نویسنده: کارل میر، شاربن بلر
ترجمه: علی فتحعلی آشتیانی


 

مقدمه

در تابستان سال 2006 میلادی و متعاقب یورش وحشیانه و سنگین رژیم صهیونیستی به لبنان، کاندولیزا رایس، وزیر وقت امور خارجه آمریکا، در عبارت معنا داری از «درد زایمان خاورمیانه جدید» سخن گفت. مفهوم این کلام البته بر سیاستمداران و مردم کشورهای خاورمیانه کاملاً روشن بود. شکست سناریوی مقابله ی نرم و نیمه سخت سبب شده بود تا در راستای محتوای سند امنیت ملی آمریکا در سال 2006، طرح خاورمیانه جدید که مدل تعدیل شده ی طرح خاورمیانه بزرگ بود، وارد مرحله اجرا شود. موضوعی که ابعاد آن با سخنان کاندولیزا رایس در سفرش به منطقه آشکار شد. اظهارات وی ناظر بر تغییر رویکرد از «خاور میانه بزرگ» به «خلورمیانه جدید» و از «جنگ علیه تروریسم» به «جنگ علیه بیداری اسلامی» بود. این نقطه، مقابل خاورمیانه ی اسلامی محسوب می شود.
نام خاورمیانه برای نخستین مرتبه توسط چه کسی بر این منطقه گذاشته شد و اصولاً کشورهایی که در محدوده ی تعریف این واژه ی سیاسی می گنجند، واجد چه صفاتی هستند که با گذشت چند دهه، هم چنان جزء اشغالات ذهنی و عملی کشورهای غربی قرار گرفته اند و هر چند وقت یک بار برای محکم کردن جای پای خود و استمرار حضور استعماری شاه در کشورهای این منطقه، برای آن ها نقشه های جدیدی می کشند؟
نیازی به تکرار نیست که خطوط مرزی کشورهای پدید آمده در نقشه خاورمیانه، تقریباً به طور کامل به دست استعمارگران انگلیسی ترسیم شده و بهانه ی درگیری بین آن کشورها را باقی گذاشته است؛ و ناگفته نماند که تقریباً همه آنها، به جز ایران اسلامی، سر سپرده ی دولت آمریکا هستند.
تا پیش از جنگ اول جهانی، بخش اعظم کشورهای این منطقه شامل عربستان سعودی، کویت، عراق، سوریه، اردن، فلسطین، لبنان، مصر و ما بقی آن ها تحت سیطره قلمر و حکومت عثمانی بودند؛ تا این که مأموران و جاسوسان استعمار انگلستان با نفوذ به دربار سلاطین و کانون های دینی و ملی کشورهای این منطقه شروع به تحریک احساسات ناسیونالیستی عربی بر ضد ترکان عثمانی کردند و سر انجام توانستند امپراتوری بزرگ اسلامی عثمانی را به کشورهای کوچک و بزرگ متعدد تجزیه کنند. البته نقشه ی آنان برای تجزیه ایران با موفقیت چندانی همراه نبود و اگر در زمان پادشاهان قاجاری، مناطقی مانند هرات و یا آذربایجان و در زمان پهلوی دوم نیز بحرین از خاک ایران جدا شد، این نه به خاطر همراهی مردم ایران با آنان، بلکه ناشی از فقدان کیاست، کفایت و دور اندیشی و هم چنین خود باختگی آن پادشان در برابر غربی ها بوده است.
عوامل جاسوسی انگلستان و بعدها آمریکا که در کسوت مقامات دیپلماتیک و تجاری در صحاری سوزان شبه جزیره ی عربستان، کرانه های شمالی و جنوبی خلیج فارس، شهرهای ناآرام عراق، طبیعت گونه گون ایران زمین، تنگه باب المندب، دریای سرخ، سرزمین فراعنه و سواحل مدیترانه در رفت و آمد بودند، از همان ابتدای ورود به قلب منطقه اسلامی دنیا، با نقشه ای حساب شده پیش آمدند که چیزی نبود مگر «اختراع خاورمیانه ی مدرن».
«آنان به خوبی می دانستند که قواعد عادی سایر سرزمین ها در خاورمیانه پیاده شدنی نیست. هر آن چه که به سیاست، تاریخ، جغرافیا، دین و حتی املاء کلمات مربوط می شود، در این منطقه رنگ می بازد و قانون خاص خود را بر اجانب تحمیل می کند.» این کلام نویسندگان کتابی به نام «پادشاه سازان: اختراع خاورمیانه مدرن» است.
ماهیت جنگ ها، پیمان نامه ها، کودتاها و قرار دادهای تجاری نیز در این محدوده از کره ی زمین به شکلی ساخته شده که برای مسافران ممالک باختری همواره دشواری های عذاب آوری را به وجود آورده است.
«پادشاه سازان» کیستند؟ دو نویسنده به نام های کارل ایی میر (1) و شارین بلر برایزاک (2) کوشیده اند در کتابی که به کوشش مشترک خود نگاشته اند، به موضوع دخالت های سالوسانه ی امپراتوری بریتانیا و بعدها ایالات متحده آمریکا در نام گذاری و شکل گیری منطقه ی خاورمیانه و نصب و عزل شخصیت های کودتاچی، وزیران، پادشاهان، سلاطین، سیاست مداران، امرای ارتش و... بپردازند و این داستان پیچیده را از زبان راویانی هم چون لارنس عربستان (3)، گرترود بل، (4)هری سن جان فیلبی(5)، سر مارک سایکس (6) (پدر خوانده ی اسرائیل)، ای. تی. ویلسون (7) (خالق عراق)، مایلز کوپلند (8) (مامور سازمان سیا)، پل ولفوویتز (ساکن پنتاگون) و چند شخصیت دیگر بیان کنند. در واقع، هدف نویسندگان این بوده است تا چند و چون ظهور خاورمیانه مدرن را در قالب زندگی نامه های چند انگلیسی و آمریکایی روایت کنند. همه شخصیت های نام برده در سطور بالا در به تخت نشاندن حاکمان در منطقه ای که نامش نیز ی اختراع انگلیسی- آمریکایی است، نقش اساسی و فعالی ایفا کرده اند. قابل ذکر است، بریتانیا و دیگر کشورهای استعمارگر اروپایی پیش از تیزکردن دندان هایشان برای بلعیدن این منطقه، چند سال بود که سیادت خود را در قاره ی سیاه بر سیاه پوستان تحمیل کرده بودند و به مرور بعد از جریاناتی که در مصر برای آنها اتفاق افتاد؛ و کانال سوئز به خواست «خدیو توفیق» و به دست یک فرانسوی به نام فردیناند دو لسپس (10) کنده شد؛ و جنگی که برای تصرف این کانال بین انگلیسی ها و مصری ها صورت گرفت، متوجه سرزمین های شرقی مصر شدند.
«این منطقه به سه دلیل عمده مورد توجه غربی ها بوده است: جغرافیای خاص، معادن و قداست آن. نام خاورمیانه را یک افسر نیروی دریایی آمریکا به نام آلفرد تایر ماهان (11)، وضع کرده است. اهمیت استراتژیک خاورمیانه به حدی است که ناپلئون، هیتلر، الکساندر و قیصر برای سلطه بر آن، بخت خود را آزمودند. اهمیت نظامی آن، با گشایش کانال سوئز در سال 1869 دو چندان شد و چهار دهه بعد با کشف اقیانوس تمام ناشدنی نفت در زیر خاک گرم کشورهایش، بی نهایت بر اهمیتش افزوده شد... هربرت فیس (12)، مشاور اقتصادی وزارت امور خارجه آمریکا در دوران جنگ دوم جهانی در کلامی تفکر بر انگیز می گوید، تحلیل گران وزارت امور خارجه آمریکا در آن سال ها به این نتیجه رسیده بودند که برای تحکیم و توسعه ی نقش جهانی ایالات متحده آمریکا باید به نفت خلیج فارس دسترسی داشت. هر موقع قلم خود را روی نقشه جغرافیا می لغزاندیم، روی یک نقطه و هم انگیز و حساس متوقف می شد و آن نقطه جایی نبود مگر خاورمیانه».
بحث از قداست خاورمیانه بدین علت مطرح شد که کشورهای این منطقه، زادگاه و محل ظهور پیامبران سه دین بزرگ الهی هستند که انسان ها را به برادری، محبت و فروتنی دعوت می کنند. حساس ترین و جوشان ترین نقطه این منطقه، سرزمین قدس است که تا کنون چندین بار شاهد جنگ های خونین بین پیروان سه دین الهی بوده است. البته هیچ گاه ساکنان بومی کشورهای این منطقه آغاز کننده ی جنگ نبوده اند و پیروان ادیان یهود، مسیحیت و اسلام همواره با آرامش و در صلح و صفا در کنار هم زیسته اند. آن چه نویسندگان کتاب در مورد جنگ های خونین بین پیروان سه دین الهی قصد القا به خواننده دارند، فاقد تذکر این واقعیت است که مسبب جنگ های خونین در واقع، نه مسیحیان و یهودیان بومی خاورمیانه، بلکه پاپ و کلیسا در چند صد سال پیش و در دوران جنگ های صلیبی، وصهیونیسم در دوران کنونی می باشد.
درباره نویسندگان این کتاب باید گفت، کارل ایی میر، از نیروهای کادر نشریه های نیویورک تایمز و واشنگتن پست است و مقالات متعددی در حوزه روابط خارجی نوشته است. شارین بلر برایزاک نیز قبلاً از مستند سازان شبکه خبری سی بی اس آمریکا بوده و در نگارش کتاب «مقاومت در برابر هیتلر: ملیدرد هارناک و اکستر سرخ» (13) و «مسابقه سایه ها: بازی بزرگ و مسابقه امپراتوری در آسیای مرکزی» با کارل میر (14) همکاری داشته است.
کتاب «پادشاه سازان: اختراع خاورمیانه ی مدرن» در دوازده فصل به همراه پیشگفتار و مؤخره تدوین و در سال 2008 توسط مؤسسه W.W.Norton& Company چاپ شده است.
فصل نهم این کتاب به روایت روی کار آمدن رضا شاه در صحنه سیاسی ایران و جلوس او بر تخت پادشاهی اختصاص دارد. اما نکته جالب توجه در این فصل، این است که راویان داستان و هم چنین نویسندگان کتاب در نقش فرشته ی نجات ظاهر شده و به زیرکی خواسته اند نقش روسیه را در آلام وارده بر ملت ایران و شکست مشروطیت بزرگ نمایی کنند. قضاوت با خوانندگان است.
25 آوریل سال 1926 (4 اردیبهشت 1305)؛ پایتخت ایران تن به گرمای آفتاب دومین ماه بهار سپرده است. فرش های رنگارنگ بافت کرمان، کاشمر و کاشان لب به لب در کنار هم از لبه بام ها، پنجره ها و ایوان های خانه های شهر آویخته شده اند، خبر از اتفاقی فریب الوقوع می دهند. نوارهایی به رنگ سرخ، سفید و سبز از این سوی خیابان به آن سوی کشیده شده اند و صدها تصویر از سرهنگی که دیروز قزاق بود و امروز بر تخت پادشاهی ایران می نشیند، از داربست ها آویزانند. رضا خان پهلوی سوار بر کالسکه شیشه ای شش اسبه خود از میان طاق نصرت و دو صف از سربازان، به سمت محل تاجگذاری خود، راه می گشاید. او با عبور از کنار عمارت خاکستری رنگ «بانک شاهنشاهی ایران» به کاخ گلستان که نمای بیرونی اش مزین به کاشی های رنگی است، نزدیک می شود. از دم تا انتهای تالار قوسی شکل کاخ گلستان که امروزه تخت گاه شاهی است، بیرق هایی نصب کرده اند. در آستانه این تالار، کشیشی آمریکایی در پوششی سر تا پا مخمل بنفش، در انتظار شاه است؛ یک ترکمن، لباس ابریشمین سرخ رنگی دربر دارد و کلاه پوست بزرگی از پشم گوسفند بر سر گذاشته است؛ صفی از کردها که عمامه های چین دار ابریشمی بر سر دارند؛ سران عشایر بختیاری با کلاه های نمدی سیاه؛ و روحانیون ریشو ملبس به عباهای بلند و عمامه های حجیم. در گوشه ای که با نور چند شمع، اندک روشنایی به خود گرفته است، منسوبان آخرین شاه مخلوع قاجار ایستاده اند. مردی بلند بالا با محاسن سیاه در سمت راست نظرها را به خود جلب می کند. او کسی نیست جز امیر بخارا که بلشویک ها بساط حکومتش را در آسیای مرکزی بر چیدند و از آن منطقه بیرونش راندند. اما میهمان دیگری که در لباس یک دست سیاه عربی و چفیه ای که به سر دارد چون عاقله مردی در میان سایر میهمانان، مشخص می نماید، شیخ محمره و دوست صمیمی بریتانیا، شیخ خزعل است؛ همو که استقلال و خود مختاری اش را با دغل کاری رضا خان از دست داد و از کوشک پر جبروتش در فیلیه که در آغوش نخلستان های سواحل رود کارون آرمیده بود، در کسوت یک تبعیدی به تهران آورده شد.
در باب آداب و تشریفات تاج گذاری باید گفت که سلسله قاجار از سنت خاصی در این زمینه پیروی نمی کردند. فقدان چنین آدابی موجب شد که ایرانیان برای کسب رهنمود و درخواست یاری به سراغ دو بانو از همسران مقامات نمایندگی سیاسی بریتانیا بروند. یکی از آن ها لیدی لورن، همسر سر پرستی لورن، وزیر مختار بریتانیا بود و دیگری، ویتا سکویل- وست، همسر هارولد نیکلسون، مشاور تازه منصوب این هیأت. این دو بانو شرح و وصف تاج گذاری جرج پنجم در وست مینستر ابی را زیر رو کردند و نماها و نشانه های فرمانروایی و قدرت پادشاهی از قبیل تخت سلطنت، شمشیر، سنگ های گران بها، تاج، حلقه، گوی شاهی و عصای همایونی را – که می خواستند در مراسم تاج گذاری این شاه ایرانی به خدمت گرفته و با این کار، برتری و عظمت این مراسم را به رخ بکشند- به دقت سیاهه برداری کردند. حتی از گشت و گذار در حجره های اجناس گوناگونی
که به اصطلاح، گنج های پنهان قاجاریه محسوب می شدند، کوتاهی نکردند؛ نوکران و چاکران از هر سو دوان دوان می رفتند و می آمدند و محتویات گنجینه ها را از گوش تا گوش رومیزی یشمی رنگی خالی می کردند. این منظره در خاطره ویتا ساکویل- وست چنین نقش بسته است:
زمرد و مروارید بود که از دل کیسه های کتانی سر بر می آوردند و پهنه رومیزی یشمی رنگ را مفروش می ساختند تا جایی که میز در زیر کوهی از سنگ های قیمتی مدفون شد. بند کیسه های چرمین که باز می شد، غداره های جواهر نشان، خنجره های مرصع به یاقوت، سگک های تراشیده شده از زمرد یک دست و رشته های مروارید درشت در مقابل چشمان ما دست افشانی می کردند. مرتبه ای دیگر ستون نوکران و مستخدمین دربار از اندورنی بیرون آمدند و لباس های متحدالشکلی که سنگ های الماس بر آن ها دوخته شده بود؛ کلاهی مزین به شاخه جواهری بلند که با الماسی به غایت بزرگ تر از کوه نور با قامت آن استوار شده بود، دو تاج هم چون نیم تاج های بزرگ کشیشان و دیهیم های بدوی که از پاک نژادترین مرواریدها ساخته شده بودند را با خود حمل می کردند... چنان از خود بی خود شده بودیم که بی اختیار دستمان را تا آرنج در انبوه زمردهای تراش خورده فرو می کردیم و می گذاشتیم مرواریدها در لابه لای انگشتان مان بغلتند. حال ما نشانی از ایران امروز نداشت؛ گویی که تاریخ را در نوردیده ایم و در عصر اکبر شاه و غنایم هندوستان چشم گشوده ایم.» (15)
بدون فوت وقت سفارش هایی به مؤسسات و فروشندگان مختلف در سراسر اروپا ارسال شد. ویتا با اختیارات کامل، مأموریت یافت تا ظروف چینی و بلورین، کارد و چنگال و لوازم التحریر را به تدارک چی های سلطنت لندن سفارش دهد. او از روی مدل لباس مستخدمین نمایندگی سیاسی بریتانیا، لباس های خدمتکاران کاخ را به رنگ قرمز سفارش داد. وزارت خارجه، نخست در اندیشه اعطای نشانی انگلیسی به رضا شاه بود، اما در این تصمیم تجدید نظر کرد. استنباط آن ها این بود که رضا شاه مایل نیست در آغاز حکومتش، رهین منت بریتانیا باشد، و به احتمال قوی چنین پیشنهادی را نمی پذیرد. (16) این بانو درباره تاج گذاری، با این عبارات برای گرترود بل می نویسد: «من و لوئیز لورن سخت مشغول رنگ زدن تخت گاه به رنگ صورتی بوده ایم.» (17)
نیم ساعت از دو بعد از ظهر گذشته، دیپلمات ها در لباس رسمی مزین به یراق و هم چنین مستشاران لشکری از سکویی بالا رفته و هر یک در جای خود مستقر می شوند. جمعیت حاضر یک ساعتی را خاموش در انتظار به سر می بردند؛ به احترام روحانیون نیز موسیقی نواخته نمی شود. ساعت سه و نیم بعد از ظهر، محمد رضا، ولی عهد شش ساله ایران پدیدار می شود و به تنهایی طول تالار را می پیماید و پس از ادای سلام نظامی، به سمت پایین ترین پله تخت طاووس گام برداشته و در جایگاه خود می ایستد. پوتین های ورنی و یونیفورم نظامی او طوری به قواره تنش دوخته شده تا بدیل ریز نقشی از پدرش دیده شود. تختی که قرار است پادشاه بر آن جلوس یابد، المثنای تخت طاووس است. تخت اصلی که به غنیمت از هندوستان به ایران آورده شده بود، به دلایلی از بین رفته است؛ با وجود این، این تخت بدلی نیز در زیبایی و خیره کنندگی هماورد تخت اصلی است. سر تا پایش پوشیده از طلا، مینا و سنگ های قیمتی است؛ و شرابه های زمردهای نتراشیده از دسته هایش آویزانند. ژنرال ها و وزراء ملبس به یونیفرم های آبی کم رنگ و رداهای کشمیری به تالار قدم گذاشته و پس از آنان نیز شاه نزول اجلال می فرماید. او رشیدترین فرد تالار است. بر سینه یونیفرم نظامی اش مدال هایی تازه ساخت می درخشند؛ حمایلی به گردن آویخته و شنل مروارید نشان مخملین آبی رنگی با طرح های بته جقه ای بر دوش انداخته است. کلاه نظامی فرانسوی اش آراسته به شاخه جواهری است که در قاعده اش با جواهر دریای نور، بزرگ ترین الماس بی عیب و نقص جهان، به کلاه استوار شده است. هم زمان با حرکت شاه به طرف تخت طاووس، اعضای نمایندگی های سیاسی خارجی به او تعظیم می کنند؛ روحانیان گامی به پیش می آیند؛ و ولیعهد محجوبانه در پشت شنل پدرش پنهان می شود. عبدالحسین تیمور تاش، وزیر دربار، که رنج فراوانی برای به قدرت رساندن رضا شاه بر خود هموار کرده است، تاج جدید را که با دستان هنرمند یک جواهر ساز روس ساخته شده و پر تلالؤ روی کوسن آرام گرفته است، به شاه تسلیم می کند (البته تیمور تاش پاداش این خوش خدمتی ها را هفت سال بعد با مرگش در زندان، دریافت می کند. هر چند در توجیه قتل او اتهامات متداولی مانند فساد و ارتشاء را به او منتسب کرده بودند، ولی اصلی ترین جرم او، توطئه برای سر نگونی اربابش، بیش از همه سنگینی می کرد) بنابر سنت قاجاریه، مسن ترین عضور خاندان وظیفه داشت تا تاج را بر سر شاه جدید بنهد. اما این شاه جدید از اصل و نسب والایی برخوردار نیست و در میان منسوبان خاندان پهلوی کسی برای اجرای این مراسم وجود ندارد. از این رو، شاه کلاه از سر بر می دارد و خود تاج بر سر می نهد.
خانم استورات ورتلی، مادر زن سر پرستی لورن که او نیز از میهمانان مراسم تاج گذاری شاه بود، در سال 1946 می نویسد: «رئیس الوزراء عصای جواهر نشان همایونی را به شاه تسلیم کرد؛ وزیر جنگ در برابر شاه زانو زد و شمشیر الماس نشان نادر شاه را به کمر او محکم کرد. سپس شاهنشاه تاج دار ایران در حالی که عصای همایونی را در دست داشت و شمشیر فاتح بزرگ را به کمر آویخته بود، با صدایی آرام و سنگین و بدون هیچ اشاره و حرکت بدنی و با حالتی تهی از هر گونه اطوارهای تصنعی، نطق پادشاهی اش را قرائت کرد. انگار نه انگار که این مراسم مهم ترین اتفاق زندگی اوست... شاه در خاتمه مراسم به پا خاست که با این حرکت، شنل مروارید نشان او از روی دوشش به کنار رفت و جواهرات خیره کننده ای که چون ستارگان درخشان بر یونیفرمش خودنمایی می کردند، نمایان شد. دریای نور در دریایی از نور غرقه شد، قبضه شمشیر برق زد، و با سری که مغرورانه بالا گرفته بود، این پادشاه سر باز منش تالار را ترک گفت.»(18) سر پرسی لورن با نگاهی حاکی از تحسین، مراسم تاج گذاری را «مقتصدانه، موجز و جالب» (19) توصیف کرده است.
تقدیر چنین خواسته بود که رضا شاه، از طریقی بنیانگذار و از طرف دیگر، عضو ما قبل آخر سلسله پهلوی باشد. بر تخت نشاندن رضا شاه را در تاریخ به یک ژنرال انگلیسی به نام سرادموند آرونساید منتسب کرده اند؛ هر چند به تازگی با کشف دفتر خاطرات مرد شماره دو این ژنرال موسوم به هنری اسمایت، بر این ادعای تاریخی شک و شبهه هایی وارد شده است. می گویند، آیرونساید در سال 1921 و در روزی که کودتا به وقوع پیوست ، برای شرکت در کنفرانس قاهره عازم مصر شده بود، و ازظواهر امر چنین بر می آمد که وایت هال و نمایندگی سیاسی بریتانیا نیز از کودتا بی خبر بودند. (30) اما در جغرافیای مشرق زمین که همه چیز را دایر مدار توطئه می بینند، نفس حقیقت به اندازه تلقی نسل های پیاپی ایرانیان از آنچه حقیقت پنداشته اند، اهمیت ندارد. ریچارد کاتم، دانشمند علوم سیاسی، در تبیین این واقعیت می گوید:«در هیچ جای دنیا به اندازه ایران، درباره ذکاوت و زیرکی انگلیسی ها این قدر افراط گونه اغراق نشده است و هیچ جا نیز به اندازه ایران، انگلیسی ها به خاطر همین زیرکی شان مورد نفرت واقع نشده اند.» (21)
داستان ایران در بخش اعظم قرن بیستم- یعنی تا پیش از انقلاب سال 1979 – حکایت دو شاه پهلوی است که اغلب اوقات با وجود دخالت های بیگانگان و مخالفت های مذهبیون داخلی، می کوشند پیش از خوردن کفگیر کشور به ته دیگ نفت، ایران به مملکتی مدرن و مترقی تبدیل کنند. تا پیش از سال 1953، روس ها و انگلیسی ها در مقدرات ایران مداخله می کردند؛ و از آن به بعد آمریکایی ها نیز به جرگه دایه های مهربان تر از مادر پیوستند. قدیمی ترین و اصلی ترین اهرم فشاری که بریتانیا برای اعمال نفوذ در ایران به کار می برد، «کمپانی هند شرقی» بود. این کمپانی که به فرمان الیزابت اول، ملکه انگلستان، تأسیس و اختیار چاپ پول و تشکیل ارتش به آن تفویض شده بود، تا پایان شورش های هندیان از سال 1857 تا 1859 حالتی نیمه خود مختار داشت. مقر اصلی این کمپانی در کلکته بود و عوامل و کارگزاران آن تا سال 1807 با توسل به جنگ و پرداخت رشوه توانسته بودند بخش وسیعی از سرزمین هندوستان را مطیع و منقاد خود کنند و فرمان را مستقیماً و یا از طریق نواب هندی جاری سازند. در تهدید هم زمان برای راجه های هندوستان در آن مقطع از ناحیه فرانسه و روسیه احساس می شد. زیرا دولت های آن ها با هم به اتحاد رسیده و امپراتور آن ها یعنی ناپلئون و الکساندر اول به شکلی جدی و عملیاتی برای تامین و تدارک لجستیک یک حمله مشترک به هندوستان، در حال تدبیر و چاره اندیشی بودند. نقشه این بود که تا پنجاه هزار نیروی ارتش بزرگ فرانسه با عبور از خاک ایران و افغانستان به قوای قزاق الکساندر ملحق شوند و با گذر از رود ایندوس، به هند قدم گذارند. انگلیسی ها نگران و وحشت زده، هیأت های دیپلماتیک خود را به تهران و کابل گسیل داشتند. در این فاصله، اتحاد دو امپراتور متلاشی شد. ارتش فرانسه در سال 1812 به فرماندهی ناپلئون، مسکو را در آتش خشم خود خاکستر کرد؛ الکساندر اول نیز در سال 1814 قوای خود را به سوی فرانسه تاخت و با رژه در خیابان شانزه لیزه، اقدام ناپلئون را تلافی کرد. انگلیسی ها کم شدن فاصله امپراتوری روسیه با هند را مضطربانه نظاره می کردند؛ زیرا این فاصله در ابتدای قرن نوزدهم، دو هزار مایل بود؛ اما با گسترش حیرت انگیز این امپراتوری به سمت شرق در اواخر قرن نوزدهم که به طور میانگین روزی پنجاه و پنج مربع یش روی می کرد، مساحتی کم تر از بیست مایل مرز های این دو امپراتوری را در کوه های پامیر در آسیای مرکزی از هم جدا می کرد. سرزمین پارس در میان این این دو قدرت توسعه طلب گیر افتاده بود. جرج ناتانیل کرزن که روزگاری نایب و السلطنه ی هند بود و در نهایت نیز به مقام وزارت امور خارجه نائل شد، ایران را به «یکی از مهره های شطرنج قدرت مندان در بازی برای سلطه بر جهان، توصیف می کند.» (22)
در سال 1785، سلسله پادشاهی تازه ای به نام قاجاریه در ایران ظهور کرد به خاطر رشوه ها و باج و خراج هایی که می گرفتند و مفاسد و زذالت هایی که مرتکب می شدند، شهره عالم بودند. پادشاهان این سلسله که از اخلاف ایلخانان ترکمن در آسیای مرکزی بودند، همواره با تشویق و لهره بر تخت طاووس می نشستند. فرستادگان امپراتوری بریتانیا که تشتت خاطر هشت شاه قاجار را حس کرده بودند، هر گاه با تطمیع یا تهدید به هدفشان نمی رسیدند، به تملق گویی آن ها متوسل می شدند. ظرف یک قرن، بریتانیا توانست در دربار ایران نقش ممتاز و برجسته ای را از آن خود کند و امتیازات فوق العاده ای به دست بیاورد. آن چه این فضا را غامض می کرد، ترتیبات ویژه ای بود که به موجب آن، بریتانیا دو فرستاده به ایران گسیل داشت. مأمور بریتانیا در دربار قاجار به نمایندگی از لندن اعزام شده و در برابر وزارت خارجه پاسخگو بود. در این اثنا، کلکته از دهه 1790 میلادی کارگزار و در واقع کنسولی را به نمایندگی از دولت هند به بوشهر اعزام و در آنجا مستقر کرد. بوشهر شهری فاقد جذابیت در سواحل جنوبی ایران در خلیج فارس است. این سیاست باعث آغاز رقابت هایی شد که به روابط وزارت خارجه و چند نسل پیاپی از فرمانداران کل و نایب السلطنه ها لطمه زد، دولت هند ترجیح می داد حکومت ایران کاملاً غیر متمرکز عمل کند. از این رو، کنسول های اعزامی اش از جمله، ماژور سر پرسی کاکس (13-1904) و سرهنگ تمام ای.تی ویلسون (کفیل کنسولگری از 13- 1912) از همان ابتدا روابط و مناسبات گرمی با شیخ نشین های هم جوار ایران بر قرار کردند. کرزن که در سال 1889 از آن منطقه دیدن می کرد با مشاهده پرچم بر افراشته انگلستان بر بالای میله پرچم کنسولگری، در یادداشت هایش از آن «به نماد قطعی سیادت بریتانیا» یاد کرده است. کنسول بریتانیا «تا این ساعت در حکم حکمی است که همه طرف ها به او التجا می برند.» نیروی دریایی آماده به خدمتی تحت فرمان اوست و به اراده خود می تواند از آن استفاده کند؛ لذا «شایسته است که لقب پادشاه بی تاج و تخت خلیج فارس را بر او بگذاریم.» (23)
سوداگران، بورس بازان، سرمایه داران و ماجرا جویان از همه سو، به ویژه از روسیه و انگلستان، به ایران هجوم آوردند. بازارها در پس کرانه افتتاح شدند؛ کار و بار کنسول گری ها رونق گرفت و کشتیرانی های خارجی برای فتح بازارهای ایران وارد رقابت با یکدیگر شدند. بارون ژولیوس دو رویتر، از اتباع آلمانی که به تابعیت انگلستان در آمده و یک خبر گزاری انگلیسی با همان نام (رویترز) تأسیس کرده بود، خیره کننده ترین کودتا را در سال 1827 با موفقیت به انجام رساند. تنها در یک معامله او موفق شد حق احداث خطوط آهن، تأسیس بانک و وصول حقوق و عوارض گمرکی را به مدت بیست سال اخذ کند که فقط به این ها خلاصه نمی شد. حق انحصاری استخراج معادن، راه اندازی تراموا و تأسیسات آب رسانی، احداث کانال های آبیاری و قطع درخت، به علاوه بر خورداری از اختیار راه اندازی خدمات عمومی، تأسیس دفاتر پست و سایر بنگاه ها نیز به وی اعطا شد. لرد کرزن در توصیف این امتیازات بی نظیر و بی سابقه، چنین گفته است: «کامل ترین و اعجاب انگیز ترین تسلیم کلیه منابع صنعتی یک پادشاهی به اجانب که حتی تصور آن نیز در تاریخ نمی رفته است، چه رسد به نایل شدن به آن.» (24)
چنانچه سر دنیس رایت، فرستاده رسمی بریتانیا به تهران، در کتاب «انگلیسی ها در میان ایرانیان» توضیح داده است، علاقه شاه صرفاً در پول و مادیات خلاصه نمی شد: «او و صدر اعظمش نگران تهدید استقلال ایران از ناحیه روس ها بودند. آن ها بر این باور بودند- یا امید داشتند- که با بذل و بخشش امتیازات اقتصادی کلان و گشاده دستانه به بریتانیا یی ها بتوانند آنان را نسبت به دفاع از استقلال ایران در برابر روسها متعهد سازند.» (25) با این اوصاف، روس ها و روحانیون در داخل ایران دست به تحریک مردم و بر انگیختن اعتراضات شدید بر ضد بیگانگان زدند. شاه کوتاه آمد و امتیاز خط آهن را ملغی کرد. اما بارون رویتر با حمایت وزارت خارجه انگلیس، توانست حقوق خود در زمینه تأسیس بانک و استخراج معادن را حفظ کند.
بانک شاهنشاهی ایران از بدو تولدش با در پیش گرفتن مشی صادقانه، توانست برای خود وجهه و آبرویی دست و پا کند. اما وقتی که شاه ایران در سال 1890، امتیاز انحصاری تولید، فروش و صادرات تنباکو را به مدت پنجاه سال به یک افسر انگلیسی به نام ماژور جرالد تالبوت، اعطا کرد، آتش خشم عمومی توده ها به خاطر تحقیری که از بابت بده بستان های کثیف درباریان با اجانب احساس می کردند، شعله ورتر شد. تالبوت برای به دست آوردن این امتیاز، مبلغ 25000 پوند به اعلیحضرت شاهنشاه و مبلغ 15000 پوند به صدر اعظم پرداخته بود. این معامله به اندازه ای زننده و ذلت بار بود که متعاقب صدور تحریم استعمال تنباکو از طرف یکی از علمای شیعه و اعتراضات انبوه مردمی، دیپلمات های اروپایی درهراس افتادند که مبادا به دست مردم خشمگین قتل عام شوند. شاه که با تحریم دسته جمعی مردم مواجه شده بود، امتیاز تنباکو ارکان لم یکن اعلام کرد و با استقراض از بانک شاهنشاهی بریتانیا، مبلغ نیم میلیون پوند به شرکت سلطنتی تنباکومتعلق به تالبوت غرامت پرداخت.
روس ها نیز برای عقب نماندن از قافله امتیازگری ها ازدربار ایران، اقدام به تأسیس «بانک استقراضی ایران» کردند که به درد پرداخت «قرض» به مقامات بلند پایه می خورد. آنان هم چنین مجوز جاده سازی در منطقه تحت نفوذ خود را کسب کردند. وقتی ناصرالدین شاه در سال 1789 از همسایه شمالی خود دیدن می کرد، از مشاهده قزاق های الکساندر دوم، آن چنان به وجد آمده بود که در بازگشت به ایران دستور تشکیل مستحفظان سلطنتی خود موسوم به بریگاد قزاق را صادر کرد. با وجودی که جیره و مواجب و مستعمرات نفرات وزیر جنگ روسیه عمل می کرد. این بریگاد، شایستگی خود را در خواباندن شورش ها به اثبات رسانده بود؛ با این وصف، در پیشگیری از ترور ناصرالدین شاه در سال 1896 و در روزی که او برای زیارت به حرم [حضرت] عبدالعظیم رفته بود، ناکام ماند. درباره بریگاد قزاق در بخش های بعدی بیش تر سخن خواهیم گفت.

پی نوشت ها :

1-karl E.Meyer
2-shareen Blair Brysac.
3-Gertrude Bell.
4-Harry St. John Phillby.
5- Sir Mark Sykes.
6- A. T. Wilson.
7- Miles Copeland.
8- Paul Wolfowitz.
9- Ferdinand de Lesspess
10- Alfred Thayer Mahan.
11- Herbert Feis.
12- Resisting Hitler: mildred Harmack and the Red Orchestra.
13- Tournament of Shadows: The Great Game and the Race for Empire in Central asia.
14- سر لوحه ی آغازین این فصل، از کتاب «دیپلمات حرفه ای: سر پرسی لورن از کرک هارل» صفحه 326، نقل شده است و البته مترجم کوشیده است این قطعه ی ادبی را تا حد بضاعت خودبه فارسی روان و دل نشین برگرداند.
15- V. Sackvill- West, Passenger to Teheran, 129. Other details are from “An onlooker, I, Reza, Place this Crown upon my Head, “ Atlantic Monthly, Oct. 1926. 548- 53.
16- Cyrus Ghani, Iran and Rise of Reza Shah, 394, fn, 32.
17- Gertrude Bell to Hugh Bell, April 21, 1926, Gertrude Bell Project, University of Newcastle (www. Igerty. ncl. ac. uk).
18- Violet Stuart- Wortley , Life Without Theory, an Autobiography, 95 , quoted in Gordon Waterfield, professional diplomat, 128-29.
19- Quoted in Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, 386
20- Anthony Wynn, Persia in the Great Game, 318
21- R. W cottam, Nationalism in Iran (1964 ed) 217
22- G. N Curzon, Persia and the Persian Question, vol. 1, 3-4
23- Ibid, vol. 2, 236, 451, quoted in Denis Wright, The English Amongst the Persians during the Qajar period, 1787- 1921, 74
24- Ibid, vol. 1, 480, quoted in Wright, The English Amongst the Persians , 102
25- Wright, The English Amongst the Persians , 103

منبع: مطالعات تاریخی شماره 27