نویسندگان: دکتر حسین خوشدل مفرد (1)، مهدی خیراندیش (2)



 

2.موانع تدّبر در قرآن

شناخت آفت ها و موانع تدّبر چه در حوزه ی مسائل روحی و عوامل نفسانی و چه در حوزه ی مسائل علمی و شیوه ها نقش بسیار مهمی را در به کارگیری روش ها و کلیدهای مناسب فهم قرآن در برخواهد داشت.
بررسی تاریخ تفسیر و جریانات فکری مختلف در آن، ما را با مجاری انحراف و موانع تدّبر در قرآن آشنا کرده و سبب خواهد شد تا با استواری و استحکام بیشتری قدم در عرصه فهم و بهره برداری از این کتاب آسمانی بگذاریم. هنگامی اهمّیّت و جایگاه این موضوع بیشتر نمایان می شود که می بینیم معصومان (ع) آفت شناسی را در تمام حوزه های دین به ضرورت مطرح نموده و اهمّیّت آن را متذکر شده اند.
امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه می فرمایند:
«و اعلموا انکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نقضه و لن تمسکوا به حتی تعرفوا الذی نبذه» (سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ی 147).
در همین زمینه از امام حسن مجتبی (ع) نقل شده که می فرمایند:
«اعلموا علماً یقیناً انّکم لن تعرفوا التقی حتی تعرفوا صفة‌الهدی و لن تمسکوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نبذه و لن تتلوا الکتاب حق تلاوته حتی تعرفوا الذی حرّفه فاذا عرفتم ذلک عرفتم البدع و التکلف و رأیتم الفریه علی الله و التحریف و رأیتم کیف یهوی من یهوی و لا یجهلنکم الذین لا یعلمون» (حرانی، 227).
لذا با توجه به اهمّیّت بحث موانع تدّبر به نظر ضروری می رسد تا به صورت مستقل و مجزا به بیان مباحثی پیرامون آن بپردازیم.

2ــ1ــ آلودگی دل و تیرگی آن

قرآن کریم گرچه کتاب جهانی و جاودانه است و اختصاص به عصر یا منطقه یا گروه خاصی ندارد، اما همگان توفیق بهره گیری از آن را ندارند. این کتاب، هدایت کننده کسانی است که متقی و پاکند، همان هایی که به فطرت اولیّه خود باقی مانده و مجهز به تقوای ذاتی می باشند. انسان به طبع اولیّش متمایل به حق و خواستار شناخت هر چیزی است که به او عرضه می شود. ولی اگر سخن حق بر او عرضه شود و او به پیروی از هوای نفس یا شیطان از آن سرباز زند و به همین روش ادامه دهد، دیگر با هر حقّی که مواجه شود آن را نخواهد پذیرفت. (طباطبایی، المیزان، 102/18) در تمام مواردی که خداوند در قرآن برای دل ها مرضی را ذکر می کند، احوال و آثاری از آن دل ها بیان می کند که می رساند این قلوب از فطرت مستقیم خود خارج شده و از راه صحیح منحرف می باشند.
قلبی که بر طهارت فطری و اصلی خود باقی نمانده باشد در فهم معارف دینی و حقایق الهی دچار درنگ و مشکل خواهد شد و در نتیجه با گذشت زمان، کار به جایی خواهد رسید که از فطرت اصلی فرد هیچ چیز نخواهد ماند و در آنجاست که قرآن برای آن فرد چیزی جز خسارت نخواهد بود که «... و لا یزید الظّالمین إلا خساراً» (اسراء، 82)، (طباطبایی، المیزان، 184/13).
پس معارف قرآن، در دل بسته نفوذ نمی کند اما کسانی که فطرت خویش را حفظ کرده باشند چه مانند صهیب از روم آمده باشند یا مانند سلمان از ایران و یا مانند بلال از حبشه و یا مانند عمار از سرزمین حجاز برخاسته باشند، همه در برابر این کتاب الهی یکسانند و هدایت قرآن بالاصالة عمومی است و آیاتی مانند «ذلک الکتابُ ‌لا ریب فیه هدیً للمتّقین» (بقره، 2) و «إنّما أنتَ منذر من یخشاها» (نازعات، 45) و «لینذر من کان حیّا...» (یس، 70) ناظر به اختصاص دعوت قرآن به پارسیان، اهل خشیت و زنده دلان نیستند بلکه ناظر به بهره برداری از قرآن و مانند آن می باشند پس در عین آنکه قرآن برای هدایت همگان است تنها انسان های پارسا و بیداردل از آن بیمناک می شوند و یکی از دستمایه های لازم برای استفاده از قرآن فطرت پاک و قلب سلیم می باشد. (جوادی آملی، 37).
یکی از موانع مهمّ و محوری در امر تدّبر در قرآن، آلودگی دل می باشد که موجب حجاب های گوناگونی در برابر فهم قرآن است. در قرآن کریم هم با عناوینی همچون طبع بر قلب، ختم بر قلوب، قفل بر قلوب، اکنه بر قلوب و مرض قلوب به این موضوع اشاره شده است.
خداوند متعال در آیات مختلف و به مناسبت های مختلف، گروه هایی همچون منافقین، کفّار و مؤمنین ضعیف الایمان را با عناوین فوق الذکر مورد خطاب قرار داده و آن ها را متّصف بدین صفت دانسته است که به مواردی از آن اشاره می شود.
علّامه طباطبایی (ره) ذیل آیه «و إذ یقول المنافقون و الّذین فی قلوبهم مرضٌ...» (احزاب، 12) می نویسد: منظور از آن هایی که در دل هاشان مرض دارند افراد ضعیف الایمان از مؤمنین هستند. (طباطبایی، المیزان، 286/16).
و یا در مورد آیه «... و لیقول الّذین فی قلوبهم مرضٌ...» (مدثر، 31) اشاره می کند که مراد از «الّذین» بیماردلان منافق و کسانی هستند که در دل هاشان مبتلا به شک و نفاق و لجبازی می باشند. (طباطبایی، المیزان، 89/20) ایشان در ذیل آیه «و قالوا قلوبُنا فی أکنّةٍ ممّا تدعونا إلیه...»‌ (فصلت، 5) می نویسد: کفّار در خطاب به پیامبر (ص)‌ گفتند که دل های ما در ظرفی پنهان شده که دیگر هیچ دعوتی در آن رخنه نمی کند. (طباطبایی، المیزان، 360/17).
همین طور ذیل آیه «أفلا یتدبّرون القرآن أم علی قلوبٍ أقفالها» (محمد، 24) بیان می دارد که طبق سیاق آیات قبلی، این آیه متعرض حال منافقان و افراد بیماردلی است که بعد از ایمان، به کفر برمی گردند (طباطبایی، المیزان، 241/18). علّامه در تشریح و چگونگی سلامت و آلودگی و بیماری دل انسان ها بیان می دارد که:
دل انسان ها در خطر نوعی بیماری قرار دارد و قهراً وقتی برای چیزی حالت بیماری تصوّر شود، حالت سلامتی هم دارد، چون سلامتی و مرض در مقابل هم هستند، تا یکی از آن دو فرض نداشته باشد، دیگری هم فرض ندارد. در کلام خداوند متعال هر جایی که برای دل ها اثبات مرض کرده، احوال آن دل های مریض و آثار آن را بیان کرده و به ذکر اموری پرداخته که دال بر از دست رفتن استقامت فطری دل ها می باشند. مرض قلب عبارت است از اینکه دل، دچار نوعی تردید و اضطراب شود. به طوری که مسئله ایمان به خدا و اطمینان نسبت به آیات آن را کدر کند و ایمان، آمیخته به نوعی شرک گردد. در مقابل سلامتی و صحت قلب عبارت است از اینکه قلب انسان به خاطر خلوص در توحید خداوند و اعتماد به او و بریدن از هر چیز دیگری استقامت فطری خود را حفظ نموده و راه میانه را از دست ندهد (طباطبایی، المیزان، 377/5).
وی در جای دیگری می نویسد:
براساس عرف و اصطلاح قرآن کریم، مرض قلب عبارت است از شک و تردیدی که
بر درک آدمی نسبت به آنچه مربوط به خداوند و آیات اوست مستولی و چیره می شود و نمی گذارد قلب با آن معارف که همان عقاید دینی است پیوند بخورد و انسان مبتلای به آن شک و تردید، عقد قلبی نسبت به خدا و آیاتش داشته باشد. (طباطبایی، المیزان، 378/5).
لذا گروهی از بیماردلان هستند که ایمانشان ضعیف است. اینان کسانی هستند که دل هایشان به پر کاهی می ماند که هر لحظه دستخوش نسیم ها شده به این سو و آن سو کشیده می شود. گروهی دیگر از آن ها منافقین هستند که به زبان، اظهار ایمان می کنند ولی اصلاً ایمان ندارند و در باطن کافرند اما کافر بی شهامتی که کفر خود را علنی نمی سازد بلکه به خاطر مصالح مادی خود، آن را پنهان می کنند. بنابراین هنگامی که در قرآن از هر دو دسته مؤمنین سست ایمان و منافقین تعبیر به بیماردل می شود در حقیقت می خواهد بفهماند که هر دو دسته از یک جهت با هم مشترکند و آن عبارت است از نداشتن ایمان. دل های منافقین از مرحله شک درباره حق سیر نموده و در آخر به انکار حق منتهی شده است. آن ها در آغاز به خاطر ارتکاب به دروغ و اینکه در دل دچار شک بودند ولی به دروغ، دعوی ایمان کردند، بیماردل شدند و به تدریج، خدای متعال به بیماریشان افزود تا در آخر منکر حق شده و آن را مسخره کردند و هلاک شدند. پس خدای سبحان مرض قلب را در حد امراض جسمانی دانسته که به تدریج شدّت می یابد و در صورت عدم علاج آن ها، این امراض مزمن شده و در نهایت منجر به هلاکت بیمار خواهد شد. (طباطبایی، المیزان، 378/5).
با دقّت در گفتار علّامه به نظر می رسد که ایشان برای آلودگی و بیماری دل، مراتبی قائل می باشند. وی، خفیف ترین مرتبه بیماری دل را شامل حال مؤمنین ضعیف الایمانی می داند که در دل دچار مرض و از ایمانی سست برخوردار می باشند. مرتبه شدیدتر این بیماری را به منافقین و کفّاری نسبت می دهد که قلبشان از شدّت بیماری، فاقد حیات ایمانی می باشد.

2ــ2ــ بدعت ها و تحریفات

علّامه طباطبایی (ره) در مقدمه ی تفسیرالمیزان، ضمن بحثی اجمالی پیرامون تفسیر قرآن به بیان شیوه ی تفسیری خویش و نقد دیگر شیوه های تفسیر می پردازند. ایشان در مقدّمه المیزان می نویسند: بعد از رسول خدا (ص) در عصر خلفا و فتوحات اسلامی، مسلمانان در مناطق فتح شده با فرقه های مختلف و امّت های گوناگون که دارای مذاهب مختلفی بودند
آشنا شدند. این خلط و آمیزش سبب شیوع مباحث کلامی در بین مسلمین شد. از سوی دیگر در اواخر سلطنت امویان و اوایل عباسیان فلسفه یونان به زبان عربی ترجمه شده در بین علمای اسلامی انتشار یافت و همه جا مباحث عقلی ورد زبان ها شد. مقارن با انتشار مباحث فلسفی، مطالب عرفانی و صوفی گری نیز در اسلام راه یافته، جمعی از مردم به آن اظهار تمایل نمودند تا به جای برهان و استدلال فقهی، معارف و حقایق دینی را از طریق مجاهده و ریاضت های نفسانی دریابند. در این میان، گروهی از مردم هم با تعبّد صرف به دستورات رسول خدا (ص) در فهم آیات قرآن فقط به احادیث اکتفا نموده و در فهم معنای حدیث هم، هیچ گونه مداخله ای نکرده و به ظاهر آن ها تعبد می کردند. این چهار عامل به همراه اختلاف مذاهب سبب شد تا روش اهل علم در تفسیر قرآن کریم مختلف شود و این در حالی بود که اختلاف مذاهب آن چنان در میان مسلمین تفرقه افکنده بود که میان مذاهب اسلامی هیچ جامعه ای، کلمه واحدی جز (لا اله الا الله و محمد رسول الله) نمانده بود (طباطبایی، المیزان، 5/1). بدیهی است که می توان اختلاف مذاهب و شیوه های تفسیری مختلفی که میان مردم رواج پیدا کرد را یکی از عوامل مهم درک ناصحیح مفاهیم قرآن و تدّبر در آن به شمار آورد.

2ــ3ــ وسوسه های شیطان

صراط مستقیم تنها راه هدایتی است که آغاز آن در فطرت همه ی انسان هاست و پایانش به لقاء‌ خداوند ختم می شود و انسان با پیمودن این راه آشکار الهی صعود کرده و عنداللهی می شود. (جوادی آملی، 203).
قرآن کریم، صراط مستقیم را دین قیّم الهی می داند و چون خود بیان کننده دین الهی است، پس صراط مستقیم هم هست. (همان، 214).
شیطان به عنوان دشمن سوگندخورده انسان در میان این راه، نقش اضلالی دارد و سعی می کند تا او راه مستقیم را نشناسد و اگر نتوانست و انسان صراط مستقیم را شناخت، آن گاه کوشش می کند که این راه شناخته شده را نرود. (همان، 204).
بنابراین شایسته است تا ما انسان ها به عنوان مخاطبین قران و سالکین این صراط مستقیم با شناخت موانع شیطانی در فهم قرآن و برطرف نمودن آن ها پای در سرای اسرار قرآن نهاده و مقرب درگاه الهی شویم.
علّامه طباطبایی (ره) در مورد کیفیت و چگونگی وسوسه شیطان می نویسد:
از آیات «... لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم* ثمّ لآتینّهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن إیمانهم و عن شمائلهم و لا تجدُ اکثرهم شاکرین» (اعراف، 16 و 17) استفاده می شود که ابتدا شیطان در عواطف نفسانی انسان یعنی در بیم و امید او، در آمال و آرزوهای او و در شهوت و غضب او تصرّف نموده، آنگاه در اراده و افکاری که از این عواطف برمی خیزد تصرّف می کند. نزدیک به همین معنا را می توان از آیه «قال ربّ بما أغویتنی لأزیننّ لهم فی الأرض و لأغوینّهم أجمعین» (حجر، 39) به دست آورد. (طباطبایی، المیزان، 39/4).
پس بنابر آیات فوق الذکر، میدان تاخت و تاز شیطان، ادراک انسانی و ابزار کار او، عواطف و احساسات بشری خواهد بود و به شهادت دو آیه «من شرّ الوسواس الخنّاس* الّذی یوسوس فی صدور النّاس» (ناس، 4 و 5) وسوسه ها، اوهام کاذب و افکار باطل را شیطان در نفس انسان القاء ‌می کند.
تصرفات شیطان در ادراک انسان، تصرّف طولی است نه در عرض تصرّف خود انسان تا منافات با استقلال وی در کارهایش داشته باشد. به طوری که از آیه «... لأزیننّ لهم فی الأرض و لأغوینّهم أجمعینَ» (حجر، 39) استفاده می شود، تنها می تواند چیزهایی را که مربوط به زندگی مادی دنیا است زینت داده و بدین وسیله در ادراک انسان تصرّف نموده و باطل را به لباس حق درآورده و کاری می کند که ارتباط انسان به امور دنیوی تنها به وجهه ی باطل آن امور باشد و در نتیجه از هیچ چیزی فایده صحیح مشروع آن را نبرد. وقتی انسان کارش به جایی رسید که از هر چیزی تنها وجهه باطل آن را درک کند و از وجهه حق و صحیح آن غافل شود، رفته رفته دچار غفلت دیگری می گردد که ریشه ی همه گناهان است و آن غفلت از مقام حق تبارک و تعالی است. (طباطبایی، المیزان، 30/8).

پی نوشت ها :

1.عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کاشان
نشانی الکترونیکی: khoshdel75@yahoo.com
2.کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث
نشانی الکتریکی:kazemayn@yahoo.com
*تاریخ دریافت مقاله: 1389/7/14
*‌تاریخ پذیرش مقاله: 1389/8/25

منبع: نشریه علوم و معارف قرآن کریم، شماره 8.