نویسنده:پل استر



 
[1]
سراغ سوژه ای بروید که خودتان باورش کرده اید، در غیر این صورت محال است که خواننده تان داستان شما را باور کند.اما زیاد هم سراغ سوژه دم دستی نروید.حادثه و شانس همیشه در زندگی ما تاثیر گذار بوده، همه چیزمان را زیر و رو می کند.اگر این غیر منتظره بودن از زندگی ما حذف می شد، چه زندگی کسل کننده ای را قرار بود پشت سر بگذاریم؟ پس همین غیر منتظره های باور پذیر است که داستان را خواندنی می کند.
[2]
تلفن آفت نوشتن است.جایی را برای نوشتن انتخاب کنید که هیچ وسیله ارتباطی دم دستتان نباشد.جواب دادن به دو تلفن کافی است که رشته هر آنچه ساخته اید از هم بگسلد و بعد هم دو روز باید عقب گرد بزنید.
[3]
به واقعیت ها نزدیک شوید، نزدیک نزدیک.اما باید بدانید که از کجا و چطور؟ حتی وقتی که دارید از یک جور رویا حرف می زنید، از یک داستان تخیلی باز هم باید از زاویه نگاه به یک واقعیت سراغش بروید، نکته اینجاست که باید تفاوت میان این نزدیک شدن را پیدا کنید.گاهی وقت ها می توان دردناک ترین لحظه های زندگی یک آدم را در خیال بافت، آن قدر واقعی که انگار درست روبه روی خودتان اتفاق افتاده است.برای اینکه حتما این ماجرای دردناک یک جایی اتفاق افتاده است، جایی که از آن بی خبرید، پس درست مثل اتفاقی که پیش رویتان رخ داده است، داستان را پیش ببرید.
[4]
کلمه ها را بیخود خرج نکنید، واژه ها بار دارند.کلمه ابزار دست نویسنده است، جز این چیزی ندارید، پس هدرش ندهید.کلمه تنها چیزی است که درباره اش باید خساست به خرج بدهید.شما کشیش نیستید که مثل وقت موعظه کردن و برای تاثیر کلام مدام واژه های مترادف و هم معنا را کنار هم بچینید.
[5]
زبان روان بیشتر از سبک و ژانر به کارتان می آید، سعی کنید به زبان خودتان برسید و این یعنی تمرین فراوان.تمرین کنید، برای خودتان زبان بسازید، زبانی برای لحظه هایی که می خواهید تراژدی بسازید و زبانی برای عاشقانه ها؛ زبانی که تغییر محسوسی در داستانتان ایجاد نکند اما برای مخاطبتان نشانگر تغییر باشد؛ یک جور نشانه از حسی که قرار است یک صفحه جلوتر گریبانش را بگیرد.
[6]
بیلی وایلدر جمله ای دارد که عمیقا روی من تاثیر گذاشت: «اگر از صمیم قلب شادی هستی وقتی آن رسیده که درست در میانه این شادی یک داستان تراژدیک خلق کنی و اگر به همان اندازه حس بدبختی گریبانت را گرفته باید کمدی بنویسی.» من به این جمله رسیده ام، وقت این جور نوشتن دنیای پیش رویت را وسیع تر می بینی از دور و درکش می کنی؛ درست مثل یک توپ بزرگ که وقتی از دور به آن زل می زنی تشخیص اجزای آن برایت آسان تر است.
[7]
نگذارید که از همان اول کار منتقدها به داستان هایتان بر چسب بزنند و شما را در ژانر بگنجانند، این یک جور بستن دست و پای شماست.جلوی کارتان را می گیرند و برایتان خط کشی می کنند، نویسنده این ژانر بودن و آن ژانر یعنی کردن شما در قفس، زیر بارش نروید.
[8]
اولین خواننده داستان هایتان را بیرون از چار دیواری عشق انتخاب کنید، محبوبتان نمی تواند آن چنان که باید درباره داستان شما اظهار نظر کند.اول کار لااقل بهتر است سخت گیرترین ویراستاری را که می شناسید، انتخاب کنید.
[9]
سراغ آدم هایی بروید که در کافه ها و مجامع دانشگاهی حتی راهشان هم نمی دهند یا اینکه شاید خود آنها از این جور جمع ها می ترسند.از دل زندگی آدم های حاشیه ای به دنیای غریبی می رسید؛ دنیای بی رحمی که مدام به تو رو دست می زند و این همان نکته اعجاب آوری است که اگر باقی فوت و فن های داستان نویسی را بدانید، نجاتتان می دهد و شما را تبدیل به نویسنده ای طراز اول می کند، چون شما از کاشفان این دنیای تو در تو خواهید بود.
منبع:نشریه خردنامه همشهری(کتاب)، شماره 74