نویسنده: محمّد جعفری*



 

چکیده

بررسی نظرگاه کانت درباره ی چیستی صدق، به لحاظ تأثیرگذاری این اندیشمند در تحوّل های مربوط به مباحث معرفت شناسی در سه قرن اخیر، از اهمیتی بسزا برخوردار است. کانت کتاب نقّادی عقل محض را در پاسخ به چگونگی نسبت میان اندیشنده و ابژه (متعلّق شناخت) به رشته ی تحریر درآورد.
تنها نظریه ی رسمی پیش از کانت در مورد ماهیت صدق، «نظریه ی مطابقت» بوده است و لذا هم عقل گرایان و هم تجربه گرایان، با وجود اختلاف فکری، بر تمایز میان ذهن و عین تأکید داشتند. امّا در این میان، بارکلی نحله ای دیگر را پایه گذاری کرد و با طرح وحدت ذهن و عین، از مرز رئالیسم گذشت و به ایده آلیسم روی آورد. کانت در مواجهه با این بحث، موضع روشنی نداشته، و در تمهیدات لازم تمایز میان نومن و فنومن را پذیرفته است. او در نقد عقل محض، نومن را به عنوان ساحتی مستقل از ذهن به رسمیت نمی شناسد. از فاصله ی خود با ایده آلیسم می کاهد. البته، این اضطراب معرفتی تفاوتی در نظریه ی صدق کانت ایجاد نمی کند؛ زیرا در هر صورت، او بر عدم علم به نومن، و تقدّم معرفت شناختی سوژه بر ابژه تاکید دارد. با این توصیف، کانت معتقد به نظریه ی مطابقت نبوده و طرفدار و پایه گذار نظریه ی انسجام گروی محسوب می شود. در این مقاله، ابعاد و زوایای دیدگاه کانت را بررسی و مؤلّفه های آن را نقد خواهیم کرد.
کلید واژه ها: نظریه ی مطابقت، انسجام گروی، کانت، ابژه، سوژه، رئالیسم، ایده آلیسم.

مقدّمه

کانت پرآوازه ترین و تأثیرگذارترین فیلسوف غرب در چهار قرن گذشته است که بی مبالغه می توان بسیاری از مکاتب فلسفی متأخّر را در افکار و آثار او ریشه یابی کرد. بسیاری از ابعاد تفکّر فلسفی و معرفت شناختی او تا به امروز مورد کاوش و سنجش قرار گرفته است؛ ولی شاید بتوان ادّعا کرد که در تبیین و نقد نظریه ی صدق او، کمتر تحقیقی انجام شده است. دلیل این امر گذشته از نوپا بودن برخی مسائل معرفت شناختی، نظیر مسئله ی صدق، شاید بیشتر پیچیدگی مباحث کانت به ویژه نبود دیدگاهی نظام مند و روشن از او درباره ی این گونه مسائل معرفت شناختی باشد.
مؤلّفه ی «صدق» همواره یکی از عناصر اصلی حوزه ی معرفت تلقّی شده است. آری چه در میان، فلاسفه ی غرب که تعریفشان از معرفت به تحلیل سه وجهی (1) مشهور است (یعنی «باور صدق موجّه») (2) و چه در میان اهل منطق و فلاسفه ی اسلامی که معرفت را «اعتقاد جازم مطابق صادق و غیرقابل زوال» می دانند، (3) صدق از ارکان علم شناخته شده است. بر این اساس، فرد فقط وقتی به گزاره ای علم دارد که آن گزاره صادق باشد. تأکید معرفت شناسان بر شرط صدق از آن روست که ذهن آدمی به همان اندازه که می تواند به گزاره ای صادق باور داشته باشد، می تواند گزاره ای کاذب را نیز باور کند. بدیهی است باور کاذب نمی تواند معرفت به معنای واقعی کلمه باشد.
در بحث از صدق، پرسش های گوناگونی مطرح است: ماهیت و مفهوم صدق چیست؟ معیار احراز صدق چیست؟ حامل های صدق (4) کدام اند؟ آیا این جملات اند که متّصف به صدق می شوند یا صرفاً گزاره هایند که حامل صدق اند؟ آیا صدق انواع متعدّدی دارد؟ آیا در قضایای مختلف می توان به دیدگاه های مختلفی در مورد صدق دست یافت؟ آیا صدق توصیفی است یا هنجاری؟
ناگفته، پیداست که پژوهش و پاسخ به همه ی این پرسش ها از دیدگاه کانت، با عنایت به برخی محدودیت ها از جمله آنچه بیشتر درباره ی نبود دیدگاهی نظام مند و روشن از او در باب بعضی مسائل معرفت شناختی بیان شد، کاری است بس دشوار و طاقت فرسا. از این رو نگارنده بر آن است تا در مقاله ی حاضر، صرفاً به تببین دیدگاه کانت در مورد چیستی و ماهیت صدق بپردازد.

اهمیت و جایگاه موضوع

اهمیت بررسی دیدگاه کانت در مورد نظریه ی صدق آن گاه روشن تر می شود که دریابیم کانت تفکّر انتقادی خود را که به «انقلاب کوپرنیکی» موسوم ساخت، از این پرسش آغاز کرد که قلمرو شناخت ما کجاست؟ چه چیزهایی را ما می توانیم بدانیم؟ فاهمه ی ما از ادراک چه اموری عاجز است؟ هماهنگی میان تصوّر و واقعیت، یا به تعبیر دقیق تر، هماهنگی میان تصوّرهای عقلانی ما (که نتیجه ی فعالیت درونی ما هستند) و ابژه ها (که نتیجه ی فعالیت درونی ما نیستند) چگونه ممکن است؟ (5) فیلسوفان قبل از کانت درباره ی هماهنگی میان اندیشه و ابژه تحقیق کرده، ولی به امکان نسبت میان اندیشنده و موضوع آن کمتر پرداخته بودند. به تعبیر روشن تر، آنان نپرسیده بودند چه با چه هماهنگ است؟ (6) کانت با گذر از پاسخ تجربه گرایان و عقل گرایان، در پاسخ به چگونگی این نسبت، کتاب نقّادی عقل محض را به نگارش درآورد.
همه ی این پرسش ها در ارتباط با بحث نظریه ی صدق می باشند؛ زیرا مهم ترین پرسشی که هر نظریه ی صدق باید پاسخگوی آن باشد، پرسش در مورد ماهیت صدق سازها (7) است. پرسش مزبور آن است که: آیا صدق سازها یعنی آنچه موجب اتّصاف حامل ها به صدق و کذب می شوند، مستقل از ذهن اند یا خیر؟ پاسخی که نظریه های صدق به چنین پرسشی می دهند، آنها را به رئالیستی و غیررئالیستی تقسیم می کند. فلسفه ی کانت با بحث درباره ی قلمرو معرفت، تحوّلی عظیم در چگونگی پاسخ به این پرسش پدید آورد و به طور غیرمستقیم، باعث دگرگونی در نظریه های صدق نیز شد. این سخن فولکیه که «تا از حدود معرفت آدمی بحث نشود، سخن از ماهیت صدق و کذب بی ثمر است»، در اینجا معنای خود را باز می یابد.(8) نکات فوق ثابت می کند که نظریه ی صدق کانت یکی از زیربنایی ترین سطوح فکری اوست که اگر درست بازکاوی شود، به فهم بسیاری از نقاط پیچیده ی افکار وی کمک می کند.
از آنجا که کانت با نقّادی فلسفه های پیش از خود، راه را برای طرح نظریات معرفت شناسانه ی خویش بازمی سازد، لازم است در بحث صدق نیز ابتدا نگاهی به تفکّرات اندیشمندان سابق بر او داشته باشیم.

تاریخچه ی موضوع

شاید بتوان ادّعا کرد که تنها نظریه ی رسمی پیش از کانت در مورد ماهیت صدق، «نظریه ی مطابقت» بوده است. بر اساس این نظریه، هر گزاره وقتی صادق است که مطابق با واقع باشد. معرفت شناسان پیشینه ی این نظریه را به آثار ارسطو می رسانند. ارسطو صدق و کذب را به طور مستقیم با هستی و نیستی پیوند می زند. وی می گوید:
نخست باید معلوم کنیم که: صدق چیست و کذب چیست؟ کذب این است که درباره ی آنچه هست، بگوییم نیست یا درباره ی آنچه نیست، بگوییم هست. صدق این است که درباره ی «آنچه هست، بگوییم هست و درباره ی آنچه نیست، بگوییم نیست.(9)
البته، برخی این نظریه را به افلاطون نسبت داده اند.(10) این نظریه دیدگاهی رئالیستی را دنبال می کند که بر اساس آن، صدق به معنای هماهنگ شدن ذهن با واقعیات خارجی است. بر این اساس، در این نظریه، چند نکته به عنوان پیش فرض و اصل موضوع، مفروض و مقبول گرفته شده است: (11)
1)واقعیتی فراسوی ذهن آدمی یافت می شود.
2)باورهایی در ذهن آدمی یافت می شوند که به گونه ای درباره ی همین واقعیت ها می باشند.
3)باورها به هیچ روی با واقعیت یادشده یکی نیستند، بلکه لزوماً غیر آنها هستند.
4)غیریت باورها با واقعیت ها مانع از نسبت محاکات مطابقی میان آنها نیست.
پاتنم در آغاز فصل سوم از کتاب عقل، صدق و تاریخ، در بیان عناصر نظریه ی رئالیست ها چنین می گوید:
پاتنم در آغاز فصل سوم از کتاب عقل، صدق و تاریخ، در بیان عناصر نظریه ی رئالیست ها چنین می گوید:
بر اساس این دیدگاه جهان متشکّل از مجموعه های ثابت از چیزهای مستقل از ذهن است. فقط یک توصیف صادق و درست از «نحوه ی بودن جهان» وجود دارد. صدق مستلزم نوعی نسبت مطابقت میان واژه ها یا اندیشه ها و امور بیرونی است. من این دیدگاه را دیدگاه بیرون گرایانه می نامم.(12)
در نگاه شکّاکان اوّلیه (سوفیست ها) نظریه ی صدق نیز بر اساس همان نظریه ی مطابقت شکل گرفته بود؛ البته آنان یا پیش فرض اوّل («واقعیتی فراسوی ذهن آدمی یافت می شود») و یا پیش فرض چهارم را که «باورها و واقعیات نسبت مطابقت دارند و از آنها ــ همان گونه که در خارج اند ــ حکایت می کنند» انکار می نمودند. سه اصل معروف گرگیاس (13) مؤید این مدّعاست که:
1)هیچ واقعیتی وجود ندارد.
2)اگر هم وجود داشته باشد، ما نمی توانیم به آن معرفت پیدا کنیم.
3)اگر هم بتوانیم معرفت پیدا کنیم، نمی توانیم به دیگری منتقل کنیم.
همان گونه که پیداست، شکّاکان اوّلیه به هیچ روی اصل سوم را به چالش نمی کشند. از نظر آنان نیز بین باور و واقعیت جدایی است؛ ولی سخن آنان بر سر پر کردن این فاصله است. آنان مدّعی اند که پوشاندن این فاصله با نسبت هایی همچون مطابقت، غیرممکن و تردیدآمیز است. امّا در شکّاکیت متأخّر که قبل از کانت شکل گرفت، اصل سوم به مخاطره افتاد. توضیح آنکه دکارت (1596ــ 1650م) همان اصل سوم را در اصول فلسفی خویش (14) مورد تأکید قرار داد. وی ذهن و عین را به نحو دقیق، از یکدیگر متمایز ساخت. از این رو، فیلسوفان پس از او با قطعی تلقّی کردن این اصل، توجهشان را عمدتاً به سمت ارتباط میان این دو قلمرو معطوف نمودند. آنان با مسلّم دانستن تقدّم ابژه بر سوژه، تلاش می کنند چگونگی تأثیر عالم خارج در ذهن را توضیح دهند تا روشن شود که چگونه می توان به مطابقت معرفت (که ذهنی است) با اعیان و اشیا (که عینی می باشند) پی برد.(15) در این رهگذر، چه عقل گرایان (که به مطابقت معلومات عقلی با حقیقت جازم بودند) (16) و چه تجربه گرایان اوّلیه (که حس و تجربه را اصل دانستند) در یک نقطه اشتراک رأی داشتند و آن رئالیسم ابتدایی بود که بر تمایز میان ذهن و عین تأکید داشت. در مورد هماهنگی میان آن دو، پاسخ فیلسوف تجربی این بود که این هماهنگی نتیجه ی آن است که خود اعیان از طریق عضوهای جسمی به درون ماه راه می یابند و ذر ذهن ما تأثیر می گذارند؛ ما از طریق حواس، صاحب صور ادراکی می شویم. پاسخ خردگرایان این بود که هماهنگی از آن رو وجود دارد که خود ذهن پدید آورنده ی شناسایی می باشد و خداوند چیزها را به نظم کشیده است که آنچه به طور لازم به اندیشه درمی آید، همواره با بودن به خودی خود هماهنگ است.(17)
امّا در میان بارکلی (1685ــ 1753م) نحله ای دیگر را آغاز نمود. او با طرح وحدت میان ذهن و عین، و در واقع انکار اصل سوم، از مرز رئالیسم گذشت و به ایده آلیسم (اصالت معنای محض) روی آورد. ایده آلیسم تجربی بر این باور است که اشیای تجربه شده، چیزی جز ادراکات نیستند و جهان تجربی واحد هیچ واقعیتی فراتر از تجربه ی ناظر و مشاهده گر نیست. بر این اساس، همه ی اشیای تجربی به هویّات تصوّری مبدّل می شوند که خارج از ادراک ما واجد هیچ نوع واقعیتی نیستند.(18) بارکلی که خود را مدافع عقل سلیم و دین در برابر شکّایت و الحاد می دانست، بر این باور بود که عوام می پندارند چیزهایی که به طور بی واسطه ادراک می کنند اشیای واقعی اند؛ امّا فلاسفه بر آن اند که اشیایی که به طور بی واسطه ادراک می شوند، تصوّراتی هستند که صرفاً در ذهن وجود دارند. بارکلی نظر خود را جمع میان این دو قول دانست؛ زیرا او اشیای واقعی و تصوّرات را یکی می گرفت. او می پنداشت که در صورت قبول نظریه ی او، دیگر تردیدی در مورد ماهیت واقعی اشیا باقی نمی ماند؛ زیرا آنچه به طور بی واسطه ادراک می شود، بنابر تعریف، بری از خطاست.(19) با توضیحات اجمالی که در مورد دیدگاه رئالیسم و ایده آلیسم و عناصر بنیادی آنها آمد، حال بهتر و ژرف تر می توان اندیشه ی کانت را درباره ی مفهوم صدق و دیدگاه مطابقت و رئالیسم مورد بازخوانی قرار داد.

پی نوشت ها :

*استادیار مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سرّه).
1.tripartite analysis.
2.Justified true belief.
ریشه ی این تعریف به افلاطون بازمی گردد. افلاطون در تئاتوس (201 و 202) تأکید می کند که شناسایی غیر از پندار (باور) درست است؛ وی شناسایی را باور صادقی می داند که بتوان در مورد آن توضیح داد. مراد افلاطون از قید «توضیح پذیر» همان عنصر سوم یعنی عنصر توجیه است. افلاطون در منون (98) نیز به نحوی این مطلب اشاره می کند (ر.ک: افلاطون، مجموعه ی آثار، ترجمه ی محمّد حسین لطفی، ج1، ص 387؛ ج3، ص 1452ــ 1454).
3.ابونصر فارابی، المنطقیات، ج1، ص 1366ــ 1368؛ ابن سینا، برهان شفا، مقاله ی سوم، فصل نهم.
4.truth bearer.
5.کارل یاسپرس، کانت، ترجمه ی عبدالحسین نقیب زاده، ص 57.
6.همان، ص 59.
7.truth makers.
8.پل فولکیه، فلسفه ی عمومی، ترجمه ی یحیی مهدوی، ص 346.
9.ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه ی محمد حسن لطفی، ص 155.
10.افلاطون، همان، ج3، ص 1417و 1425.
11.منصور شمس، آشنایی با معرفت شناسی، ص 118.
12.Hilary Putnam Reason, Truth and History, p.49.
13.فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه ی سید جلال الدین مجتبوی، ج 1، ص112.
14.ر.ک: رنه دکارت، تأمّلات، ترجمه ی احمد احمدی، تأمّل سوم و چهارم.
15.یوستوس هارتناک، نظریه ی معرفت در فلسفه ی کانت، ترجمه ی غلامعلی حدّاد عادل، ص 7 ــ 8، مقدّمه ی مترجم.
16.محمّد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ص 314.
17.کارل یاسپرس، همان، ص 59 ــ60.
18.راجر اسکروتن، کانت، ترجمه ی علی پایا، ص 98.
19.دیوید هاملین، تاریخ معرفت شناسی، ترجمه ی شاپور اعتماد، ص 69ــ70.

منبع:نشریه معرفت فلسفی شماره 29