تحولات سیاسی و اداری در عصر ساسانیان (1)
پارس، استانی که خاستگاه دولت نوین ساسانیان بود، در آستانه سده سوم میلادی شهرت پیشین خود را از دست داده بود. تخت جمشید پایتخت دولت هخامنشیان که لشکریان اسکندر
نویسنده: دکتر سید علی علوی
چگونگی به وجود آمدن سلسله ساسانیان
پارس، استانی که خاستگاه دولت نوین ساسانیان بود، در آستانه سده سوم میلادی شهرت پیشین خود را از دست داده بود. تخت جمشید پایتخت دولت هخامنشیان که لشکریان اسکندر مقدونی آن را به آتش کشیدند، بیش از چهارصد سال بود که به صورت ویرانه ای برجای مانده بود. اما از دیرباز در همسایگی آن پایتخت نوینی پدید آمده بود که استخر نام داشت. شاهان محلی با حفظ رسم های کهن نام شاهان بلند آوازه هخامنشی (اردشیر و دارا) را بر خود می نهادند. از تاریخ چهارصد ساله این استان که نخست جزئی از حکومت پادشاهی سلوکیان و سپس بخشی از کشور اشکانیان بود آگاهی چندانی در دست نداریم. بنا به نوشته های تاریخ باستان، از آغاز سده سوم میلادی، در دودمان فرمانروایان پارس، دگرگونی پدید آمد و پاپک فرزند ساسان، فرمانروای پارس که در نزدیکی استخر می زیست، حکومت این سرزمین را به چنگ آورد و پس از چندی پسر بزرگ تر خود شاپور را بر تخت شاهی نشاند. (لوکونین 1365: 39-40) بنابر روایت ایرانی، ساسان موبدی در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در «خور» بود؛ بابک، گوچیهر فرمانروای فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت، به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحه ای مرد و برادرش اردشیر جانشین وی شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسله جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (.224م) و خود شاهنشاه شد (.226م). وی حکومت سست ملوک الطوایفی اشکانیان را با حکومت سلطنتی پرقدرتی که از طریق یک تشکیلات اداری متمرکز اما رو به گسترش امور را می گذراند، جایگزین کرد؛ و با اعلام این که نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشینان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمین های شاهان هخامنشی را باز خواهند ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده های خود وفا کرد. نبردهای سریعش حدود ایران را در شمال خاوری تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. این خاندان که بعد از اشکانیان تا حمله اعراب در ایران حکومت کردند، بعد از خاندان هخامنشی مقتدرترین و معروف ترین سلسله شاهنشاهی ایران قبل از اسلام بود. مؤسس این سلسله «اردشیر پور بابک پور ساسان» و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود و سلطنت آنان از کشته شدن اردوان آخرین پادشاه اشکانی (.226م یا. 224م) تا کشته شدن یزدگرد سوم (.652م=31. ه) به مدت 426 سال تداوم یافت. و در این مدت 35 تن از آنان به ترتیب زیر حکومت کرند:اردشیر (224 تا 241. م): از جمله کارهای اردشیر جمع آوری اوستا و رسمی کردن دین زرتشت و دخالت دادن مغ ها در تعقیب مرتدین و تقسیم اهالی به طبقات و درجه بندی مستخدمین ادارات و زنده کردن قشون جاویدان داریوش اول بود (پیرنیا 1356: 182) ساختن شهرهایی چون «اردشیر خورّه» (گور، جور، فیروز آباد) در فارس، «به اردشیر» (ویه اردشیر، وِه اردشیر، سلوکیه جدید)، «بوذ اردشیر» (موصل)، «وَهِشت آباد اردشیر» (بصره)، «ریواردشیر» و «رام اردشیر» هر دو در پارس به او نسبت می دهند (زرین کوب 1379: 19)
شاپور اول (241 تا 271. م) یا (241-272) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگ نبشته ها او را مردی با وجنات زیبا و نجیب وصف می کند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر می ورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادی کامل داد، به مانی اجازه داد تا دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراتوری او از هر ایذایی مصون باشند.» با ادامه ی ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفه مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمی رسید، اما در سلسله طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدی در شهر شاپور ساخت که ویرانه های آن هنوز نام او را برخود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمان های بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدی با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل می داد؛ برای ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگ فرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور برای طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر هم چنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. جانشینان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند. (دورانت 1378، ج4: 175-176) بنای شهر شاپور در نزدیکی کازرون در فارس، نیشابور در خراسان و جندی شاپور در خوزستان (مابین شوشتر و دزفول) را به او نسبت می دهند (پیرنیا 1356: 185) از وقایع مهم سلطنت او پدید آمدن مانی است. که مذهبی آورده در موقع تاج گذاری شاپور (242.م) اصول آن را در ملأ عام بیان کرد (پیرنیا 186: 1356)
3- هرمز «هُرمِزد» اول (271 تا 272. م): وی مانی را که از ایران رفته بود خواسته، در قصر خود در دستگرد پناه داده و نوازش کرد. (پیرنیا 1356: 186)
4- بهرام «وَرَه ران» اول (272 تا 275.م): بهرام به علت بی تدبیری و ضعف نفس آلت دست «کرتیر» موبد هراس انگیز عهد ساسانی بود. نفوذ کرتیر موجب توقیف و محاکمه مانی شد. محاکمه مانی چهار روز طول کشید. سپس او را به زنجیر کشیده، 26 روز در زندان نگاه داشتند و پس از آزار و شکنجه او را کشته، پیکرش را مثله کردند و پوستش را از کاه آکندند و سرش را جدا کرده، بر یکی از دروازه های شهر جندی شاپور آویختند. (زرین کوب 1379: 28)
5- بهرام دوم (275 تا 282.م)
6- بهرام سوم (282 تا 282)- معروف به سکانشاه، بیش از چند ماه حکومت نکرد.
7- نرسی (282 تا 301.م)
8- هرمز دوم (301 تا 310): تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302- 309) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه های فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدی برای رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهده دار می شد. (دورانت 1378، ج4: 175-176)
9- آذر نرسی (310 تا 310) بیش از چند ماه حکومت نکرد.
10- شاپور دوم (310 تا 379) پس از کشته شدن آذر نرسی چون از زن عقدی در خانواده سلطنت کسی نبود که بر تخت سلطنت نشیند، طفلی که منتظر بودند زن هرمز دوم بزاید- همین که موبد اعلام کرد که پسر خواهد بود- را شاه دانسته، تاج شاهی را در خوابگاه ملکه آویختند. بنابراین شاپور دوم معروف به شاپور ذوالاکتاف هفتاد سال، یعنی چند ماه بیش از عمرش سلطنت کرد. وی در سال 379. م درگذشت (پیرنیا 190:1356)
11- اردشیر دوم (379-382.م) نوشته اند وی پادشاهی بود نیک سیرت و تمام عوارض را موقوف کرد لذا به اردشیر خیر موسوم گردید. در سال چهارم سلطنتش او را خلع کردند، چون او می خواست از نفوذ فوق العاده نجبا بکاهد (پیرنیا 1356: 195)
12- شاپور سوم (382-388.م)
13- بهرام چهارم (388-399.م)
14- یزدگرد اول: در 399.م به تخت نشست. در روایات ایرانی این شاه را بزهگر (گناه کار) خوانده اند. می گویند چون او می خواست از نفوذ بزرگان بکاهد و به تعصب مذهبی مغ ها میدان نمی داد او را گناه کار می خواندند (پیرنیا 1356:197)
15- بهرام پنجم (بهرام گور): در 420. م به تاج و تخت رسید. (زرین کوب 1379: 47)
16- یزدگرد دوم (438-457. م) (زرین کوب 1379: 51)
17- هرمز سوم
18- پیروز یا فیروز اول به کمک خان هیاطله در 459.م به تخت نشست. در زمان فیروز اول دیواری در گرگان از دریای خزر در امتداد شالی رود گرگان کشیده شد که در مقابل هیاطله سدی باشد. خرابه های آن امروزه معروف به سد سکندر است. (پیرنیا 1356: 204)
19- بلاش
20: قباد اول: وی از 487 تا 531. م دو بار بر تخت سلطنت نشست. در زمان او مزدک قیام کرد و قباد برای این که از نفوذ نجبا و روحانیون بکاهد مذهب او را پذیرفت. لذا نجبا و روحانیون او را از سلطنت خلع کردند و جاماسب برادرش او را به جای او نشاندند. وی از زندان جاماسب گریخت و به کمک هیاطله دوباره در سال 501. م به تخت نشست. (پیرنیا 1356: 206). از جمله کارهای او در دوره دوم سلطنت قتل عام مزدکیان به مدد پسرش خسرو انوشیروان بود. (پیرنیا 1356: 209) هم چنین ممیزی املاک برای تغییر مالیات ها و رفع تعدی و ظلم مأمورین دولتی نیز در زمان او شروع شد و انوشیروان آن را به انجام رساند. (پیرنیا 1356: 209)
21- خسرو انوشیروان: خسرو انوشیروان که شاهد گسترش عقاید مزدکیان در میان توده های مردم ستمدیده بود. به منظور تعدیل ظلم و ستمی که توسط نجبا و اشراف بر مردم می رفت و کاستن از قدرت و نفوذ آنان دست به اصلاحاتی زد که از آن جمله بود:
الف: تعدیل مالیات ها.
ب: اعزام قضاتی به ولایات، تا به شکایات مردم رسیدگی کنند و از تعدیلات مأمورین دولتی جلوگیری نمایند.
ج- برای جلوگیری از نفوذ متنفذین ایران را به چهار قسمت تقسیم کرد و برای هر یک فرمان فرمایی با اختیارات زیاد معین کرد. هر یک از این قسمت ها را پادگُس (padhgos) و فرمان فرما را پادگس بان می نامیدند.
د: قشون چریکی در زمان او به قشون دائمی مبدل شد و برای سپاهیان و صاحب منصبان حقوق و جیره مقرر گردید. (پیرنیا 1356: 210-211)
22- هرمزد چهارم در 579. م بعد از پدر بر تخت نشست. هم او بود که با تحقیر بهرام چوبین سردار نامیش (و رئیس خاندان مهران) خشم او و سپاهیانش را برانگیخت، و موجب قیام بهرام و حرکت او به قصد تصرف تیسفون شد. آمدن بهرام به سمت تیسفون و ترس نجبا و بزرگان از بر اریکه قدرت نشستن بهرام چوبین که از اعقاب خاندان اشکانی بود. منجر به همیاری بِستام و بِندوی دایی های خسرو، با نجبا و بزرگان و بالاخره خلع و کور کردن هرمز چهارم و به تخت نشاندن خسرو دوم، و در نهایت قتل هرمزد به دست بستام در سال 590.م شد. (پیرنیا 1356: 210 و زرین کوب 1379: 91)
23- خسرو دوم معروف به پرویز (خسرو پرویز): از وقایع مهم زمان خسرو پرویز غلبه بهرام چوبین بر وی و تصرف تیسفون و بر تخت نشستن بهرام چوبین بود. خسرو پرویز به کمک امپراتور بیزانس توانست بر بهرام چوبین غلبه کرده و دوباره بر تخت نشیند. عمده ترین عامل شکست بهرام چوبین این بود که بیشتر بزرگان و سران سپاه با او نبودند چه عقیده داشتند فقط ساسانیان می توانند به جای هخامنشیان بنشینند (پیرنیا 1356: 221-222)
با خلع و قتل خسروپرویز، دوران اقتدار خاندان ساسانی به سرآمد و عصر اغتناش و هرج و مرج در این سلسله آغاز شد. در مدت چهار سالی که بین مرگ خسروپرویز و یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی فاصله افتاد (628-632.م)، بیش از ده تن بر تخت سلطنت تکیه زدند که مدت حکومت بعضی از آن ها ظاهر بیش از دو ماه نبود. (زرین کوب 1379: 101)
24- قباد دوم بعد از خلع پدرش که گویا خود نیز در این امر دست داشته به جای پدر نشست. اسم شیرویه بود و بعد از جلوس معروف به قباد گردید (پیرنیا 1356: 227) از کارهای زشت قباد این بود که در آغاز پادشاهی تمام برادران و برادر زادگان خود را از میان برداشت و جز چند زن و کودک نوخاسته، از خاندان چهارصد ساله ساسانی کسی را باقی نگذاشت (زرین کوب 1379: 102)
25- اردشیر سوم: بعد از قباد دوم پسر او که طفل هفت ساله ای بود را بر تخت سلطنت نشاندند. در این زمان «شهربراز» تخت را تصرف کرد، ولی بیش دو ماه نتوانست آن را نگه دارد. (پیرنیا 1356: 228) توضیح این که فرِّوخان ملقب به شهربَراز (شهر وَراز) که بسیاری از فتوحات خسروپرویز در جنگ های متمادی با بیزانس توسط او و سردار نامی دیگری به نام شاهین معروف به «وَهمَن زادگان» تحقق یافته بود. و هم او که (در 613.م) انطاکیه و دمشق را تصرف کرد و به مدد نزدیک به 26 هزار یهودی بیت المقدس (اورشلیم) را فتح کرد (در 614.م) و صلیب عیسی مسیح (ع) را به عنوان غنیمت به تیسفون فرستاد (زرین کوب 1379: 96-97) چون حاصل فتوحات خود را در اثر درخواست صلح قباد دوم از هراکلیوس برباد رفته می دید، نسبت به قباد دوم اظهار اطاعت و فرمانبرداری نکرد (زرین کوب 1379: 101-102) بدین جهت در زمان اردشیر سوم پسر خردسال قباد دوم، شهربراز که به رغم متارکه ای که بین قباد دوم و هراکلیوس برقرار شده بود، هنوز بخشی از سرزمین های اشغالی را در دست داشت، ظاهرا، به دنبال توافقی پنهانی با امپراتور بیزانس با لشکر خود تیسفون را به تصرف در آورد و پادشاه خردسال و تعدادی از نجبای مخالف خود را کشت و خود را شاه خواند (در 629.م) بدین ترتیب چهل سال پس از بهرام چوبین، بار دیگر سرداری که از خاندان شاهی نبود بر تخت سلطنت ساسانیان تکیه زد، اما فرمانروایی او که با مخالفت خاندان های بزرگ و موبدان روبرو شد، مدت زیادی نپایید. پس از چهل روز شهربراز با دسیسه جمعی از بزرگان درباری کشته شد و جسدش را با خواری در پایتخت بر خاک کشیدند (زرین کوب 1379: 102-103)
26 الی 35- بعد از شهربراز خسرو سوم نوه هرمز چهارم و بعد از او «جوانشیر» پسر خسرو پرویز (در 629.م) به تخت نشست. پس از آن ها بوراندخت، دختر خسرو پرویز را به تخت نشاندند، سپس «گشتاسپ بَردَه» برادر خسرو سوم بر تخت نشست. پس از او آذرمیدخت خواهر بوراندخت چندی ملکه ایران بود. محققین نوشته اند بعد از آذرمیدخت، هرمز پنجم (در 631.م)، خسرو چهارم (در 631.م)، فیروز دوم (در 631.م)، خسرو پنجم (در 631.م) و یزدگرد سوم (در 632.م) به تخت نشستند (پیرنیا 1356: 228-229)
گستره جغرافیایی حکومت ساسانیان
سلسله ساسانی علاوه بر ایران کنونی، بین النهرین، ارمنستان وارّان و ماورالنهر و نیز در مشرق تا رود سند را در دست داشتند. در آن روزگار ایران به چندین خره یا کوره (یا استان) تقسیم شده و هر استان مرکب از چند تسو (طسوج) بود، حکمرانان کل را شترپان، مرزبان، شهردار، بذخش، می نامیدند. پایتخت ساسانیان تیسفون (مدائن) واقع در مشرق دجله بود، خسروپرویز از سال 603.م در دستگرد خسرو (دستگرد مترادف با کلمه امروزی مزرعه، زمین و ملک زراعتی است)، در 107 کیلومتری شمال شرقی تیسفون اقامت گزید.در کتیبه شاپور یکم (در گذشته به سال سال 273 میلادی) که ویژه پیروزی او بوده نام سرزمین ها و استان هایی (شهر راپاتکوس و فرمانروایان این سرزمین ها را شهربان و پاتکوسپان می گفتند) که جزء کشور ایران «ایران شهر» بودند چنین آمده است:
پارس، پرتو (پارت) خوزستان، میشان، اسورستان، ادیابنه، عربستان، اتورپاتکان (آذربایگان) ارمنستان، گرجستان، ماهلونیا، آلبانیا (سرزمینی که روزگاری آران نام داشت و همان کشور آذربایجان حالیه است)، تورستان (بعدها این سرزمین ترکستان نامیده شد)، مکران، پردان، هند، کوشان شهر (که تا پیشاور ادامه داشت و شمال آن به کش می رسید)، سغد و چاچ (گمان می رود این سرزمین حوالی شهر تاشکند پایتخت کنونی ازبکستان بوده است) مترجم ضمن ارائه توضیحاتی که در داخل هلالین خاطرنشان ساخته، در زیرنویس توضیح می دهد که: نام های بلاسکان، ماد، گرگان، مرو، هرات، ابرشهر، کرمان، سکستان نیز آمده است. شاپور یکم می نویسد همه این شهرها (سرزمین ها) و فرمانروایانشان (شهرداران) و استانداران استان ها (پاتکوسپان) یا خراج گذار ما شدند و یا به فرمان ما درآمدند. (لوکونین 1365: 98-99)
طبقات اجتماعی
اگرچه جدایی طبقات در ایران شاید به شدت نظام کاست که در هند وجود داشت نبود، اما با این همه گذشتن از سد طبقات، بالاخص سدهایی که میان مردم عادی و طبقات ممتاز وجود داشت به هیچ وجه آسان نبود. در نامه ی تنسر آمده است که پایه گذار دودمان سامانی اعلان کرده بود که «باید هیچ چیز را چنان نگه ندارند که مراتب مردم را» و گویند که وی «میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عام بادید آورد، به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتکار .. چنان که هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیش، و نسبت مناکحه محظور باشد از جانبین (یارشاطر 1368: 44) علی ایحال طبقه بندی اجتماعی از دیرباز در ایران معمول بود و ایرانیان از عهد باستان، دست کم از زمان هخامنشیان- جامعه ایرانی به سه طبقه تقسیم می شد: روحانیون، جنگیان یا نجبا و کشاورزان. در اوستای جدید سه طبقه معرفی می شوند آثروان (athravan) «روحانیان، رثشتر (Rathaestar) «گردونه رانان، جنگیان» واستریوفشوینت (Vastrya Fsuyant) «گله داران» در دوره ساسانی، با رشد اقتصادی، افزایش تخصصی شدن کار، گسترش یافتن دستگاه دیوان سالاری، سه طبقه سنتی در شکل ساده خود، دیگر پاسخ گوی اوضاع و شرایط موجود باشند. در نتیجه طبقه دبیان (دیوان سالاران) که از قرار معلوم از میان «مویان» (Moyan) (طبقه روحانی) و آزادان (اشراف) برگزیده می شدند تا سطح یک طبقه اجتماعی ارتقاء یافتند. این طبقه ظاهراً پزشکان، اخترشناسان، سرایندگان و نوازندگان دربار را دربر می گرفت. بهرام پنجم ذوق و استعداد نوازندگان دربار را چندان ارج می نهاد که گویند آنان را به پایگاهی بالاتر که هم تراز با پایگاه اشراف بود برکشید. در کنار طبقه سوم، یعنی طبقه کشاورزان طبقه بوتخشان «کسانی که سخت کار می کنند» نیز افزوده شد که پیشه وران و ظاهراً بازرگانان را دربر می گرفت (یارشاطر 1368: 45) زرین کوب در مورد طبقه چهارم می نویسد: در اوستا یک بار نیز از طبقه چهارمی به نام دست ورز «صنعتگر» نام برده شده است. زرین کوب بر آن است که: در ایران عهد ساسانی به تدریج طبقات چهارگانه جامعه شکل گرفت و در تشکیلات جدید دبیران در مرتبه سوم قرار گرفتند: روحانیان، جنگیان، دبیران، و توده مردم شامل روستائیان «واستریوشان» و صنعتگران و شهریان «هُتُخشان» (زرین کوب 1379: 77)این طبقات چهارگانه جامعه تا پایان روزگار ساسانیان تقریباً ثابت و دست نخورده باقی ماندند. (زرین کوب 1379: 78) هر یک از طبقات چهارگانه جامعه به چند دسته کوچک تر تقسیم می شدند:
1- آتوربانان یا آسروان «asravan» (روحانیان) که در این طبقه بودند: داذوران (قضات)، مغان، موبذان، هیربذان، مغان اندرزبد (معلمان)
2- ارتیشتاران (سپاهیان): شامل سوارگان و پیادگان
3- دبیران (کارکنان ادارات): شامل منشیان، نویسندگان احکام، نویسندگان اجازه نامه ها و قراردادها، مورخان، پزشکان و منجمان
4- واسترپوشان (روستائیان) و هوتخشان (صنعتگران): شامل تجار، فلاحان، سوداگران و سایر پیشه وران (کریستن سن 1372: 151)
هر یک از این طبقات برای خود رئیس و سروری داشتند. رئیس روحانیان «موبدان موبد» یا «موبذان موبذ» رئیس طبقه جنگیان «ایران سپاه بد»، رئیس طبقه دبیران «ایران دبیربد» یا «دبیران مَهِشت» و رئیس طبقه چهارم را «واستریوشان سالار» یا «واستریوش بد» یا «هُتُخشبد» می گفتند. (زرین کوب 1379: 79) هر رئیس یک بازرس تحت اختیارش بود که مأمور سرشماری طبقه بود و بازرس دیگری که موظف بود به درآمد هر فردی از افراد طبقه رسیدگی کند، و یک نفر آموزگار (اندرزبد) در اختیار داشت که هر کس را از اوان کودکی علمی یا پیشه ای بیاموزد و او را به تحصیل معاش قادر سازد (کریستن سن 1372: 151)
طبق کتیبه شاپور اول در حاجی آباد، و کتیبه نرسی در پایکولی، در اوایل روزگار ساسانیان، اشراف و نجبا به طبقات کوچک تری بدین ترتیب تقسیم می شدند: شهرداران «شَترداران»، واسپوهران «ویسپوهران»، بزرگان «وَزرکان» و آزادان «آزاتان» این تقسیم بندی اجتماعی ظاهراً بازمانده از عهد اشکانیان بود.
شاهان و شهرداران: در عهد ساسانیان اشخاص رده اول حکومت را «شاه» می گفتند و به همین سبب پادشاه ایران را «شاهنشاه» می خواندند. این طبقه مرکب بود از امرای تیولداری که در اکناف کشور فرمانروایی می کردند، دیگر شاهان کوچکی که خود را به پناه شاهنشاه ایران کشیده بودند و شاهنشاه در عوض شاهی را در دودمان آن ها موروثی کرده بود، مشروط بر آن که پیوسته سپاه خود را در اختیار سرور مخدوم خود بگذارند و گویا از جمله شرایط، دادن خراج هم بوده است. در نامه تنسر این عبارت از قول اردشیر نقل شده است: «هر که به اطاعت پیش ما آید تا بر جاده مطاوعت، مستقیم باشد، نام شاهی از او نیفکنیم» (کریستن سن 1372: 154). ساسانیان تقسیمات سابق کشور را، به چهار قسمت مطابق جهات اربعه، به حال خود باقی گذاشتند. از آغاز قرن پنجم می بینیم که این ایالات را مرزبان می گفته اند. این چهار مرزبان در مرتبه قرین خانواده های سلطنتی مذکور بودند و مثل آنان لقب شاهی داشتند. حکامی که از خانواده ساسانی بودند نیز همین امتیازات را داشتند. از قدیم عادت بر این جاری بود، که پسران پادشاه به حکومت نصب می شده اند، علی الخصوص شاهزادگانی که احتمال می رفت روزی بر اریکه سلطنت نشینند، مجبور بودند با قبول فرمان فرمائی ایالات، خود را برای پادشاهی مهیا سازند. دو برادر شاپور اول، اردشیر و قیروز نام، به ترتیب به حکومت کرمان و کوشان گماشته شدند. شخص اخیر لقب «پادشاه بزرگ کوشان» داشت. در میان شاهنشاهان ساسانی شاپور اول و هرمزد اول و وهرام اول و وهرام دوم پیش از جلوس حکومت خراسان و پادشاهی کوشان داشتند. هرمز اول (هرمزد اردشیر) نیز حکومت ارمنستان داشت (شاه بزرگ ارمنیان) بهرام اول با لقب (گیلان شاه) بر گیلان حکومت می کرد. از پسران شاپور اول نرسه حکم ران سیستان (سکان شاه) و شاپور (حاکم میشان) بود و هم چنین و هرام سوم حاکم سیستان (سکان شاه) بود و اردشیر دوم والی ادیابن و وهرام چهارم فرمان فرمای کرمان بود و لقب کرمان شاه داشت هرمزد سوم نیز حاکم سیستان شد و عنوان سکان شاه یافت. بزرگان وقتی که خواستند وهرام پنجم را از حق پادشاهی محروم کنند، این بهانه را پیش کشیدند، که چون هنوز فرمان فرمایی ایالتی نیافته است، لیاقت او معلوم نیست. اما سیاست شاهنشاه اقتضا نمی کرد، که مقامات عالیه فوق را به طور موروث به این شاهزادگان واگذارند، زیرا که شاه می خواست، هر طور که منافع مملکت اقتضا کند، آن را تغییر دهد. (کریستن سن 1372: 155- 156) اما پس از روزگار خسرو دوم «خسرو پرویز» و در دوره انحطاط ساسانیان، این شاهان محلی توانستند در نقاطی از ایران مستقر شده، حکومت های موروثی ایجاد کنند. (زرین کوب 1379: 80)
واسپوهران: این عده اعضای هفت خاندان بزرگ و نیز شاهزادگان و اعضای خاندان ساسانی بودند که فرزندان و نوادگان مستقیم شاهنشاه محسوب نمی شدند. اعضای این خاندان ها پس از شاهنشاه و خانواده اش ممتازترین ایرانیان به شمار می رفتند. این هفت خاندان عبارت بودند از: خاندان ساسانی و خاندان های کارِن، سورِن، اَسپاهبد، اسپندیاد، مهران، و زیک. از میان این خاندان ها حداقل سه خاندان از بازماندگان روزگار اشکانیان بودند، یعنی کارِن و سورِن و اَسپاهبد. (زرین کوب 1379: 80) قدرت خاندان های بزرگ بیشتر بر اساس مالکیت های ارضی بود. املاک «واسپوهران» در سراسر ایران پراکنده بود. خاندان کارِن در حوالی نهاوند، خاندان سورِن در سیستان، خاندان مهران در ری، خاندان اسپندیاد در اطراف ری، خاندان اسپاهبد در دهستان گرگان و خاندان زیک در ماد آذربایجان حکومت و اقامت داشتند. بعضی از مشاغل و مناصب بزرگ، به طور موروثی در اختیار روسای «واسپوهران» بوده است، به عنوان نمونه تاج نهادن بر سر شاهنشاه، نظارت بر امور نظامی، مسئولیت کارهای کشوری، حکمیت و قضاوت، فرماندهی سواره نظام، وصول مالیات و نظارت بر خزانه شاهی از جمله این مشاغل بوده است (زرین کوب 1379: 81)
بزرگان: این قشر از اشراف از سرکردگان طوایف اشراف، فرمانروایان نیمه مستقل استان های کوچک، و روسای اداره های دولتی بودند (زرین کوب 1379: 81)
آزادان: این طبقه که در سراسر کشور پراکنده بودند، کارگزاران زیردست ولایات را شامل می شدند. احتمالاً «اسواران» که گروه ممتاز سپاه ساسانی بودند از جمله ی آزادان محسوب می شدند. این «اسواران» در زمان صلح در املاک خود می زیستند و به کشاورزی و رسیدگی به امور رعایای خود مشغول بودند. (زرین کوب 1379: 81)
دهقانان: دهقانان از طبقات نجبای درجه دوم در روزگار ساسانیان محسوب می شدند، و در اواخر عهد ساسانیان و در اوایل عصر اسلامی، نقش مهمی در مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران ایفا می کردند. در اواخر عهد ساسانی، واژه دهقان به طبقه ای از زمین داران اطلاق می شد که در مرتبه ای پائین تر از بزرگان و آزادان قرار داشتند. بعلاوه این طبقه از «شهریگان» یا رئیس نواحی کوچک هم یک طبقه فروتر بودند. می توان احتمال داد که دهقانان به عنوان یک طبقه اجتماعی به دنبال اصلاحات ارضی روزگار خسرو انوشیروان ظهور کردند و قدرت یافتند. اداره امور محلی به ارث به دهقانان می رسید و کشاورزان ناگزیر بودند که از آنان فرمان برند. دهقانان در واقع نماینده حکومت ساسانی در میان کشاورزان بودند، و مهم ترین وظیفه ایشان گردآوری خراج بود. دهقانان از نظر جایگاه اجتماعی به پنج طبقه تقسیم می شدند و از نوع لباسی که به تن می کردند تفاوت مراتبشان نمایان بود و بدین وسیله از یکدیگر متمایز می شدند. (زرین کوب 1379: 82) در اواخر عهد ساسانی، بیشتر زمین های حاصل خیز کشاورزی به دهقانان تعلق داشت و از بسیاری جهات هسته و پایه ملت را تشکیل می دادند. اهمیت دهقانان به ویژه هنگام تسلط مسلمانان بر ایران ظاهر شد. آنان معتمدان محلی و آشنایان به حکومت محلی و گردانندگان واقعی این حکومت ها بودند. (زرین کوب 1379: 83)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}