نویسنده: پل استراترن
ترجمه‌ی بهرام معلمی



 

نمایندگی پارلمان انگلستان

وقتی پرینکیپیای نیوتون سرانجام در سال 1687 منتشر شد، هیجانی برانگیخت. نیوتون در سطح بین‌المللی بلندآوازه شد. هرچند که مفهوم «نیرو» در نزد او در قاره‌ی اروپا به صورت عام پذیرفته نشد، دانشمندان پیشگام آن روز پس از کوتاه زمانی او را به عنوان جانشین ارزشمند گالیله و دکارت به رسمیت شناختند.
در این میان، جیمز دوم فعالیت و مبارزه‌ای را برای تبدیل کردن کمبریج به یکی از پایگاه‌های آموزش کاتولیکی آغاز کرده بود. اهل علم و دانشگاه در برابر این اقدام به مقاومت پرداختند، و مؤلف پرینکیپیا به قهرمان آنان بدل شد که اصلاً این احتمال نمی‌رفت. نیوتون، این بدعت‌گذار نوآیین، دست کم یک هدف مشروع داشت که نگرانی و اظطراب‌هایش را روی آن تخلیه کند. مقاومت مصممانه و قاطع او در برابر پادشاه دلیرانه و حتی بی‌پروا از کار درآمد، هر چند نیروهایی که این مقاومت را انگیختند هیچ کدام قابل اعتماد نبودند. در واقع، اگر فرار جیمز دوم پیش نیامده بود و سلطنت پروتستان در قالب ویلیام و مری بر سریر قدرت قرار نمی‌گرفتند، نیوتون خود را در معرض خطری جدی می‌یافت.
نیوتون به پاس ایستادگی و مقاومتش، به عضویت پارلمان به نمایندگی از دانشگاه منصوب شد (که در خلال این مدت سه نامزد دیگر رأی نیاورده بودند.) در مدت نمایندگی پارلمان در لندن اقامت گزید. نیوتون در آن جا خویشتن را درگیر ملاحظات و تشریفات یافت، و حتی به مهمانی شام شاه نیز دعوت شد. جان لاک که با وی آشنایی پیدا کرده بود، همراه با آدم‌های لایق و شایسته‌ای چون رِن (که در آن زمان در کار تکمیل کردن کلیسای جامع سن پل بود)، پپیس (خاطره‌نویس و سازمان‌دهنده‌ی دریایی و دریانوردی که به نحو نامناسبی به ریاست انجمن سلطنتی رسیده بود)، و چارلز مونتاگ (سیاست‌مرد بلندپروازی که بعداً لُرد هالیفاکس شد)، او را «دقیق‌ترین و هوشمندترین اندیشمندان همه‌ی اعصار» می‌شناختند. وی در میان نسل جوان‌تر دانشمندان پیروان پرشماری یافت و با بهره‌گیری از نفوذ فزاینده‌اش چند نفر را به مقام‌های دانشگاهی با حقوق و دستمزد مناسب به عنوان «فیلسوفان طبیعی» منصوب کرد.
در میان این هواداران یکی هم فاشیو دو دولیه، ریاضی‌دان جوان سوییسی بود که از مکتب لایب‌نیتس فیلسوف-ریاضیدان آلمانی و هویگنس، فیزیکدان هلندی و مخترع نخستین زمان‌سنج واقعاً دقیق، فیض برده بود. نیوتون دوستی صمیمانه‌ای با فاشیو برقرار کرد، و پس از کوتاه زمانی دلبستگی احساسی تنگاتنگی بین آن‌ها شکل گرفت. ارجاعات سخاوتمندانه و بزرگوارانه به فاشیو حتی در مقالات علمی نیوتون هم درج شدند، و در آن‌ها به چکیده و خلاصه‌ی اطلاعاتی اذعان می‌کرد که فاشیو به او داده بود (که به راستی افتخاری استثنایی برای فاشیو به شمار می‌آمد). نیوتون در مدت اقامتش در لندن در نزدیکی محل اقامت فاشیو خانه اجاره کرد، و فاشیو حتی حدس می‌زد که او دیگر برای همیشه زندگی در کمبریج را ترک و مقامی را در لندن اختیار کند و همان جا بماند. به قول ریچارد اس. وستفال، زندگینامه‌نویس بزرگ نیوتون در عصر حاضر، رابطه‌ی او با فاشیو «ژرف‌ترین تجربه‌ی زندگی دوران بلوغ و بزرگسالی وی به شمار می‌آمد.» آن‌ها وقتی از هم جدا شدند نامه‌های هر چه پرشورتری بینشان رد و بدل شد.
در افتادن به دام عشق (حتی اگر هم نیوتون نمی‌دانست که این اتفاق برایش افتاده است) به دانشمند چهل و هشت ساله، انرژی و نیروی تازه‌ای بخشید. وی علاوه بر کار علمی واقعی‌اش در زمینه‌ی اپتیک، خود را با اشتیاقی نویافته به دنیای فعالیت‌های کیمیاگری‌اش فرو انداخت. به قول دستیارش، «حدود شش هفته شب و روز درآزمایشگاهش، آتش به ندرت خاموش می‌شد، او یک شب بیدار نشست، همین طور هم من، تا این که آزمایش‌های کیمیاگری‌اش به پایان رسید.» در عین حال، اعتماد به نفس فزاینده‌اش به وی جسارت داد تا طی مقاله‌ای «یافته‌های» مذهبی خود را توضیح دهد. این مقاله را حتی به لاک هم نشان داد، و او موافقت کرد آن را بدون ذکر نام در هلند منتشر کند. اما در واپسین لحظه نیوتون پاپس کشید: مردود دانستن تثلیث ممکن است آسیب جبران‌ناپذیری بر کالج او وارد آورد (دست کم، تداوم حضور وی را در آن دستخوش مشکل کند).
بنابر یک افسانه، نیوتون خودش تقریباً عامل وارد آمدن آسیب جدی‌تری به کالجش بود. وی پس از کار کردن در تمام طول شب، بامداد عازم کلیسا شد، و از روی حواس‌پرتی، شمعی راکه روی میزش می‌سوخت خاموش نکرد. در مدتی که از خانه غایب بود، سگش دیاموند، آن شمع را واژگون کرد. در حریقی که در پی این حادثه پیش آمد، حاصل فوق‌العاده ارزشمند سال‌ها کار نیوتون که آن‌ها را منتشر نکرده بود در کام شعله‌های آتش نابود شد. گفته می‌شود که نیوتون وقتی از کلیسا برگشت، فریاد برآورد: «آه، دیاموند! دیاموند! تو، حیوان کوچولوی احمق، می‌دانی که چه شرّی به پا کردی؟»
فشار بر ذهنِ همان موقع هم از توان افتاده‌ی نیوتون به نحو فزاینده‌ی آزارنده می‌شد. در پایان سال 1692 ظاهراً نیوتون در زمینه‌ی کیمیاگری دستخوش بحران ایمان شد که وی را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. در همان هنگام بحران دیگری نیز بروز کرد. فاشیو به سختی بیمار شده بود سپس ناگهان خبر داد که مادرش درگذشته و وی ناگزیر است به سوییس مراجعت کند. نیوتون پریشان‌خاطر شد، با ارسال نامه‌های دردآلود به فاشیو، با اصرار از وی درخواست کرد به کمبریج و نزد او برود. فاشیو از دادن پاسخ مساعد به نیوتون طفره رفت، و او را عمیقاً افسرده کرد. مبادله‌ی نامه بین آن‌ها به اوج تب‌آلودی رسید؛ و سپس ناگهان متوقف شد، علت این توقف را فقط می‌توانیم حدس بزنیم.
در همین اوقات یکی از همکاران دانشگاهی نیوتون خاطرنشان کرد که وی مبتلا به «نزله‌ای شده که بیشتر سرش را گرفتار کرده، به طوری که پنج شب تمام تا صبح بیدار بود.» چهار ماه بعدی را در سکوت پنهان و خاموشی سپری می‌کند. این سکوت را نامه‌ای خطاب به پپیس شکست، که طی آن نیوتون به وی خبر داد: «در این گرفتاری که افتاده‌ام، فوق العاده پریشان و در زحمتم ... از انسجام ذهنی پیشین خود نیز بی بهره‌ام.» سه روز بعد لاک نامه‌ای بدخط و پر از لک و پیس مرکب از نیوتون دریافت کرد، که در بول تاورن واقع در شوردیچ، شرق لندن نوشته شده بود. وی در این نامه به این خاطر که «من فکر می‌کردم شما تلاش می‌کنید مرا با زنان درگیر کنید [و گفتن این جمله به خودم که] چه خوب می‌شد اگر شما می‌مردید.» از لاک طلب بخشایش کرده بود.
نیوتون دستخوش پریشانی و فروپاشی ذهنی دیگری هم شده بود، که حدود دو سال طول کشید تا از آن خلاصی و بهبود پیدا کرد. (ظاهراً فاشیو دستخوش بیماری و ویرانی وخیم‌تری شده بود، از صحنه‌ی ریاضیات به کلی محو شد، و بعداً شنیده شد که با یک فرقه‌ی مذهبی افراطی از مهاجران فرانسوی زندگی می‌کند).

سرپرستی و ریاست در ضرابخانه‌ی سلطنتی

نیوتون هرگز بار دیگر کار علمی عمده‌ای انجام نداد؛ هر چند که آثار انتشار نیافته‌ی قبلی خود را جمع‌بندی و خلاصه کرد، که در وجهه و اعتبار وی تأثیر بسزایی داشت. وقتی نیوتون از بیماری بهبود یافت، دوستانش وی را ترغیب کردند مقام و شغلی دارای وجهی خوب در لندن بیابد، (وی مقام ریاست انجمن سلطنتی را در حالی که هوک کماکان به سمت منشی‌گری آن چسبیده بود، با سر سختی رد کرد) نیوتون به رفیق سیاسی‌اش پال مونتاگ نزدیک و با مواجب سالانه دو هزار پاوند به سرپرستی ضرابخانه گمارده شد (در آن زمان یک کارگر ماهر با دریافت بیست پاوند در سال بسی خوشبخت بود).
گمارده شدن نیوتون به ریاست ضرابخانه به عنوان یک شغل تشریفاتی که سزاوار او بود برنامه‌ریزی شد: پاداشی برای بلندپایه‌ترین متفکر و مایه‌ی افتخار انگلستان. یا دست کم حکایت رسمی چنین بازگو می‌شود. اما بنابر قول ولتر، دوستدار و هواخواه فرانسوی‌اش: «تصور می‌کردم دربار سلطنتی و مقامات شهر لندن او را با تحسین و احترام به سمت ریاست ضرابخانه برگمارند. این طور نیست. آیزاک نیوتون برادرزاده‌ی دلربا و جذابی داشت که دل مونتاگ را ربوده بود. حساب فاضل و جامع و نظریه‌ی گرانش بدون وجود برادرزاده‌های زیبا هیچ فایده‌ای ندارند.» و با کمال تعجب، ظاهراً در این حکایت بعید و نامحتمل حقایقی نهفته است.
به هر حال، نیوتون تمایلی نداشت به این که پیشه و شغلش تشریفاتی تلقی شود. افکار دیگری در سر داشت. درآن زمان پول رایج انگلیس را جاعلان و «پرسشگران» (که کناره‌ی سکه‌های طلا و نقره را قیچی می‌کردند)، به شدت متزلزل و تضعیف کرده بودند. یک بار دیگر، اماج و هدفی مشروع و قانونی در افق نیوتون قرار گرفته بود که خشم انباشته‌ی خود را روی آن تخلیه کند. این بار خطری (متوجه او) نبود، وهیچ مانعی هم نمی‌توانست او را متوقف کند. ظرف چند ماه نیوتون به مایه‌ی وحشت جماعت تبهکاران لندن تبدیل شد که مبارزه‌های کینه‌جویانه و بی‌رحمانه‌ای را علیه تمامی جاعلانی که گیرش می‌افتادند به راه انداخته بود. بیش ار یکصد نفر به زندان نیوگِیت انداخته شدند، و نیوتون باعث اجرای تعداد زیادی اعدام در تیبرن شد. وی اصرار داشت که در جلسه‌ی تمامی محاکمات شخصاً حضور پیدا کند.
دیری نگذشت که صدها خلافکار و مجرم به معنای واقعی کلمه حتی از بر زبان رانده شدن نام وی به لرزه می‌افتادند. نیوتون هیچ مانعی بر سر راه خود نمی‌شناخت، (همراه با نگهبانان مسلح) به میخانه‌ها و مهمانسراها سر می‌زد و آن‌ها را بازدید می‌کرد، با افراد مظنون و خبرچین‌ها «مصاحبه» و از آن‌ها «بازجویی» می‌کرد. در طی این «بازجویی‌ها» تمامی خشم هولناک خود را بر سر آنان فرو می‌ریخت؛ هم بر سر صدها جنایتکار و هم افراد بی‌گناه. گفته شده است که رونوشت این بازجویی‌ها، که فقط روایت رسمی امور را ابراز می‌دارند، مانند اپرای گدایان برای خواننده تعبیر می‌شود. متأسفانه نیوتون بعدها این اسناد را نابود کرد؛ بنا به اظهار دفتردار ضرابخانه و یکی از همدستان او چندین جعبه از آن‌ها را سوزاندیم.»
کارهای نیوتون پس از کوتاه زمانی در محدوده‌های فراتر از تبهکاران و خلافکاران توجه اذهان را به خود جلب کرد. یکی از ثروتمندان اهل کنزینگتون به نام ویلیام چالدنر مبارزه‌ای را علیه ضرابخانه به راه انداخت، و این سازمان را به خلافکاری و تخلف متهم کرد. مشهور بود که وی مخترع است، و به پارلمان پیشنهاد کرده بود، ماشین‌های ضرب سکه‌ای را که خودش اختراع کرده جایگزین ماشین‌های ضرب سکه‌ی ضرابخانه کنند. نیوتون، که همیشه از افشا کردن روش‌های کار خویش بیزار بود، بی‌درنگ وارسی دستگاه‌های ضرب سکه‌ی ضرابخانه به دست چالدنر را رد کرد؛ و از آن پس بود که چالدنر ضرابخانه را به ضرب سکه‌های جعلی، و همدست بودن با برشگران سکه متهم کرد.
این اقدام یک اشتباه بود. نیوتون خیلی چیزها (از جمله الحاد، ارتداد و مانند آن‌ها) داشت که پنهان کند، و در خصوص اتهامات تخلف و خلافکاری پنهان دچار بدگمانی بود. نیوتون با سماجت بی‌رحمانه‌ای درباره‌ی چالدنر «به تحقیق» پرداخت، و با کسب اطلاعات از خبرچینی‌های دنیای تبهکاران پی برد که وی درحقیقت ثروت خود را ازجعل سکه اندوخته است. هر چند که چالدنر از حمایت دوستان قدرتمندی بهره‌مند بود که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان اعضای بانفوذ پارلمان را برشمرد، نیوتون با خشم و عصبانیتی بی‌امان بر موضوع پای فشرد. چالدنر مردی بی‌رحم و سنگدل بود، به دوستان و همکاران نزدیکش هم خیانت می‌کرد، و آن‌ها را به چوبه‌ی دار هم سپرده بود، در تلاش برای گریختن از چنگال عدالت به تهدید ضمنی نیوتون پرداخت. اما چالدنر نیوتون را دروغگو خوانده بود (که البته، نیوتون هر بار که در کلیسا به نیایش می‌پرداخت دروغ می‌گفت). برای نیوتون تا وقتی که چنین مردی زنده بود، آرام و قرار میسر نبود. نتیجه‌ی این رویارویی اجتناب‌ناپذیر بود. چالدنر در سال 1699 در تیبرن به دار آویخته شد.
در همان سال، نیوتون به ریاست ضرابخانه ارتقاء یافت و حقوق سالانه‌اش به سه هزار و پانصد پوند افزایش یافت. در همین هنگام نیوتون ناگزیر شده بود توجه خود را به موضوع‌های جدی‌تری معطوف کند. تا آن موقع هم عملیات خلاف قانونِ برشگری وزن مسکوکات را به نصف وزن مشخص شده برای آن‌ها کاهش داده بود، و در نتیجه پول انگلیس در قاره‌ی اروپا غالباً پذیرفته نمی‌شد و آن را رد می‌کردند. این امر خسارت هنگفتی بر امر تجارت وارد می‌آورد، و خزانه نیز در آستانه‌ی ورشکستگی قرار گرفت. اگر این اتفاق می‌افتاد، سلطنت پروتستان مسئول پیامدهای آن شناخته می‌شد، و خانواده‌ی هولناک کاتولیک استوارت به سلطنت می‌رسید.
دولت در منتهای نومیدی نتیجه گرفت که این معضل فقط یک راه حل دارد: کل پول رایج باید مجدداً ضرب شود. نیوتون شخصاً و با عزمی راسخ که مشخصه‌ی وی به شمار می‌آمد، انجام این وظیفه‌ی توان‌فرسا و شاق را برعهده گرفت. در ضرابخانه سیصد مرد و پنجاه رأس اسب (برای چرخاندن دستگاه‌های پرس) کار می‌کردند، و شش ونیم میلیون پوند پول مسکوک در ظرف سه سال مجدداً ضرب شد. این هم دستاوردی بود: در طی سی سال پیش از آن، فقط نیمی از این مبلغ تولید شده بود.

ریاست انجمن سلطنتی

در سال 1703 سرانجام هوک درگذشت، و نیوتون مقام ریاست انجمن سلطنتی را پذیرفت. نیوتون فاقد گشاده‌دستی و بلندی همت بود، و فوراً دستور داد نقاشی چهره‌ی هوک را بسوزانند. سپس به احیا و نوسازی انجمن اقدام کرد، که بیشتر به مرکز صرفِ شایعات و غیبت‌های خاله‌زنکی تبدیل شده بود. وی همایش‌هایی هفتگی برقرار کرد که طی هر یک از آن‌ها یک آزمایش جدید در معرض تماشای شرکت‌کنندگان گذاشته می‌شد. نیوتون، برخلاف رؤسای پیشین انجمن که به ندرت کسی آن‌ها را می‌دید، طی بیست سال فقط سه بار از حضور در این همایش‌های غیبت کرد. روندِ ریاست نیوتون همواره از رفتار شخصیتی وی آسیب می‌دید؛ فقط این بار به جای تبهکاران، اعضای انجمن سلطنتی قربانیان پرخاشگری و عصبت او را تشکیل می‌دادند. زشت‌ترین و زننده‌ترین صحنه مربوط می‌شد به رفتار او با فلمستید، منجم سلطنتی، که نیوتون او را تا زمان مرگ خود (نیوتون) از انجمن اخراج کرد.
نیوتون در همان زمان که مشغول نوشتن پرینکیپیا بود، با فلمستید درافتاد. نیوتون که به اعداد و ارقام رصدی برای تأیید محاسبات خود در مورد مدار ماه نیاز پیدا کرده بود، برای دریافت این اطلاعات به فلمستید در رصدخانه‌ی سلطنتی، واقع در گرینویچ، نامه نگاشته بود. فلمستید انسانی کمال طلب بود که تا آن موقع بیش از ده سال از عمر خود را صرف انجام رصدهایی کرده بود تا اطلاعات آن‌ها را برای دقیق‌ترین و جامع‌ترین نقشه‌ی آسمان به کار گیرد و این کار کماکان ادامه داشت. نیوتون ارقام دقیق و صحیح را فوری نیاز داشت. فلمستید چندان مایل نبود که نتایجی را که با زحمات زیاد و در درازمدت به دست آورده بود، به صورت تدریجی منتشر کند و در معرض دید دیگران قرار دهد؛ و فقط با اکراه ارقام را، اصلاً اگر چیز به درد بخوری بود، در اختیار او نهاد. در نتیجه، فلمستید نیز به سرنوشت هوک دچار شد؛ تمام سپاسگزاری‌ها در حق فلمستید را که می‌توانست در ویراست نخست پرینکیپیا بیابد، با کینه توزی از ویراست دوم آن حذف کرد. اما این اول کار بود.
وقتی نیوتون به ریاست انجمن سلطنتی برگزیده شد، رصدخانه‌ی سلطنتی هم عملاً در اختیار او قرار گرفت. بی درنگ دستور داد فلمستید تمام یافته‌هایش را یکجا منتشر کند. فلمستید به این دستور اعتراض کرد، و سال‌های متمادی در مقابله با قلدری نیوتونِ رییس به تلاش مذبوحانه‌ای دست زد. اما نیوتون به آسانی پس نمی‌نشست. سرانجام دوستش هالی را وسوسه کرد تا مقاله‌های فلمستید، یعنی حاصل یک عمر کار این منجم را مصادره کند. به هالی دستور داده شد که خودش آن‌ها را تدوین و برای چاپ و انتشار آماده کند، و چهارصد نسخه از آن انتشار یافت. فلمستید به شدت خشمگین شد؛ و از این بی حرمتی که در حقِ اثر گرانقدرش روا شده بود، حق داشت عصبانی و برافروخته شده باشد.
وی درصدد برآمد در مقابله با انجمن سلطنتی، که اثر او را منتشر کرده بود، حکمی قانونی بگیرد. اما خیلی دیر شده بود، نسخه‌های این اثر قبلاً توزیع شده بود. وی به کمک دوستانش، به گشتن و یافتن سیصد نسخه اقدام کرد، که شخصاً آن‌ها را سوزانید. انجمن سلطنتی [انگلیس] احتمالاً نهاد عمده از نوع خودش در اروپا بوده است، اما گزارش‌ها و خلاصه مذاکرات آن، به خصوص گزارش‌های رییس آن، گاهی غیرعلمی بودند.
حالا که هوک مرده بود، نیوتون تشخیص داد که انتشار اثرش را خطری تهدید نمی‌کند. (از آن پس هیچ کس در انگلستان یافت نمی‌شد که به خود جرأت دهد نیوتون را زیر سوآل ببرد، تنها او را به سرقت ادبی متهم می‌کردند) نیوتون در سال 1704 شاهکار دوم خود، اپتیک را منتشر کرد. این کتاب در واقع کمی بیشتر از خلاصه و جمع‌بندی کارهای پیشگام خودش در زمینه‌ی نور بود که وی سی سال پیش از آن انجام داده بود. در مقاله حاوی روش‌های حساب دیفرانسیل و انتگرال (حسابان) او، که آن‌ها را هم سی سال قبل از آن یافته بود، به این کتاب افزود. متأسفانه، لایب‌نیتس، فیلسوف آلمانی، روایت خودش از حساب دیفرانسیل و انتگرال را بیست سال پیش‌تر منتشر کرده بود. اتهامات اجتناب‌ناپذیر سرقت ادبی پس از کوتاه‌مدتی جنجال به پا کرد.
تا آن جا که می‌دانیم، حقیقت موضوع از قرار زیر است. لایب نیتس قطعاً برخی مقاله‌های اولیه‌ی نیوتون را دیده بود، اما قطعاً هم به طور مستقل روایت خاص خودش را از حساب دیفرانسیل و انتگرال استنتاج و استخراج کرده بود. در واقع، تمامی نمادگذاری وی متفاوت بود. (نمادگذاری لایب نیتس، مانند نماد برای انتگرال‌گیری، از جمله نمادهایی است که امروزه به کار می‌بریم، همان گونه که نامی را که برای کشف خود به کار گرفت: حساب دیفرانسیل و انتگرال) اکراه نیوتون به روبه‌رو شدن با بازجست و پرسشگری اثرش، حساب جامع و فاضل (فلوکسیون)، او را در پیشگاه تاریخ تخطئه و محکوم کرد. با همه‌ی این‌ها هیچ تردیدی وجود ندارد که نیوتون نخستین کسی بود که این روش را یافت.
پس از کوتاه زمانی آشکار شد که این نکات برای هیچ کدام از دو طرف چندان مایه‌ی نگرانی نیستند. (این رویکرد غم‌انگیز غیرعلمی به مجادله‌های مرتبط به حق تقدم در میان دانشمندان، به سرعت به صورت سنتی جا افتاد که همچنان در حال گسترش است) در این هنگام نیوتون به رقیب و هماوردی حتی بزرگ‌تر از هوک، با اعتبار و آوازه‌ای همتای خودش و لجاجت و یک‌دندگی که با این صفت خود نیوتون هم‌تراز بود، برخورد کرد.
لایب‌نیتس هم همان اشتباه تاکتیکی را مرتکب شد و نیوتون را به تقلب و نادرستی متهم کرد، و یک بار دیگر خشم و خروش نیوتون از مهار خارج شد. وی بر اثر خشم به معنای واقعی کلمه بیمار می‌شد. مکاتبات و نامه‌نگاری‌های تندی بین اعضای جناح‌های رقیب رد و بدل شد، که طی آن‌ها این دو اندیشمند بزرگ اروپایی رفتار و گفتار غیراخلاقی شگفت‌آوری را بروز دادند.
قرار شد انجمن سلطنتی یک هیئت بازرسی را برای کاوش در موضوع تشکیل دهد. نیوتون گزارش این هیئت را به سرقت برد و آن را برحسب خواست و منافع خودش به کلی بازنویسی، و حتی بدون ذکر نام خودش درآن تجدیدنظر کرد. وی مقاله‌های خصمانه و هتاکانه‌ی متعددی نیز به نفع خودش نوشت، که سایر دانشمندان و ریاضی‌دانان برجسته و سرشناس را با تهدید وادار کرد تحت نام خودشان آن‌ها را منتشر کنند.
لایب‌نیتس نیز از آن سو بدترین و زشت‌ترین دشنام را نثار نیوتون کرد، و این مناقشه و تعارض تا هنگام مرگ لایب‌نیتس در 1716 با هیاهوی فراوان ادامه داشت. اما خشم نیوتون به آسانی فرونشانده نمی‌شد. وی در قبر هم دست از سر لایب‌نیتس برنداشت. دیدارکنندگان نیوتون از ایراد نطق‌های آتشین خودانگیخته‌ی وی برعلیه فیلسوف درگذشته‌ی آلمانی خبر می‌دادند، و از آن پس در هر مقاله‌ی علمی که نیوتون نوشت، عملاً یک پاراگراف ناسزای تند و خصمانه خطاب به رقیب مرحومش گنجانید. اکنون دیگر لایب‌نیتس دستش از دنیا کوتاه شده بود و نمی‌توانست اتهام تقلب را پس بگیرد: از این رو چنین بدنامی‌ای کماکان برای نیوتون باقی ماند.
روانکاوان، با مقداری توجیه، در این خصوص به تفکر پرداخته‌اند که شاید نادرستی عمیق‌تری در ماهیت و سرشت نیوتون وجود داشته که وی را برمی انگیخت آن را پنهان کند. آیا چیزی فراتر از همه‌ی نوآوری‌ها و بدعت‌ها، اضطراب‌های آسیب‌شناختی که وی را به کار شبانه‌روزی وا می‌داشت، ناتوانی در تحمل انتقاد یا اتهام از هر نوعی، در وجود وی نهفته بود؟ شاید. ممکن است وی از حس مبهم هم‌جنس‌گرایی سرکوب شده‌ی خود، یا چیز مرموز دیگری که نمی‌توانست با آن روبه رو شود، به وحشت افتاده بود. با همه‌ی این‌ها در این صورت، فرا رَوی از این واقعیتِ منش و سرنوشت خویشتن، وی را به کشف حقایق بسی ژرف‌تر خودِ طبیعت سوق داد. ناتوانی و عجز وی به عنوان یک انسان، هم در حوزه‌ی روانشناختی و هم درکردار و رفتار او، ظاهراً به نحوی تفکیک‌ناپذیر به موفقیت در کارش وابسته بوده است. (هر چند که کیفیت منحصر به فرد کارهایش فراتر از این توضیحات قرار می‌گیرد.)
این گرایش نیوتون سال‌ها بعد در حکم اتلاف‌ها و هدر رفتن‌های یک استعداد بزرگ تلقی شده است. در واقع، او هیچ چیز به دست نیاورد؛ اما چه چیزی می‌توانست به وجود آورد و تولید کند؟ پرسش‌هایی از این دست معمولاً زاید و بیهوده‌اند. با همه‌ی این احوال در مورد نیوتون قطعاً ناتمام ماندن کارهایش در میان بود. مثلاً آرای وی را در مبحث نور در نظر می‌گیریم. علی‌رغم آرایی که درحال شکل گرفتن بودند، نیوتون به همان نظر کهن و باستانی چسبید که بنابر آن نور را جریانی از ذرات تشکیل می‌دادند. با همه‌ی این‌ها وی مایل بود اذعان کند و بپذیرد که شواهدی به دست آمده‌اند که ضدیت با نظریه‌ی موجی را تأیید می‌کنند. اگر فکر و ذهنش را کماکان متوجه این مسأله می‌کرد، ممکن بود به چیزی شبیه به نظریه‌ی کوانتومی نور برسد، که ماهیت نور را هم ذره‌ای و هم موجی می‌پندارد. (باید دویست سال می‌گذشت تا بور، فیزیکدان دانمارکی به این نظریه می‌رسید و به این ترتیب کاروان علم فیزیک را در قرن بیستم به راه می‌انداخت.)
نبوغ تمام عیار و شگرف نیوتون قطعاً پس از ورودش به لندن، در سن چهل و سه سالگی، رو به افول نهاد؛ با همه‌ی این‌ها وی برای هر مغز متفکری در اروپا هماورد و رقیب به شمار می‌آمد. در سال 1696 لایب‌نیتس، به کمک دوستش برنولی ریاضیدان سوییسی که در تدوین روایت لایب‌نیتسی حساب انتگرال به وی کمک کرده بود، یک مسأله را طراحی کرد. این مسأله از این قرار بود: دو نقطه را به طور کاتوره‌ای و تصادفی روی یک صفحه‌ی قائم اختیار می‌کنند. وقتی جسم سنگینی بدون وجود اصطکاک تحت تأثیر نیروی گرانش از نقطه‌ی بالایی به نقطه‌ی پایینی برود، چه منحنی‌ای را طی کند تا این فاصله را در کوتاه‌ترین زمان بپیماید؟ این مسأله در کوتاه‌ترین زمان به عنوان مبارزه‌طلبی و به چالش کشیدن مغزهای متفکر پیشگام اروپا انتشار یافت. نیوتون در یک بعدازظهر که پس از یک روز سخت کاری به خانه برمی‌گشت، جزئیات این مسأله را دریافت کرد. وی که هنوز هم از ارائه‌ی (و حتی بحث درباره‌ی) کارهای علمی و فکری‌اش در انظار عام بیزار بود، به یکی از همکارانش نوشت: «من دوست ندارم ... بیگانگان در خصوص موضوع‌های ریاضی مزاحمم شوند.» علی‌رغم این‌ها، نتوانست پس از شام از وسوسه بگریزد و چشم از مسأله برگیرد، و تا ساعت چهار صبح مسأله را حل کرده بود. منحنی مطلوب یک چرخزاد (سیکلوئید) است؛ یعنی مسیری که نقطه‌ای واقع بر محیط یک دایره در حالی می‌پیماید که چرخ در امتداد خطی مستقیم می‌غلتد. روز بعد راه حل خود را بدون ذکر نام و ناشناس ارسال کرد؛ اما برنولی بی‌درنگ دانست که صاحب این راه حل کیست و بلافاصله اظهارنظری کرد که مشهود است: «من شیر را از اثر چنگالش می‌شناسم.»
بیست سال بعد که نیوتون هفتاد ساله بود، لایب‌نیتس بر آن شد به دشمن دیرینه‌اش زخم دیگری بزند؛ مسأله‌ای منتشر کرد که تظاهر می‌کرد «حوزه‌ی کندوکاوهای ریاضی دقیق» را به چالش می‌کشد. (به بیان امروزی، وی پرسید: برای هر خانواده‌ی تک‌پارامتری منحنی‌ها، مسیرهای قائم کدامند؟) این پرسش یک دام خدعه‌آمیز را پنهان می‌داشت. بار دیگر نیوتون این مسأله را هنگام بازگشت از ضرابخانه به خانه‌اش دریافت کرد و پیش از رفتن به بستر آن را حل کرده بود، در حالی که آن دوام خارق‌العاده را به عنوان چیزی زائد از سر راه خود برداشته بود. لایب‌نیتس از بحث و مجادله در این خصوص خودداری ورزید؛ دیگر هیچ موضوع و مسأله‌ی چالش‌انگیزی منتشر نکرد و در ظرف یک سال درگذشت.
موی سر نیوتون از اوایل سی سالگی خاکستری شده بود؛ به قول یکی از همکاران وی: «دگردیسی‌ای ناشی از نهایت افراط در تمرکز بر روی مطالعاتش». اما از لحاظ جسمی تا آخرین روزهای عمرش در سلامت کامل باقی ماند. هرگز به عینک نیاز پیدا نکرد و فقط یکی از دندان‌هایش افتاد. منابع هم روزگارش اذعان می‌کنند که با قناعت، و حتی خسّت و فرومایگی زندگی‌اش را گذرانید. (فرانسویانی که به خانه‌ی او رفت و آمد می‌کردند از «غذای غیرقابل خوردن، و کمی و نامرغوبی محصول انگور در آن جا» شکوه می‌کردند. اما بعداً، همین فرانسویان وقتی از انگلستان دیدار می‌کردند، همین شکوه و شکایت‌ها را بر زبان می‌راندند.)
اما ظاهراً خورد و خوراک و رژیم غذایی نیوتون فقط بنابر استانداردهای قرن هیجدهمی قناعت‌آمیز بوده است. صورت‌حساب معمولی خانگی، پرداخت هزینه بابت یک قطعه اردک و یک قطعه مرغ، دو قطعه بوقلمون و دو خرگوش می‌شود؛ و وقتی نیوتون درگذشت به میزان هفت پوند و ده شیلینگ به آبجوفروش‌اش (معادل بهای پانزده بشکه آبجو) بدهکار بود. به این ترتیب صحبت کردن از امساک پرهیزکارانه‌اش دشوار است.
نیوتون تا پایان عمرش کماکان رییس ضرابخانه‌ی سلطنتی باقی ماند و هر سال به ریاست انجمن سلطنتی هم انتخاب می‌شد (هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد با انتخاب وی مخالف ورزد). حتی در سال‌های دهه‌ی هشتاد عمرش با وظیفه‌شناسی تمام در نشست‌های هفتگی انجمن شرکت می‌کرد؛ و فقط گاه‌گاهی در خلال ارائه‌ی خلاصه‌ی گزارش‌ها چرت می‌زد. وی ویراست‌های بعدی پرینکیپیا و اپتیک را نیز آماده کرد، به تأملات و تفکرات خود در زمینه‌ی الهیات با اشتیاق ادامه می‌داد، و آثاری چون تأملاتی بر رسالت دانیل و مکاشفه‌ی یوحنای جانِ مقدس و گاه‌شماری وقایع قلمروهای اصلاح‌شده‌ی باستان (که در آن تاریخ دقیق پیدایش عالم را مطابق تعبیرهای خودش از متون کتاب مقدس محاسبه کرد) پدید آورد. همواره چیزی یافت می‌شد که فکر و ذهن او را به خود مشغول دارد. بنابر نوشته‌های فرانک مانوئل، زندگی‌نامه‌نویس روان‌شناختی وی: «نیاز به مشغله، آن سم کاذبِ اضطراب‌آور، در هنگامی که کار دیگری نبود که انجام دهد، به صورت نسخه‌برداری وسواس‌آمیز از آثارش بروز می‌کرد.»
نیوتون در واپسین سال عمرش، تحت مراقبت برادرزاده‌اش، که حالا دیگر آن زیباروی لندنی نبود، و همسرش قرار داشت که شخص اخیر با جدّیت و وظیفه‌شناسی حکایت‌ها و خاطرات این مرد بزرگ را یادداشت می‌کرد. آیزاک نیوتون، توانمندترین و هوشمندترین دانشمندی که تا آن هنگام بر عرصه‌ی خاک ظاهر شده بود، سرانجام در بیستم مارس 1727 در هشتاد و چهار سالگی درگذشت.
وی را با شکوه و جلال در وست‌مینیستر به خاک سپردند؛ دوک‌ها، کنت‌ها و رییس مجلس اعیان و جمعیت بسیاری جنازه‌ی وی را مشایعت کردند. ولتر که در آن هنگام در لندن به سر می‌برده، با حیرت گفته است: «انگلستان چنان به این ریاضیدان ادای احترام می‌کند، که شهروندان سایر ملت‌ها به شاهی که به آن‌ها خدمت کرده است.»

برخی گفته‌ها درباره‌ی نیوتون

سنگ‌نوشته‌ای که برای آرامگاه نیوتون پذیرفته نشد:
«طبیعت، و قوانین طبیعت در تاریکی شب پنهان بودند، خداوند فرمود، نیوتون در وجود آید! و همه جا روشن شد.»
-الکساندر پوپ.
سطوری که گفته می‌شود وقتی در نمازخانه‌ی ترینیتی‌کالج در نور مهتاب به تندیس نیوتون نگریسته شود، روی آن نوشته شده‌اند:
«نیوتون، با منشورش و چهره‌ی خاموشش! شاخص سخت و مستحکم یک ذهن جاودانی، به تنهایی، مسافر دریاهای غریب اندیشه.»
-سرآغاز، ویلیام ورث ورث.

مقدمه‌ی اینشتین به ویراست جدیدی از اپتیک

«خوشبخت نیوتون، نیک‌بخت کودکی علم! ... طبیعت در نزد او کتابی گشوده بود که می‌توانست صفحات آن را بدون هیچ تلاشی بخواند. به نظر می‌رسید مفاهیمی که او برای تبدیل کردن اطلاعات تجربی به نظم و سامان به کار گرفت، به طور خودانگیخته از خودِ تجربه سرچشمه می‌گیرند، از آزمایش‌های زیبایی که وی مانند اسباب بازی‌هایی آن‌ها را کنار هم می‌آراست و آن‌ها را با جزئیات چشمگیری برای ما توصیف می‌کند ...
عصر نیوتون دیری است به فراموشی سپرده شده است، تلاش و مرارت تردیدآمیز نسل او از خاطر ما زدوده شده است؛ آثار برخی متفکران و هنرمندان بزرگ باقی مانده‌اند، تا به ما و آنان که پس از ما خواهند آمد، شادمانی و لذت بخشند. کشفیات نیوتون به ذخیره و گنجینه‌ی دانش و معرفت پذیرفته‌شده پیوسته‌اند.»

تعریف نیوتون از نیرو در پرینکیپیا

«یک نیروی مؤثر عبارت است از کنش وارد بر یک جسم، برای تغییر دادن حالت آن، چه از حالت سکون، چه از حالت حرکت یکنواخت در مسیر یک خط راست.
این نیرو فقط برکنش مبتنی است، و وقتی کنش حذف می‌شود دیگر در وجود جسم باقی نمی‌ماند. چون جسم هر حالت جدیدی را که نیاز داشته باشد، فقط به اعتبار لختی‌اش نگه می‌دارد. نیروهای مؤثر خاستگاه‌های مختلفی دارند، مثلاً ممکن است از ضربه، از فشار یا از نیروی مرکزگرا ناشی شده باشند.»

نظر لایب‌نیتس درباره‌ی سرآیزاک نیوتون پیش از بروز اختلاف بین آن‌ها

«لایب‌نیتس گفت که ریاضیات را از آغاز جهان هستی تا زمان سِر آیزاک نیوتون بگیرید. آن چه که وی انجام داده از نصف کل ریاضیات بیشتر بوده است؛ وی افزود درباره‌ی بعضی نکات دشوار با تمامی فضلا و دانشمندان اروپا مشورت کرده و رضایتی به دست نیاورده است، و وقتی برای سِر آیزاک موضوع را نوشته و مسأله را با وی در میان گذاشته، وی از طریق نخستین پُست پاسخ را برایش ارسال کرده و راهنمایی‌اش کرده که چه کار کند. سپس او پاسخ کامل را یافته است.»
-در پاسخ به ملکه‌ی پروس.
keynes. Ms.
برگرفته از توصیف نیوتون از حرکت سیاره‌ای
«جهت نیروهای مرکزگرا به سوی هر یک از مراکز سیارات امتداد دارد.»
من به این ترتیب استنباط می‌کنم که نیروهای مرکزگرا عملاً در جهت جسم خورشید، جسم زمین و سایر سیارات قرار می‌گیرند.
ماه زمین ما را دور می‌زند، و با شعاع‌هایی به مرکزش وصل می‌شوند. مساحت‌هایی را طی می‌کند که تقریباً با زمان‌هایی متناسبند که در آن مدت این مساحت‌ها پیموده شده‌اند، چنان که از سرعت آن در قیاس با قطر ظاهری‌اش آشکار است؛ زیرا وقتی قطرش کمتر (و بنابراین فاصله‌اش بیشتر) شود، حرکتش کندتر، و وقتی قطرش بزرگ‌تر شود، حرکتش سریع‌تر (سرعتش بیشتر) می‌شود.
گردش اقمار مشتری به دور این سیاره منظم‌تر است؛ زیرا این اقمار دایره‌هایی را به مرکز مشتری و با حرکت‌های یکنواخت، با همان دقتی که احساس ما می‌توانند دریافت کنند، می‌پیمایند.
و به این ترتیب اقمار کیوان (زحل) با حرکت‌هایی تقریباً دایره‌ای و یکنواخت این سیاره را دور می‌زنند که به ندرت خروج از مرکزی که تاکنون مشاهده شده است در این حرکت‌ها اخلال پدید می‌آورد.»

گاه‌شماری وقایع زندگی نیوتون

1642) تولد در آبادی وولستروپ، لینکلن شایر.
1644) مادرش مجدداً ازدواج و به دهکده‌ی مجاور عزیمت کرد، و او را نزد مادربزرگش واگذاشت تا وی بزرگش کند.
1653) مادرش پس از درگذشت همسر دوم، به خانه بازگشت.
1659) مادرش او را از مدرسه‌ای که در گرانتهام می‌رفت، به خانه فرا خواند تا به اداره‌ی مزرعه بپردازد.
1661) به عنوان دانشجوی بورسیه در ترینیتی‌کالج کمبریج شروع به تحصیل می‌کند.
1665) از کمبریج لیسانس می‌گیرد و برای گریز از همه‌گیری طاعون، به زادگاهش وولستروپ پناه می‌برد.
6-1665) سال معجزه‌آسای نیوتون، که در خلال آن وی به الهام و فکر مربوط به قانون گرانش خود دست یافت.
1667) بازگشت به کمبریج، که به عنوان دستیار آموزشی در ترینیتی کالج برگزیده شد.
1669) به کرسی استادی لوکاسی ریاضیات در کمبریج دست یافت.
1672) به عضویت انجمن سلطنتی انتخاب شد.
1678) پس از مباحثه و مناقشه با هوک به نخستین اختلال روانی و عصبی گرفتار شد.
1687) اصول ریاضیات را منتشر کرد.
1693) پس از جدایی از فاشیو به پریشانی حواس گرفتار می‌شود.
1699) به لندن می‌رود و سرپرست ضرابخانه‌ی سلطنتی می‌شود.
1703) به ریاست ضرابخانه‌ی سلطنتی ارتقاء می‌یابد.
1704) ریاست انجمن سلطنتی را پس از مرگ هوک می‌پذیرد.
1727) در هشتاد و چهار سالگی می‌میرد.

گاه‌شماری وقایع عصر نیوتون

1642) مرگ گالیله.
وقوع جنگ داخلی در انگلستان.
تاسمن، کاشف هلندی ساحل سرزمین وان دی من (اکنون تاسمانی، در استرلیا) را نقشه‌برداری می‌کند.
1648) پایان جنگ سی ساله، که نواحی بسیار وسیعی از ویرانی در آلمان بر جای نهاد.
1649) اعدام چارلز اول و اعلام تشکیل جمهوری، نخستین انقلاب موفقیت‌آمیز و تشکیل و تثبیت جمهوری در یکی از کشورهای عمده‌ی اروپایی.
1650) مرگ دکارت.
1660) پایان جمهوری در آغاز دوران پس از بازگشت چارلز دوم به سلطنت.
5-1664) شیوع طاعون در انگلستان.
1665) درگذشت فرما، ریاضیدان بزرگ فرانسوی.
1669) دولت انگلستان برای مستعمره‌ی کارولینا در امریکا قانون اساسی تدوین می‌کند.
1688) بروز انقلاب شکوهمند: جمیز دوم از کشور می‌گریزد و ویلیام و مری پادشاهان پروتستان بر تخت می‌نشینند.
1690) جان لاک کتاب «رساله در خصوص فهم آدمی» را منتشر می‌کند که آغازگر فلسفه‌ی تجربه‌گرایی (امپریسیسم) است.
1706) تصویب قانون اتحاد بین پارلمان‌های انگلیس و اسکاتلند، بریتانیای کبیر را پایه‌گذاری می‌کند.
1715) لویی چهاردهم، «پسر خورشید» در ورسای می‌میرد.
1716) مرگ لایب‌نیتس، ریاضیدان-فیلسوف آلمانی.
منبع:
استراترن، پل؛ (1389) شش نظریه‌ای که جهان را تغییر داد، ترجمه‌ی دکتر محمدرضا توکلی صابری و بهرام معلمی، تهران، انتشارات مازیار، چاپ چهارم.
برای مطالعه بیشتر
Christianson, Gale E. (1996) Isaac Newton and the Scientific Revolution, Oxford University Press, far from reverential. and scientifically detailed.
Cohen, Bernard (ed.). (1996) Newton N. W. Norton, Texts, bachgrounds, and commentaries.
Hall, A. Rupert. Isaac Newton: (1996) A dventurer in Thought Cambridge, Newton's contributions to history, thology, chemistry and philosophy.
Manuel, Frand E. (1990) A Portrait of Isaac Newton, DaCapo Press, The best psychological study.
peterson, Ivars. (1995) Newton's Clock, W. H. Freeman Co., Newton and beyond: chaos in the universe.
Westfall, Richard S. (1996) Never at Rest, Cambridge, The definitive modern biography.
Westfall, Richard S. (1994) The life of lsaac Newton, Cambridge, A condensed edition of Never at Rest. استراترن، پل؛ (1389) شش نظریه‌ای که جهان را تغییر داد، ترجمه‌ی دکتر محمدرضا توکلی صابری و بهرام معلمی، تهران، انتشارات مازیار، چاپ چهارم.