بهره برداری از بذر تفرقه
حضور مؤثر و مستمر انگلیس در خلیج فارس با اهداف و چشم انداز استراتژیک، حداکثر به دو قرن پیش، باز می گردد. قبل از آن، انگلیسی ها همانند دیگر امپراتوری های استعمارگر،
نویسنده: محمدرضا دبیری
کارشناس مسائل بین المللی
کارشناس مسائل بین المللی
سیاست های انگلیس در خلیج فارس قبل و بعد از خروج
حضور مؤثر و مستمر انگلیس در خلیج فارس با اهداف و چشم انداز استراتژیک، حداکثر به دو قرن پیش، باز می گردد. قبل از آن، انگلیسی ها همانند دیگر امپراتوری های استعمارگر، نظیر پرتغالی ها، هلندی ها و فرانسوی ها از طریق دریا و با هدف سوداگری و به لحاظ داشتن نیروی دریایی اقیانوس پیما چه از طریق کمپانی هند شرقی یا در پوشش های دیگر، سهم عمده تجارت با اروپا را در دست داشتند و تلاش می کردند با دادن امتیازات اقتصادی، بازارهای جدیدی برای مصنوعات خود پیدا کنند و مواد اولیه و مواد خام ارزان قیمت این بخش از دنیا در شبه قاره هند و خلیج فارس را برای صنایع خود تامین کنند.جنگ های ناپلئون، شکست فرانسه و نتایج کنگره وین، موجب شد که امپراتوری اتریش در اروپای قاره ای و انگلیس ها در سایه نیروی دریایی قوی در ماورای بحار و رقابت های مستعمراتی، به ویژه در آسیا به قدرت فائقه و درجه اول جهان مبدل شوند. این چنین اقتداری پس از جنگ تریاک و اشغال جزایر هنگ کنگ و کولون بازار تجارت چین و آسیای جنوب شرقی را در اختیار آنها قرار داد و سیطره آنان بر شبه قاره هند را تکمیل کرد. این دوران با فاصله نسبتاً کمی با شکست ایران در جنگ های ایران و روس و انعقاد عهد نامه ترکمن چای مقارن بود.
دولت انگلیس که تجربه نگران کننده ای از معاهده فین کن اشتاین بین ناپلئون و فتحعلی شاه داشت، با پیشروی روس ها در قفقاز و نفوذ بیشتر در ایران و پس از آن در ترکستان، برای حفاظت از هندوستان از دست اندازی آنها و دیگر قدرت های احتمالی اروپایی، استراتژی ایجاد خاکریز و مناطق حائل و مانع در مرزهای غربی هند را طراحی کرد که جدایی هرات از ایران و ایجاد حکومت های دست ناشنده در افغانستان از پیامدهای آن بود.
دهه های بعد از آن در نیمه دوم قرن نوزدهم، دورانی بود که گفته می شد آفتاب در امپراتوری انگلیس غروب نمی کند در چنین وضعیتی ضرورت کنترل و تفوق سلطه بر نقاط سوق الجیشی خطوط مواصلاتی دریایی، پایگاه های بین راه برای تامین سوخت، مایحتاج و پشتیبانی نیروی دریایی، دارای اولویت و اهمیت شدند و جزو لوازم استراتژی سیاسی - نظامی انگلیس درآمدند. به این ترتیب انگلیس تنها کشوری بود که در سراسر جهان منافع داشت.
بر این اساس، به ویژه در نیمه دوم قرن نوزدهم، ضرورت کنترل انحصاری جبل الطارق، باب المندب و عدن، تنگه مالاکا، تنگه هرمز و خلیج فارس (و پس از حفر کانال سوئز کنترل این کانال) از ضروریات اصلی این راهبرد بود.
برای تحقق این امور، انگیس به توجیه های حقوق بین المللی نیز نیاز داشت و در این رهگذر کنوانسیون های منع برده داری یا مبارزه با دزدی دریایی این توجیه را در اختیار انگلیس قرار می داد.
در مقاطع زمانی صد ساله از کنگره وین تا جنگ جهانی اول، انگلیس قدرت دریایی بلامنازع دریاها و اقیانوس ها بود و برقراری امنیت و «صلح انگلیسی» در آبراه های مهم دریایی جهان و از جمله خلیج فارس و اقیانوس هند را عهده دار بود که در زبان لاتین به آن Pax Britannica می گویند. طی این یک قرن، هیچ قدرتی در جهان نتوانسته بود نقش بحریه انگلستان و «صلح انگلیسی» را در دریاها چالش بکشد.
سلطه دریاداری انگلیس بر خلیج فارس و نفوذ و حضور آنها در این شاخه مهم و مناطق دریایی متصل به آن، سه هدف اساسی را دنبال می کرد.
1- گسترش مستعمرات و مناطق تحت الحمایه به ویژه در قبایل و طوایف ساحل جزیره العرب اعم از خلیج فارس و خلیج عدن.
2- نفوذ و حضور در ایران برای مهار توسعه طلبی ایران در سواحل جنوی اش و در عین حال ایجاد موازنه در راستای نفوذ روزافزون روسیه تزاری که درتلاش بود به هند و آب های خلیج فارس نزدیک شود و می توانست تهدیدی بالقوه برای هندوستان از مسیر دریا تلقی شود. این در حالی بود که در رقابت های معروف به «بازی بزرگ» انگلیس طبق توافق نامه ای محرمانه با دادن امتیازاتی به روس ها، حوزه نفوذ این دولت قدرتمند در قلمروی خاکی را مهارکرد.
3- بازار داخلی ایران می توانست جذابیت های تجاری نیز داشته باشد.
مقارن جنگ جهانی اول؛ یعنی قبل و بعد از آن، دو تحول و رویداد مهم، سبب شدند که جذابیت و اهمیت سلطه و نفوذ بر ایران برای انگلیس ابعاد تازه ای پیدا کند؛ اول اینکه برای اولین بار، چاه های نفت آغاجاری و مسجد سلیمان در ایران به تولید رسیدند و نقش نفت در جنگ جهانی اول برای بحریه انگلیس آشکار شد و دوم اینکه در پایان جنگ، ایدئولوژی مارکسیسم و به قدرت رسیدن بلشویک ها در روسیه، پارادایم نوظهوری در معادلات ایدئولوژیک و سیاسی جهانی به وجود آورد که مبارزه با آن، بسیاری از استراتژی ها را دستخوش تغییر کرد.
تا قبل از آن در سال 1907 طی قرارداد محرمانه ای در سن پترزبورگ، روسیه و انگلیس حوزه نفوذ خود در ایران برای اخذ امتیازات را روی نقشه تعیین کرده بودند و در مناطق مرکزی و جنوب غربی، یک منطقه حائل عاری از رقابت را بین خود تعریف کرده بودند اما در خلال جنگ جهانی اول و در سال 1915 طی قرارداد دیگری، همین منطقه مثلابی طرف را هم بین خود تقسیم کردند. پس از آن با سقوط تزارهای روی کارآمدن لنین و تروتسکی و برقراری حکومت بلشویکی در روسیه، انگلیس به تنهایی در ایران فعال ما یشاء شد و سراسر ایران به موجب قرارداد 1919 (معروف به وثوق الدوله) به حوزه نفوذ انگلیس ها بدل شد.
بنابراین می بینیم که در نیمه اول قرن بیستم، دکترین سیاسی - نظامی اعلام شده انگلیس، حضور هیچ قدرت دریایی دیگری را در خلیج فارس برنمی تابید و در غیر این صورت، آنها آماده توسل به قوه قهریه بودند. از اوایل قرن بیستم انگلیس به فکر توجیهات حقوقی نه چندان استواری برای تثبیت سلطه بر بعضی از جزایر ایرانی خلیج فارس که از اهمیت سوق الجیشی داشتند، افتاد.
پس از متلاشی شدن امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول و تاسیس جامعه ملل و سپردن سرپرستی و اختیار سرزمین های عرب زبان جدا شده از عثمانی، به انگلستان از سوی مجمع، دست این کشور برای رو کار آمدن شیوخ سرسپرده در سواحل متصالحه جنوب خلیج فارس و جزیره العرب بازتر شد و انگلیس به نمایندگی از آنها ادعاهای بی اساسی را مطرح کرد و استیلای غاصبانه امرای عرب بر جزایر ایرانی دهانه غربی تنگه هرمز در آن مقطع زمانی صورت گرفت.
خلیج فارس پس از خروج انگلیس
بسیاری شرایط منطقه خلیج فارس را پس از خروج انگلیس میراث آن کشور برای این منطقه می دانند اما شاید «میراث» کلمه مناسبی برای آنچه انگلیس بعد از خروج از خلیج فارس از خود بر جای گذاشت، نباشد زیرا میراث مال و ثروتی است که والدین یا اقربای نزدیک برای وارث برجای می گذارند و در حقیقت نوعی «موهبت» است. آنچه انگلیس از خود برای ایران بر جای گذاشت (ضمن فراهم کردن زمینه اعاده حاکمیت تاریخی ایران بر جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک) در حقیقت اسباب تفرقه یا به نوعی استخوان لای زخم گذاشتن برای بهره برداری های آینده بود.تصمیم انگلستان مبتنی بر خروج از آسیا و به ویژه منطقه خلیج فارس به عقیده بسیاری از صاحب نظران نوعی «خلا قدرت» را به وجود می آورد. غرب معتقد بود که برای حفظ ثبات، باید همواره یکی از قدرت های بزرگ در مناطق حیاتی جهانی، حضور داشته باشد این امر، به ویژه تلاش برای تنش زدایی میان شرق و غرب و پیامدهای حاصل از جنگ ویتنام در آن مقطع، امکان پذیر نبود. افکار عمومی آمریکا در اوج جذابیت چپ گرایی در غرب و ضد جنگ بود. کنگره نیز نمی پذیرفت که آمریکا زیر بار تعهد جدیدی در آسیا یا منطقه خلیج فارس برود زیرا آمریکا هنوز درگیر جنگ پرهزینه و پردردسر ویتنام بود. در دهه های 60 و 70 میلادی و در زمان نیکسون آمریکا به دلیل فرو رفتن در باتلاق ویتنام و به خاطر واهمه از رقابت شوروی و بازشدن پای این کشور، نه مایل و نه اقدر بود که مستقیماً در خلیج فارس حضور مستمر داشته باشد.
این خلا قدرت ممکن بود مسائل جدیدی را نیز در منطقه خلیج فارس به دنبال داشته باشد؛ اول آنکه میدان را برای تمایلات افراطی باز کند. همچنین بیم آن می رفتم که شوروی قصد جایگزینی در این منطقه را داشته باشد. این در حالی بود که آمریکا هرگز نمی خواست دولت دیگری جز او در این منطقه حساس جهانی، قدرت را به صورت انحصاری در اختیار داشته باشد اما در این میان ترس از درگیری با شوروی، مساله مهمی بود که ذهن آمریکا را به خود معطوف کرده بود زیرا هرگونه درگیری و اصطکاک بین شوروی و آمریکا در آن مقطع، می توانست در درازمدت مشکلات زیادی برای آمریکا به بار آورد. ورود آشکار آمریکا در منطقه به هر شکل می توانست به نوعی تشویق علنی برای روس ها باشد تا آنها هم به طمع شریک شدن در منافع با آمریکا به صورت جدی وارد منطقه شوند.
از طرفی گرچه حضور شوروی در چنین شرایطی خطرناک بود اما به عقیده بعضی و از جمله شاه، خطر حکومت های افراطی و رادیکال خاورمیانه از شوروی کمتر نبود. بیم آن می رفت که علاوه بر شوروی، حکومت های رادیکال مصر، عراق، لیبی، سوریه و یمن جنوبی که به «جبهه رد» یا «امتناع» معروف بودند، با استفاده از موقعیت و پر کردن خلا ناشی از خروج انگلیس، موجب بی ثباتی شوند که به نفع کمونیست ها تمام می شد. با چنین استدلالی با خروج نابهنگام نیروهای انگلیس از منطقه که تصمیمش در زمان حکومت کارگری ویلسون گرفته شد و دولت محافظه کار ادوارد هیث که بعداً روی کار آمد، آن را تایید و دنبال کرد، استقلال کشورهای کوچک و نفت خیزی چون کویت، قطر، عمان و بحرین در معرض خطر جدی قرار می گرفت. شوروی در کشورهای مصر زمان جمال عبدالناصر، عراق (البکر) و یمن جنوبی (سالم ربیع علی) نفوذ کرده بود و طی سال های 1970 و 1971 با آنها قرادادهای مودت و کمک های تسلیحاتی امضا کرده بود.
بنابراین دولت آمریکا باید راه حل مناسبی برای این مشکل می یافت. بهترین راه حل، پذیرفتن نقش دولت های محلی در حفظ امنیت منطقه بود. نیکسون در زمره رؤسای جمهوری بود که در روابط بین المللی بیش از آنکه به مشاوران متکی باشند، دارای نظریات سیاسی و مستقل و خاص خود هستند. در تفکر نیکسون سیاست خارجی اهمیت زیادی داشت. وی پس از رفتن به کاخ سفید، «راهبرد نوین سیاست خارجی» دولت خود را هنگام مسافرت به کشورهای آسیایی در 22 ژوئیه سال 1969 در پایگاه نظامی آمریکا درجزیره گوام طرح کرد. بر اساس این راهبرد، دولت آمریکا ملل آسیایی را تشویق می کند تا اختلافات بین خود را برطرف کنند و مسائل امنیت داخلی و دفاعی خود را خودشان حل و فصل کنند و این انتظار وجود دارد که خودشان مسؤولیت را برعهده بگیرند.
در راهبرد تازه سیاست خارجی به این نکته کلیدی اشاره شده بود؛ «کمک نظامی به کشورهای متحد و هم پیمان آمریکا برای مقابله با تجاوز خارجی، مشروط به پذیرش مسؤولیت اصلی دفاع از سوی آن کشورهاست.»
وی اضافه کرد: «آمریکا از لحاظ اقتصادی و نظامی و به درخواست کنندگان کمک خواهد کرد اما ممالک مواجه با خطر تهاجم کمونیست ها، باید مسؤولیت اولیه برای دفاع از خودشان را برعهده بگیرند و خود باید تامین نیروی انسانی لازم را تقبل کنند». در این مقطع، ایران، عربستان سعودی و عراق به عنوان سه قدرت عمده منطقه می توانستند مورد توجه باشند ولی عراق به عنوان یکی از دولت هایی که رابطه نزدیکی با شوروی داشت، خارج از دایره دستور کار آمریکا برای اجرای این سیاست بود.
عربستان سعودی نیز کشوری کم جمعیت و سنتی بود و عملا ظرفیت های لازم برای ایفای نقشی مهم در تامین امنیت منطقه نداشت اما ایران از مقتدرترین قدرت های منطقه از نظر وسعت، جمعیت، وضع ژئوپلتیک، توان نظامی و سابقه تاریخی خود بود.
در میان کشورهای مختلف منطقه خلیج فارس، ایران به دلایل گوناگون به عنوان محور اصلی «سیاست دو ستونی» نیکسون انتخاب شد.
اولا: ایران تنها کشوری بود که سراسر سواحل شمالی خلیج فارس را در اختیار داشت.ثانیاً: در سواحل جنوبی این منطقه، قابیل و شیوخ متعدد و کوچک و ناتوانی بودند که عموماً با هم اختلافات قبیله ای و قلمرویی داشتند.
ثالثاً: ایران از لحاظ جغرافیایی در همسایگی شوروی واقع شده بود و داشتن مرزهای طولانی با آن کشور، بر ارزش اهمیت راهبردی ایران در استراتژی آمریکا می افزود. ایران مانعی طبیعی در برابر نفوذ شوروی بر منابع نفت خاورمیانه بود و با تقویت و حمایت از این کشور، آمریکا در واقع منابع نفتی خود را در عربستان، حفظ و حراست می کرد. در آن زمان جنگ سرد بین دو ابرقدرت با شدت ادامه داشت و «داتانت» بین شرق و غرب هنوز شکل نگرفته بود و در چین، انقلاب فرهنگی «مائو» و «لین پیائو» ادامه داشت.
به هر حال این وضعیتی بود که منجر به سیاست دو ستونی نیکسون شد و ایران به مدت یک دهه به صورت ژاندارم خلیج فارس از نظر نظامی تقویت شد. وضعیت امنیتی خلیج فارس بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور مستقیم آمریکا در خلیج فارس و برقراری pax Americanan به جای pax Britannica نیز خود مقوله مفصلی است که بحث مستوفایی را می طلبد که در این مختصر مجال آن نیست.
منبع: همشهری دیپلماتیک شماره 60
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}