نویسنده: محمد احمد پناهی (پناهی سمنانی)



 
محمد علی شاه و ارباب روسی او، در «تفاهم کامل» با حریف انگلیسی خود، مجلس شورای ملی ایران را از میان برداشتند و آزادیخواهان را، برخی کشتند جمعی کثیر را به بند کشیدند و سکوتی مرگبار، بر عرصه پرجوش و خروش ایران گستردند. کودتایی علیه مشروطه صورت گرفته بود.
اما آنچه پیش آمده بود، آیا قابل دوام می توانست باشد؟ مردمی که با آن ایستادگی و جانفشانی شورانگیز، آن حیثیت پرشکوه را در تاریخ کشور خود به دست آورده بودند، بی شک دست روی دست نمی گذاشتند.
آنچه پیش می آمد نیز قابل تحمل نبود، زیرا از میان رفتن مشروطه، معنای دیگری هم داشت و آن، بازگشت استبداد و گردن نهادن بر زنجیر خودکامگی بود واین معنی رسوا شدن مردم ایران در چشم جهانیان. این را مردم ایران هیچگاه تحمل نکرده اند.
هنگامی که تبریز از خبر احتمال کودتا آگاهی یافت، بلادرنگ به کار پرداخت (1). گروههایی از مجاهدان آماده حرکت به تهران و کمک به مجلس شدند. گروههای وابسته به ستارخان و باقرخان جزو داوطلبان بودند. آنها هنوز به دروازه تبریز نرسیده بودند که نامه کوتاهی از انجمن به دست ستارخان رسید.
کار شهر وارونه شد، باران بلا باریدن گرفت، چنین شهر منظم را که در عرض سه ماه با بلده های متمدنه هم عیار بود پر آشوب نمودند. خودتان را به زودی برسانید.(2)
ستارخان و باقرخان با گروههای همراه خوا، از نیمه راه با شتاب به سوی تبریز بازگشتند.

جنگ خانگی

محمد علی شاه «فتحنامه» خود را قبل از هرجا، برای تبریز فرستاد:
جناب مستطاب آقا میرهاشم آقا... با کمال قدرت فتح کردم. مفسدین را تمام گرفتار کرده، سید عبداله [بهبهانی] را به کربلا فرستادم، سید محمد [طباطبائی] را به خراسان، ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر را سیاست کردم. مفسدین تمام محبوس. شما هم با کمال قدرت مشغول رفع مفسدین باشید و از من هم هر نوع تقویت بخواهید، حاضرم. منتظر جواب هستم... محمد علیشاه قاجار. (3)
گفتنی است که در همان روز بمباران مجلس، درگیری بین مجاهدان وحامیان استبداد در تبریز آغاز شد پس بین محمد علیشاه و حامیانش در تبریز ارتباط برقرار بوده است.
ساکنان محلات «دوه چی»، «سرخاب»، «ششکلان» و «باغمیشه» در شمال مهران رود که به طرفداری از استبداد شهرت داشتند، در مناره های امام زاده سید حمزه و صاحب الامر سنگر گرفتند. تنها محله «امیر خیز» در این بخش را هواداران مشروطه تشکیل می دادند.
جانب مقابل مهران رود، عرصه استقرار آزادیخواهان و زیر تسلط انجمن تبریز بود.
شجاع نظام مرندی و پسرش و سواران آنها، ضرغام نظام و سواران او و بسیاری دیگر که تا دندان مسلح بودند، روز بیست و سوم جمادی الاولی (دوم تیر ماه) محلهای استقرار مجاهدان را زیر گلوله گرفتند.

دو قهرمان، در دو محله

محلات «خیابان» و «نوبر» در بخش جنوبی مهران رود، جایگاه استقرار و سنگرهای مجاهدان بود که سرپرستی آنها بر عهده باقرخان بود.
ستارخان در «امیرخیز» مستقر بود و مجاهدان زیر فرمان او این منطقه و اطراف آن را در تصرف خود داشتند. مجاهدان که نقاط حساس و استوار را در عرصه عملیات خود سنگر بندی کرده بودند، با قدرت کامل به گلوله باران مستبدان پاسخ دادند.
سلسله جنگهای خونینی که به این طریق، آغاز شد یازده ماه طول کشید.
در پایان همین جنگ ها بود، که مشروطه از زیر خاکستر خود سر بیرون آورد.
یکی از دشوارترین لحظات در تاریخ ایران، باکندی و سنگینی، اما با اضطرابی خردکننده، سپری می شد. به نظر می رسید که همه آن ثمراتی که با آه و خون و اشک و فریاد فراهم شده است، در حال نابودی است:
اینجا بزنگاه تاریخ قیام بود. سرپیچ تندی بود که می بایست با شایستگی از آن گذشت... آیا می شد دست بر روی دست گذاشت تا همه چیز در پرتگاه سقوط فرو افتد و سالها بگذرد و عوامل نوینی برای رستاخیز دیگری فراهم آید؟ (4).
محله «امیر خیز» به تنهایی مقاومت می کرد. ستارخان با دسته کوچکی از تیراندازان خود، که تعدادشان به بیست تن هم نمی رسید، بی آنکه هراسی از آنچه پیش آمده بر دل راه دهند، به پایداری ایستادند. مؤلف تاریخ مشروطه می نویسد:
در این دو روزه که دیگر کوی ها دست از جنگ کشیدند و دولتیان به شهر در آمدند، مجاهدان قفقازی و برخی از دلیران بنام - از حسین باغبان و دیگران - که سر فرود آوردن به دولتیان نمی خواستند، به امیر خیز پناهنده در نزد او [ستارخان] می بودند. اینان با همه ی اندکی استوار می ایستادند. از آن سوی ارک را، که خود یک سنگر بسیار استوار و جایگاه قورخانه می بود؛ تنی چند از مجاهدان نگه می داشتند و از همدستان ستارخان می بودند.(5)
تلاش استبداد بر آن بود تا تمام مظاهر آزادی خواهی را در تبریز خاموش کند. مقاومت امیر خیز و آوازه دلیریهای ستارخان هنوز موجب نگرانی نبود. رحیم خان موقعی که در اهر نشسته بود، به پسرش تلگراف کرد که:
با وجود شما... ستار و باقر گرفتار نشود، جای تعجب است.حتماً گرفتار نمائید... هر جا باشد حکماً و حتماً بگیرید... منتها ده نفر کشته شود...(6).
عین الدوله در تلگراف خانه تهران، به مقتدرالدوله (والی آذربایجان) می گفت:
این ستار چه قابل است در مقابل این همه استعداد در ولایت ایستاده است؟! (7)

اندرزهای تاجرباشی

اما طولی نکشید که «ستاربیک» موجب نگرانی شدید شد. سفارت روسیه که سخت نگران نا تمام ماندن نقشه خونین خود بود، کوشش داشت که شعله به ظاهر کمرنگ «امیر خیز» هم هر چه زودتر خاموش شود تا «فتح کامل شده باشد.»
«پاختیانوف» کنسول روسیه، از امیرخیزیان درخواست ملاقات با ستارخان و یارانش را کرد او که «آشکارا و بدون محابا، طرفداری از استبدادیان می کرد، وقتی که دید سواران دولتی از قره داغی و مرندی و تفنگ چیان محله دوره چی و سرخاب نتوانستند کاری از پیش برند، به یاری ایشان برخاست و نقشه ای بسیار ماهرانه تنظیم کرد. حسن آقا تاجرباشی روس را که ساکن محله «خیابان» بود واداشت که به هر طریقی باشد، اهالی محله را با سخنان عوامفریبانه از عواقب وخیم امتداد جنگ بترساند، چنانکه ایشان را به ترک مجادله و منازعه مجبور نماید.» (8)
تاجرباشی هم حق نان و نمک را رعایت کرد و تا جائیکه از دستش بر می آمد، مردم را «نصیحت » کرد که:
با شاه مملکت پنجه در افکندن، خود را از خلق آویختن است. مجلس شورا با آن عظمت چه صرفه برد که شما ببرید... شما را چه شده است که پیروی از ستارخان و باقرخان می کنید؟ فردا چون عرصه بر مجاهدین تنگ شده، باقرخان از پی کار خود خواهد رفت و ستارخان سوار اسب شده به بیابان گردی مشغول خواهد شد و آن وقت شما گرفتار بدبختی و خسارت خواهید گردید.(9)
اما آن همه نیرنگ «پاختیانوف» تأثیری بر مقاومت مبارزان امیرخیز نگذاشته بود و اینک شخصاً آمده بود تا شاید از نزدیک کاری صورت دهد.

زیر پرچم بیگانه؟ هرگز

ستارخان درخواست کنسول را پذیرفت و اجازه داد که به دیدارش بیاید. بقیه داستان را از قلم نویسنده تاریخ مشروطه بخوانیم:
ستارخان بسیج پذیرایی کرده کسانی را از سردستگاه [مجاهدان] نیز برای بودن و گفتگو کردن خواند. کنسول چون درآمد، پس از نشستن و حال پرسیدن، چنین آغاز سخن کرد: (10)
امروز به «خیابان » رفتم و به دوه چی رفتم و اکنون نیز به اینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که به جنگ پیشدستی نکنید تا پیش آمد با گفتگو پایان پذیرد.
ستارخان پاسخی ساده داده گفت:
ما هیچگاه به جنگ پیشدستی نمی کنیم و همیشه از آن سوی به ما می تازند و ما جلوشان را می گیریم.
کنسول به ستارخان پیشنهاد کرد که بیرقی از کنسولخانه فرستاده شود و او به در خانه خود زده و در زینهار دولت روس باشد و نوید می داد که قره سورانی آذربایجان را از دولت ایران برای او بگیرد. ستارخان چنین گفت: جناب کنسول! من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم. (11)
«پاختیانوف» که انتظار چنین پاسخی نداشت، خیره و شگفت زده بر جای ماند و قدرت نداشت حرف دیگری بزند. پس از جای برخاست.
هنگام رفتن سفیر، ستارخان دست به اقدام شگفتی زد که در معنا، مکمل پاسخ پر شکوه او بود:
چون کنسول برخاست برود، ستارخان هفت تن از سواران قره داغ را که در جنگها دستگیر کرده بودند، به او سپرد که همراه نوکران خود به دوه چی برسان. کنسول از این رفتار بسیار شادمان گردید. (12)
این جوانمردی پر معنا را هم کنسول پیش بینی نکرده بود.

توطئه قتل ستارخان

مهاجمان دولتی که در پایداری مجاهدان، ستارخان را محور اصلی می دیدند، بر آن شدند تا او را به قتل برسانند. مردی علاف را که دم از دوستی با ستارخان می زد، فریفتند و به عرصه توطئه فرستادند. روزی او پیش ستارخان آمد و پس از مقدماتی گفت: از بالا خانه منزل من توپی که در نزدیکی امام زاده سید ابراهیم کار گذاشته اند، به خوبی پیداست و شما می توانید به آسانی توپچی را هدف قرار دهید. (درواقع این توپ، که درجای مناسبی قرار گرفته بود، مزاحمت بسیار برای مجاهدان امیر خیز فراهم می کرد). ستارخان بی آنکه احتمال خدعه و نیرنگی بدهد، همراه یک مجاهد و مرد علاف به سوی خانه او به راه افتاد. نزدیک خانه ناگهان از بالا خانه، ستارخان را هدف قرار دادند. مجاهد همراه ستارخان از پای در آمد، تیر به شانه ستارخان اصابت کرد و مرد علاف پا به فرار گذاشت. ستارخان آن زخم را بست و برای آن که دلتنگی و وحشت یاران خود را فراهم نکند، آن زخم را پنهان داشت.(13)
او به اتکاء قریحه ای روانشناختی که ناشی از هوش وتجربه اش بود دریافت که انتشار خبر زخمی شدنش، آن هم در شرایطی که پیشرفتهای ظاهری مستبدان، مردم را دچار یأس و سرخوردگی می کرد، خبری دشمن شادکن خواهد بود و در برابر، یأس و ناامنی فکری برای مجاهدان را در پی خواهد داشت. پس همان بهتر که در وضع حاضر، در پرده بماند.

پرچم های سفید

ابتکارات ستارخان در آن روزهای دشوار یأس ونومیدی، به راستی شاهکار بود. داستان پائین کشیدن پرچمهای سفید از بالای خانه ها، از شاهکارهای بسیار برجسته ستارخان بود. در آن اوضاع واحوال، پرچمهای سفید، برای مردم تبریز، نشانه های زبونی و ننگ تسلیم بود و برای مستبدان برگ برنده و سند پیروزی.
نوشته اند در اکثر کوچه ها، خانه ای نبود که این پرچم بر سردرش برافراشته نشده باشد. ستارخان بر آن شد تا این نشانه های ننگین را از پیشانی خانه های مردم تبریز بردارد. او خود آگاه بود که به چه کار پرشکوهی برخاسته است.
یکی از شاهدان عینی، پیرامون چگونگی این داستان نوشته است: آن روز ستارخان با جمعی مجاهد به خانه ما آمد و به تفصیل کنسول روس و پیشنهاد او را گفت. چون ناهار خوردیم گفت: می خواهم امروز بروم و بیرقهای سفید را بخوابانم. (14)
کار فرو کشیدن پرچمها روز 17 جمادی الاخر (25 تیر ماه ) انجام گرفت. همراهان ستارخان را در آغاز کار هفده نفر نوشته اند. آنها هر جا که پرچمی سفید بر پیشانی خانه ای دیدند، آن را پائین کشیدند، یا با تیر زدند. اولین پرچم را ستارخان خود با تیر زد. این پرچم روس بود که یکی از بازرگانان به نام حاجی محمد رضا شکویی بر سر در خانه خود برافراشته بود.
کار فرود آمدن پرچمها، در شرایطی که سربازان و تفنگچیان دولتی و اوباش هوادار استبداد شهر را در کنترل خود داشتند و به ویژه دستگیری یا نابود کردن ستارخان برایشان توفیقی بزرگ بود، کاری بس پر خطر و تکان دهنده بود.
شاهکار ستارخان، نقطه عطفی در کار جنبش مشروطه شد. در دلهای نومید آزادیخواهان، شوری عظیم پدید آورد. از همان گامهای نخست «وقتی مردم دیدند که ستارخان بی محابا پیش می رود و بیرقها را واژگون می کند، از هر سوی بر وی گرد آمدند. چنان شوری در دلها پدید آمد که فریاد «زنده باد ستارخان و نابود باد دشمنان مشروطه» مردم در تمام شهر پیچیده و کار به جایی رسید که خود اهالی در فرود آوردن بیرقها بر همدیگر پیشی گرفتند.(15)
آن هیجان شکوهمندی که کار ستارخان در مردم به وجود آورد، خیلی زود در مجاهدانی که عرصه پیکار را ترک کرده بودند درگرفت. آنها شرم زده از کناره های عافیت به میانه دریای طوفانی پریدند. یکی از مجاهدان گفته است:
تا دیدم ستارخان پرچمهای سفید را پائین آورد... اشک شادی از چشمانم جاری شد موضوع باور نکردنی بود. تمام شهر در دست مستبدین بود... باید من هم خود را به کمک او برسانم.(16)

حرکت از نو

اینک ضرورت داشت که آزادیخواهان تبریز رشته های گسیخته وحدت را دوباره به هم پیوند زنند. ستارخان مایل بود که انجمن دوباره فعالیت خود را آغاز کند. چرا که او و دیگر مجاهدان تنها همین فرصت را داشتند که عملیات نظامی را - اعم از دفاع و تهاجم - رهبری کنند. کار سازماندهی و اقدامات سیاسی و اجتماعی دیگر را انجمن بایستی چون گذشته در دست گیرد و دنبال کند.
اما انجمن ازهم پاشیده بود. بیشتر رهبران از بیم جان، روی پنهان کرده بودند، ساختمان انجمن تاراج شده و پرچمش پائین کشیده شده بود. ستارخان پرچم را دوباره به اهتزاز درآورده و حسین خان باغبان را به پاسداری از آنجا گمارده بود.
پس هم او و هم دیگر مجاهدان، تحرک دوباره انجمن را بسیار ضروری می دانستند. عده ای از جمله: محمد تقی طباطبائی، حاج مهدی آقا، سید حسین خان عدالت و میرزا اسماعیل نوبری داوطلبانه رهبری انجمن را بر عهده گرفتند و برای تأمین نیازهای مالی «کمیسیون اعانه» را تشکیل دادند. (17)
تا این زمان مجاهدان، بی هیچ چشمداشتی جانفشانی کرده بودند. اسلحه را نیز خود تهیه دیده بودند. فشنگ را هم خود می خریدند. اما این فداکاری نمی توانست استمرار یابد. بنابراین برقراری مزد برای اعاشه زندگی مجاهدان و تهیه اسلحه و فشنگ و دیگر تجهیزات نظامی برای آنان ضرورت داشت. (18)
چنانکه در جای دیگر از این کتاب اشاره شد، کاربرد عنوان «مجاهد» صورت عام داشت و به کسانی که هواخواه مشروطه بودند و در راه تحقق آن مبارزه می کردند، اطلاق می شد. مجاهدان اگر چه به طور عمده در نبردهای مسلحانه شرکت داشتند ولی برای کسانی که به اموری غیر از وظایف جنگی می پرداختند نیز این عنوان به کار برده می شد.
باید در باب گروههایی دیگر از مجاهدین (خاصه در تبریز)، مثل: مجاهدین قفقازی، مجاهدین گرجی ومجاهدین ارمنی هم توضیحاتی داده شود. «لفظ مجاهدین قفقازی اصطلاح کلی بود و به چهار گروه از مجاهدین تعلق می گرفت. مسلمانان قفقاز که تبعه روس بودند، اتباع ایرانی ساکن قفقاز، ایرانیانی که به قفقاز، رفت و آمد داشتند ودر آنجا به کاری مشغول بودند و پاره ای از افراد آذربایجانی که هیچگاه به قفقاز نرفته بودند، اما چون لباس واحد قفقازی - که نشانه ممتازی بود می پوشیدند، لذا همه آنها " مجاهدین قفقازی " شمرده می شدند.
مجاهدین گرجی و ارمنی وضع دیگری داشتند. آنها را به همان نام "ارمنی" یا "گرجی" می نامیدند.

امنیت ستارخانی

ستارخان، در برقراری امنیت اجتماعی، سعی بلیغ به کار می برد. او که خود طعم تلخ زور و تجاوز را چشیده بود، « غدغن کرد که مجاهدان به کسی چیرگی نکنند و کسی را نیازارند و از هیچ جا چیزی نگیرند.» (19) امیر خیزی تصریح می کند که پس از گسیختن شیرازه انجمن در تبریز، سامان ادارات دولتی به هم خورد. تفنگچیان دوه چی و سرخاب و سواران شجاع نظام مرندی دست تعدی باز کرده به قتل وغارت مردم پرداختند. تلاش آزادیخواهان در احیای فعالیت انجمن بیشتر برای این بود، که چون گذشته پناهگاهی برای دادرسی مردم وجود داشته باشد و از تجاوز افراد غارتگر جلوگیری شود. در راستای تأمین امنیت اجتماعی، ستارخان حتی بازار و امنیت آن را مورد توجه قرار داد. بازار و کالاهای آن همواره برای غارتگران مسلح، جذاب بود و از این رو هر گاه که فرصتی به دست می آوردند، خود را به انبارها و فروشگاه های بازار می زدند.
سنگرهایی از مجاهدان در بازار مستقر شد، که ستارخان آنها را زیر نظر حسین خان قرار داد. آزادیخواهان مرعوب شده ای که نهان شده یا متحصن شده یا کنار کشیده بودند، به تدریج احساس امنیت می کردند و به یاران خود می پیوستند.

پی نوشت ها :

1. نخستین اقدام انجمن تبریز آگاه ساختن انجمنهای ملی در سایر شهرها بود. در تلگرافی نوشت: دارالشوری و مبعوثین محترم ملّت در خطر مهاجمات خائنین، موقع غیرت و فتوت است که از برکت یک قوه متحد ملی عموم ملت ایران را از شر و فساد خائنین مستخلص نموده، به سعادت ابدی نائل شویم و به دنبال این اقدام، در صدد اعزام نیروی مسلح به تهران برآمد به زودی دفتر اعانه ای برای تأمین هزینه این اردوکشی دایر گردید. براون می نویسد: تنها در دومین روز تشکیل این دفتر، ده هزار تومان پول جمع آوری شد. گروه ستارخان و باقرخان هر کدام پنجاه نفر مجاهد را تجهیز کرده بودند.
2. ویجویه نقل از دو مبارزه جنبش مشروطه، ص 45.
3. نقل از قیام آذربایجان و ستارخان، ص 112.
4. برخی ملاحظات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطه، ص 184.
5. تاریخ مشروطه، ص 191- 192.
6. تاریخ مشروطه، ص 683.
7. تاریخ مشروطه، ص 683.
8. قیام آذربایجان و ستارخان، ص 122.
9. همان، ص 122- 123.
10. امیرخیزی می گوید: وقتی وارد سالن شد به ستارخان دست داد و گفت: تو مرد دلیری هستی و من شخص شجاع را دوست دارم. (ص 129)
11. تاریخ مشروطه، ص 693- 694.
دربار رفتار و سخنان ستارخان در این دیدار تاریخی گزارشهای متنوعی داده اند: امیر خیزی محل دیدار را انجمن حقیقت تبریز ذکر می کند و پاسخ ستارخان را به کونسول این گونه می آورد: جناب کونسول ! من می خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین باشند. شما می خواهید من زیر بیرق روس بروم ؟! هرگز چنین کاری نخواهد شد (قیام آذربایجان و ستارخان، ص 129).
نویسندگان کتاب دو مبارزه جنبش مشروطه از قول سردار می نویسند: جناب کنسول من قره سورانی نمی خواهم. کار از اینها گذشته است ما ایرانیان اگر غیرت داشته باشیم. مشروطه را خواهیم گرفت. بیرق شما برای ما شایستگی ندارد در این کتاب هم چنین آمده است که وقتی کونسول به امیرخیز آمد، ستارخان در سنگر بود و چون به او خبر دادند، پا برهنه و کلاه نمدی برسر و تفنگ به دست پیش کونسول آمد. (ص 49- 50).
12- همان.
13. برگرفته از: قیام آذربایجان و ستارخان، ص 131- 132 و نیز تاریخ مشروطه ایران، ص 694.
14. از نامه حاج حسن آقا پسر حاج مهدی آقا از همرزمان ستارخان به کسروی، تاریخ مشروطه، ص 694.
15. امیرخیزی، صفحه 133. وی می نویسد: جای تعجب بود که در عرض این چند ساعت، کسی از مخالفین به ممانعت برنخاست.
16. نقل از : دو مبارز جنبش مشروطه، ص 51.
17. امیرخیزی نام 56 نفر از بازاریان و اغنیا را که اعانه پرداخته اند از روزنامه «نامه ملت» نقل کرده است. حداقل مبلغ پرداختی 10 تومان و حداکثر 100 تومان است. (ص 163 به بعد)
18. تاریخ مشروطه، ص 709، نقل به معنی.
19. قیام آذربایجان و ستارخان، ص 162.

منبع: پناهی(پناهی سمنانی)، محمد احمد؛ (1385)، ستارخان (چهره های تاریخی 4)، تهران، ترفند، چاپ پنجم