان جوانی که مناصب بالای خود را مدیون او بوده و تکنوکرات هایی که مهارت فنی خود را در خدمت حکومت او قرار داده بودند توزیع کرده بود. نمونه آن در دهه 1340 منصور و تیم تکنوکرات همراه وی بود که به عنوان نسلی جوان سیاستمداران سنتی گذشته را به یک سو نهاد. این شیوه جذب دو اثر بر جای می گذارد: اول، اعضای نخبگان در مقایسه با شاه از استقلال عمل بسیار کمی برخوردار بودند. آنها نمی توانستند از نقش سیاسی خود قدمی فراتر نهاده و کل نظام را در چشم انداز وسیع تری تماشا کنند. دوم، با تن دادن به کوشش های حکومت پهلوی برای استخدام خود و رسیدن به مناصب قدرت، به رشد بدبینی سیاسی تا بالاترین حد کمک کردند. نظام پهلوی در مسیری قرار گرفته بود که نخبگان سیاسی به شدت از پذیرش هر نوع مسئولیت در قبال دیوانسالاری پرهیز می کردند. حل تعارض ها و تضادها، درون دیوان سالاری کار مشکل و خسته کننده ای است. برای تصمیم گیری ها باید کمیته ها و گروه های گوناگون ایجاد شود. حتی این گروه ها و کمیته ها تمایل دارند رنگ و شکل آیینی به خود گرفته، آنچنان عمل کنند که گویی فعالیت های تشریفاتی آنها به اقدامات هدفمندانه آنها برتری دارد. یک نتیجه چنین وضعیتی تقویت مداوم تمایل پرهیز از چالش با دیگران و با نظام است، عملا هیچ عضوی از اعضای نخبگان با قطعیت برای هیچ سیاستی و در قبال هیچ عضو دیگری مسئولیت قبول نمی کند. در چنین وضعیتی پاسخ دادن عملا به امری غیرممکن مبدل می شود. سازگاری با هر کس درباره هر چیز امن ترین شیوه رفتار است. ترس به گوش شاه رسیدن، به خصوص به بهانه بر هم زدن آرامش سیاسی، دومین دلیل اصلی فرار از مسئولیت است که هماهنگی کامل بین منافع نخبگان سیاسی و منافع شاه را در بر دارد. نخبگان سیاسی دوست دارند نقش خود را در تصمیم گیریها به خاطر ترس از نتایج آن به حداقل برسانند. شاه هم دوست دارد به دلیل به حداکثر رسانیدن کنترل خود بر فرایند سیاسی حداکثر تصمیمات را خود اتخاذ کند. این وضعیت گاهی به برخی نخبگان فرصت می دهد تا مسئولیت رفتار خود را به شاه نسبت دهند.
در نهایت این که در میان نخبگان سیاسی عصر پهلوی احتیاط و محافظه کاری در خط مشی سیاسی بر نوآوری غلبه می کند. همکاری با دیگران نادرست تلقی می شود، زیرا رفتارهای جمعی، هم به تهدید مستقیم منجر می شود و هم به از دست دادن کنترل شخصی. استقلال در تفکر به همان اندازه غیرعقلایی است که استقلال در عمل. هر گونه ابراز استعداد ممکن است فرد را به مثابه عامل خطر معرفی کند. غیبت و شایعه میدان را برای بیان مشروع خصومت ها و خشونت ها باز می کند. با فراهم کردن اطلاعات درونی، غیبت و شایعه احساس سودمندی را افزایش داده، و مشارکت در این شبکه غیررسمی ارتباطات، زمینه را برای احساس اجتماعی بودن که در موارد دیگر به ندرت به وجود می آید فراهم می کند. در نهایت حداکثر تلاش ها برای کسب ثروت مادی به مثابه ذخیره ای برای روزی که یک عضو نخبه از قدرت ساقط می شود، به عنوان نماد و نشانه ارزش و استقلال او نسبت به سایر نخبگان و غرابت های فرایند سیاسی صرف می شود.(5)

نتیجه

در این مقاله تلاش شد با بهره گیری از یک برداشت عام از «فرهنگ سیاسی» که به حوزه هایی نظیر هنجارها، مطلوب ها، عواطف، باورها، اطلاعات و مهارت های سیاسی نظر دارد و با استفاده از چهار روش در واقع همگی مکمل همدیگر بوده و به مانند قطعات یک معمای تصویری (پازل) به ترسیم صورت فرهنگ سیاسی مورد نظر یاری رساندند.
در بررسی ایدئولوژی سیاسی پهلوی به عنوان بخشی از فرهنگ سیاسی معلوم شد که آن ایدئولوژی دارای چهار ویژگی عمده است: باستان گرایی، ناسیونالیسم اقتدارطلب، سلطنت طلبی و تجددگرایی. در این گفتار همچنین دو ساختار سیاسی عمده تأثیرگذار بر فرهنگ سیاسی پهلوی، یعنی «استعمار» و «استبداد» مورد توجه قرار گرفت. میراث استعمار خصایصی چون خودکم بینی قومی و فرهنگی، بدبینی، کینه توزی، فرهنگ توطئه باوری، گسترش تمایل به سیاست در جامعه و جدایی حکومت از جامعه و تمسک به خشونت بیشتر در برابر آن بود. همچنین استبداد نیز به گسترش خودشیفتگی، فرهنگ تک گویی، رازگرایی، تملق و چاپلوسی، احساس ناامنی و بدبینی انجامید. در بررسی ویژگی های شاه به عنوان نماد حکومت پادشاهی پهلوی به مواردی چون خودبرتربینی شاهانه، استبدادگرایی، احساس بیگانگی و انزوا در جامعه، برتر دانستن قدرت دولت های غربی، سوءظن به دیگران و میل به تجمل گرایی و سلب قدرت و مسئولیت از دیگران دست یافتیم. در نهایت، کاربرد روش تجربی و پرسشنامه ای ماروین زونیس که به رفتارشناسی و روان شناسی نخبگان سیاسی و کارکنان بوروکراسی پهلوی پرداخته بود نیز نشان داد که بدبینی، بی اعتمادی، ناامنی و بهره کشی از مهم ترین ویژگی های نخبگان سیاسی دوران پهلوی است. این افراد به دلیل وابستگی به حکومت از استقلال برخوردار نبودند و در جهت دوری از فرهنگ بومی و تمایل به فرهنگ غربی گام بر می داشتند؛ حرکتی رو به سوی سکولاریسم و دوری از اندیشه های جامعه دینی. به عبارت دیگر، وجود این ویژگی ها در فرهنگ سیاسی هیأت حاکم پهلوی نشان از وجود شکاف میان حاکمیت و جامعه داشت؛ جامعه ای که دینی بود و باورها و ارزش های دینی را مورد توجه قرار می داد. از سوی دیگر، این پژوهش نشان داد که بخشی از بیماری های فرهنگی رسوخ یافته در هیأت حاکم پهلوی در ساختارهای نادرست آن دوران ریشه داشته است. نظام بوروکراسی غربی و غیربومی عصر پهلوی که به هماهنگی با نظام استبدادی پادشاهی رسیده بود از مهمترین این ساختارها به شمار می آمد. وجود مؤلفه هایی از بدبینی، بی اعتمادی، ناامنی، احساس انزوا و بیگانگی، تملق گرایی و نگاه منفی به جامعه همواره ارکان قدرت این حکومت را با تزلزل مواجه می ساخت. پهلوی برای غلبه بر عدم مشروعیت خود به جای اصلاح ساختارها به سوی وابستگی بیشتر به قدرت های خارجی پیش رفت. در واقع، حکومت پهلوی نه تنها از لحاظ ایدئولوژیکی با جامعه بیگانه بود بلکه به لحاظ ویژگی های روانشناختی نیز از جامعه جدا افتاده بود. این واقعیت، وابستگی بیشتر پهلوی به قدرت های غربی را در پی داشت تا بدین وسیله مانع از کاهش اقتدار خود شود. اما پیگیری این رویکرد در درازمدت جواب نداد و پهلوی نتوانست مانع از بروز اعتراض ها شود. در نهایت، با استمرار اعتراض ها و عدم اصلاحات ضروری متناسب با فرهنگ سیاسی جامعه از سوی حکومت پهلوی انقلاب سال 57 پس از سالها استبداد و سرکوب این فرضیه را که حکومتی می تواند بدون پشتوانه مردمی تداوم یابد مورد تردید قرار داد. انقلاب ایران نشان داد که چنانچه میان فرهنگ سیاسی جامعه و حکومت شکاف باشد دگرگونی در حکومت دیر یا زود فرا خواهد رسید، حتی اگر دولت های صاحب قدرت بین المللی به آن اقتدار و اعتبار بخشند.

پی‌نوشت‌ها:

1– ماروین زونیس، روانشناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه پرویز صالحی، سلیمان امین زاده و زهرا لبادی، تهران چاپخش، 1378، صص 20، 27 و 29.
2– پیشین، صص 244، 257، 264، 265و 272.
3– پیشین، صص 317- 314و 328- 322.
4– پیشین، صص 370، 371، 372، 374و 392.
5– پیشین، صص 582 - 533.

منبع:فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 26