کودتای تمام عیار انگلیسی(4)
ایران به محض آغاز جنگ جهانی اول، فی الفور بی طرفی خود را اعلام کرد، هر چند از آلمان که به نبرد با دشمنان قدیمی اش یعنی بریتانیا و روسیه وارد شده بود، حمایت می کرد.
نویسنده: کارل میر، شاربن بلر
ترجمه: علی فتحعلی آشتیانی
ترجمه: علی فتحعلی آشتیانی
ایران به محض آغاز جنگ جهانی اول، فی الفور بی طرفی خود را اعلام کرد، هر چند از آلمان که به نبرد با دشمنان قدیمی اش یعنی بریتانیا و روسیه وارد شده بود، حمایت می کرد. اما اعلام این بی طرفی، مانع نقض قلمرو و حاکمیت ایران از اولین شلیک تا آخرین گلوله توسط دو ابر قدرت روس و انگلیس نشد. قوای روس در ابتدای جنگ اول جهانی، تبریز، مشهد و سایر شهرهای شمال ایران را به اشغال خود در آوردند. کمک های مالی تراز به ستون پنجم روسیه، یعنی دیویزیون قزاق ایران که در اطراف تهران مستقر بودند و فرماندهی آن نیز بر عهده افسران روسی بود، سرازیر می شد. پس از آن که ترکیه در نوامبر سال 1914 به قوای محور (متحدین ) پیوست، هنگ هایش برای جلوگیری از تاخت و تازهای بیشتر روس ها، از مرزهای غربی ایران گذشتند و وارد این کشور شدند. آن چه دامنه این شگفتی ها را می افزود، ژاندارمری تازه تأسیس ایران بود که افسران سوئدی اش را ژرژ مانوفیل می انگاشتند.
حتی پیش از آغاز مخاصمات نیز بریتانیا یک تیپ سواره نظام هندی را برای تقویت نیروهای مستقر در امتداد شط العرب و محافظت از پالایشگاه های نفت اعزام کرد. قوای حاضر در ایران تا اواسط سال 1915 به 2500 نفر بالغ می شد، اما بریتانیایی ها مجبور شده بودند مستحفظین کنسولگری را از مناطق مرکزی ایران برای تقویت بنیه دفاعی نیروهای جبهه غرب و عملیات های حوزه بین النهرین، به آن مناطق گسیل دارند. تا این که سر تیپ سر پرسی سایکس، افسر چوگان باز سابق در هنگ سوار کوئینزبی (Bays Queen’s) که مقام کنسولی در ایران را بر عهده داشت و دست به اکتشافاتی در این کشور زده بود، در سال 1916 نیروهایی از میان بومیان منطقه تربیت کرد و آنان را به ژاندارمری شیراز ملحق ساخت و افسران انگلیسی را به جای افسران ژرمانوفیل سوئدی گماشت. نام این نیروها «پلیس جنوب ایران» بود که راهزنان را سرکوب، فعالیت آلمانی ها را خنثی و جنوب ایران را اشغال کرد و سر انجام به شیراز رسید. پس از انقلاب بلشویکی روسیه، حتی قزاق های ایرانی که تحت امر یک فرمانده روس سفید به نام کلنل استارو سلسکی بودند، برای مواجب و مخارج خود دست به سوی انگلیس دراز می کردند. تا پایان جنگ، وضع مواد غذایی به شدت وخیم شده بود، زیرا محصول زارعی درسال 1917 ثمر قابل توجهی نداشت و ملاکان ایرانی به امید سود جویی در این کمبود و قحطی، غلات را احتکار کرده بودند. در این وانفسا نیز روس ها چوب های سقف خانه ها، پنجره ها و چارچوب درها را برای تهیه هیزم خود کنده و هزاران ایرانی را بی خانمان کرده بودند. افزون بر این که صدها هزار ایرانی بر اثر وبا و قحطی به کام مرگ در افتادند، و ده ها هزار روستا متروکه و خالی از سکنه شد. نمای این وضع به حدی تکان دهنده بود که هارولد نیکلسون، دیپلمات انگلیسی، از روی تأسف چنین نوشت: «ایران در معرض حق کشی ها و رنج هایی قرار گرفته که هیچ کشور بی طرفی چنین روزگاری به خود ندیده است.» (1)
محرومیت و بی نظمی به حدی فرا گیر شده بود که قوای بریتانیا در سال 1918، بخش هایی از قلمرو ایران را برای پیشگیری از پیشروی بلشویک ها بعد از انقلاب روسیه، اشغال کردند. در پایان جنگ، حدود 5500 نیرو به پلیس جنوب پیوسته بودند، و دولت بریتانیا که در بین النهرین تحت فشار زیادی قرار داشت، با شورشیان ایرلندی ونا آرامی های کارگری در داخل سرزمین خود درگیر بود، و در مصر نیز از نظر نیرو در تنگنا به سر می برد، بر صرفه جویی در هزینه ها و ترخیص نظامیان پافشاری می ورزید. مع ذلک، لرد کرزن که در این زمان، در مقام قائم مقام وزارت خارجه انجام وظیفه می کرد و نسبت به گسترش تحرکات بلشویک ها به سمت هند بیمناک بود، اعتقاد داشت که اکنون زمان مناسب برای برقراری روابط پایدار بریتانیا با ایران فرا رسیده است. وی در یادداشتی به اعضای کابینه بریتانیا با اقامه دلایل مستدل چنین آورد که نمی شد اجازه داد ایران «واضح و آشکار رو به ویرانی گذارد... موقعیت جغرافیایی، عظمت منافع ما در این کشور، و امنیت آینده ی امپراتوری شرقی ما در حال حاضر، این امر را که خود را از وقایع ایران بر کنار بدانیم- همان طور که در پنجاه سال گذشته نیز در هیچ برهه ای بر کنار نبوده ایم- غیر ممکن می سازد.» (2)
کرزن شخصاً مُسَوَده ی پیمان تازه ای را نوشت که در بند اول آن، «تعهداتی را که سابقاً و مکرراً نسبت به محترم شمردن استقلال و تمامیت ایران به طور مطلق سپرده بودند، به صریح ترین وجه ممکن مورد تأکید قرار می داد.» پیمان ایران و انگلیس (به لفظی که در بیان سر پرسی کاکس، از آن به «کمک مستقیم» یاد شده بود)» اعزام و استقرار انگلیسی های اهل فن و خبره برای تشکیل ارتش ملی، احداث خطوط آهن، فروش سلاح، سر و سامان دادن به مالیه ملی، و اصلاح تعرفه ها- که مقرر بود بودجه همه این موارد از محل استقراض وامی به مبلغ دو میلیون پوند تأمین شود و اقساط آن از محل وصول عایدات توسط مقامات انگلیسی، مستهلک شود- را مجاز اعلام می کرد. این اقدام، بسیار بد موقع صورت می گرفت، زیرا هر چند بر نیت خیر و درستی بنا شده بود، اما به علت طرح مسئله در زمان نامناسب باعث شد در نظر ایرانیان، مصداق و شاهد تمایل بریتانیا به تبدیل ایران به یکی دیگر از دولت های ست نشانده مانند مصر تلقی شود.
درپاسخ به این سوال که چگونه می خواهی مخالفت ایرانیان با این پیمان نامه را خاموش کنی، کرزن فی الفور گفت: «پول، حلال مشکلات است.» (3) او پس از مذاکرات طولانی و فرساینده با سر پرستی کاکس که اینک وزیر مختار بریتانیا در تهران بود، و حاتم بخشی های مخفیانه به سه صاحب منصب اصلی دولت- که مبلغی بر 131000 پوند را در بر می کرفت- پیمانی را در آگوست سال 1919 به امضا رساند. اما در اعلام پیروزی اش عجله به خرج داد. («این پیروزی بزرگ را من به تنهایی به ارمغان آورده ام.») به دنبال افشای رشوه ها، مجلس ایران مانع از اجرای مفاد پیمان شد، و سه نخست وزیر پشت بند هم سقوط کردند ( کرزن از یک نکته فنی ریز در این قرار داد غفلت کرده بود: اصل 24 قانون اساسی ایران- که اغلب نیز زیر پا گذاشته می شد- بر تصویب معاهدات توسط مجلس تصریح داشت. البته از سال 1915 بدین سو، این قانون رعایت نشده بود.)
بخت کاکس بلند بود و او توانست به بین النهرین بگریزد و تحمل عواقب خشم و غضب کرزن رابه گردن جانشینش، هرمان نورمن، بگذارد. نورمن چنین هشدار داد: «ما داریم پای خود را جای پای روس های منفور می گذاریم [و] دولت اعلی حضرت پادشاه انگلستان باید تصمیم بگیرند که آیا راضی خواهند شد تمام پول هایی که به پای ایران ریخته شده هدر رود، تجارت ما رو به انحطاط گذارد... منافع و جایگاه ما در این کشور ضایع شود... سیاست ما که در قالب توافق نامه ایران و انگلیس تجلی یافته رها شود، بین النهرین مشقت آفرین گردد، سلطه ما بر هند به مخاطره افتد.» (4) سر دنیس رایت آورده است که نورمن «با نگارش مجموعه ای از گزارش های متهورانه، به کرزن هشدار داد که پولش را روی اسب های بازنده ی ایرانی شرط بندی کرده و بعید است که توافق نامه ی پیشنهادی او به موفقیت برسد. کرزن نه دوست داشت چنین حرف هایی بشنود و نه آمادی باور کردن آن ها را داشت: عاقبت نورمن، که سیر وقایع بعدی پیش بینی ها و حرف های اورا به اثبات رساند، این شد که وی را به لندن فراخواندند و دیگر در استخدام وزارت خارجه نگه نداشتند.» (5) انقلاب بلشویکی و جنگ داخلی که متعاقب آن بین ارتش های سرخ و سفید در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز در گرفت، هرج و مرج هایی را به امتداد مرزهای شمالی ایران کشاند. مأموریت سر لشکر لیونل انسترویل به باکو در سال 1918 به شکست انجامید و نیروهای انگلیسی وادار به عقب نشینی شدند. سپیده دم 18 ماه می 1920، ارتش سرخ یک ناو تیپ روس سفید را که در بندر انزلی پهلو گرفته و اسماً تحت مراقبت و حمایت انگلیسی ها بود، به تصرف خود در آورد. در پیامد این حادثه، حزب کمونیست ایران در این ناحیه تشکیل شد. پیدا بود که قوای تحلیل رفته ی انگلیسی قادر به حمایت از متحد خود نمی باشد. معذلک، دولت بریتانیا لشکر دیگری موسوم به قوای شمال- غرب ایران (یا Norperforce) را در پاییز سال 1920 به تهران و حومه اش گسیل داشت.
فرماندهی این قشون را سر لشکر پر تحرکی به نام سرادموند آیرونساید، موتلد سال 1880 و فرزند یک افسر اسکاتلندی، بر عهده داشت. پدر وی سر گرد جراح توپخانه سوار سلطنتی بود. ادموند نیز با پیروی از او به خدمت ارتش در آمد. آیرونساید، زبان دان بسیار با استعدادی بود و برای این که بتواند از پس وظایف یک مأمور مخفی در جنگ بوئرها بر آید، زبان آفریکانس را فرا گرفت. از آن هنگام که شرح دلاوری هایش در آفریقای جنوبی رادر مراسلات نوشتند، افسانه ی آیرونساید بر سر زبان ها افتاد؛ می گفتند که یکی از بوئرها را با دست خالی خفه کرده است. این جاسوس که خود را در پشت نقاب یک راننده ترابری بوئر پنهان ساخته بود، در مأموریت بعدی اش برای سرکوب شورش بومیان در جنوب غربی آفریقا (نامیبیای کنونی)، همراه نظامیان آلمانی به آن منطقه رفت. جان بوکان (John Buchan)، دو رمان به نام های «سی و نه گام» و «ردای سبز» نوشته است که محوریت داستان، حول شخصیت یک ابر جاسوس اسکاتلندی به نام ریچارد هنی، می چرخد. با انتشار حکایت دلاوری های آیرونساید، این نظریه در میان مردم قوت گرفت که جان بوکان از او برای خلق شخصیت ریچارد هنی الهام گرفته است. آیرونساید در مقام سروان توپ خانه، جزء نخستین افسران بریتانیایی بود که سال 1914 در خاک فرانسه پیاده شد. وی در پایان جنگ به درجه سرتیپی رسید و پس از ترک مخاصمه، در مقام فرمانده کل قوای لشکرهای متشکل از سربازان فرانسوی، انگلیسی و روس سفید برای نبرد با بلشویک ها در سال 19-1918 به شمال روسیه اعزام شد. آیرونساید در همه جا حادثه و تصادف می آفرید («هر وسیله نقلیه ای که زیر پایش می افتاد، خراب می شد»). (6) سگی از نژاد بول تریر را همیشه و در همه جا با خود می برد. وی که پیش ترها با لقب «استاد عقب نشینی» شناخته می شد، بر عقب نشینی نیروها از آن جهنم نفرین شده نظارت کرد. پس از اتمام این مأموریت، مفتخر به دریافت لقب شوالیه و ترفیع به درجه ی سر لشکری شد که با توجه به سن و سالش، جوان ترین افسر ارتش انگلستان با این درجه محسوب می شد. مدتی بعد برای کمک به دریا دار مجارستانی، میکلوس هورتی، و تدارک عقب نشینی و تخلیه ای دیگر- یعنی تخلیه نیروهای اشغالگری رومانیایی- اعزام شد و هم زمان نیز به حل و فصل اختلافات مرزی دو کشور و ترسیم حدود آن ها پرداخت. عقب نشینی عظیم دیگری در ترکیه اتفاق افتاد. وی در آن جا فرماندهی ارتشی مرکب از نیروهای یونانی و انگلیسی را که در تلاشی نا فرجام می خواستند امپراتوری عثمانی را تجزیه کنند، بر عهده داشت. گرترود بل پس از ملاقات با این مرد 275 پوندی در عراق چنین نوشت: «او موجود فوق العاده ای است. اولاً، یکی از برجسته ترین مردانی است که تا به حال دیده ام و ثانیاً اطلاعات و دانش نسبتاً صحیحی از همه چیز دارد؛ از آرخانگلسک گرفته تا دریای سیاه. سر لشکر سی و هفت ساله ای که مترجم درجه یکی با تسلط بر هفت زبان است- همه این ها جای خود، اما مهم تر از این ها این است که او یک مرد است، جنسی که شغل سودمن و مفیدی برای او در شمال ایران می توان یافت.» (7) جان سی. کایرنز (John C. Cairns) در کتاب Dictionary of National Biography ، زیر مدخل نام آیرونساید، او را این چنین توصیف می کند:
این مرد تندرست، پر استقامت، تیز هوش، مو شکاف و برخوردار از حافظه ای تصویری که در سالخوردگی نیز هم چنان خوش قیافه باقی مانده است، دارای روحیه ای گرم و صمیمی، حساس، چالاک، سریع الانتقال و صریح اللهجه بود. وی عملاً از استعداد درک لطایف موسیقی و شعر و شاعری بی بهره بود، اندکی به تئاتر علاقه داشت، و از هنر رقص نیز هیچ نمی دانست؛ با این وجود، بیش تر از حد تصور خودش، خستگی ناپذیر و روان می نوشت. عکاسی، معماری و هنرهای دستی، وی را غایت به وجد می آورد. آیرونساید که با تعصبات عوامانه ی نژادی، فرهنگی و جنسیتی، طبقاتی و ملی زمانه خود بیگانه نبود، هیچ کس حتی دوستانش را از تیر قضاوت های تند و بی رحمانه ی خود بی نصیب نمی گذاشت و غالباً انتقادات خرد کننده ای را نثار دیگران- به ویژه مارشال های نیروی هوایی، سربازان فرصت طلب، سیاست مداران، استادان صلح دوست دانشگاه ها، دیپلمات ها، هم قطارانش در کشتی، و تقریباً همه نسوان در حوزه هایی که از نگاه او قلمرو مردانه محسوب می شدند، و بیشتر خارجیان- می کرد. او با یقین برتری بریتانیایی ها، تنفر خاص خود را از ایرلندی ها، یهودیان، لاتینی ها و «نژاد ها کهتر»، یعنی بخش اعظم انسان ها، را به صراحت بر زبان می راند. (8)
دستورات آیرونساید «کوچولو» در ایران عبارت بودند از «حفظ سنگر و دژ ها تا زمانی که کابینه دولت متبوعش درباره عقب نشینی همه نیروها تصمیم بگیرد... پرهیز از گرفتار کردن نیروها در این کشور [ایران]... اعمال نفوذ برای مطیع ساختن استاروسلسکی [فرمانده قزاق های ایران]... و سایر قوای ایرانی که با مقامات سیاسی لندن سازگاری ندارند.» (9) اما آیرونساید کوشید بخت خود را در پادشاه سازی نیز بیازماید و از این طریق، حوزه اجرای فرامینش را گسترده تر کند.
بلشویک ها در حال غلبه بودند، انگلیسی ها عقب نشینی می کردند، و هر زمان نورمن که با بدبیاری خود وزیر مختار انگلیس در تهران شده بود و دستورات کرزن را اجرا می کرد، در شرایطی به سر می برد که دولت ایران بر کشور تسلطی نداشت. در این اوضاع، استراتژی وایت هال چنین ترسیم شده بود که «دفاع از هندوستان از داخل مرزهای این شبه قاره صورت گیرد و نه در خطوط جلوتر». آیرونساید که این استراتژی را قبول نداشت و با وایت هال دچار مناقشه شده بود، راساً سیاست مستقلی را در قبال ایران در پیش گرفت. (10) او بار مالی هزینه هایی را که سیاست افراطی کرزن بر دوش آن ها می گذاشت و بخش اعظم آن را دولت هند می بایست تقبل کند، تأیید نمی کرد. حتی در صورت موفقیت نیز، نتیجه چنین سیاستی، بی دفاع ماندن سر حدات ایران در برابر روس ها بود، در حالی که کوه های سر به فلک کشیده هند به خودی خود هجوم پیشروی قوای روسیه را به آن سرزمین، نا ممکن می ساخت. رأی و نظر آیرونساید در باب دفاع از ایران صرفاً برجنوب این کشور که حوزه ی منافع انگلیس را در بر می گرفت، تأکید داشت و هند نیز با این عقیده او هم داستان بود. او نظر خود را در خاطراتش با این عبارت نگاشته است: «حلال مشکلات ما یک دیکتاتور نظامی بود که اسباب خروج ما از کشور را بدون مواجهه با هیچ گرفتاری و دردسر فراهم می ساخت.»(11)
او کار خود را با کنار گذاشتن افسران روس از دیویزیون قزاق به فرماندهی سرهنگ استاروسلسکی آغاز کرد. خاطر نشان می شود که این لشکر در آن زمان جیره و ذخیره و هم چنین مواجب خودش را از انبارهای انگلیسی ها دریافت می کرد. سپس با مساعدت و دسیسه سر هگن دوم هنری اسمایت، موجبات عزل این فرمانده ی روس سفید را فراهم کرد، نورمن، وزیر مختار بریتانیا در ایران نیز، از اخراج استارو سلسکی حمایت می کرد. احمد شاه فرمان خلع استارو سلسکی را از روی اکراه و در مواجهه با مخالفت های صدراعظمش که نهایتاً در اعتراض به این اقدام او دست به استعفا زد، امضا کرد. اما کرزن که هم چنان به تصویب پیمان نامه ایران و انگلیس امید بسته بود و به این قضایا با تشویق می نگریست، نورمن را این گونه انذار داد: «در تعیین خط مشی جدید... و گزینش افراد و عوامل اجرای آن، قطعاً تأیید خواهد کرد که ژنرال آیرونساید و جنابعالی کم ترین مسئولیتی را عهده دار نشده اید، که متعاقب آن مستلزم توجیه موفقیت باشد.» (12) (مسئولیت را نپذیرفته اید و موفقیت در این امر باید توجیه پذیر باشد.)
در این اثنا بود که آیرونساید، کلنل رضا خان را کشف کرد؛ مردی که با کلاه قره کلی، رشید و راست قامت در چشم ها می نشست، زمخت هم چون پوتین های چرمی به نظر می آمد و (چون مسلسل ماکسیم هنگ را حمل می کرد) به «رضا شصت تیر» لقب گرفته بود. ویتا سکویل وست مشاهداتش را درباره رضا خان چنین نوشته است: «منکر نیستم که او حرکات و سکنات شاهانه داشت، اما این مرد هراس انگیز با آن بینی بزرگ، موهای جوگندمی و فک های مهیبش همانی بود که نشان می داد: یک سرباز قزاق.» (13) آیرونساید که این نظر را مردود می دانست، در خاطراتش چنین ثبت کرده است: «رک ترین مردی که تاکنون دیده ام، تجسم واقعی و مظهر اعلای نمایش ماست.» (14)
آیرونساید، رضا خان را به فرماندهی قزاق قزوین گماشت و پیش از ترک ایران به مقصد مصر در تاریخ 12 فوریه، در جلسه ای با حضور اسمایت- که اینک عملاً افسر ارشد سر رشته داری و پرداخت های قزاق های قزوینشده بود- و رضا خان، به این افسر ایرانی خاطر نشان کرد که بریتانیا با تلاش او برای تصاحب قدرت، مشروط بر موافقت وی با ایفای پادشاهی احمد شاه، مخالفت نخواهند کرد که رضا خان نیز پذیرفت.(15) روز بیستم و بیست و یکم فوریه، رضا خان شبانه و با سرکردگی ستونی مرکب از ششصد قزاق به طرف تهران حرکت کرد (در مورد تعداد نفرات قزاق ها به سه هزار نفر اشاره شده است. ما بنا را بر رقم پایین تر که سر تیپ مرتضی یزدان پناه، از کودتاچیان حاضر دراین لشکر، ذکر کرده است، گذاشته ایم). تهران بی دفاع بود، زیرا به ژاندارمری و نظمیه دستور داده بودند در مقرهای خود بمانند. برین ترتیب، رضا خان در کودتای تقریباً بدون خون ریزی توانست هیأت دولت را سر نگون کند. (16) در زمان وقوع کودتا، آیرونساید در مرحله اول سفرش به کنفرانس قاهره، در بخشی از شرح مفصل و دقیق وقایع سال 1920 تا 1921 چنین آورده است: «حدس و گمان درباره این که اگر آیرونساید و همکارانش در رساندن رضا خان به موقعیتی که دست به کودتای 21 فوریه 1921 بزند، دخالت عمده ای داشتند و رضا خان نیز با این کودتا قدرت مؤثری به دست آورد.» (17) آیرونساید که اکنون در بغداد به سر می برد، شرح وقایع روز 23 فوریه را این گونه در خاطراتش ثبت کرده است: «به گمانم همه مردم فکر می کنند که نقشه این کودتا را من کشیده ام. دقیق تر بگویم، شاید هم همین کار را کردم.» (18)
قوای شمال- غرب ایران در ماه آوریل عقب نشینی کرد و در این میان سلاح های سبک، مهمات، توپ خانه و ستوران بسیاری پشت سر خود باقی گذاشت، که برای قزاق های رضا خان در حکم غنیمت به شمار می آمدند. آیرونساید پیش از وقوع کودتا به نورمن که دچار تردیدهایی شده بود، هشدار داد؛ اما بسیاری از صاحب منصبان انگلیسی غافلگیر شدند. اضافه کنید به این دستپاچگی بریتانیایی ها، هراسی را که به واسطه اقدامات رئیس الوزرای جدید ایران در دل آن ها افتاد. سیدضیاء الدین طباطبایی، سر دبیر روزنامه ای بود که بر منصب صدارت عظمای دولت کودتا تکیه زد و در یکی از اقداماتش دوستان متمکن و قدرت مند انگلیسی ها را به زندان انداخت تا شاید ثروت هایی را که آن هایی را که از راه اختلاس تحصیل کرده بودند، از حلقومشان بیرون بکشد. معذالک، سید ضیاء، اجرای رفرم هایی را تعقیب می کرد که مستلزم توسل به دو سیاست منفور- یعنی استقراض خارجی یا افزایش مالیات- بود و هم پیما نی اش با رضا خان که- با وساطت نورمن- اکنون به منصب وزارت جنگ دست یافته بود، عمر کوتاهی داشت؛ زیرا رضاخان که مورد حمایت شاه و سفیر شوروی بود، او را بر کنار کرد. گرترود بل که در بغداد جا خوش کرده بود، در خاطرات روز 29 ماه می چنین نوشته است: «اخبار این هفته ما عمدتاً مربوط به وقایع ایران است. سقوط سید ضیاء الدین منجر به فرو افتادن ایران به درون کوزه ی ذوبی خواهد شد که ماده مذاب آن شاید بی نهایت انفجاری باشد. او به دست قزاق های oc سر نگون شد، یعنی به دست رضا خانی که سربازی نادان و کاملاً فاقد توانایی های تدبیر امور است و هم و غم خور را بر تشکیل حکومتی دیکتاتوری گذاشته است. به محض خروج قوای ما، تما نیروهای مؤثر و موجود کشور به دست اوافتاد.» (19)
3- Cabinet Documents 27/24, quoted in Ghani, Iran and Rise of Reza Shah, 43
4- Fo 371/3873, Norman to Curzon, June 18, 1920, quoted in Ghani Iran and the Rise of Reza Shah, 73
5- Wright, The English Amongst the Persians,31
6- Gertrude Bell to her parents, June 2,1921 (www.gerty. ncl. ac. Uk)
7- Gertrude Bell to her parents, Oct, 10,1920 (www.gerty. ncl. ac. uk). Actually, Ironsides claimed to be fluent in fifteen Ianguages.
8- John c. Cairns, “Ironside, (William) Edmund, first Baron Ironside (1880-1959), “in Oxford Dictionary of National Biography, Online ed.,ed Lawrence Goldman, http://0-www.oxforddnb.com.library.nvysoclib.org:80/view/article/34113 (accessed Oct. 20,2007)
9- Fo 371/4906, war Office to GOC Mesopotamia, Oct, 10,1920, quoted in Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, 107- 08
10- Ironside Ms diary, Dec. 14,1920, quoted in Ullman, Anglo- Soviet Relations, 327
11- Ironside Ms diary, jan. 14,1921, quoted in Wright , The English Amongst the Persians, 181
12- Curzon to Norman, telegram 521, Oct, 29,1920; British Documents, vol. XII, no. 573. quoted in UIIman, Anglo- Soviet Relations, 383
13- V. sackvill- West, passenger to Teheran, 127- 28
14- Ironside Ms diary, jan. 14,1921, quoted in ullman, Anglo- Soviet Relations, 386
15- Ibid, 387
16- See Ghani, Iran and Rise of Reza Shah, 167
17- UIIman, Anglo- Soviet Relations, 385
18- Ironside Ms diary, Feb. 23,1921, quoted in Ibid, 388
19- Gertrude Bell to Hugh Bell,May 29,1921
منبع: مطالعات تاریخی شماره 27
حتی پیش از آغاز مخاصمات نیز بریتانیا یک تیپ سواره نظام هندی را برای تقویت نیروهای مستقر در امتداد شط العرب و محافظت از پالایشگاه های نفت اعزام کرد. قوای حاضر در ایران تا اواسط سال 1915 به 2500 نفر بالغ می شد، اما بریتانیایی ها مجبور شده بودند مستحفظین کنسولگری را از مناطق مرکزی ایران برای تقویت بنیه دفاعی نیروهای جبهه غرب و عملیات های حوزه بین النهرین، به آن مناطق گسیل دارند. تا این که سر تیپ سر پرسی سایکس، افسر چوگان باز سابق در هنگ سوار کوئینزبی (Bays Queen’s) که مقام کنسولی در ایران را بر عهده داشت و دست به اکتشافاتی در این کشور زده بود، در سال 1916 نیروهایی از میان بومیان منطقه تربیت کرد و آنان را به ژاندارمری شیراز ملحق ساخت و افسران انگلیسی را به جای افسران ژرمانوفیل سوئدی گماشت. نام این نیروها «پلیس جنوب ایران» بود که راهزنان را سرکوب، فعالیت آلمانی ها را خنثی و جنوب ایران را اشغال کرد و سر انجام به شیراز رسید. پس از انقلاب بلشویکی روسیه، حتی قزاق های ایرانی که تحت امر یک فرمانده روس سفید به نام کلنل استارو سلسکی بودند، برای مواجب و مخارج خود دست به سوی انگلیس دراز می کردند. تا پایان جنگ، وضع مواد غذایی به شدت وخیم شده بود، زیرا محصول زارعی درسال 1917 ثمر قابل توجهی نداشت و ملاکان ایرانی به امید سود جویی در این کمبود و قحطی، غلات را احتکار کرده بودند. در این وانفسا نیز روس ها چوب های سقف خانه ها، پنجره ها و چارچوب درها را برای تهیه هیزم خود کنده و هزاران ایرانی را بی خانمان کرده بودند. افزون بر این که صدها هزار ایرانی بر اثر وبا و قحطی به کام مرگ در افتادند، و ده ها هزار روستا متروکه و خالی از سکنه شد. نمای این وضع به حدی تکان دهنده بود که هارولد نیکلسون، دیپلمات انگلیسی، از روی تأسف چنین نوشت: «ایران در معرض حق کشی ها و رنج هایی قرار گرفته که هیچ کشور بی طرفی چنین روزگاری به خود ندیده است.» (1)
محرومیت و بی نظمی به حدی فرا گیر شده بود که قوای بریتانیا در سال 1918، بخش هایی از قلمرو ایران را برای پیشگیری از پیشروی بلشویک ها بعد از انقلاب روسیه، اشغال کردند. در پایان جنگ، حدود 5500 نیرو به پلیس جنوب پیوسته بودند، و دولت بریتانیا که در بین النهرین تحت فشار زیادی قرار داشت، با شورشیان ایرلندی ونا آرامی های کارگری در داخل سرزمین خود درگیر بود، و در مصر نیز از نظر نیرو در تنگنا به سر می برد، بر صرفه جویی در هزینه ها و ترخیص نظامیان پافشاری می ورزید. مع ذلک، لرد کرزن که در این زمان، در مقام قائم مقام وزارت خارجه انجام وظیفه می کرد و نسبت به گسترش تحرکات بلشویک ها به سمت هند بیمناک بود، اعتقاد داشت که اکنون زمان مناسب برای برقراری روابط پایدار بریتانیا با ایران فرا رسیده است. وی در یادداشتی به اعضای کابینه بریتانیا با اقامه دلایل مستدل چنین آورد که نمی شد اجازه داد ایران «واضح و آشکار رو به ویرانی گذارد... موقعیت جغرافیایی، عظمت منافع ما در این کشور، و امنیت آینده ی امپراتوری شرقی ما در حال حاضر، این امر را که خود را از وقایع ایران بر کنار بدانیم- همان طور که در پنجاه سال گذشته نیز در هیچ برهه ای بر کنار نبوده ایم- غیر ممکن می سازد.» (2)
کرزن شخصاً مُسَوَده ی پیمان تازه ای را نوشت که در بند اول آن، «تعهداتی را که سابقاً و مکرراً نسبت به محترم شمردن استقلال و تمامیت ایران به طور مطلق سپرده بودند، به صریح ترین وجه ممکن مورد تأکید قرار می داد.» پیمان ایران و انگلیس (به لفظی که در بیان سر پرسی کاکس، از آن به «کمک مستقیم» یاد شده بود)» اعزام و استقرار انگلیسی های اهل فن و خبره برای تشکیل ارتش ملی، احداث خطوط آهن، فروش سلاح، سر و سامان دادن به مالیه ملی، و اصلاح تعرفه ها- که مقرر بود بودجه همه این موارد از محل استقراض وامی به مبلغ دو میلیون پوند تأمین شود و اقساط آن از محل وصول عایدات توسط مقامات انگلیسی، مستهلک شود- را مجاز اعلام می کرد. این اقدام، بسیار بد موقع صورت می گرفت، زیرا هر چند بر نیت خیر و درستی بنا شده بود، اما به علت طرح مسئله در زمان نامناسب باعث شد در نظر ایرانیان، مصداق و شاهد تمایل بریتانیا به تبدیل ایران به یکی دیگر از دولت های ست نشانده مانند مصر تلقی شود.
درپاسخ به این سوال که چگونه می خواهی مخالفت ایرانیان با این پیمان نامه را خاموش کنی، کرزن فی الفور گفت: «پول، حلال مشکلات است.» (3) او پس از مذاکرات طولانی و فرساینده با سر پرستی کاکس که اینک وزیر مختار بریتانیا در تهران بود، و حاتم بخشی های مخفیانه به سه صاحب منصب اصلی دولت- که مبلغی بر 131000 پوند را در بر می کرفت- پیمانی را در آگوست سال 1919 به امضا رساند. اما در اعلام پیروزی اش عجله به خرج داد. («این پیروزی بزرگ را من به تنهایی به ارمغان آورده ام.») به دنبال افشای رشوه ها، مجلس ایران مانع از اجرای مفاد پیمان شد، و سه نخست وزیر پشت بند هم سقوط کردند ( کرزن از یک نکته فنی ریز در این قرار داد غفلت کرده بود: اصل 24 قانون اساسی ایران- که اغلب نیز زیر پا گذاشته می شد- بر تصویب معاهدات توسط مجلس تصریح داشت. البته از سال 1915 بدین سو، این قانون رعایت نشده بود.)
بخت کاکس بلند بود و او توانست به بین النهرین بگریزد و تحمل عواقب خشم و غضب کرزن رابه گردن جانشینش، هرمان نورمن، بگذارد. نورمن چنین هشدار داد: «ما داریم پای خود را جای پای روس های منفور می گذاریم [و] دولت اعلی حضرت پادشاه انگلستان باید تصمیم بگیرند که آیا راضی خواهند شد تمام پول هایی که به پای ایران ریخته شده هدر رود، تجارت ما رو به انحطاط گذارد... منافع و جایگاه ما در این کشور ضایع شود... سیاست ما که در قالب توافق نامه ایران و انگلیس تجلی یافته رها شود، بین النهرین مشقت آفرین گردد، سلطه ما بر هند به مخاطره افتد.» (4) سر دنیس رایت آورده است که نورمن «با نگارش مجموعه ای از گزارش های متهورانه، به کرزن هشدار داد که پولش را روی اسب های بازنده ی ایرانی شرط بندی کرده و بعید است که توافق نامه ی پیشنهادی او به موفقیت برسد. کرزن نه دوست داشت چنین حرف هایی بشنود و نه آمادی باور کردن آن ها را داشت: عاقبت نورمن، که سیر وقایع بعدی پیش بینی ها و حرف های اورا به اثبات رساند، این شد که وی را به لندن فراخواندند و دیگر در استخدام وزارت خارجه نگه نداشتند.» (5) انقلاب بلشویکی و جنگ داخلی که متعاقب آن بین ارتش های سرخ و سفید در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز در گرفت، هرج و مرج هایی را به امتداد مرزهای شمالی ایران کشاند. مأموریت سر لشکر لیونل انسترویل به باکو در سال 1918 به شکست انجامید و نیروهای انگلیسی وادار به عقب نشینی شدند. سپیده دم 18 ماه می 1920، ارتش سرخ یک ناو تیپ روس سفید را که در بندر انزلی پهلو گرفته و اسماً تحت مراقبت و حمایت انگلیسی ها بود، به تصرف خود در آورد. در پیامد این حادثه، حزب کمونیست ایران در این ناحیه تشکیل شد. پیدا بود که قوای تحلیل رفته ی انگلیسی قادر به حمایت از متحد خود نمی باشد. معذلک، دولت بریتانیا لشکر دیگری موسوم به قوای شمال- غرب ایران (یا Norperforce) را در پاییز سال 1920 به تهران و حومه اش گسیل داشت.
فرماندهی این قشون را سر لشکر پر تحرکی به نام سرادموند آیرونساید، موتلد سال 1880 و فرزند یک افسر اسکاتلندی، بر عهده داشت. پدر وی سر گرد جراح توپخانه سوار سلطنتی بود. ادموند نیز با پیروی از او به خدمت ارتش در آمد. آیرونساید، زبان دان بسیار با استعدادی بود و برای این که بتواند از پس وظایف یک مأمور مخفی در جنگ بوئرها بر آید، زبان آفریکانس را فرا گرفت. از آن هنگام که شرح دلاوری هایش در آفریقای جنوبی رادر مراسلات نوشتند، افسانه ی آیرونساید بر سر زبان ها افتاد؛ می گفتند که یکی از بوئرها را با دست خالی خفه کرده است. این جاسوس که خود را در پشت نقاب یک راننده ترابری بوئر پنهان ساخته بود، در مأموریت بعدی اش برای سرکوب شورش بومیان در جنوب غربی آفریقا (نامیبیای کنونی)، همراه نظامیان آلمانی به آن منطقه رفت. جان بوکان (John Buchan)، دو رمان به نام های «سی و نه گام» و «ردای سبز» نوشته است که محوریت داستان، حول شخصیت یک ابر جاسوس اسکاتلندی به نام ریچارد هنی، می چرخد. با انتشار حکایت دلاوری های آیرونساید، این نظریه در میان مردم قوت گرفت که جان بوکان از او برای خلق شخصیت ریچارد هنی الهام گرفته است. آیرونساید در مقام سروان توپ خانه، جزء نخستین افسران بریتانیایی بود که سال 1914 در خاک فرانسه پیاده شد. وی در پایان جنگ به درجه سرتیپی رسید و پس از ترک مخاصمه، در مقام فرمانده کل قوای لشکرهای متشکل از سربازان فرانسوی، انگلیسی و روس سفید برای نبرد با بلشویک ها در سال 19-1918 به شمال روسیه اعزام شد. آیرونساید در همه جا حادثه و تصادف می آفرید («هر وسیله نقلیه ای که زیر پایش می افتاد، خراب می شد»). (6) سگی از نژاد بول تریر را همیشه و در همه جا با خود می برد. وی که پیش ترها با لقب «استاد عقب نشینی» شناخته می شد، بر عقب نشینی نیروها از آن جهنم نفرین شده نظارت کرد. پس از اتمام این مأموریت، مفتخر به دریافت لقب شوالیه و ترفیع به درجه ی سر لشکری شد که با توجه به سن و سالش، جوان ترین افسر ارتش انگلستان با این درجه محسوب می شد. مدتی بعد برای کمک به دریا دار مجارستانی، میکلوس هورتی، و تدارک عقب نشینی و تخلیه ای دیگر- یعنی تخلیه نیروهای اشغالگری رومانیایی- اعزام شد و هم زمان نیز به حل و فصل اختلافات مرزی دو کشور و ترسیم حدود آن ها پرداخت. عقب نشینی عظیم دیگری در ترکیه اتفاق افتاد. وی در آن جا فرماندهی ارتشی مرکب از نیروهای یونانی و انگلیسی را که در تلاشی نا فرجام می خواستند امپراتوری عثمانی را تجزیه کنند، بر عهده داشت. گرترود بل پس از ملاقات با این مرد 275 پوندی در عراق چنین نوشت: «او موجود فوق العاده ای است. اولاً، یکی از برجسته ترین مردانی است که تا به حال دیده ام و ثانیاً اطلاعات و دانش نسبتاً صحیحی از همه چیز دارد؛ از آرخانگلسک گرفته تا دریای سیاه. سر لشکر سی و هفت ساله ای که مترجم درجه یکی با تسلط بر هفت زبان است- همه این ها جای خود، اما مهم تر از این ها این است که او یک مرد است، جنسی که شغل سودمن و مفیدی برای او در شمال ایران می توان یافت.» (7) جان سی. کایرنز (John C. Cairns) در کتاب Dictionary of National Biography ، زیر مدخل نام آیرونساید، او را این چنین توصیف می کند:
این مرد تندرست، پر استقامت، تیز هوش، مو شکاف و برخوردار از حافظه ای تصویری که در سالخوردگی نیز هم چنان خوش قیافه باقی مانده است، دارای روحیه ای گرم و صمیمی، حساس، چالاک، سریع الانتقال و صریح اللهجه بود. وی عملاً از استعداد درک لطایف موسیقی و شعر و شاعری بی بهره بود، اندکی به تئاتر علاقه داشت، و از هنر رقص نیز هیچ نمی دانست؛ با این وجود، بیش تر از حد تصور خودش، خستگی ناپذیر و روان می نوشت. عکاسی، معماری و هنرهای دستی، وی را غایت به وجد می آورد. آیرونساید که با تعصبات عوامانه ی نژادی، فرهنگی و جنسیتی، طبقاتی و ملی زمانه خود بیگانه نبود، هیچ کس حتی دوستانش را از تیر قضاوت های تند و بی رحمانه ی خود بی نصیب نمی گذاشت و غالباً انتقادات خرد کننده ای را نثار دیگران- به ویژه مارشال های نیروی هوایی، سربازان فرصت طلب، سیاست مداران، استادان صلح دوست دانشگاه ها، دیپلمات ها، هم قطارانش در کشتی، و تقریباً همه نسوان در حوزه هایی که از نگاه او قلمرو مردانه محسوب می شدند، و بیشتر خارجیان- می کرد. او با یقین برتری بریتانیایی ها، تنفر خاص خود را از ایرلندی ها، یهودیان، لاتینی ها و «نژاد ها کهتر»، یعنی بخش اعظم انسان ها، را به صراحت بر زبان می راند. (8)
دستورات آیرونساید «کوچولو» در ایران عبارت بودند از «حفظ سنگر و دژ ها تا زمانی که کابینه دولت متبوعش درباره عقب نشینی همه نیروها تصمیم بگیرد... پرهیز از گرفتار کردن نیروها در این کشور [ایران]... اعمال نفوذ برای مطیع ساختن استاروسلسکی [فرمانده قزاق های ایران]... و سایر قوای ایرانی که با مقامات سیاسی لندن سازگاری ندارند.» (9) اما آیرونساید کوشید بخت خود را در پادشاه سازی نیز بیازماید و از این طریق، حوزه اجرای فرامینش را گسترده تر کند.
او کار خود را با کنار گذاشتن افسران روس از دیویزیون قزاق به فرماندهی سرهنگ استاروسلسکی آغاز کرد. خاطر نشان می شود که این لشکر در آن زمان جیره و ذخیره و هم چنین مواجب خودش را از انبارهای انگلیسی ها دریافت می کرد. سپس با مساعدت و دسیسه سر هگن دوم هنری اسمایت، موجبات عزل این فرمانده ی روس سفید را فراهم کرد، نورمن، وزیر مختار بریتانیا در ایران نیز، از اخراج استارو سلسکی حمایت می کرد. احمد شاه فرمان خلع استارو سلسکی را از روی اکراه و در مواجهه با مخالفت های صدراعظمش که نهایتاً در اعتراض به این اقدام او دست به استعفا زد، امضا کرد. اما کرزن که هم چنان به تصویب پیمان نامه ایران و انگلیس امید بسته بود و به این قضایا با تشویق می نگریست، نورمن را این گونه انذار داد: «در تعیین خط مشی جدید... و گزینش افراد و عوامل اجرای آن، قطعاً تأیید خواهد کرد که ژنرال آیرونساید و جنابعالی کم ترین مسئولیتی را عهده دار نشده اید، که متعاقب آن مستلزم توجیه موفقیت باشد.» (12) (مسئولیت را نپذیرفته اید و موفقیت در این امر باید توجیه پذیر باشد.)
در این اثنا بود که آیرونساید، کلنل رضا خان را کشف کرد؛ مردی که با کلاه قره کلی، رشید و راست قامت در چشم ها می نشست، زمخت هم چون پوتین های چرمی به نظر می آمد و (چون مسلسل ماکسیم هنگ را حمل می کرد) به «رضا شصت تیر» لقب گرفته بود. ویتا سکویل وست مشاهداتش را درباره رضا خان چنین نوشته است: «منکر نیستم که او حرکات و سکنات شاهانه داشت، اما این مرد هراس انگیز با آن بینی بزرگ، موهای جوگندمی و فک های مهیبش همانی بود که نشان می داد: یک سرباز قزاق.» (13) آیرونساید که این نظر را مردود می دانست، در خاطراتش چنین ثبت کرده است: «رک ترین مردی که تاکنون دیده ام، تجسم واقعی و مظهر اعلای نمایش ماست.» (14)
آیرونساید، رضا خان را به فرماندهی قزاق قزوین گماشت و پیش از ترک ایران به مقصد مصر در تاریخ 12 فوریه، در جلسه ای با حضور اسمایت- که اینک عملاً افسر ارشد سر رشته داری و پرداخت های قزاق های قزوینشده بود- و رضا خان، به این افسر ایرانی خاطر نشان کرد که بریتانیا با تلاش او برای تصاحب قدرت، مشروط بر موافقت وی با ایفای پادشاهی احمد شاه، مخالفت نخواهند کرد که رضا خان نیز پذیرفت.(15) روز بیستم و بیست و یکم فوریه، رضا خان شبانه و با سرکردگی ستونی مرکب از ششصد قزاق به طرف تهران حرکت کرد (در مورد تعداد نفرات قزاق ها به سه هزار نفر اشاره شده است. ما بنا را بر رقم پایین تر که سر تیپ مرتضی یزدان پناه، از کودتاچیان حاضر دراین لشکر، ذکر کرده است، گذاشته ایم). تهران بی دفاع بود، زیرا به ژاندارمری و نظمیه دستور داده بودند در مقرهای خود بمانند. برین ترتیب، رضا خان در کودتای تقریباً بدون خون ریزی توانست هیأت دولت را سر نگون کند. (16) در زمان وقوع کودتا، آیرونساید در مرحله اول سفرش به کنفرانس قاهره، در بخشی از شرح مفصل و دقیق وقایع سال 1920 تا 1921 چنین آورده است: «حدس و گمان درباره این که اگر آیرونساید و همکارانش در رساندن رضا خان به موقعیتی که دست به کودتای 21 فوریه 1921 بزند، دخالت عمده ای داشتند و رضا خان نیز با این کودتا قدرت مؤثری به دست آورد.» (17) آیرونساید که اکنون در بغداد به سر می برد، شرح وقایع روز 23 فوریه را این گونه در خاطراتش ثبت کرده است: «به گمانم همه مردم فکر می کنند که نقشه این کودتا را من کشیده ام. دقیق تر بگویم، شاید هم همین کار را کردم.» (18)
قوای شمال- غرب ایران در ماه آوریل عقب نشینی کرد و در این میان سلاح های سبک، مهمات، توپ خانه و ستوران بسیاری پشت سر خود باقی گذاشت، که برای قزاق های رضا خان در حکم غنیمت به شمار می آمدند. آیرونساید پیش از وقوع کودتا به نورمن که دچار تردیدهایی شده بود، هشدار داد؛ اما بسیاری از صاحب منصبان انگلیسی غافلگیر شدند. اضافه کنید به این دستپاچگی بریتانیایی ها، هراسی را که به واسطه اقدامات رئیس الوزرای جدید ایران در دل آن ها افتاد. سیدضیاء الدین طباطبایی، سر دبیر روزنامه ای بود که بر منصب صدارت عظمای دولت کودتا تکیه زد و در یکی از اقداماتش دوستان متمکن و قدرت مند انگلیسی ها را به زندان انداخت تا شاید ثروت هایی را که آن هایی را که از راه اختلاس تحصیل کرده بودند، از حلقومشان بیرون بکشد. معذالک، سید ضیاء، اجرای رفرم هایی را تعقیب می کرد که مستلزم توسل به دو سیاست منفور- یعنی استقراض خارجی یا افزایش مالیات- بود و هم پیما نی اش با رضا خان که- با وساطت نورمن- اکنون به منصب وزارت جنگ دست یافته بود، عمر کوتاهی داشت؛ زیرا رضاخان که مورد حمایت شاه و سفیر شوروی بود، او را بر کنار کرد. گرترود بل که در بغداد جا خوش کرده بود، در خاطرات روز 29 ماه می چنین نوشته است: «اخبار این هفته ما عمدتاً مربوط به وقایع ایران است. سقوط سید ضیاء الدین منجر به فرو افتادن ایران به درون کوزه ی ذوبی خواهد شد که ماده مذاب آن شاید بی نهایت انفجاری باشد. او به دست قزاق های oc سر نگون شد، یعنی به دست رضا خانی که سربازی نادان و کاملاً فاقد توانایی های تدبیر امور است و هم و غم خور را بر تشکیل حکومتی دیکتاتوری گذاشته است. به محض خروج قوای ما، تما نیروهای مؤثر و موجود کشور به دست اوافتاد.» (19)
پی نوشت ها :
1- Harold Nicolson, Curzon: The Last Phase, 1919-1925, 129
2- Curzon, memorandum Aug, 9,1919, quoted in Richard H. ullman , anglo- soviet Relations, vol, 3,351-523- Cabinet Documents 27/24, quoted in Ghani, Iran and Rise of Reza Shah, 43
4- Fo 371/3873, Norman to Curzon, June 18, 1920, quoted in Ghani Iran and the Rise of Reza Shah, 73
5- Wright, The English Amongst the Persians,31
6- Gertrude Bell to her parents, June 2,1921 (www.gerty. ncl. ac. Uk)
7- Gertrude Bell to her parents, Oct, 10,1920 (www.gerty. ncl. ac. uk). Actually, Ironsides claimed to be fluent in fifteen Ianguages.
8- John c. Cairns, “Ironside, (William) Edmund, first Baron Ironside (1880-1959), “in Oxford Dictionary of National Biography, Online ed.,ed Lawrence Goldman, http://0-www.oxforddnb.com.library.nvysoclib.org:80/view/article/34113 (accessed Oct. 20,2007)
9- Fo 371/4906, war Office to GOC Mesopotamia, Oct, 10,1920, quoted in Ghani, Iran and the Rise of Reza Shah, 107- 08
10- Ironside Ms diary, Dec. 14,1920, quoted in Ullman, Anglo- Soviet Relations, 327
11- Ironside Ms diary, jan. 14,1921, quoted in Wright , The English Amongst the Persians, 181
12- Curzon to Norman, telegram 521, Oct, 29,1920; British Documents, vol. XII, no. 573. quoted in UIIman, Anglo- Soviet Relations, 383
13- V. sackvill- West, passenger to Teheran, 127- 28
14- Ironside Ms diary, jan. 14,1921, quoted in ullman, Anglo- Soviet Relations, 386
15- Ibid, 387
16- See Ghani, Iran and Rise of Reza Shah, 167
17- UIIman, Anglo- Soviet Relations, 385
18- Ironside Ms diary, Feb. 23,1921, quoted in Ibid, 388
19- Gertrude Bell to Hugh Bell,May 29,1921
منبع: مطالعات تاریخی شماره 27
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}