نویسنده: جوزف مک براید
مترجم: علی افتخاری



 

در میان کارگردان های معاصر، مارتین اسکورسیزی همکاری خلاقانه و پرثمری با این فیلمنامه نویسان داشته است: ماردیک مارتین، جی کاکنر و پل شریدر. شریدر که تعدادی از فیلمنامه هایش را خودش کارگردانی کرده،با اسکورسیزی در فیلم های راننده تاکسی (1976)، گاو خشمگین (1980/ فیلمنامه از شریدر و ماردیک مارتین، برمبنای کتاب گاو خشمگین نوشته جیک لاموتا با همکاری جوزف کارتر و پیتر سویج) و آخرین وسوسه مسیح (1988/ بر مبنای رمانی نوشته نیکوس کازانتزاکیس)، همکاری کرد. تیم شریدر- اسکورسیزی، با وجودپس زمینه بسیار متفاوت آنها (شریدر اهل میشیگان است، اسکورسیزی اهل نیویورک؛ شریدر در خانواده ای با تفکرات کالوینیست های هلندی بزرگ شد و اسکورسیزی با تفکرات یک کاتولیک ایتالیایی)، به اوج شکوفایی رسید. اما آنه قرابت و پیوندهای ذاتی بسیاری داشتند، از جمله دل مشغولی های مذهبی مشترک و احساسشان نسبت به خشونت نهفته در سطوح ظاهری ماهیت انسانی.
شریدر در گفت و گویی که سال 1982 انجام شد و در مقدمه چاپ جدید فیلمنامه رانند هتاکسی در 1990 به چاپ رسید، به اسکورسیزی گفت: «به تو می گویم که نقش خود را در چه حد می دانم. هفت یا هشت کارگردان هستند که دوست دارم با آنها کار کنم ... متاسفانه، بیشتر آنها هفت یا هشت کارگردان به آزادی من به عنوان یک نویسنده احترام نم یگذارند، برای این که می خواهند خودشان بنویسند.»
یکی باید نی لبک بزند و یک نفر باید برقصد، اما من رقصنده بدی هستم. تو یکی از معدود کارگردان هایی - نه این که تنها کارگردان- هستی که من به عنوان یک نویسنده احترام م یگذاری. از طرف دیگر، من هم آن قدر باهوش هستم که احترام تو را به عنوان یک کارگردان حفظ کنم. حس می کنم این کارها را انجام می دهم؛ مضمون، شخصیت، ساختار. این کار من است. این را به تو می دهم و می روم.» اسکورسیزی پاسخ داد: «بله، اما تو گفت و گو را هم می نویسی. گفت و گوهایی که من آنها را بسیار جدی می گیرم...» شریدر: «به این نتیجه رسیده ام- شاید خیالاتی هستم- که بیشتر کارگردان ها به سختی مضمون، شخصیت و ساختار پیشنهادی یک نویسنده را می پذیرند.»
اسکورسیزی: «امیدوارم حمل بر توهین نکنی. ولی وقتی برایان دی پالما (کارگردان) فیلمنامه راننده تاکسی را به من داد و ما را به هم معرفی کرد، واقعاً این حس را داشتم که انگار خودم آن را نوشته ام. نه این که می توانم به این سبک بنویسم. اما همه چیز برای من آشنا بود. داشتم آتش می گرفتم. باید آن را می ساختم. قضیه این است، پل، متوجه منظورم می شوی؟»
شریدر: «می دانم، احساس من نسبت به این فیلمنامه، حتی از آن چه تو حس می کنی، پرشورتر است.»
اسکورسیزی: «پس، حسی عمیق تر از چند تکه کاغذ میان من و تو وجود دارد»

یک بار از بیلی وایلدر پرسیدند که یک فیلم وایلدری را چطور توصیف می کند، او پاسخ داد: «همه چیز در متن است، در داستان.» وایلدر در گفت و گویی که سال 1974 با او داشتم، گفت هنگام نوشتن فیلمنامه، به هیچ عنوان نمی تواند به طور کامل یک صحنه را به طور تصویری مجسم کند، اما وقتی فیلمنامه کامل شد. او تقریباً دستش می اید که آن صحنه در فیلم چطور به نظر می رسد: «نمی دانم چند واژه است تا شخصیتی رااز اتاق خواب به دستشویی بکشانم.»
وایلدر در شهر کراکوف، جایی که اکنون بخشی از لهستان است به دنیا آمد، اما در آن زمان این شهر به امپراطوری اتریش- مجارستان تعلق داشت. بعد به آلمان رفت و از 1929 به بعد به عنوان یک فیلمنامه نویس موفق در این کشور فعالیت داشت. ولی از آنجا که یک یهودی بود، در سال 1933 به قدرت رسیدن هیتلر ناچار شد به پاریس فرار کند. سال بعد، وایلدر به هالیوود رفت و از همان زمان احساس کرد که نیاز دارد یک نویسنده همکار همیشه در کنارش باشد. او در 1986 اذعان کرزد که «من بیش از 50 سال است که اینجا [آمریکا] هستم، اما هنوز به صفات فعلی که به کار می برم و این که فعل را باید کجای جمله استفاده کنم، اطمینان ندارم.»
وایلدر از اواخر دهه 1930 همکاری خود را با چارلز براکت را آغاز کرد. فیلمنامه های اول آنها عبارت بودند از: کمدی کلاسیک نینوچکا (1939، فیلمنامه از براکت، وایلدر و والتر رایش، داستان از ملکویر لنگیل) به کارگرزدانی ارنست لوبیچ و با باز یگرتاگاربو و آتش پاره (1941، فیلمنامه از براکت وایلدر، داستان از وایلدر و تامس مونرو)، یک کمدی به لحاظ زبانی شاهکار درباره گروهی استاد دانشگاه که یک دایره المعارف می نویسند، به کارگردانی هاوارد هاکس.
براکت تا زمان آغاز دوران کارگردانی وایلدر در هالیوود همکار نویسنده او بود، فیلمی تحت عنوان بزرگ وکوچک (1942، فیلمنامه از براکت وایلدر بر مبنای داستان سانی به خانه می رود نوشته فانی کیلبورن و نمایشنامه کانی به خانه می آید نوشته ادوارد چایلدز کارپنتر).
وایلدر در 1948 گفت که او و براکت خوشبخترین زوج هالیوود بودند. ارتباط کاری آنها با وجود- و شاید به خاطر- تفاوت های ذاتی بسیاری که با هم داشتند، به اوج شکوفایی رسید. اما وایلدر در کتاب گفت و گو با وایلدر نوشته کامرون کرو در 1999 منتشر شد، می گوید: «براکت مرد بسیار پرحرفی بود. او چنین موقعیتی داشت: الف) یک جمهوری خواه بود، یک جمهوری خواه متعصب، ب) او در وصف اول نویسنده های علاقه مند به همینگوی و اسکات فیتز جرالد قرار داشت. براکت چنین آدم هایی را می شناخت. ما به غیر از نوشتن هیچ نقطه مشترکی نداشتیم. ما بعد از فیلم برداری یا بعداز نوشتن، دیگریا همدیگر را نمی دیدیم و یا کم می دیدیم، مگر هنگام شام.»
براکت نمی توانست جنبه های تیره تر نگاه هنرمندانه وایلدر را تحمل کند و در نهایت نیز راه خود را از او جدا کرد. زمانی که در سال 1944 وایلدر می خواست غرامت مضاعف را بر منبای رمان نوآر جیمزام. کین بسازد، براکت حاضر به همکاری با او نشد، در نتیجه وایلدر از ریموند چندلر خواست با او کار کند. پس از آن که این دو در 1949 فیلمنامه سانست بولوار (نوشته براکت، وایلدر و دم. ام. مارشمن) را به پایان رساندند، وایلدر احساس کرد که «آتش اختلاف شعله ور شد». وایلدر بعدها گفت که اصلی ترین دلیل جدایی آنها «بحث بر سر یک مسئله شخصی بود.» اما وایلدر تصدیق می کند که «من کاری کردم که او مرا کنار گذاشت.»
براکت اصرار داشت که او «هیچ وقت نفهمید چه اتفاقی افتاد و هیچ گاه آن را درک نکرد.» او می گوید: «شهرت روی وایلدر تاثیر گذاشت ... من عاشق کارکردن با او بودم. اگر می خواست تنهایی بنویسد و کارگردانی کند، خوشحال می شدم به عنوان تهیه کننده در کنارش باشم. هنوز حاضرم با او کار کنم. خب، شاید نه در هر فیلمی. اما تصمیم او جدی بود. دیگر نمی خواست هیچ وقت با من کار کند. فکر می کنم حماقت از من بود که فکر می کردم رابطه کاری ما تا همیشه ادامه خواهد داشت. درهر حال، ما که ازدواج نکرده بودیم.»
منبع:ماهنامه فیلم نگار 45