[1] با شخصیت هایی که برای داستان هایتان می سازید، زندگی کنید، سیگار بکشید و حرف بزنید.نگران نباشید، من شیزوفرنی ندارم و روانشاسم می تواند این مساله را ثابت کند.
- برای اول کار لازم نیست که تصمیم بگیرید از دنیای زنانه و آدم هایی که اصلا نمی شناسید، حرف بزنید.سراغ زندگی ای بروید که تجربه اش کرده اید یا حداقل از نزدیک شاهدش بودید؛ در غیر این صورت خراب می شود.برای مثال اگر تا با حال یک شب در قصری قدیمی اقامت نکرده اید، لطفا بلند پروازی را کنار بگذارید و داستانتان را در یکی از همان خوابگاه هایی که یک عمر از زندگی تان را در آن گذرانده اید پیش ببرید.
[2] من در بیشتر داستان هایم شخصیتی را خلق می کنم که خیلی شبیه به مکس موردون رمان « دریا» است و به نظرم این مساله هیچ اشکالی ندارد.من این مرد را خوب می شناسم و از سر همین شناخت است که مخاطب هایم هم او را دوست دارند.مکس موردون مرد تنهایی است، مردی که باید او را یک روشنفکر خطاب کنید و من از این رویکرد دفاع می کنم.هر چند منتقدان ادبی و کج سلیقه انگلیس انگ کلیشه را به این رویکرد می زنند اما تجربه ثابت کرده است که مخاطب با این رویکرد ارتباط برقرار می کند.فیلیپ راث بهترین نویسنده این روزهای آمریکا هر چه دارد از سر یکی از همین شخصیت هاست؛ همان ناتان زاکرمن مشهور که چند بار هم فیلیپ راث او را در انتهای رمان هایش کشته و با این حال در داستان بعدی سر حال و زنده داستان نویسنده را پیش می برد.یا همان هری خرگوشه جان آپدایک که نام نویسنده اش را برای همیشه ماندگار کرده است.
[3] از اول بنا را روی نوشتن یک حجم مشخص نگذارید، شروع کنید به نوشتن و تا هر جا که داستان کشش داشت ادامه بدهید.به هر حال قرار نیست ناشر یا کسی نماینده ای را بالای سرتان بنشاند و همین که داستان را تمام کردید، آن را به یغما ببرد.شما فرصت بازنویسی دارید و می توانید هر جا را که به نظرتان اضافه بود حذف کنید و دور بریزید.وقتی داستان را شروع کردید، ناخودآگاه پای چیزهایی به میان داستان باز می شود که قابل کنترل نیستند.رفته رفته این نکته ها پیش رویتان می آیند و شما را امیدوار می کنند اما اگر این امید هر چند صفحه یک بار بیشتر نشد، یعنی که شکست خورده اید.
[4] بی تکلف بنویسید، از اطوارهای زبانی بپرهیزید که دوره اش سر آمده است و خیلی ها قبل از شما آن را به اوج رسانده اند.در واقع استفاده از زبان ساده است که می تواند داستان شما را پر کشش کند.حتی زمانی که قصد دارید از یک ماجرای عمیق و پیچیده حرف بزنید، باز هم این زبان ساده است که به مدد شما می آید و داستان را خواندنی می کند.
[5] زیاد درباره داستانی که هنوز ننوشته اید حرف نزنید.لازم نیست ذهن منتقدانتان را نسبت به آنچه قرار است در آینده منتشر شود، آماده کنید.اول بنویسد و تمامش کنید بعد برای آن آنونس بروید.
[6] برای نوشتن نقطه مشخصی را در خانه و دفتر کارتان انتخاب کنید، حتی اگر در کتابخانه عمومی کار می کنید، باز هم مهم است که حالت نوشتنتان و موقعیت جغرافیایی همانی باشد که در شروع داستان بود.روزانه تعداد مشخصی کلمه بنویسید و همان قدر که از قبل مشخص کرده اید کار کنید، البته ممکن است همه این دست نوشته ها فایده نداشته باشند اما همان قدر که از روز اول عهد کرده اید بنویسید.
[7] گاهی وقت ها موقع نوشتن ممکن است از خواندن بترسید، وقتی می نویسید انگار که خودتان را بیشتر می شناسید.اما درست همین جاست که باید جلوی خودسانسوری را بگیرید، از خودتان بنویسید، از تجربه های شخصی تان.
- اگر نویسنده هستید که خیلی زود نتیجه می گیرید و اگر نه در هیچ کلاس ادبیات خلاقانه ای به نتیجه نخواهید رسید.در واقع من که هرگز به کلاس های این چنینی امیدی نداشته ام، هر کسی هم که این دوره ها را گذرانده و بعد دیده ایم که نویسنده خوبی از آب در آمده است بیشتر به خاطر این است که از پیش تر چیزی در چنته داشته و بس.نویسندگی فقط و فقط تمرین کردن است و بس.مدام باید بنویسید.
منبع:نشریه خردنامه همشهری(کتاب)، شماره 74