عصر طلایی پراگ
پراگ در اواخر قرن شانزدهم پایتخت فکری اروپای مرکزی بود. ولی زمانه، زمانه ای آشفته بود. دستاوردهای عصر رنسانس (نوزایش) همه ی اذهان فرهیخته را تسخیر کرده بود،
پراگ در اواخر قرن شانزدهم پایتخت فکری اروپای مرکزی بود. ولی زمانه، زمانه ای آشفته بود. دستاوردهای عصر رنسانس (نوزایش) همه ی اذهان فرهیخته را تسخیر کرده بود، اما قرون وسطی هم هنوز کاملاً از رمق نیفتاده بود. دین اصلاح شده با بنیادگرایی کاتولیکی و مخالفان اصلاح در معارض بود. لوتر و کالون از یک طرف و پاپ از طرف دیگر به روی هم شمشیر می کشیدند و قتل عامها به راه می انداختند. تفتیش عقاید، مخصوصاً در اسپانیا و پرتقال بیداد می کرد؛ ظرف یک سال در یک قصبه ی امپراتوری، شش زن را به ظنّ ساحرگی زنده زنده در آتش سوزانیدند. در سال 1600 در یکی از میدانهای رُم جیوردانو برونو (1) را زنده زنده به آتش سوزانیدند، چون جرئت کرده بود بگوید کیهان، لایتناهی است و خورشید جز ستاره ای در میان دیگر ستارگان نیست.
با وصف این، مردی که بر امپراتوری مقدس روم ــ ژرمنی حکومت می کرد، امپراتور روشنفکری بود و از جبهه گیری امتناع می کرد. رودولف دوم، مثل پدرش ماکسیمیلیان دوم، از خانواده هابسبورگ و نوه ی پادشاه کاتولیک خیلی متعصب شارل کن (شارل پنجم) بود و به رغم فشارهای امپراتور اسپانیا و پاپ، به مدارا رفتار می کرد و نمی خواست ایالتهای امپراتوریش دستخوش جنگ و ستیز گردد.
امپراتور رودولف دوم، تشریفات رسمی دربار را دوست نداشت، اما حفظ آن، احترام برمی انگیخت. با فرار از وین که از جوّ پرزرق و برق و مهمل آن بیزار بود، دربارش را در پراگ در قصر هرادچینا مستقر کرد؛ چرا که در آنجا می توانست به دور از آن تشریفات، خود را به دست رؤیاهایش بسپارد. این اقامتگاه قدیمی شارل چهارم، با برجها، کلیساها و کوچه و پسکوچه های تنگ و باریکش با منش مالیخولیایی و اسرارآمیز امپراتور سازگار بود. کنجکاوی رودولف دوم حد و مرز نمی شناخت. ازدواجهای خانوادگی، نسل پشت نسل، آثارش را ظاهر کرده بود. او که در اسپانیا تربیت شده بود، از کهنه پرستی سخت بیزار بود و بیشتر دوست داشت در میان هنرمندان، دانشمندان و جادوگران باشد تا در میان شاهزادگان و «قدرتمندان این دنیا». شمار کثیری از نقاشان فلاندری و ایتالیایی نظیر گیوسپ آرچیمبولدو (2) را به دربار خود فراخواند. کلکسیونهای امپراتور فقط شامل اشیای هنری نبود، بلکه اشیای عجیب و غریب را هم دربرمی گرفت. مثل انواع پادزهرها، انواع سنگدانه هایی که برایشان خواص طبی قائل بودند و در سنگدان مرغان و پرندگان تشکیل می شود. در میان شخصیتهایی که به حضور رودولف دوم رسیدند یکی هم خاخام لوئب (3)، بشردوست محله ی یهودیها بود که با منجمان رفت وآمد داشت و می گویند سازنده ی گولم، آدمک ماشینی بود.
در اواخر قرن شانزدهم هنوز هم نمی توانستند دانشها را از خرافات تمیز دهند، و میان آنچه مبتنی بر رسم و سنت است با آنچه که متکی بر تجربه است، تفاوت بگذارند. امپراتور علاقه ی خاصی به اخترشناسی و کیمیاگری داشت و اُمیدش این بود که اینها اسراری را فاش می سازند. برای اخترشناسی از نخبه مردانی دعوت کرد که به نقش مهم مشاهدات دقیق اعتماد داشتند و از پیشتازان علم جدید به شمار می آیند. با این همه، برخی از این دانشمندان، مثل کپلر، که به مطالعه ی علمی اجرام سماوی و حرکات آنها اشتغال داشتند ــ که موضوع علم اخترشناسی است ــ همزمان سعی می کردند آینده را نیز به کمک جدولهای نجومی پیشگویی کنند؛ کاری که حسابش از اخترشناسی جداست و طالع بینی نامیده می شود. کیمیاگری هم در پی افکار واهی بود. علم شیمی که می کوشد پدیده ها را بفهمد، چند دهه بعد به وجود آمد. آن زمان، مرزهای فعالیتهای مختلف فکری به اندازه ی امروز روشن نبود و یک هنرمند می توانست مثلاً به علوم طبیعی و به طب هم بپردازد.
براهه یک سال پس از ترک گراتس (7) (اتریش) و آمدن به پراگ، اخترشناس و ریاضیدان جوان، یوهان کپلر را که از تفتیش عقاید کلیسا در رنج بود، به نزد خود آورد. در تابستان 1601، امپراتور، آنها را مأمور تدوین «جدولهای رودولفی» کرد که می باید حرکت سیارات را بر پایه ی داده های اخترشناسی پیشین تیکو براهه پیش بینی می کرد. تیکو براهه از کپلر خواست که مخصوصاً حرکات سیاره ی مریخ را زیر نظر بگیرد. با وجود این، استاد و دستیار درباره ی این حرکت، همعقیده نبودند. برای تیکو براهه زمین در مرکز عالم واقع بود و خورشید به دور زمین و سیارات به دور خورشید می چرخیدند؛ کپلر، برعکس، عقیده ی انقلابی کشیش لهستانی کوپرنیک را پذیرفته بود که به موجب آن، زمین سیاره ای بود مثل بقیه که به دور خورشید می چرخند. این اختلاف نظر فرصتی برای بسط پیدا کردن نیافت، زیرا چند ماه نکشید که تیکو براهه درگذشت و کپلر از سوی امپراتور به سمت «ریاضیدان سلطنتی» با مأموریت نظارت بر ابزارآلات استاد و ادامه ی کارهای او منصوب شد.
به برکت مشاهدات تیکو، کپلر کشف کرد که سیاره ی مریخ هم ــ مثل سایر سیارات ــ در یک مدار بیضوی به دور خورشید می چرخد و نه مدار مستدیر که تا آن روز تصور می شد. کپلر، نتیجه ی این مشاهدات را در 1609، که امروز به نام قانون اول کپلر نامیده می شود، در کتابش درباره ی شناخت آسمان به نام آسترنومیانووا (8) منتشر کرد. آنچه را که کپلر در پراگ می توانست به قلم بیاورد گالیله در همان زمان نمی توانست در ایتالیا به زبان بیاورد. با وجود پشتیبانی امپراتور، که بدون آن این کتاب انتشار نمی یافت، کپلر احتیاط می کرد تا با ارباب کلیسا در مبارزه ای آشکار درگیر نشود. او چنین توضیح می داد: زمین در مداری بیضوی به دور خورشید می چرخد؛ که در یکی از کانونهایش خورشید قرار دارد، و در کانون دیگرش، خداوند با جمله ی فرشتگان مقرب.
همان طور که گفتم زمانه، زمانه آشفته ای بود. در 1620، کپلر مجبور شد به قصبه ای نزدیک اشتوتگارت برگردد تا از مادرش که به جرم ساحرگی زندانی شده بود، دفاع کند. به برکت لایحه ی دفاعیه ای که قرائت کرد، توانست بی گناهی مادرش را اثبات و او را از زندان برهاند.
اگر شما پشت کلیسای جامع پراگ به گردش بپردازید، کوچه ی تنگ و باریکی خواهید یافت که در آن، خانه های کوچک رنگین مثل خانه های عروسکی، ردیف شده اند. آن کوچه را کوی کیمیاگران یا کوی طلایی می نامند. با وصف این، مورخان معتقدند که کیمیاگران دربار رودولف دوم در این محله سکونت نداشتند، بلکه کمی دورتر از آنجا، در محله ی «ویکارسکا اولیکا» (9) زیر سایه ی کلیسای جامع «سن گی (10)» منزل داشتند. کیمیاگری در این زمان، ارج و قربی داشت. در یکی از این کارگاهها پسر تیکو براهه کار می کرد. در میان کیمیاگرانی که دوروبر امپراتور را گرفته بودند چند شخصیت خارجی هم دیده می شد، نظیر جان دی (11) و دستیارش ادوارد کلی (12) که عاقبت معلوم نشد آیا صنعتگران صادقی بودند، یا شارلاتان یا جاسوسان یک دربار بیگانه.
کلمه ی alchimie از کلمه ی عربی «الکیمیا» است. در گذشته ی دورتر، در قرن چهارم، زوسیموس (13) در حوزه ی اسکندریه، بدان ریشه کیمیاگری و نام کِمِس (14) داده بود که به ظنّ او یکی از نبیهای یهود بود؛ اما کلمه ی «شِمِش» به زبان عربی به معنای آفتاب است، که کار کیمیاگری با آن به انجام می رسد.
کیمیاگران چند هدف را یکجا دنبال می کردند؛ مطالعه ی عناصر بنیادی طبیعت می باید آنها را به معرفت نهایی هدایت می کرد تا بتوانند به حجرالفلاسفه یا اکسیر دست یابند و به کمک آن، فلزات پَست مثل سرب و مس را به نقره و طلا «تبدیل» کنند.
کیمیاگری در جست وجوی امر مطلق، همان قدر که بر روایات اسرارآمیز و عجیب و غریب متکی بود ــ مثل خون تازه ی گوزن که در شرایط خاصّ می تواند طلا را حل کند ــ بر فرمولهای سیمیاگری هم به استناد متون «عهد قدیم» و مشاهدات واقعی تکیه داشت. یک حکم، یک فرضیه به طور نظام یافته وارسی نمی شد. از این رو، جادو را از شناخت جدید حقیقی نمی شد تمیز داد. بازتاب این تلاشهای نافرجام در ادبیات هم دیده می شود. از آن جمله چاسر (16) شاعر و نویسنده ی انگلیسی اواخر قرن چهاردهم است که در قصه های کانتر بری حکایت می کند که یک کیمیاگر تازه کار با دسته ای زائر روبه رو می شود و با آنها درددل می کند: «چهره ام مثل گچ، سفید و نگاهم مثل سرب، سیاه است؛ اگر شما هم به کار علم بپردازید پی خواهید برد که از شدت کار برای تهیه ی ملغمه ها چشمانم تیره وتار شده اند؛ این تنها چیزی است که از کیمیاگران عاید می شود». در زمان ما مارگریت یورسنیر (17) در کار در تاریکی می نویسد: «مزیت بزرگ جادو و فرزند آن، کیمیاگری، بدیهی دانستن وحدت ماده بود آن چنان که برخی از فلاسفه ی قرع و انبیقی پنداشتند که می توان آن را با نور و با صاعقه، همانند ساخت».
(توضیح تصویر): یک کارگاه کیمیاگری، (گراور قرن 18، اثر د. تنیر D.Teniers)
یک کارگاه کیمیاگری را به تصور آورید که با کمکهای مالی امپراتور بر پا شده است: در تالاری گنبدی و نیمه روشن، انواع قرع و انبیقها برای عملیات عرقگیری و تصفیه، اجاقی، بوته ای، دَم آهنگری و بخاراتی که از دیگهای در حال غلیان بلند می شود؛ با استاد و دستیارانی که هفته ها، ماهها، بل سالها دست به کارند. برخی از دستورالعملهای کیمیاگری که خیلی هم سِرّی نگهداری می شدند به دست ما رسیده است. نمونه ای از آن از کتابی منسوب به استاد آلبرت (18)، استخراج شده که یقیناً اسمی ساختگی است. آلبرت کوچک، جُنگ دستورالعملهایی دوره ای است که ما از آن صحبت می کنیم: «پنج سیر مِلح مسِ قبرس را در پنج سیر آب آهن گداز که از صافی عبور داده اید دَم کنید. پس از 24 ساعت، اول آن را از کرباس آب ندیده بگذرانید، سپس آن را با قرع و انبیق روی آتش خاکستر تصفیه کنید... از طرف دیگر، نیم سیر جیوه ی فرد اعلا را در یک بوته بگذارید... وقتی شروع به غلیان کرد، نیم سیر طلای ناب ورق شده را در آن بریزید و بوته را فوراً از روی آتش بردارید... پنج سیر سرب خالص را پس از ذوب کردن با ملغمه ی طلا و جیوه مخلوط کنید... نیم سیر عصاره ی کات کبود را به آن بیفزایید، پس از آنکه ملغمه را مدتی روی آتش خوب به هم زدید و در هم جذب شدند. بگذارید سرد شود، طلای خوبی به دست می آید...»
(توضیح تصویر): چند نماد پایه ی کیمیاگری
باید کمی طلا در این ملغمه ریخته شود به این امید که مقدار زیادتری طلا به دست آید!
فراهم کردن طلا برای امپراتور رودولف دوم که خزانه اش همیشه خالی بود، اهمّیت بسزایی داشت؛ اما به رغم گفته های عده ای شارلاتان، تبدیل فلز به طلا پس از قرنها، جست وجویی بیهوده و بی ثمر بوده است.
با وصف این، نباید چنین تصور کرد که این کارها یکسره غیرمنطقی یا خرافه بوده است. کیمیاگران در طول قرنها خواص واقعی برخی از عناصر و خواص تبدّلات شیمیایی را کشف کرده بودند که راز آنها را حفظ می کردند و بندرت به شاگردان مَحرم، بروز می دادند. علم شیمی در آغاز راه از پاره ای شناختهای کیمیاگری بهره مند شده است.
با وصف این، مردی که بر امپراتوری مقدس روم ــ ژرمنی حکومت می کرد، امپراتور روشنفکری بود و از جبهه گیری امتناع می کرد. رودولف دوم، مثل پدرش ماکسیمیلیان دوم، از خانواده هابسبورگ و نوه ی پادشاه کاتولیک خیلی متعصب شارل کن (شارل پنجم) بود و به رغم فشارهای امپراتور اسپانیا و پاپ، به مدارا رفتار می کرد و نمی خواست ایالتهای امپراتوریش دستخوش جنگ و ستیز گردد.
امپراتور رودولف دوم، تشریفات رسمی دربار را دوست نداشت، اما حفظ آن، احترام برمی انگیخت. با فرار از وین که از جوّ پرزرق و برق و مهمل آن بیزار بود، دربارش را در پراگ در قصر هرادچینا مستقر کرد؛ چرا که در آنجا می توانست به دور از آن تشریفات، خود را به دست رؤیاهایش بسپارد. این اقامتگاه قدیمی شارل چهارم، با برجها، کلیساها و کوچه و پسکوچه های تنگ و باریکش با منش مالیخولیایی و اسرارآمیز امپراتور سازگار بود. کنجکاوی رودولف دوم حد و مرز نمی شناخت. ازدواجهای خانوادگی، نسل پشت نسل، آثارش را ظاهر کرده بود. او که در اسپانیا تربیت شده بود، از کهنه پرستی سخت بیزار بود و بیشتر دوست داشت در میان هنرمندان، دانشمندان و جادوگران باشد تا در میان شاهزادگان و «قدرتمندان این دنیا». شمار کثیری از نقاشان فلاندری و ایتالیایی نظیر گیوسپ آرچیمبولدو (2) را به دربار خود فراخواند. کلکسیونهای امپراتور فقط شامل اشیای هنری نبود، بلکه اشیای عجیب و غریب را هم دربرمی گرفت. مثل انواع پادزهرها، انواع سنگدانه هایی که برایشان خواص طبی قائل بودند و در سنگدان مرغان و پرندگان تشکیل می شود. در میان شخصیتهایی که به حضور رودولف دوم رسیدند یکی هم خاخام لوئب (3)، بشردوست محله ی یهودیها بود که با منجمان رفت وآمد داشت و می گویند سازنده ی گولم، آدمک ماشینی بود.
در اواخر قرن شانزدهم هنوز هم نمی توانستند دانشها را از خرافات تمیز دهند، و میان آنچه مبتنی بر رسم و سنت است با آنچه که متکی بر تجربه است، تفاوت بگذارند. امپراتور علاقه ی خاصی به اخترشناسی و کیمیاگری داشت و اُمیدش این بود که اینها اسراری را فاش می سازند. برای اخترشناسی از نخبه مردانی دعوت کرد که به نقش مهم مشاهدات دقیق اعتماد داشتند و از پیشتازان علم جدید به شمار می آیند. با این همه، برخی از این دانشمندان، مثل کپلر، که به مطالعه ی علمی اجرام سماوی و حرکات آنها اشتغال داشتند ــ که موضوع علم اخترشناسی است ــ همزمان سعی می کردند آینده را نیز به کمک جدولهای نجومی پیشگویی کنند؛ کاری که حسابش از اخترشناسی جداست و طالع بینی نامیده می شود. کیمیاگری هم در پی افکار واهی بود. علم شیمی که می کوشد پدیده ها را بفهمد، چند دهه بعد به وجود آمد. آن زمان، مرزهای فعالیتهای مختلف فکری به اندازه ی امروز روشن نبود و یک هنرمند می توانست مثلاً به علوم طبیعی و به طب هم بپردازد.
طالع بینها و کیمیاگران شهر صد برج
در سال 1599، رودولف دوم موفق شد اخترشناس پرآوازه، تیکوبراهه را به دربار خود بیاورد. به کمک ابزارهای دقیقی که به سفارش او صنعتگران چیره دست ساخته بودند، اما بدون داشتن دوربین بزرگنما که چند سال بعد گالیله بکار می گیرد، او در مملکت خودش دانمارک، در جزیره ی هون (4) رصدخانه ی اورانیبورگ (5) (= قلعه ی آسمانها) را ساخته بود و در طول 20 سال موقعیت سیارات و ستارگان را اندازه گیری کرده بود. این اخترشناس که اندازه گیریهای با چشم غیرمسطح او از نظر دقت، بی نظیر بود، از همه ی ستارگانی که در آسمان رصد کرده بود فهرستی فراهم آورده بود. براهه حرکات ماه، سیارات و ستاره های دنباله دار را پیگیری کرده بود. او شهرتش را به ویژه مدیون کشف ستاره ی فوق العاده درخشانی بود که در سال 1572 به تازگی ظاهر شده بود و تیکو براهه آن را نووا (6) یعنی «نواختر» نامیده بود.براهه یک سال پس از ترک گراتس (7) (اتریش) و آمدن به پراگ، اخترشناس و ریاضیدان جوان، یوهان کپلر را که از تفتیش عقاید کلیسا در رنج بود، به نزد خود آورد. در تابستان 1601، امپراتور، آنها را مأمور تدوین «جدولهای رودولفی» کرد که می باید حرکت سیارات را بر پایه ی داده های اخترشناسی پیشین تیکو براهه پیش بینی می کرد. تیکو براهه از کپلر خواست که مخصوصاً حرکات سیاره ی مریخ را زیر نظر بگیرد. با وجود این، استاد و دستیار درباره ی این حرکت، همعقیده نبودند. برای تیکو براهه زمین در مرکز عالم واقع بود و خورشید به دور زمین و سیارات به دور خورشید می چرخیدند؛ کپلر، برعکس، عقیده ی انقلابی کشیش لهستانی کوپرنیک را پذیرفته بود که به موجب آن، زمین سیاره ای بود مثل بقیه که به دور خورشید می چرخند. این اختلاف نظر فرصتی برای بسط پیدا کردن نیافت، زیرا چند ماه نکشید که تیکو براهه درگذشت و کپلر از سوی امپراتور به سمت «ریاضیدان سلطنتی» با مأموریت نظارت بر ابزارآلات استاد و ادامه ی کارهای او منصوب شد.
به برکت مشاهدات تیکو، کپلر کشف کرد که سیاره ی مریخ هم ــ مثل سایر سیارات ــ در یک مدار بیضوی به دور خورشید می چرخد و نه مدار مستدیر که تا آن روز تصور می شد. کپلر، نتیجه ی این مشاهدات را در 1609، که امروز به نام قانون اول کپلر نامیده می شود، در کتابش درباره ی شناخت آسمان به نام آسترنومیانووا (8) منتشر کرد. آنچه را که کپلر در پراگ می توانست به قلم بیاورد گالیله در همان زمان نمی توانست در ایتالیا به زبان بیاورد. با وجود پشتیبانی امپراتور، که بدون آن این کتاب انتشار نمی یافت، کپلر احتیاط می کرد تا با ارباب کلیسا در مبارزه ای آشکار درگیر نشود. او چنین توضیح می داد: زمین در مداری بیضوی به دور خورشید می چرخد؛ که در یکی از کانونهایش خورشید قرار دارد، و در کانون دیگرش، خداوند با جمله ی فرشتگان مقرب.
همان طور که گفتم زمانه، زمانه آشفته ای بود. در 1620، کپلر مجبور شد به قصبه ای نزدیک اشتوتگارت برگردد تا از مادرش که به جرم ساحرگی زندانی شده بود، دفاع کند. به برکت لایحه ی دفاعیه ای که قرائت کرد، توانست بی گناهی مادرش را اثبات و او را از زندان برهاند.
اگر شما پشت کلیسای جامع پراگ به گردش بپردازید، کوچه ی تنگ و باریکی خواهید یافت که در آن، خانه های کوچک رنگین مثل خانه های عروسکی، ردیف شده اند. آن کوچه را کوی کیمیاگران یا کوی طلایی می نامند. با وصف این، مورخان معتقدند که کیمیاگران دربار رودولف دوم در این محله سکونت نداشتند، بلکه کمی دورتر از آنجا، در محله ی «ویکارسکا اولیکا» (9) زیر سایه ی کلیسای جامع «سن گی (10)» منزل داشتند. کیمیاگری در این زمان، ارج و قربی داشت. در یکی از این کارگاهها پسر تیکو براهه کار می کرد. در میان کیمیاگرانی که دوروبر امپراتور را گرفته بودند چند شخصیت خارجی هم دیده می شد، نظیر جان دی (11) و دستیارش ادوارد کلی (12) که عاقبت معلوم نشد آیا صنعتگران صادقی بودند، یا شارلاتان یا جاسوسان یک دربار بیگانه.
کلمه ی alchimie از کلمه ی عربی «الکیمیا» است. در گذشته ی دورتر، در قرن چهارم، زوسیموس (13) در حوزه ی اسکندریه، بدان ریشه کیمیاگری و نام کِمِس (14) داده بود که به ظنّ او یکی از نبیهای یهود بود؛ اما کلمه ی «شِمِش» به زبان عربی به معنای آفتاب است، که کار کیمیاگری با آن به انجام می رسد.
کیمیاگران چند هدف را یکجا دنبال می کردند؛ مطالعه ی عناصر بنیادی طبیعت می باید آنها را به معرفت نهایی هدایت می کرد تا بتوانند به حجرالفلاسفه یا اکسیر دست یابند و به کمک آن، فلزات پَست مثل سرب و مس را به نقره و طلا «تبدیل» کنند.
کیمیاگری در چین، هند، اسکندریه، و سپس در کشورهای اسلامی و در اروپا رواج یافته بود. برخی از دستورالعملهایش به فنون آهنگری دوران باستان می رسید. سابقه ی این فکر که ماده، واحد است، و مواد کانی، مخصوصاً فلزات از یک عنصر واحد یا از چهار عنصر اصلی منشأ می گیرند به یونان باستان می رسد.
ذوب یک فلز، ترکیبات (آلیاژهایی) که مستعد آنهاست، به تبدّلاتی می انجامید که برای قدما اعجاب انگیز می نمود و مایه ی تصوراتی شده بود که مثلاً می توان فلزی را به فلز دیگر تبدیل کرد. آنان عناصر شیمیایی و ترکیباتشان را خوب نمی شناختند و از فنونی که بتوانند آنها را از یکدیگر تمیز دهند بی بهره بودند. آنان فلزاتی را هم یافته بودند، نه تنها در کانیهای زیرزمینی، بلکه در سنگهایی که از آسمان فروافتاده بودند و در گذشته برایشان خواص فوق طبیعی قائل بودند. که امروز به نام «شهاب سنگ» (15) می شناسیم. منظور آنها بیشتر رام کردن فلزاتی بود که به گمانشان خواص سحرآمیز داشتند.کیمیاگری در جست وجوی امر مطلق، همان قدر که بر روایات اسرارآمیز و عجیب و غریب متکی بود ــ مثل خون تازه ی گوزن که در شرایط خاصّ می تواند طلا را حل کند ــ بر فرمولهای سیمیاگری هم به استناد متون «عهد قدیم» و مشاهدات واقعی تکیه داشت. یک حکم، یک فرضیه به طور نظام یافته وارسی نمی شد. از این رو، جادو را از شناخت جدید حقیقی نمی شد تمیز داد. بازتاب این تلاشهای نافرجام در ادبیات هم دیده می شود. از آن جمله چاسر (16) شاعر و نویسنده ی انگلیسی اواخر قرن چهاردهم است که در قصه های کانتر بری حکایت می کند که یک کیمیاگر تازه کار با دسته ای زائر روبه رو می شود و با آنها درددل می کند: «چهره ام مثل گچ، سفید و نگاهم مثل سرب، سیاه است؛ اگر شما هم به کار علم بپردازید پی خواهید برد که از شدت کار برای تهیه ی ملغمه ها چشمانم تیره وتار شده اند؛ این تنها چیزی است که از کیمیاگران عاید می شود». در زمان ما مارگریت یورسنیر (17) در کار در تاریکی می نویسد: «مزیت بزرگ جادو و فرزند آن، کیمیاگری، بدیهی دانستن وحدت ماده بود آن چنان که برخی از فلاسفه ی قرع و انبیقی پنداشتند که می توان آن را با نور و با صاعقه، همانند ساخت».
(توضیح تصویر): یک کارگاه کیمیاگری، (گراور قرن 18، اثر د. تنیر D.Teniers)
یک کارگاه کیمیاگری را به تصور آورید که با کمکهای مالی امپراتور بر پا شده است: در تالاری گنبدی و نیمه روشن، انواع قرع و انبیقها برای عملیات عرقگیری و تصفیه، اجاقی، بوته ای، دَم آهنگری و بخاراتی که از دیگهای در حال غلیان بلند می شود؛ با استاد و دستیارانی که هفته ها، ماهها، بل سالها دست به کارند. برخی از دستورالعملهای کیمیاگری که خیلی هم سِرّی نگهداری می شدند به دست ما رسیده است. نمونه ای از آن از کتابی منسوب به استاد آلبرت (18)، استخراج شده که یقیناً اسمی ساختگی است. آلبرت کوچک، جُنگ دستورالعملهایی دوره ای است که ما از آن صحبت می کنیم: «پنج سیر مِلح مسِ قبرس را در پنج سیر آب آهن گداز که از صافی عبور داده اید دَم کنید. پس از 24 ساعت، اول آن را از کرباس آب ندیده بگذرانید، سپس آن را با قرع و انبیق روی آتش خاکستر تصفیه کنید... از طرف دیگر، نیم سیر جیوه ی فرد اعلا را در یک بوته بگذارید... وقتی شروع به غلیان کرد، نیم سیر طلای ناب ورق شده را در آن بریزید و بوته را فوراً از روی آتش بردارید... پنج سیر سرب خالص را پس از ذوب کردن با ملغمه ی طلا و جیوه مخلوط کنید... نیم سیر عصاره ی کات کبود را به آن بیفزایید، پس از آنکه ملغمه را مدتی روی آتش خوب به هم زدید و در هم جذب شدند. بگذارید سرد شود، طلای خوبی به دست می آید...»
(توضیح تصویر): چند نماد پایه ی کیمیاگری
باید کمی طلا در این ملغمه ریخته شود به این امید که مقدار زیادتری طلا به دست آید!
فراهم کردن طلا برای امپراتور رودولف دوم که خزانه اش همیشه خالی بود، اهمّیت بسزایی داشت؛ اما به رغم گفته های عده ای شارلاتان، تبدیل فلز به طلا پس از قرنها، جست وجویی بیهوده و بی ثمر بوده است.
با وصف این، نباید چنین تصور کرد که این کارها یکسره غیرمنطقی یا خرافه بوده است. کیمیاگران در طول قرنها خواص واقعی برخی از عناصر و خواص تبدّلات شیمیایی را کشف کرده بودند که راز آنها را حفظ می کردند و بندرت به شاگردان مَحرم، بروز می دادند. علم شیمی در آغاز راه از پاره ای شناختهای کیمیاگری بهره مند شده است.
پی نوشت ها :
1. Giordano Bruno.
2. Gius sep Arcimboldo.
3. Loeb.
4.Hveen.
5. Uraniborg.
6. nova.
7. Graz.
8.Astronomia nova.
9. Vikarska ulicka.
10. Saint Guy.
11. John Dee.
12. Edward Kelley.
13. Zosimus.
14. Chemes.
15. meteorite.
16. Chaucer.
17. Marguerite Yourcenar.
18.منظور آلبرتوماس ماگنوس ملقب به آلبرت کبیر است. رک. زندگینامه ی ضمیمه ی کتاب. ــ م.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}