نویسنده: ذبیح الله نعیمیان *



 

3- مسائل فلسفه ی سیاسی متعالی

3-1- «مدنیت انسان»؛ بنیاد «حیات مدنی» و «مدنیت سیاسی»

حکمت مدنی متعالی را می توان به لحاظ موضوع، اعم از فلسفه ی سیاسی متعالی دانست؛ زیرا فلسفه ی سیاسی، تنها از منظر سیاسی به موضوع انسان و جامعه می پردازد و حال آنکه حکمت مدنی، محدود به این چشم انداز نبوده و دیگر ابعاد اجتماعی را نیز مدنظر قرار می دهد. بر این اساس، برخی از ابعاد حکمت مدنی متعالی در فلسفه ی سیاسی متعالی نیز وجود دارد. از این رو، با فلسفه ی اجتماعی متعالی و فلسفه ی تربیت متعالی (که می توان آنها را در چارچوب حکمت متعالیه، تأسیس و برخی از ابعاد آنها را نیز در میراث موجود حکمت متعالیه شناسایی کرد) از اشتراکاتی برخوردار خواهد بود.
«مدنیت انسان»، یکی از اصولی است که حکمت مدنی متعالی و به تبع آن، فلسفه ی سیاسی متعالی بدان باور دارند. بر این اساس، اصل مدنیت انسان پایه برخی از مباحث دیگر است. لذا بر طبق این اصل، انسان، موجودی اجتماعی است و از این رو، از «حیات مدنی» برخوردار است. در این نگاه، زندگی انسان نمی تواند به صورت زندگی انزواگرایانه، تصویر شود و او چاره ای جز برخورداری از زندگی اجتماعی ندارد.
باور به حیات مدنی، فلسفه ی سیاسی را در این مسیر سوق می دهد که سامان سیاسی را بر اساس اجتماعی بودن انسان تصویر کند و از این رو، سخن از «مدنیت سیاسی» پیش می آید، چنانکه باور به لزوم حکومت و نوعی از سیاست ورزی اجتماعی را می توان از فروع توجه به حیات مدنی انسان دانست. از این رو، دو بحث «مدنیت سیاسی» و «سیاست مدنی» را می توان در برگیرنده ی بسیاری از موضوعات مهم در فلسفه ی سیاسی متعالی دانست که در راستای «سامان سیاسی» باید مورد تأمل قرار گیرند.

3-2- ابعاد مدنیت سیاسی

اجتماعی دانستن انسان، مستلزم بحث از اموری است که جنبه ی سیاسی انسان را مطرح می کند؛ چرا که حیات مدنی انسان و حضور او در عرصه ی اجتماع، زمینه ی مواجهه ی انسان با کیفیت تدبیر سیاسی در جامعه و نیز زمینه تلاقی او با چهره های مختلف قدرت در جامعه را فراهم می آورد که عنصر محوری در سیاست است. از این رو، این تلاقی، بحث از ابعاد مدنیت سیاسی را دامن می زند. بی تردید صورتهای مختلفی از مدنیت را می توان در نظر گرفت و به مقایسه آنها پرداخت که جنبه ی سیاسی در آنها غالب بوده و شایسته ی طرح بحث هایی تحت عنوان مدنیت سیاسی باشند. بنابراین، وظیفه فلسفه ی سیاسی، پرداختن به این صورتهای مختلف خواهد بود. در این راستا، دو امر بر دوش این منظومه معرفتی است:
1- از یک سو، وظیفه ی فلسفه ی سیاسی، این است که صورت آرمانی و مطلوب خود را از مدنیت سیاسی ارائه دهد. بر این اساس، فلسفه ی سیاسی متعالی نیز با تکیه بر مبانی و اهداف تعالی گرایانه خود این تصویر را ارائه می دهد.
2- از سوی دیگر، وظیفه ی فلسفه ی سیاسی است که صورتهای دیگری را از منظر فلسفی، مورد مطالعه قرار دهد که در عالم واقع رخ می دهند و با صورتهای آرمانی فاصله دارند؛ یعنی نه تنها باید نسبت آنها را با صورت آرمانی و مطلوب به دست آورد، بلکه باید نسبت این صورتهای مختلف را با یکدیگر نیز مورد سنجش قرار داد. این
مطالعه، مستلزم تأمل آسیب شناسانه در آنها نیز خواهد بود، چنانکه راه های گذر از آنها به سوی صورت آرمانی را نیز باید نشان دهد.
در هر حال، واقعیت هایی که در عالم انسانی وجود دارد، عناصری اساسی در کیفیت تأملات فلسفه ی سیاسی هستند. برخی از اساسی ترین موضوعاتی که در واقعیت حیات مدنی وجود دارند، عبارتند از:
الف- مؤلفه ها و عناصر سیاسی در حیات مدنی (با محوریت مقوله قدرت)؛
ب- مسؤولیت های سیاسی؛
ج- حقوق سیاسی؛
د- اختیارات سیاسی.

الف- مؤلفه ها و عناصر سیاسی در حیات مدنی

در حیات مدنی، عناصر مختلفی وجود دارند. این عناصر مختلف را می توان به صورتهای مختلفی دسته بندی کرد؛ چنانکه به طور نمونه، از منظر میزان بهره مندی این عناصر از کارکرد سیاسی، می توان آنها را دسته بندی کرد. در این میان، این دسته بندی، نشان می دهد که برخی از آنها کارکرد سیاسی افزون تری نسبت به دیگر ابعاد مدنی دارند. بی تردید این عناصر، بیشتر مورد توجه فلسفه ی سیاسی قرار دارند. اگر مدار اصلی سیاست را مورد توجه قرار دهیم، این عناصر را بهتر می توانیم شناسایی کنیم.

1- قدرت و توجیه فلسفی آن

گرچه مقوله ی قدرت در برداشت مدرن از سیاست، مورد توجه جدّی قرار گرفته است، اما این امر بدان معنا نیست که نسبت قدرت و سیاست نیز مقوله ای مدرن است و تنها مربوط به دنیای مدرن است، بلکه نسبت قدرت و سیاست به اندازه ی تاریخ سیاست، قدمت دارد. از این رو، می توان قدرت را با نگاهی هستی شناسانه، داخل در مدار تأملات فلسفی درباره سیاست کرد. اگر مقوله ی قدرت و انحای به کارگیری آن را محور اساسی سیاست بدانیم، بررسی ابعاد مختلف قدرت، موضوعی محوری در فلسفه ی سیاسی و از جمله در فلسفه ی سیاسی متعالی خواهد بود. بر این اساس، باید دید نگاه این فلسفه ی سیاسی تعالی گرا به قدرت چیست؟ شکل های سیاسی قدرت کدامند؟ و چه تفسیری در فلسفه ی سیاسی متعالی از آنها می شود؟ قدرت در چشم انداز نظری آن در چه سمت و
سویی باید به جریان بیافتد؟ و چه انحایی از قدرت و اعمال آن را می توان یا باید توجیه فلسفی کرد؟ محدودیت های حاکم بر بکارگیری آن چیست؟ و به طور کلی، به کارگیری قدرت در فلسفه ی سیاسی متعالی از چه منطقی پیروی می کند؟ این پرسش ها، قدرت، انواع آن و کیفیت توجیه آنها را در مدار بحث قرار می دهند.
بی تردید، تعالی گرایی و ارزش گرایی خاصی که در فلسفه ی سیاسی متعالی مورد توجه است، تفسیر خاصی از قدرت ارائه داده و به کارگیری آن را تنها در این چارچوب می پذیرد که با مبانی و اهداف تعالی گرایانه، خود، سازگار افتد و بتواند در نهایت، تکامل انسان را رقم زند. در این تلقی، انسان مدنی از قدرت سیاسی خاصی - و البته در سطوح مختلف - برخوردار است، اما به کارگیری آن، محدود به ضوابطی است که بتواند ارزشهای انسانی را تأمین و تضمین کند. بنابراین، این محدودیت بدان معناست که اعمال قدرت، مشروعیت مطلق ندارد و تنها در صورتی مشروع و توجیه پذیر خواهد بود که بتواند در خدمت تحصیل یا پاسداشت ارزشهای متعالی باشد؛ چنانکه نابسندگی معرفت بشری نسبت به بسیاری از ارزشها و بسیاری از مصادیق ارزشها و ناتوانی انسان در شناخت ارزشها و مصادیق آنها می کند. از سوی دیگر، عدم مالکیت ذاتی بر عالم هستی - و از جمله نسبت به خود، به عنوان اعمال کننده ی قدرت، نسبت به مورد اعمال قدرت و حتی نسبت به اصل قدرت - نه تنها از جهت تکوینی قلمرو اختیار انسان را محدود می کند، بلکه قلمرو اختیار انسان را مقید به تحصیل مشروعیت نسبت به این موارد می کند. البته اگر این مشروعیت، نسبت به اعمال قدرت حاصل شود، می توان به تحصیل تکامل فردی و مدنی انسان، امید بست.
در هر حال، فلسفه ی سیاسی متعالی، انسان مدنی را در نظریه پردازیِ معطوف به قدرت، محدود به ضوابطی می داند که باید در پناه داده های وحیانی، آنها را شناخت؛ زیرا این منظومه معرفتی بر اساس آموزه ی نابسندگی عقل در حکمت متعالیه، خرد انسانی را برای تکمیل و صیقل یافته های معرفتی خود به ضیافت وحی فرا می خواند.

2- منابع و ابزار قدرت

قدرت در عرصه ی مدنی و سیاسی، چهره های مختلفی دارد و تأثیرگذاری آن نیز از طریق منابع و ابزارهایی محقق می شود که بی نیاز از تحلیل فلسفی نیستند. این تحلیل
می بایست معطوف به طرح پرسش هایی از این نوع باشد که: چه منابع و ابزارهایی برای تکوین و اعمال قدرت، توجیه پذیرند؟ و کدام مبانی و اصول می توانند در توجیه منابع و ابزارهای تکوین و اعمال قدرت، استفاده شوند؟ بی شک فلسفه ی سیاسی متعالی، تنها منابع و ابزارهایی را توجیه پذیر می داند که بتوانند در خدمت تعالی انسان، قرار گیرند و بتوانند او را در مسیر هدف متعالی جهان آفرین، راهبری کنند. بر این اساس، این پرسش نیز مهم است که کدامیک از منابع و ابزارهای قدرت آفرین می توانند در خدمت سیاست اندیشی و عمل سیاسی تعالی گرا باشند؟

3- الگوهای اعمال قدرت

تکوین و به کارگیری قدرت، می تواند در قالب الگوهایی صورت پذیرد که توجیه فلسفی آنها امری ضروری باشد. در اینجا به عنوان طرح بحث، طرح چند پرسش می تواند مفید باشد. آیا هر الگویی برای ایجاد، افزایش یا به کارگیری قدرت سیاسی توجیه پذیر است؟ فلسفه ی سیاسی متعالی در این زمینه ها چه ضوابطی را برای عینیت بخشی به تعالی گرایی خود بایسته می داند؟ کدامیک از الگوهای مختلف می توانند در تحقق تعالی انسان و جامعه سیاسی، از کارآمدی بیشتری برخوردار باشند؟

ب- مسؤولیت های سیاسی

انسان مدنی در فلسفه ی سیاسی متعالی، در چارچوب مبانی ای شناخته می شود که او را در حیات مدنی، رها نمی بینند. این امر بدان معناست که انسان مدنی برای بر پاداشتن خیمه حیات مدنی، مسؤولیت هایی را بر عهده دارد. از این رو، قوام حیات مدنی به این امر وابسته است که انسان، وظایف و مسؤولیت های مدنی- و از جمله مسؤولیت های سیاسی- را بر دوش گیرد. در غیر این صورت، مدنی بودن او بی معنا و عبث خواهد بود. آنچه در اینجا اهمیت دارد، این است که بر سراسر هستی، سایه افکن می باشند. این ارزشها از آن جهت که واقعی بوده و صرفاً برآمده از خواست های انسانی و قرارداد یا عادت اجتماعی آنان نیستند، مسؤولیت هایی واقعی بر دوش آدمیان خواهند نهاد.
بر این اساس، فلسفه ی سیاسی متعالی به دنبال آن است تا منبع و مرجع مناسب برای شناخت این مسؤولیت ها را معرفی کند و از این رو، با تکیه بر نیاز به آگاهی مطلق،
نسبت به ظرفیت های انسانی و اختیار لازم برای تعیین قلمرو مسؤولیت ها، بخش مهمی از این امر را از توان انسان، خارج دیده و بر عهده ی منبع ارزش شناسی الهی می بیند و مرجع ارتباط با این منبع نیز باید از شرایط خاصی برخوردار باشد تا بتواند از آن استفاده کرده و ارتباط جامعه ی انسانی را با آن برقرار کند؛ زیرا این وظیفه را بر عهده فلسفه ی سیاسی می بیند که منبع و مرجع مناسب برای ارزش شناسی و مسؤولیت شناسی در زمینه امور مدنی - سیاسی را معرفی کند.
مسؤولیت های سیاسی به اقتضای ذات پدیده های سیاسی، تعیین می شوند. بر این اساس، می توان مسؤولیت های کلان سیاسی را به صورت زیر برشمرد:

1- ضرورت تکوین قدرت سیاسی

گردونه ی سیاست بر مدار قدرت می چرخد. این بدان معناست که تصویر تعالی گرایانه از دنیای سیاست در عقلانیت سیاسی، نمی تواند از این موضوع، چشم پوشی کند و باید به کیفیت ایجاد قدرت سیاسی، به عنوان اولین عنصر مهم سیاسی، همت گمارد. از این رو، هم سیاست اندیشی تعالی گرایانه باید به دنبال ارائه تصویر نظری مناسب از آن باشد و هم در رفتار سیاسی، مدّ نظر قرار گیرد. به طور نمونه، کیفیت تصویرسازی و صورت بندی مرحوم صدرالمتألهین از مسائل مربوط به امامت (خالی نبودن زمین از حجت، وجوب معرفت امام معصوم (علیه السلام)، وجوب تکیه و بازگشت به ائمه معصومین (علیه السلام)، شهادت آنان نزد خداوند علیه مردم، وجوب اطاعت از ائمه معصومین (علیه السلام) و هدایت گری آنان)، جلوه های مهمی از تعالی گرایی دینی - سیاسیِ حکمت متعالیه را نشان می دهد. (1)
فلسفه ی سیاسی متعالی، نمی تواند به آرمان مدنی خود بپردازد، ولی به مقدمات تحقق تعالی انسان، بی توجه باشد؛ چنانکه تکوین عینی قدرت سیاسی، مقدمه ای برای هر نوع سیاست ورزی عملی است. بنابراین، توجه نظری به ضرورت تکوین قدرت سیاسی، باید از مهم ترین مقولات نظری تلقی شود. البته، چنانکه می دانیم ضرورت بحث از توجیه قدرت سیاسی، امری تردیدناپذیر است، اما آن مسأله، مقوله ای است که به همراه مسأله ضرورت تکوین قدرت، معنا می یابد.
بی تردید بررسی تکوین قدرت از پایگاه فلسفی حکمت متعالیه، متفاوت از تحلیل آن از منظر اندیشمندانی خواهد بود که مبانی متفاوتی اختیار کرده اند. بی تردید
استدلالهایی که فلسفه ی سیاسی متعالی، ارائه می دهد، می تواند در مقوله های دیگری مؤثر باشد که نه تنها چهره نظری فلسفه ی سیاسی متعالی را متفاوت از رقبای معرفتی خود، نشان خواهد داد، بلکه تأثیر عینی ای نیز بر سامان سیاسی و مدنیت عینی سیاسی خواهد نهاد؛ چنانکه نوع قدرتهایی که تکوین آنها در این رهیافت معرفتی، مجاز دانسته می شود متفاوت از انواع قدرتهایی خواهند بود که در رهیافت های معرفتی دیگر تجویز می شوند.

2- ضرورت کنترل قدرت

تکوین قدرت به صورتهای مختلفی صورت می پذیرد، اما این امر، بخشی از مقوله ی کیفیت ساماندهی مدنی است. ضرورت کنترل قدرت، یکی دیگر از اصلی ترین عناصری است که در باب قدرت سیاسی وجود دارد و پرداختن نظری به آن، به مثابه ی مسؤولیتی نظری بر دوش فلسفه ی سیاسی، سنگینی می کند. کنترل قدرت، مقوله ای است که عمدتاً به کیفیت جهت دهی نیروهای انسانی باز می گردد. گویا، این مقوله با استخدام نیروهای غیر انسانی، توسط نیروهای انسانی نیز ارتباط تنگاتنگی دارد. این مسأله می تواند از این منظر، مورد تحلیل فلسفی قرار گیرد که کنترل قدرت سیاسی چه هدفی را تعقیب می کند و از چه ضرورتی برخوردار است؟ نوع پاسخی که فلسفه ی سیاسی متعالی به این پرسش می دهد، می تواند در الگوهایی خودنمایی عینی داشته باشد که برای کنترل قدرت ارائه می شوند. به طور نمونه، اگر ضرورت کنترل قدرت از منظر شرارت ذاتی انسان تعقیب شود، بدگمانی افراطی به انسان، خط بطلانی بر همه الگوهایی خواهد کشید که نوعی خودمختاری سیاسی و کنترل درونی را در کنار کنترلهای بیرونی تجویز می کنند.

پی‌نوشت‌ها:

* عضو هیأت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام.
1. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: صدرالدین محمد الشیرازی (ملاصدرا)، شرح الاصول الکافی، (کتاب الحجه)، ج5، تصحیح، تحقیق و مقدمه سبحانعلی کوشا، به اشراف: استاد سید محمد خامنه ای، تابستان 1387 ش: 253-302.

منبع: نشریه حکومت اسلامی، شماره 53.