تاریخ تحولات اداری صدر اسلام (1)
ظهور اسلام و پیامدهای آن
بعثت رسول گرامی، و ظهور آئین الهی اسلام و دعوت انسان ها به تعقل و تفکر [1]، و ارائه آئینی جهانی، تعالی بخش، و تمدن ساز، با ویژگی های منحصر به فرد خود، موجب شد که این پیام الهی به زودی از مرزهای حجاز درگذرد و جان های شیفته عدالت، برادری، برابری و تعالی جویی را در اقصانقاط جهان، سیراب کند. دیر زمانی از انعکاس پیام رهایی بخش اسلام نگذشته بود که این آئین الهی در تعامل با پیروان خویش در سرزمین وحی و کشورهای دور و نزدیک، زمینه ساز حرکتی عظیم و شگفت انگیز شد. حرکتی که بی شک تاریخ جهان را متحول کرد [2].اسلام به عنوان دینی جهانی، که مخاطبینش همه ی انسان ها، در همه ی اعصار و در همه ی امصار و اقطار بود، با پیام رحمت، و کرامت بخش «تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبدالا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضا ارابابا من دون الله (آل عمران 64)، زمینه ساز تعالی انسان های محروم و اسیر در بند نظام های طبقاتی شد، و رشد و توسعه جوامع بشری را، در ابعاد مختلف در پی داشت. برای پی بردن به چرایی و چگونگی تأثیر این حادثه عظیم تاریخی در ابعاد مختلف زندگی انسان ها در روزگاران بلند پس از هجرت، شایسته است با تفصیلی بیشتر در باب چگونگی رهبری بنیان گذار این تحول عظیم تاریخی سخن گفت. شیوه رهبری رسول خدا صلی الله علیه و آله از آغاز بعثت تا آخرین لحظات عمر شریفشان، در جهت تحقق اهداف آئین مقدس اسلام و هدایت جامعه به سوی رشد و تعالی، درسی است که هر گام آن نیازمند تدبر و تعمق بسیار است، و این مهم موجب شده است که اصحاب اندیشه و دانش در هر زمینه ای تأمل در سیره نبوی را بر خود فرض بدانند. طبعاً در باب رهبری و چگونگی اداره امور جامعه نیز تعمق در سیره سیاسی و شیوه رهبری آن حضرت، ضرورتی اجتناب ناپذیر است. لذا با عنایت به تأثیرگذاری سیره سیاسی و شیوه رهبری رسول گرامی اسلام در تحولات عظیمی که در زمان حیات، و روزگاران بلند پس از رحلت آن حضرت رخ داد و دیگرگونی هایی که در چگونگی اداره امور جوامع به وجود آمد، در این فصل با تفصیلی بیشتر به بررسی ابعاد رهبری رسول اکرم می پردازیم. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در طول حیات پربار خویش هم خود را مصروف این رسالت عظیم فرمود که جامعه ای را پی افکند و حکومتی را بنیان نهد که مبنای آن جهان بینی توحیدی و هدف آن تعالی انسان باشد. نشان دادن الگوی کامل حکومتی که بتواند بستری فراهم سازد که در آن «انسان مسئول و سرنوشت ساز»، پر تلاش و پر تکاپو در سیر تکاملی خویش، بدان حد از کمال ارتقاء یابد که شایسته مقام خلیفه اللهی گردد. حکومتی که برای انسان در این جهان «حیات معقول» [3] یا به تعبیر قرآن مجید «حیات طیبه» [4] را رقم زند و در آن جهان روضه رضوان را دارالقرار خود سازد.
با توجه به ویژگی های انسان، در این حرکت تکاملی، انسان نیازمند هدایت الهی است و پیامبران عظام در طول حیات بشر همواره بار این مسوولیت عظیم را بر دوش کشیده اند و همواره چراغ راهی بوده اند که انسان را به هدف اصلی، واصل گردانند و بستر را برای فعلیت یافتن استعدادهای بالقوه فراهم سازند. پیامبر عظیم الشأن اسلام به عنوان خاتم پیامبران که پیامش و آئینش کمال بخش همه ادیان الهی است، هم چون دیگر پیامبران بزرگ الهی به فرمان خداوند هم خود را مصروف آن داشت تا جامعه ای خالی از ظلم و بی عدالتی، جامعه ای به دور از هر گونه شرک و بت پرستی، جامعه ای متخلق به مکارم اخلاقی را پی نهد، تا در آن، انسان مجال یابد که در مسیر کمال، توفیق تعلی یابد، و تحقق این همه در روزگار رسول خدا مستلزم تلاشی فراوان، توأم با تحمل رنج و سختی برای پیامبر رحمت بود.
بعثت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله
چنان که مورخین نقل کرده اند پیامبر گرامی اسلام که برای عبادت خدای یگانه همواره عزلت می گزید، و به دور از مردم به عبادت می نشست را عادت بر آن بود که در ماه رمضان در غار حرا اعتکاف می فرمود و به عبادت خدای یکتا می پرداخت. نوشته اند در چهلمین سال حیاتش، هنگامی که در غار حرا مشغول عبادت بود، فرشته وحی بر او ظاهر شد و او مأمور دعوت مردم به یکتاپرستی شد [5]، به گفته مورخین نخستین کسانی که اسلام آوردند از زنان حضرت خدیجه همسر گرامی رسول خدا و از مردان علی بن ابی طالب بود [6].مرحله ابلاغ و دعوت به اسلام (مرحله تبشیر و تبلیغ)
نخستین مرحله رهبری رسول اکرم صلی الله علیه و آله را می توان مرحله تبشیر و تبلیغ نامید، در این دوره رسول گرامی اسلام مردم را به زندگانی نوین و آینده ی روشن توأم با فلاح و رستگاری نوید می داد.رسول گرامی اسلام سه سال به صورت نهانی مردم را به اسلام دعوت می فرمود و در این سه سال معدود کسانی که به اسلام گرویده بودند توسط مشرکین مورد آزار و شکنجه قرار داشتند. پس از سه سال پیامبر مأموریت یافت دعوت خود را علنی سازد. در آغاز این مرحله دعوت را از بستگان خود شروع فرمود و در دو جلسه ای که بستگان رسول خدا در آن حضور یافتند کسی جز حضرت علی علیه السلام دعوت رسول خدا را لبیک نگفت. آشکار شدن دعوت پیامبر، بر خشونت مشرکین نسبت به مسلمین افزود. اما تا زمانی که ابوطالب زنده بود و پیامبر از حمایت های بی دریغ او برخوردار بود، مشرکین توان برخورد مستقیم با رسول خدا را نداشتند. اما مشرکین روز به روز بر ایذاء دیگر مسلمین می افزودند تا این که رسول خدا برای رهایی آنان از ستم مشرکین، از گروهی از آنان خواست به حبشه مهاجرت نمایند. لذا گروهی از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابیطالب عازم حبشه شدند و مورد حمایت پادشاه مسیحی آن دیار (نجاشی) قرار گرفتند. رفتن مسلمانان به حبشه و رهایی آنان از زجر و شکنجه ای که مشرکین در مکه بر آنان روا می داشتند و آرامش و آسایشی که تحت حمایت های نجاشی نصیب مسلمانان شده بود از یک سو گرایش بیش از پیش مردم به اسلام از سوی دیگر، خشم کفار، نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، مسلمانان و حامیانشان را برانگیخت. لذا مشرکین برای بازداشتن ابوطالب و بنی هاشم از حمایت رسول خدا صلی الله علیه و آله پیمان بستند که از هرگونه داد و ستد، کمک و همراهی با بنی هاشم خودداری ورزند. لذا مدت سه سال [7] هاشمیان در شعب ابوطالب در محاصره مشرکین بودند و پس از آن محاصره شکسته شد. اما دیری نپائید که به فاصله اندکی ابوطالب و خدیجه دو یار و یاور رسول خدا صلی الله علیه و آله به دیار باقی شتافتند [8] و از این پس مشرکین بر ایذاء و آزار رسول گرامی اسلام افزودند [9]. طبری در این مورد می نویسد: و چنان شد که ابوطالب و خدیجه به یک سال بمردند، به گفته ابن اسحاق این، سه سال پیش از هجرت به مدینه بود و با مرگ آن ها کار بر پیمبر صلی الله علیه و آله سخت شد که از پس مرگ ابوطالب قرشیان آزارها می کردند که پیش از مرگ وی جرئت آن نداشتند (طبری 1362، ج3: 886)
در دوران پیش از هجرت و در مرحله تبشیر پیامبر صلی الله علیه و آله از هیچ کوششی برای هدایت مردم فروگذار نبود. چنان که نوشته اند: در موسم حج با قبایل عرب سخن می کرد و می گفت که پیمبر خداست و آن ها را به تصدیق و حمایت خویش می خواند. عبدالله بن عباس گوید: شنیدم که ربیعه بن عباد با پدرم سخن می کرد و می گفت: «من نوجوان بودم و با پدرم به منی بودم و پیمبر به محل قبایل عرب می ایستاد و می گفت: «ای بنی فلان، من پیمبر خدایم که به سوی شما مبعوث شده ام و خدا به شما فرمان می دهد که او را بپرستید و برایش شریک نیارید و از پرستش بُتان چشم به پوشید و به من ایمان آرید و تصدیقم کنید و حمایتم کنید تا رسالت خویش بگزارم.» (طبری 1362، ج3: 891) آیتی می نویسد: رسول خدا پس از این که در سال چهارم بعثت دعوت خویش را آشکار ساخت، ده سال متوالی در موسم حج در «عُکاظ» و «مَجَنَّه» و «ذوالمجاز» و «مِنی» و «مکه» و دیگر منازل حاجیان با آنان تماس می گرفت و از آنان می خواست تا او را یاری دهند و در راه رساندن رسالت های خدایی حمایت کنند و بهشت را پاداش برند. رسول خدا به آنان می گفت: ای مردم بگوئید لا اله الا الله تا رستگار شوید و عرب را مالک شوید و عجم رام شما گردد و در اثر ایمان پادشاهان بهشت باشید (آیتی 1366: 175)
محمد بن مسلم می گوید: «پیمبر خدای صلی الله علیه وسلم به محل قبایل کنده آمد و سالارشان مُلَیح نیز آن جا بود و آن ها را به سوی خدا عزوجل خواند که سخن او را نپذیرفتند.» عبدالله بن حصین گوید: پیمبر خدای به منازل بنی عبدالله آمد که از قبیله کلب بودند و آن ها را به سوی خداوند خواند و گفت: «ای بنی عبدالله، خداوند نام پدر شما را نکو کرده است»، اما دعوتش را نپذیرفتند. عبدالله بن کعب بن مالک گوید: «پیمبر خدای به محل قبایل بنی حنیفه آمد و آن ها را سوی خدا خواند و جوابی زشت دادند که هیچ یک از قبایل عرب زشت تر از آن پاسخ نداده بود.» (طبری 1362، ج3: 891- 892) محمد بن مسلم گوید: پیمبر به محل قبیله بنی عامر بن صعصعه آمد و آن ها را سوی خدا خواند و یکی از آن ها که بیحره نام داشت گفت: «بخدا اگر این جوان را از قریش می گرفتم به وسیله او عربان را می خوردم.» پس از آن بیحره به پیمبر گفت: «اگر ما پیرو تو شویم و خدایت بر مخالفان چیره کند، آیا پس از تو کار با ما خواهد بود؟»
پیمبر گفت: «این کار به دست خداست که آن را هرکجا خواهد نهد.» بیحره گفت: «ما سینه های خویش را در مقابل عربان سپر کنیم و چون غالب شدی کار به دست دیگران باشد، ما احتیاجی به این کار نداریم» و دعوت او را نپذیرفتند. (طبری 1362، ج3: 892) در این جا رسول گرامی اسلام با صراحت بیان می فرمایند که کار جانشینی و خلافت او به دست خداست و نه به میل و اراده پیامبر یا دیگران. و این خود حجتی است بر تعیین امیرالمؤمنین علی علیه السلام به جانشینی رسول اکرم صلی الله علیه و آله، از طرف خدا.
و چون مردم از حج بازگشتند بنی عامریان پیش یکی از پیران خویش رفتند که سخت فرتوت بود و توان حج نداشت و هر سال که از حج بازمی گشتند حوادث ایام زیارت را برای وی نقل می کردند، و چون آن سال به نزد وی شدند و از حوادث ایام زیارت پرسیدند گفتند: «جوانی از قریش از طایفه بنی عبد المطلب پیش ما آمد و می گفت که پیمبر خداست و می خواست که از او حمایت کنیم و او را به دیار خویش آریم.» گوید: و پیر دست به سر نهاد و گفت: «ای بنی عامر، آیا می شود این کار را تلافی کرد و او را جست، به خدایی که جان من به کف اوست هر اسماعیلی این سخن بگوید به حق است، چرا به او نپرداختید؟» پیمبر خدای بدین گونه در هر موسم حج به نزد قبایل می رفت و آن ها را به خدا و اسلام دعوت می کرد و خویشتن را با هدایت و رحمتی که آورده بود بر آن ها عرضه می کرد و هر وقت می شنید یکی از عربان شریف و معروف به مکه آمده پیش وی می رفت و او را به خدا می خواند و خویشتن را بر او عرضه می کرد. (طبری 1362؛ ج3: 892)
سفر رسول خدا صلی الله علیه و آله به طائف
پس از وفات ابوطالب گستاخی قریش در آزار رسول خدا به نهایت رسید، تا این که چند روز به آخر شوال سال دهم ناچار رسول خدا با زید بن حارثه (یا به قول ابن اسحق: تنها) به طائف رفت تا از قبیله «ثقیف» کمک بخواهد و آنان را به دین اسلام دعوت کند. اما بنی ثقیف سفیهان و بردگان خود را وادار کردند تا با دشنام و داد و فریاد، به دنبال وی افتادند و او را سنگباران کردند. در نتیجه پاهای رسول خدا و چند جای سر «زیدبن حارثه» که وی را حمایت می کرد مجروح شد. (آیتی 1366: 171)پیمان عقبه
در راستای همین تلاش ها بود که بنا به نوشته طبری: پیامبر صلی الله علیه و آله در موسم حج، نزدیک عقبه گروهی از قوم خزرج را دید (طبری 1362، ج3: 894) و بنا به گفته محمد بن اسحق: وقتی پیمبر خدا صلی الله علیه و آله آن ها را دید گفت: شما چه کسانید؟ گفتند از قوم خزرجیم. گفت: بیایید بنشینید تا با شما سخن کنم. و آن ها پذیرفتند و نشستند و پیمبر به سوی خدای عزوجل دعوتشان کرد و اسلام را بر آن ها عرضه کرد و آیات قرآن خواند. و چون پیمبر خدا با آن گروه سخن گفت و به سوی خدا دعوتشان کرد با هم دیگر گفتند: به خدا این همان پیمبریست که یهودان می گویند، مبادا پیش از شما بدو بگروند [10] بدین سان جمعی از خزرجیان دعوت پیمبر را پذیرفتند و تصدیق او کردند و به اسلام گرویدند. آن گاه خزرجیان سوی دیار خویش رفتند و ایمان آورده بودند و تصدیق پیمبر کرده بودند و چنان که گویند آن ها شش تن خزرجی بودند: اسعد بن زراره، و عوف بن حارث، رافع بن مالک، قطبه بن عاهر، عقبه بن عامر و جابر بن عبدالله بن رئاب. (طبری 1362، ج3: 895)بیعت عقبه اول
چون این گروه به مدینه رسیدند از پیمبر خدا با قوم خویش سخن کردند و آن ها را به اسلام خواندند و در همه خانه های انصار از پیمبر خدا سخن بود. سال بعد در موسم حج دوازده کس از انصار به مکه آمدند و پیمبر را به نزدیک عقبه دیدند، و این عقبه اول بود و با وی بیعت کردند و این را بیعت زنان گفتند که هنوز جنگ مقرر نشده بود [11]. گروه دوم این کسان بودند: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، معاذ بن حارث، رافع بن مالک، ذکوان بن عبد قیس، عباده بن صامت، ابو عبدالرحمن یزید بن ثعلبه، عباس بن عباده، عقبه بن عامر، قطبه بن عامر، ابوالهیثم بن تیهان و عویم بن ساعده.عباده بن صامت گوید: «من در بیعت عقبه اول حضور داشتم و دوازده کس بودیم و با پیمبر خدا بیعت زنان کردیم و این پیش از آن بود که پیکار مقرر شود، بیعت کردیم که برای خدا شریک نیاریم و دزدی و زنا نکنیم و فرزندان خویش را نکشیم و تهمت نزنیم و در کار نیک نافرمانی پیمبر نکنیم، و او صلی الله علیه و سلم فرمود: اگر به بیعت وفا کردید بهشت دارید و اگر در چیزی از آن خلل آوردید و در دنیا عقوبت آن را دیدید کفاره آن را داده اید و اگر آن را نهان داشتید روز رستاخیز کار شما با خداست، اگر خواهد شما را ببخشد و اگر خواهد عذابتان کند.»ابن اسحاق گوید: «و چون انصاریان سوی دیار خویش می رفتند، پیمبر خدای مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبد مناف را با آن ها فرستاد تا برای آن ها قرآن بخواند و اسلام و فقه دین بیاموزد و مصعب در مدینه قاری لقب گرفت و منزل وی در خانه اسعد بن زراره بود.» (طبری 1362، ج3: 895- 896)
بیعت عقبه دوم
چون فصل حج فرا رسید، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که در مدینه بودند، با یکدیگر دیدار کردند و قرار گذاشتند که به حج بروند و با رسول خدا ملاقات کنند و اسلام در آن هنگام در مدینه آشکار شده بود، و آن ها که هفتاد و یک یا دو نفر بودند، همراه اوس و خزرج که پانصد نفر بودند، بیرون آمدند، در مکه آن هفتاد و یکی دو نفر با پیامبر ملاقات کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گذاشت که در منی در شب اولی که فردای آن از منی کوچ خواهند کرد- شب دوازدهم ذی حجه- پس از این که مردم آرام گرفتند، در دره سمت راست، از منی به سوی گردنه که امروز محل مسجد خیف است با آن ها ملاقات کند و دستور فرمود که هیچ خوابیده ای را بیدار نکنند و منتظر کسی هم نشوند. آن ها پس از این که مردم در آن شب آرام گرفتند یکی یکی یا دو تا دو تا آهسته به وعده گاه آمدند و پیامبر (ص) همراه عباس بن عبدالمطلب قبلاً آن جا حاضر شد و هیچ کس غیر از عباس همراه آن حضرت نبود، نخستین کس از آن عده که به حضور پیامبر (ص) رسید رافع بن مالک زرقی بود و سپس همگی جمع شدند و همراه ایشان دو نفر زن هم بودند.اسعد بن زراره می گوید: در آن شب اول کسی که سخن گفت عباس بن عبدالمطلب بود. پس از آن رسول خدا (ص) برای ایشان قرآن تلاوت فرمود و آن ها را به سوی خدا دعوت کرد و برای ورود به اسلام آن ها را تشویق کرد و یادآوری فرمود که برای چه منظور و مقصودی جمع شده اند. براء بن معرور در پاسخ پیامبر (ص) ایمان و تصدیق انصار را بیان کرد سپس براء گفت: ای رسول خدا دست پیش آور و نخستین کس که دست بر دست رسول خدا (ص) زد براء بن معرور بود و گفته شده است نخستین کس ابوالهیثم بن تیهان یا اسعد بن زراره بوده است و سپس هفتاد نفر دست در دست رسول خدا نهادند و بیعت کردند، و پیامبر (ص) فرمود: موسی علیه السلام از بنی اسرائیل دوازده نقیب برگزید، من هم دوازده نقیب برمی گزینم و چون جبرئیل، برای من آن ها را برمی گزیند، کسی افسرده نشود که چرا دیگری برگزیده شده است [12]، و چون ایشان را برگزید به ایشان فرمود شما کفیل دیگرانید هم چنان که حواریون عسی بن مریم علیه السلام بودند و من هم کفیل قوم خود هستم، گفتند: آری چنین خواهد بود (کاتب واقدی 1374، ج1: 206 تا 208) آن گاه پیمبر خدا به انصار فرمود: «به محل خود بازگردید.» و عباس بن عباده گفت: «به خدایی که تو را به حق فرستاد اگر بخواهی فردا با شمشیرهای خویش در اهل منی می افتیم.» پیمبر فرمود: «چنین فرمانی نداریم، به محل خویش بازگردید.» گوید: و به محل خویش بازگشتیم و بخفتیم (طبری 1362، ج3: 904)
مرحله ولایت و رهبری
همان گونه که گفته شد رسول خدا در مرحله اول هم خود را مصروف آن داشت که با تحمل همه شدائد با مدارا اعراب را به سوی پرستش خدا یگانه از شرک و بت پرستی هدایت فرماید. در مرحله دوم با توجه به پافشاری کفار بر شرک و عناد؛ تبشیر را با انذار در هم آمیخت. هرچند پیامبر که متخلق به خلق عظیم بود تا آن جا که میسور بود از هر نوع خشونتی اجتناب می ورزید و رحمت و شفقت خود را از مردم دریغ نمی فرمود- هرچند خشم و غضب او نیز رحمت بود، رحمت بر انسان هایی که مورد ظلم مشرکین قرار می گرفتند، و حتی رحمتی بود بر مشرکینی که جز با شدت عمل، دست از پلشتی های حیات نمی شستند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در وصف رسول خدا می فرماید: «طیب دوار بطبه قد احکم مراهمه- و احمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجه الیه- من قلوب عمی و آذان صم- و السنه بکم- متتبع بدوائه مواضع الغفله- و مواطن الحیره لم یستضیئوا باضواء الحکمه- و لم یقدحوا بزناد العلوم الثاقبه- فهم فی ذلک کالانعام السائمه- و الصخور القاسیه» طبیبی که بر سر بیماران گردان است، و مرهم او بیماری را بهترین درمان،- و آن جا که دارو سودی ندهد- داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت بر دل هایی نهد که- از دیدن حقیقت- نابیناست، و گوش هایی که ناشنواست و زبان هایی که ناگویاست. با داروی خود دل هایی را جوید که درغفلت است،- یا از هجوم شبهت- در حیرت: کسانی که از چراغ دانش بهره ای نیندوختند، و آتشزنه علم را برای روشنی جان نیفروختند. پس آنان چون اشتر و گوسفندند که سرگرم چرا ماند، یا خرسنگ های سخت که گیاهی نرویاند. (شهیدی 1371: 101خطبه 108) پیغمبر پزشکی بود برای مردم.از جمله خصوصیات طبیب معالج نسبت به بیمار، ترحم به حال بیمار است کما این که خود علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: و انما ینبغی لاهل العصمه و المصنوع الیهم فی السلامه ان یرحموا اهل الذنوب و المعصیه» بر کسانی که گناه ندارند و از سلامت دین برخوردارند، سزاست که بر گناه کاران و نافرمانان رحمت، آرند (شهیدی 1371: 136 خطبه 140) چرا که گنه کاران لایق ترحم اند. خصوصیت دیگر پیامبر این است که طبیب سیار است. طبیب سیار قانع نیست به این که مریض ها به او مراجعه کنند، او به مریض ها مراجعه می کند و سراغ آن ها می رود. پیغمبر خود به سراغ مریض های اخلاقی و معنوی می رفت. چنان که در این نوشتار بدین نکته اشاره خواهیم کرد که چگونه رسول خدا در ایام ماه های حرام که مصونیتی پیدا می کرد و قبایل عرب برای برگزاری حج و زیارت بت هایشان به مکه می آمدند، آن زمانی که در منی و عرفات گرد می آمدند، پیامبر خدا از این فرصت استفاده می کرد و به میان آن ها می رفت و می کوشید دل های آنان به نور قرآن منور فرمایید. حضور رسول خدا در مسجدالحرام و تلاوت قرآن و دعوت آشکار و نهانش به یکتا پرستی و سفر به طائف، و پذیرش آن همه رنج و تحمل آن همه سختی، همه و همه در راستای این مقصد عالی بود. طبیب دلسوزی که به تعبیر امیرالمؤمنین علی علیه السلام: در یک دستش مرهم بود و در دست دیگرش میسم. (میسم یعنی آلت جراحی، آلت داغ کردن). آن جا که با مرهم معالجه ممکن بود، با مرهم معالجه می کرد ولی جایی که مرهم کارگر نبود، برای معالجه دل هایی که از دیدن حقیقت نابینا، و گوش هایی که از شنیدن حقیقت ناشنوا و زبان هایی که از بیان حقیقت ناگویا بود از میسم سود می جست. (مطهری 1378، ج16: 83)- پیامبر در مرحله ولایت و رهبری به عنوان حاکم و زعیم جامعه اسلامی برای تحقق اهداف الهی خود و ساختن بستری برای رشد و تعالی انسان ها، ناچار بود هم با کسانی که سد راه تعالی مردم بودند بجنگد، هم با کسانی که سر جنگ نداشتند با مسالمت برخورد کند. لذا بنا به تأکید قرآن پیامبر هم مأمور رفتار توأم با رحمت و رأفت با مسلمین بود و هم مأمور برخورد شدید با کفار. پیامبر رحمت للعالمین بود، لذا هم لطفش و هم خشمش موهبتی الهی بود. لذا مورخین در مورد عقبه دوم نوشته اند: جمعی از اوس و خزرج در عقبه دوم با پیمبر خدای بیعت کردند و این بیعت جنگ بود، که خدا اذن جنگ داد و شرایط بیعت غیر از عقبه اول بود، عقبه اول طبق روایتی که از عباده بن صامت آوردم، بیعت زنان بود، ولی بیعت عقبه دوم، چنان که در روایت دیگر آوردم بر جنگ سرخ و سیاه بود. عباده بن صامت که یکی از نقیبان بود گوید: ما با پیمبر بیعت جنگ کردیم، و عباده از آن دوازده کس بود که در عقبه اول با پیمبر خدای بیعت کرده بودند.
طبری گوید: و چون خدا عزوجل به پیمبر خود اذن جنگ داد و آیه «و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه» نازل شد، و انصاریان بیعت جنگ کردند، پیمبر به یاران خویش که در مکه بودند بفرمود تا مهاجرت کنند و سوی مدینه روند و به برادران انصاری خویش به پیوندد و گفت: خداوند برادران، و محلی برای شما قرار داد که در آن جا در امان می مانید. و آن ها برون شدند و پیمبر در مکه بود و انتظار می برد که خدایش اذن دهد تا از مکه درآید و سوی مدینه مهاجرت کند. (طبری 1362، ج3: 907- 908)
هجرت به مدینه
خدا عزوجل به پیمبر (ص) فرمان هجرت داد و جهاد را بر او مقرر فرمود و این به سال اول هجرت بود و در همان سال که سال چهاردهم مبعث بود اذان نازل شد ابن عباس می گفت پیمبر خدا صلی الله علیه وسلم چهل ساله بود که مبعوث شد سیزده سال در مکه بود و ده سال در هجرت بود و هنگام وفات شصت و سه سال داشت.مسعودی گوید: ورود پیمبر (ص) به مدینه روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول بود و ده سال تمام آن جا بود، وقتی او (ص) به مدینه رسید در قبا بر سعد بن خیثمه فرود آمد و مسجد قبا را بساخت و روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه در قبا بود روز جمعه چاشتگاه به راه افتاد و مردم انصار طایفه به طایفه آمدند و هر گروه تقاضا داشتند پیش آن ها فرود آید و مهار شتران را می گرفتند که آن را می کشید و می فرمود: بگذارید برود که مأمور است. هنگام نماز به محل طایفه بنی سالم رسید و با آن ها نماز جمعه گذاشت و این اولین نماز جمعه بود که در اسلام به پا شد [13] (مسعودی 1356، ج1: 634- 635) چون شتر رسول خدا به محله «بنی مالک بن نجار» رسید و در زمینی متعلق به دو کودک یتیم از «بنی مالک بن نجار» که تحت سرپرستی «معاذ بن عفراء» بودند، در همان جا که بعدها در مسجد قرار گرفت، شتر زانو به زمین زد، و رسول خدا فرود آمد و «ابو ایوب انصاری: خالد بن زید خزرجی» بار سفر رسول خدا را به خانه خود برد و «اسعد بن زراره» شتر وی را. و چون انصار از وی خواستار شدند که بر ایشان فرود آید، گفت: «المرء مع رحله» یعنی: مرد با بار و بنه خویش است».
رسول خدا در خانه «ابو ایوب» فرود آمد و پرسید که: آن زمین مال کیست؟ «معاذ بن عفراء» گفت: مال «سهل» و «سهیل»: پسران «عمرو» دو یتیمی که تخت سرپرستی من قرار دارند، و من آن دو را راضی خواهم کرد. رسول خدا آن زمین را به ده دینار خرید و آن گاه فرمود تا: در آن جا مسجدی ساخته شود، و رسول خدا تا روزی که مسجد و حجره هائی برای زنان پیغمبر ساخته شد، در طبقه تحتانی خانه «ابو ایوب» سکونت داشت (آیتی 1366: 228) رسول خدا در ساختن مسجد با مسلمانان هم کاری می کرد و این خود باعث تشویق آنان بود. به هنگام ساخت مسجد، روزی «عمار بن یاسر» که بر او خشت سنگین بار کرده بودند، به پیامبر رسید و گفت: ای رسول خدا مرا کشتند، بیش از آن چه خود می برند بر من بار می کنند. «ام سلمه»: همسر پیامبر می گوید: «ویح ابن سمیه، لیسوا بالذین یقتلونک، انما تقتلک الفئه الباغیه»: «افسوس بر پسر سمیه، اینان نیستند که تو را می کشند، بلکه گروه بیدادگر تو را خواهند کشت». علی علیه السلام که در حال کار کردن سرود می خواند:
لا یستوی من یعمر المساجدا
یدأب فیها قائماً و قاعدا
و من یری عن الغبار حائدا
«کسی که مسجدها را تعمیر می کند و ایستاده و نشسته در آن ها رنج عبادت می برد، با کسی که از گرد و خاک روی گردان است برابر نیست». همین سرود را «عمار» از علی علیه السلام فرا گرفت و می خواند و تکرار می کرد و چون به «عثمان بن عفان» نظر داشت، عثمان برآشفت و گفت: ای پسر سمیه! شنیدم که امروز چه گفتی، به خدا قسم که: یک روز همین عصا را بر بینی تو خواهم نواخت. رسول خدا از این گفته به خشم آمد و گفت: «ما لهم و لعمار؟ یدعوهم الی الجنه، و یدعونه الی النار ان عمارا جلده ما بین عینی و انفی ...» ایشان را با عمار چه کار؟ او آنان را به سوی بهشت دعوت می کند و آنان او را به سوی آتش می خوانند، عمار پوست میان چشم و بینی من است...» (آیتی 1366: 229- 230)
قرار مسالمت آمیز مسلمانان با یهودیان مدینه
رسول خدا عهدنامه ای میان مهاجران و انصار از یک طرف و یهودیان مدینه از طرف دیگر نوشت و یهودیان را در دین و دارائی خویش آزاد گذاشت و شرائطی برای ایشان و بر ایشان قرار داد، مواد عمده این پیمان که ابن اسحاق آن را نقل می کند، بدین قرار است:1- مسلمانان و یهودیان مانند یک ملت در مدینه زندگی خواهند کرد.
2- مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینی خود آزاد خواهند بود.
3- در موقع پیش آمد جنگ، هر کدام از این دو دیگری را در صورتی که متجاوز نباشد، علیه دشمن کمک خواهد کرد.
4- هرگاه مدینه مورد حمله و تاخت و تاز دشمن قرار گیرد، هر دو با هم در دفاع از آن تشرک مساعی خواهند کرد.
5- قرارداد صلح با دشمن، با مشورت هر دو به انجام خواهد رسید.
6- چون مدینه شهر مقدسی است، از هر دو ناحیه مورد احترام، و هر نوع خونریزی در آن حرام خواهد بود.
7- در موقع بروز اختلاف و نزاع، آخرین داور برای رفع اختلاف، شخص رسول خدا خواهد بود.
امضاءکنندگان این پیمان با هم دیگر به خیرخواهی و نیکوکاری رفتار خواهند کرد. (آیتی 1366: 234- 235)
قرار برادری میان مهاجر و أنصار
هشت ماه بعد از هجرت بود که رسول خدا میان مهاجر و انصار قرار برادری نهاد که در راه حق، یکدیگر را یاری دهند. اینان نود نفر یا صد نفر بودند، نیمی از مهاجران و نیمی از انصار که رسول خدا به آنان گفت: تاخوا فی الله، اخوین اخوین: «در راه خدا، دو نفر دو نفر با هم برادری کنید».سپس دست علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفت و گفت: هذا اخی: «این است برادر من». (آیتی 1366: 235)
دعوت سلاطین بلاد مجاور به اسلام
همان گونه که اشاره شد آئین اسلام آئین جهانی است و طبعاً رسالت پیامبر گرامی اسلام محدود به هدایت مردم جزیره العرب نبود لذا شاهدیم که رسول خدا با اعزام نمایندگان و ارسال نامه هایی برای بزرگان و سلاطین بلاد مجاور آن ها را به پرستش خدای یگانه و قبول آئین مقدس اسلام دعوت می فرماید. نوشته اند:با قرارداد صلح ده ساله «حدیبیه» تا حدی مسلمانان مدینه از تجاوز و تعرض راهزنان و رهگذران قریش که از راه «وادی القری» به شام و نواحی شمال عربستان رفت و آمد می کردند آسوده خاطر شدند. و رسول خدا را فرصتی به دست آمد که پادشاهان و زمامداران عربستان و کشورهای مجاور عربستان را به سوی اسلام دعوت کند و از اصحاب خود کسانی را به سفارت نزد آنان فرستاد (آیتی 1366: 479- 480)
ابن اسحاق نام سفرای رسول خدا و زمامدارانی را که به آنان نامه نوشته شد بدین ترتیب ذکر می کند:
1- دحیه ی بن خلیفه کلبی را نزد قیصر پادشاه روم فرستاد.
2- عبدالله بن حذافه سهمی را نزد خسروپرویز پادشاه ایران فرستاد.
3- عمروبن امیه ضمری را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستاد.
4- حاطب بن ابی بلتعه را نزد مقوقس پادشاه اسکندریه فرستاد.
5- عمروبن عاص سهمی را نزد جیفر و عیاذ ازدی، پسران جلندی پادشاه عمان فرستاد.
6- سلیط بن عمرو (از بنی عامر بن لوی) را نزد ثمامه بن اثال حنفی و هوذه- بن علی حنفی: پادشاه یمامه فرستاد.
7- علاء بن حضرمیّ را نزد منذر بن ساوی عبدی پادشاه بحرین فرستاد.
8- شجاع بن وهب اسدی (از اسد خزیمه) را نزد حارث بن ابی شمر غسائی پادشاه تخوم شام فرستاد.
و به روایت ابن هشام:
9- شجاع بن وهب اسدی را نزد جبله بن ایهم غسانی پادشاه تخوم شام فرستاد.
10- و نیز مهاجرین ابی امیه مخزومی را نزد حارث بن عبد کلال حمیری پادشاه یمن فرستاد.
و به روایت یعقوبی نیز:
11- جریر بن عبدالله بجلی را نزد ذو الکلاع حمیری.
12- عمار بن یاسر را نزد ایهم بن نعمان غسانی.
13- خالد بن ولید را نزد دیان و بنی قنان.
و به روایت جوامع السیره:
14- معاذ بن جبل را نزد جمله اهل یمن. (آیتی 1366: 480 تا 482)
این نامه ها که به گفته یعقوبی: دوازده نامه و به تحقیق بعضی از معاصرین: 26 نامه بوده است در یک سال فرستاده نشده بلکه از اواخر سال شش تا وفات رسول خدا تدریجاً نگارش یافته و فرستاده شده است، اما نامه های پادشاهان بزرگ در ذی حجه سال ششم یا محرم سال هفتم فرستاده شده و به تصریح صاحب طبقات: در یک روز از محرم سال هفتم، شش سفیر با شش نامه از مدینه رهسپار شدند، نامه های: نجاشی، قیصر روم، خسرو ایران، شاه اسکندریه، حارث بن ابی شمر و هوذه بن علی: (آیتی 1366: 482)
رسول خدا اینان همگی را به دین اسلام دعوت کرد و چنان که یعقوبی تصریح می کند: مضمون نامه هائی که با سفیران خود به آنان نوشت، همان بود که به خسرو ایران و قیصر روم نوشت.
نامه قیصر روم به این مضمون نوشته شده:
به نام خدای بخشاینده مهربان، از محمد پیامبر خدا به «قیصر» بزرگ روم، سلام بر کسی باد که هدایت را پیروی کند، اکنون تو را به سوی اسلام دعوت می کنم، پس دین اسلام را بپذیر و مسلمان شو تا سلامت بمانی و خدای هم دو بار اجرت بدهد [14].
آن گاه رسول خدا آیه ای از قرآن را نوشت که او را دستور می دهد تا: اهل کتاب را به توحید خالص و دوری از هرگونه شرک دعوت کند و مضمون آیه این است: بگو:
ای اهل کتاب! بیائید تا ما و شما بی هیچ تفاوتی یک سخن را بگوئیم و بپذیریم و ترویج نمائیم:
این که جز خدا را پرستش نکنیم و چیزی را شریک وی قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی را در مقابل خدا به سروری نگیریم، پس اگر روی گردان شدند، بگوئید: گواه باشید که ما مسلمانیم- آن گاه در ذیل نامه نوشته شده است: پس اگر روی گردان شدی، البته گناه کشاورزان بر تو خواهد بود. (آیتی 1366: 483) غرض رسول خدا از ارسال نامه برای سلاطین و دعوت آنان به اسلام در واقع فراهم ساختن امکان تشرف مردم آن دیار به اسلام بود، چرا که عمده ترین مانع مردم برای پذیرش دین حق، همواره سلاطین و اشراف قوم بودند که برای حفظ منافع خود مردم را به بردگی و بندگی می کشیدند و حریت و آزادگی و برادری و برابری مردمان را بر نمی تافتند و خود را با توده مردم هم سنگ نمی دانستند. لذا رسول خدا گناه گمراهی و ره نیافتگی توده را متوجه زمامدارنشان می داند و به قیصر روم می فرماید: پس اگر روی گردان شدی، البته گناه کشاورزان بر تو خواهد بود. و در آخر نامه «خسرو ایران» هم می فرماید: «اسلام بیاور تا سلامت بمانی، پس اگر امتناع ورزیدی گناه مجوس بر تو خواهد بود». (آیتی 1366: 490)
هیأت های نمایندگی (وفدهای) عرب که به مدینه آمدند
نفوذ و گسترش اسلام در جزیره العرب موجب شد که از سال نهم هجری وفدها یا هیأت های نمایندگی قبایل مختلف عرب، برای اظهار اسلام و انقیاد قبایل خویش رو به فزونی نهد. سران قبایل عرب و بزرگان و یا نمایندگان آن ها به حضور رسول گرامی اسلام شرفیاب می شدند و اسلام و انقیاد قبائل خود را به عرض می رساندند و مورد لطف و محبت و عنایت شخصی رسول خدا واقع می شدند. مرحوم دکتر آیتی از 72 وفد نام می برد و در مورد 35 وفد توضیح می دهد (آیتی 1366 از 650 تا 682). از جمله این نمایندگان نماینده پادشاهان حمیر است که محمد بن اسحاق می نویسد: فرستاده پادشاهان حمیر پس از بازگشت پیمبر از تبوک پیش وی آمد و نامه حارث بن عبد کلال و نعیم بن عبد کلال و نعمان شاه ذی رعین و همدان و مغافر را همراه داشت که اسلام آورده بودند و زرعه ذو یزن، مالک بن مره رهاوی را به این رسالت فرستاده بود و پیمبر خدا صلی الله علیه و آله به جواب آن ها نوشت:«بسم الله الرحمن الرحیم، از محمد پیمبر و فرستاده خدا به حارث ابن عبد کلال و نعیم بن عبد کلال و نعمان امیر ذی رعین و همدان و مغافر. اما بعد، به هنگام بازگشت از سرزمین روم فرستاده شما در مدینه ما را بدید و نامه شما را رسانید و خبر شما را بگفت و اعلام کرد که اسلام آورده اید و مشرکان را کشته اید، و خدا شما را هدایت کرده به شرط آن که پارسایی کنید و مطیع خدا و پیمبر وی باشید و نماز کنید و زکات دهید و خمس خدا و سهم پیمبر وی را در غنیمت ادا کنید، و زکات مقرر بر مؤمنان را بدهید. از حاصلی که با چشمه یا باران آبیاری شود، ده یک، و از آن چه با چاه آبیاری شود، نیم ده یک، از چهل شتر، یک بچه شتر شیری ماده، و از سی شتر، یک بچه شتر شیری نر، و از هر پنج شتر، یک بز، و از هر ده شتر، دو بز، و از چهل گاو، یک گاو، و از سی گاو، گوساله ای نر یا ماده، و از چهل گوسفند، یک بز. این زکاتی است که خدا بر مؤمنان مقرر داشته. و هر که بیشتر دهد برای او بهتر است و هر که همین را ادا کند و اسلام ظاهر کند و مؤمنان را یاری کند جزو مؤمنان است و از حقوق آن ها بهره ور است و تکالیفشان را به عهده دارد و در حمایت خدا و پیمبر اوست و هر کس از یهود و نصاری مسلمان شود از حقوق مسلمانان بهره ور است و تکالیفشان را به عهده دارد و هر که بر دین یهود و نصاری بماند وی را از دینش نگردانند و باید جزیه دهد که برای زن و مرد بالغ یک دینار کامل یا معادل آن است و هر که بدهد در پناه خدا و پیمبر است و هر که ندهد دشمن خدا و پیمبر است. اما بعد، پیمبر خدا، محمد، به زرعه ذو یزن پیام می دهد که وقتی فرستادگان بن مره و یارانشان، پیش شما آمدند با آن ها نیکی کنید و صدقه و جزیه ولایت خویش را فراهم کنید و به فرستادگان من تسلیم کنید. سالار فرستادگان من معاذ بن جبل است و باید راضی باز گردند. اما بعد، محمد شهادت می دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و او بنده و فرستاده خداست، مالک بن مره رهاوی به من گفت که تو پیش از همه حمیریان اسلام آورده ای و مشرکان را کشته ای، تو را به نیکی مژده باد. با حمیریان نیکی کن و خیانت مکنید و زبون مشوید که پیمبر خدا دوست توان گر و مستمند شماست. زکات بر محمد و خاندان وی حلال نیست، این زکات برای مؤمنان فقیر و به راه ماندگان است، مالک خبر آورد و حفظ الغیب کرد، با او نیکی کنید که مورد نظرند و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. (طبری 1362، ج3: 1250 تا 1252) طبری نیز در ذیل حوادث سال دهم هجری از آمدن نمایندگان طوایف مختلف نام می برد. وی می نویسد: در ماه شوال سال دهم فرستادگان قوم سلامان که هفت کس بودند به سالاری حبیب سلامانی پیش پیمبر خدای آمدند. و هم در ماه رمضان همین سال (سال دهم)، فرستادگان قبیله غسان و طایفه غامد بیامدند. و هم چنین در این سال فرستادگان قبیله ازد که بیش از ده نفر بودند به سالاری صرد بن عبدالله ازدی با گروهی از ازدیان پیش پیمبر خدا آمد و اسلام آورد و مسلمانی پاک اعتقاد شد و پیمبر خدا سالاری مسلمانان قوم را بدو داد و گفت به کمک مسلمانان خاندان خود با مشرکان قبایل یمن جهاد کند. (طبری 1362، ج4: 1260- 1261)
هم در این سال فرستادگان طایفه زبید به اطاعت پیش پیمبر خدا آمدند. (طبری 1362، ج4: 1262) در همین سال دهم هجرت جارود بن عمرو با فرستادگان طایفه عبدالقیس پیش پیمبر آمد، جارود نصرانی بود. (طبری 1362، ج4: 1264) هم چنین در این سال فرستادگان قبیله کنده پیش پیمبر خدا آمدند و سالارشان اشعث بن قیس کندی بود. (طبری 1362، ج4: 1266) واقدی گوید: و هم در این سال فرستادگان قبیله محارب پیش پیمبر خدا (ص) آمدند. و هم در این سال فرستادگان رهاویان پیش پیمبر آمدند. و هم در این سال عاقب و سید از نجران به نزد پیمبر آمدند و پیمبر برای آن ها نامه صلح نوشت. و هم در این سال فرستادگان قوم عبس به نزد پیمبر آمدند. (طبری 1362، ج4: 1267)
و هم چنین در این فرستادگان طایفه خولان پیش پیمبر آمدند که ده کس بودند. (طبری 1362، ج4: 1267) فرستادگان قبیله طی نیز پیش پیمبر آمدند که زیدالخیل سالارشان بود و چون به حضور پیمبر رسیدند با وی سخن کردند و به اسلام دعوتشان کرد و به مسلمانی گرویدند و مسلمانی پاک اعتقاد شدند. ابن اسحاق گوید: پیمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره زید الخیل گفت: «هر یک از مردم را به فضیلتی ستودند چون پیش من آمد او را کم تر از آن دیدم که گفته بودند، مگر زیدالخیل که بیشتر از آن بود که درباره او گفته بودند» و او را زیدالخیر نامید، و فید و زمین های دیگر را به تیول او داد و در این باره مکتوبی نوشت، و زید راه دیار خویش گرفت و پیمبر گفت: «ای کاش زید از تب مدینه جان سالم به در برد» اما نام تب و کنایه آن را نیاورد. و چون زید به دیار نجد رسید و بر سر آبی به نام قرده فرود آمد تب او را بگرفت و جان داد و پس از مرگ او زنش نامه هایی را که پیمبر برای او نوشته بود بسوزانید [15] (طبری 1362، ج4: 1272- 1273)
عبدالله بن ابی بکر گوید: پیمبر خدا (ض) در ماه ربیع الاخر یا جمادی الاول سال دهم هجرت خالد بن ولید را سوی طایفه بنی الحارث بن کعب فرستاد که در نجران بودند. (طبری 1362، ج 4: 1257) بنابه گفته عبدالله بن ابی بکر: وقتی فرستادگان بنی الحارث بن کعب برفتند پیمبر خدای عمرو بن حزم انصاری را سوی آن ها فرستاد که فقه دین و سنت پیمبر و آداب مسلمانی را به آن ها تعلیم دهد و زکات بگیرد (طبری 1362، ج 4: 1258) و در نامه دستورالعملی که برای او نوشت در باب میزان زکاتی که می بایست از مسلمانان بگیرد فرمود: و باید که خمس خدا را از غنایم بگیرد و زکات مقرر مؤمنان را دریافت دارد. از حاصل آبی ده یک، و از حاصل دیم و مشروب چاه نیم ده یک، و از هر ده شتر دو بز، و از هر بیست شتر چهار بز، و از هر چهل گاو یک گاو، و از هر سی گاو یک گوساله نر یا ماده، و از هر چهل گوسفند یک بز. خدای در کار زکات بر مؤمنان چنین مقرر داشته، و هر که نیکی افزاید، برای او نیک باشد. هر یهودی و نصرانی که به اعتقاد خالص مسلمان شود و دین اسلام گیرد، جزو مؤمنان است و حقوق و تکالیف ایشان دارد و هر که بر نصرانیگری یا یهودیگری خویش بماند او را از دینش نگردانند و بر هر بالغ زن یا مرد یا بنده یک دینار کامل یا معادل آن جامه، مقرر است. هر که بپردازد در پناه خدا باشد و هر که نپردازد دشمن خدا و پیمبر خدا و همه مؤمنان است. (طبری 1362، ج4: 1260) خالد برفت تا به آن قوم رسید و کسان به هر سو فرستاد که کسان را به اسلام بخوانند و بگویند ای مردم اسلام بیارید تا به سلامت مانید، و قوم اسلام آورند و دعوت خالد را پذیرفتند و خالد آن جا مقیم شد که آداب مسلمانی و کتاب خدا و سنت پیمبر را تعلیمشان دهد. آن گاه خالد بن ولید پیش پیمبر آمد و فرستادگان بنی الحارث بن کعب نیز همراه او بودند، و چون پیش پیمبر آمدند بر او سلام کردند و گفتند: شهادت می دهم که تو فرستاده خدایی و خدایی جز خدای یگانه نیست. پیمبر نیز گفت: من نیز شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و من فرستاده خدایم. (طبری 1362، ج4: 1257)
عبدالله بن ابی بکر گوید: وقتی فرستادگان بنی الحارث بن کعب برفتند پیمبر خدای عمروبن حزم انصاری را سوی آن ها فرستاد که فقه دین و سنت پیمبر و آداب مسلمانی را به آن ها تعلیم دهد و زکات بگیرد (طبری 1362، ج4: 1258)
و دستورالعملی که برای او نوشت در باب میزان زکاتی که می بایست از مسلمانان بگیرد فرمود: و باید که خمس خدا را از عنایم بگیرد و زکات مقرر مؤمنان را دریافت دارد. از حاصل آبی ده یک، و از حاصل دیم و مشروب چاه نیم ده یک، و از هر ده شتر دو بز، و از هر بیست شتر چهار بز، و از هر چهل گاو یک گاو، و از هر سی گاو یک گوساله نر یا ماده، و از هر چهل گوسفند یک بز. خدای در کار زکات بر مؤمنان چنین مقرر داشته، و هر که نیکی افزاید، برای او نیک باشد. هر یهودی و نصرانی که به اعتقاد خالص مسلمان شود و دین اسلام گیرد، جزو مؤمنان است و حقوق و تکالیف ایشان دارد و هر که بر نصرانیگری یا یهودیگری خویش بماند او را از دینش نگردانند و بر هر بالغ زن یا مرد یا بنده یک دینار کامل یا معادل آن جامه، مقرر است. هر که بپردازد در پناه خدا و پناه پیمبر خدا باشد و هر که نپردازد دشمن خدا و پیمبر خدا و همه مؤمنان است. (طبری 1362، ج4: 1260)
در همین سال دهم هجرت، مسیلمه ی کذّاب نامه به پیمبر خدا نوشت و دعوی داشت که در پیمبری با او شریک است. (طبری 1362، ج4: 1273) نوشته اند هنگامی که وفد بنی حنیفه که سیزده یا نوزده مرد بودند به مدینه رسیدند همگی آنان جز مسیلمه که به نگه داری اثاث و شتران گماشته شده بود در مسجد به محضر رسول خدا شرف یاب شدند و اسلام اختیار کردند. چند روزی در مدینه ماندند و نزد رسول خدا رفت و آمد می کردند. رَجال بن عنفوه هم نزد ابی بن کعب به فراگرفتن قرآن اشتغال داشت، به هنگام عزیمت، رسول خدا دستور داد به هر یک پنج اوقیه نقره جایزه بدهند، و چون گفتند یکی از یاران خود را به نگه داری اثاث و شتران گماشته ایم، پیامبر فرمود برای او هم همانند دیگران جایزه مقرر دارند، و فرمود: چون او شتران و اثاث شما را نگه داری می کند مقامی پائین تر از شما ندارد، این سخن رسول خدا را مسیلمه گفتند. مسیلمه گفت: او دانست که پیامبری پس از او به من محول خواهد شد. پس از بازگشت این نمایندگان به یمامه مسیلمه ادعای پیامبری کرد و رَجال بن عُنفُوه هم گواهی داد که رسول خدا او را در پیامبری شریک خود ساخته است و این واقعه گمراهی بسیاری از مردم را درپی داشت (آیتی 1336: 671- 672) طبری گوید: به قولی دعوی مسیلمه و دیگر دروغزنان که به روزگار پیمبر رخ داد، پس از آن بود که از حجه الوداع برگشت و به بیماری ای که از آن درگذشت دچار شد. ابو مویهبه، وابسته پیمبر (غلام ازاد شده پیغمبر) گوید: وقتی پیمبر از حجه الوداع فراغت یافت و سوی مدینه بازگشت به زحمت راه می رفت و خبر به همه جا رسید و اسود در یمن و مسیلمه در یمامه سربرداشتند و خبرشان به پیمبر رسید، و چون پیمبر بهبود یافت طلیحه در دیار بنی اسد قیام کرد. آن گاه در ماه محرم بیماری ای که از آن درگذشت آغاز شد. (طبری 1362، ج4: 1274)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}