اهمیت آخوند خراسانی
برخی از خاورشناسان اروپایی در قرن نوزدهم روحانیان مصر، عثمانی و ایران را همکار و توجیه کننده حکومت های استبدادی دانسته اند که به نظر ما قضاوتی جامع و منصفانه نیست.
نوئل باربر (1) مورخ و نویسنده ی مشهور انگلیسی در کتاب فرمانروایان شاخ زرین ضمن برشمردن ستمکاری های پادشاهان عثمانی بارها از بی تفاوتی و خونسردی عالمان دینی در امپراتوری عثمانی سخن می گوید و حیرت زده می پرسد که چگونه روحانیون آئینی مانند اسلام که آن قدر درباره اجرای عدالت و حقوق انسانی مردم تاکید می کند آن همه جنایت و پلیدی را می بینند و هیچ صدای اعراضی بلند نمی کنند. چنین برداشتی در سفرنامه ها و یا خاطرات برخی از جهانگردان و خاورشناسانی که به ایران سفر کرده اند نیز به چشم می خورد. آنان نوشته اند که بسیاری از عالمان دینی شیعه با اینکه پیوسته از عدالتخواهی علی (ع) سخن می گویند، اما خود شاهد بی عدالتی و تبهکاری پادشاهان هستند و همچنان سکوت کرده که فقط در پی منافع خویشند. کارلا سرنا، بانوی جهانگرد ایتالیایی که در دوران حکومت ناصرالدین شاه به ایران آمده و توانست به زندان های هولناک شاه و حاکمان نیز راه یابد گزارش های هولناک از آن زندان ها در سفرنامه خویش نوشته است. کارلا سرنا نتوانسته حیرت خود را پنهان سازد و در سفرنامه خویش این پرسش را مطرح می کند که چگونه عالمان دینی از وجود آن همه آزار و شکنجه بی گناهان آگاهند و لب به اعتراض نمی گشایند اما در هنگام درس دادن پیوسته از اهمیت عدالت و تقوی و انصاف و مروت سخن می گویند.
وی در بخشی از سفرنامه ی خود حتی سکوت دولت های اروپایی در مقابل آن همه ظلم و ستم را غیرانسانی می داند:
«در این کشور که مردم آن ملت های متمدن را قابل نمی دانند بلکه حقیر می شمارند، هنوز بردگی و شکنجه همچون دوران تفتیش عقاید (انکیزیسیون) رواج دارد. اهتمامی که نمایندگان سیاسی دوّل اروپا در این گونه امور به خرج می دهند و تذکرات آنان به دولت ایران که اغلب اوقات در موقعیت های بی ارزش و هنگام عقد قراردادها با حدوث حادثه ی مهمی در مشرق زمین است، به ندرت سودمند افتاده است و به نظر می آید که آنان نیز با سکوت در برابر اجحاف و ستم های وحشتناکی که در روزمره در این کشور اعمال می شود مشوق دولتیانند.» (2)
زین العابدین مراغه ای نیز در کتاب مشهور خود سیاحتنامه ی ابراهیم بیگ ضمن برشمردن ظلم و ستم ماموران حکومت ناصرالدین شاهی از «سکوت شرم آور آگاهان» از آن اوضاع اسفبار سخن می گوید.
جالبترین واقعه از «خونسردی و بی تفاوتی عالمان» در اواخر حکومت ناصرالدین شاه «جلسه مهمی» بود که آقایان در اواخر دوره ناصرالدین شاه تشکیل دادند تا تصمیم بگیرند که در روزهای تشریف فرمایی نمایندگان اصناف به حضور سلطان صاحبقران، نمایندگان صنف نانوا عمامه ی زرد بر سر بگذارند یا عمامه سفید!!؟ سیاحان و جهانگردان و ماموران سیاسی ژاپنی هم که در دوره قاجار به ایران آمده اند از «بی تفاوتی روحانیون» در مقابل آن همه «تجاوز به حقوق انسان ها» ابراز حیرت کرده اند.
آنچه که باید در پاسخ آنان گفت این است که نمی توان بی تفاوتی و خونسردی را به همه عالمان، مفتیان و روحانیون دینی تعمیم داد و نویسندگان خاورشناسی که همه ی عالمان دینی ایران را شریک مظالم پادشاهان معرفی کرده اند دچار اشتباه هستند. در مقابل خیل عظیمی از عالمان، خطیبان و شاعران عصر غزنویان، تیموریان، صفویه و قاجاریه و پهلوی که به اعمال تبهکارانه پادشاهانی چون محمود غزنوی، تیمور گورکانی، شاه اسماعیل، شاه عباس، شاه صفی، ناصرالدین شاه، محمدعلی شاه می نگریستند و دم نمی آوردند تاریخ تشیع عالمان بیدادگر و دردآگاه و دلیری همچون تهرانی، خراسانی، مازندرانی، نائینی، لاری، محلاتی و طالقانی نیز داشته است که چون شیری خشمگین بر ظالمان و متجاوزان به حقوق مردم می خروشیدند. عدم آگاهی خاورشناسان و جهانگردان مغرب زمین از آموزه های انسانساز تشیع علوی و نیز معلومات اندک آنان از تاریخ شیعه موجب شده است که عالمان شیعه ایران زمین را مانند مفتی ها و عالمان دینی امپراتوری عثمانی همدست حاکمان و والیان معرفی کنند!
البته نمی توان انکار کرد که در طول تاریخ تشیع برخی از روحانیون به علت عدم آگاهی از جانمایه و جوهر مکتب اهل بیت (ع) که مکتبی ظلم ستیز است با جبّاران همکاری می کردند. اما همان طور که گفته شد آن سازشکاری ها را نمی توان به همه ی عالمان دینی تعمیم داد. آگاهی از زندگانی مردان بزرگی چون آخوند خراسانی نشان می دهد که روحانیون آگاه شیعه، هر زمان که احساس مسئولیت اجتماعی می کردند وظایف خویش را انجام می دادند. حرکت میرزای شیرزای در جنبش تنباکو و مبارزات روحانیون در انقلاب مشروطیت و مبارزات آنان در عصر پهلوی نشان می دهد که همه ی روحانیون بی تفاوت و خونسرد نبوده اند. و برای اثبات چنین امری بهتر است نگاهی کوتاه به انقلاب مشروطیت بیفکنیم.
در سال 1313هـ.ق سرانجام سلطه ی پنجاه سال حکومت استبدادی ناصرالدین شاه قاجار پایان یافت. جانشین او مظفرالدین شاه آن غرور و جبّاریت پدر را نداشت اما اطرافیان او همچنان به ادامه حکومت خودکامه اصرار داشتند. درباریان، سرمایه داران، شاهزادگان و چپاولگران اموال مردم همچنان دوست داشتند که مردم بینوا و ستمدیده ی ایران در بی خبری بمانند. اما تلاش آنان بیهوده بود. نسیم آزادی وزیده بود و بگیر و ببندها و زندان ها و تبعیدها و توقیف نشریات مستقل نتیجه ای نداشت. نبرد آزادیخواهان در سراسر کشور سرانجام نتیجه بخشید و در چهاردهم جمادی الاخر 1324 مملکت مشروطه شد و دارای پارلمان گردید. امید به آزادی و دموکراسی آنچنان در جان مردم ریشه دواند که سردبیر روزنامه صور اسرافیل در سرمقاله اولین شماره این روزنامه نوشت:
«دوره خوف و وحشت به آخر رسید و زمان سعادت و ترقی [آغاز] گردید. عصر نکبت و فترت منتهی شد و تجدید تاریخ و ایران آغاز گشت. زبان و قلم در مصالح امور ملک و ملت آزاد شد و جراید و مطبوعات برای انتشار نیک و بد مملکت حریت. روزنامه های عدیده مثل ستارگان درخشان با مسلک های تازه افق وطن را روشن کرد.» (3)
و اما این آزادی آسان به دست نیامده بود. صدها مبارزه انسان دوست از کارگر و دهقان و کاسب و روحانی سختی ها بسیار را تحمل کرده بودند تا توانستند زنجیرهای استبداد را بگسلند.
انقلاب بزرگ مشروطیت نبرد دلیرانه مردم ایران بر ضد استبداد و استعمار بود و در این انقلاب هرگز نمی توان نقش سه عالم بزرگ دینی یعنی آخوند ملامحمد کاظم خراسانی (صاحب کفایه) و حاج میرزا حسن خلیلی تهران و ملاعبدالله مازندرانی را نادیده گرفت. در برخی از منابع و کتاب های مربوط به تاریخ مشروطیت از این رهبران مقیم نجف به عنوان «ارکان انقلاب مشروطیت» در ایران یاد کرده اند، اما پژوهشگر معاصر آقای ابوالفضل شکوری در کتاب سیره صالحان، عنوان «مثلث رهبری نجف» را بر آنان اطلاق کرده است. (4)
مرحوم دکتر عبدالهادی حائری در کتاب تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق از نقش مراجع و علمای دینی مقیم به تفضیل سخن گفته است که گزیده فرازهایی از آن از این قرار است:
«پیش از آنکه به بحث پیرامون نظرهای علمای ایرانی مقیم عراق بپردازیم بد نیست که به شرایط و ویژگی های زمانی و مکانی بیان داشته، علل شرکت خود را در انقلاب مشروطیت ایران توضیح داده اند و با آنکه فعالیت علما بسیار جدی و موثر بود، تا آنجا که نویسنده ی حاضر آگاهی دارد، فعالیت آن کمتر مورد توجه علاقه مندان به این دوره از تاریخ ایران قرار گرفته است ... این علمای ایرانی مقیم عراق بودند که به خاطر دوری از دسترس جلادان محمدعلی شاه توانستند نهضت مشرویت و آزادیخواهی را از آنجا با فعالیتی خستگی ناپذیر ادامه دهند. علما بر ضد محمدعلی و متحدین بیگانه او برخاستند، زیرا آنان را دشمن اسلام و کشنده ی ایرانیان مسلمان به شمار می آوردند.» (5)
احمدکسروی نیز در تاریخ مشروطه خود نقش علمای نجف را در پیروزی انقلاب مشروطیت بسیار مؤثر دانسته است:
«اگر این فتواهای علمای نجف نبودی کمتر کسی به یاری مشروطه پرداختی، همان مجاهدان تبریز بیشترشان پیروی از دین می داشتند و دستاویز ایشان در آن کوشش و جانفشانی این فتواهای علمای نجف می بود. همان ستارخان بارها این را بر زبان می آورد که من حکم علمای نجف را اجرا می کنم». (6)
آخوند خراسانی از چهره های درخشان روحانیت بود که هرگز پس از شنیدن مظالم پادشاهان قاجار بی تفاوت نماند. او نشان داد که از سرچشمه جوشان آموزه های امام علی (ع) و دیگر امامان شیعه سیراب گشته و چنین آموزه هایی بی تفاوتی نسبت به سرنوشت افراد جامعه را اجازه نمی دهد.
او پس از آنکه دوره ی مقدماتی و متوسط علوم اسلامی را که اصطلاحاً «دوره سطح» نامیده می شود به جدیت وافر در زادگاه خود «مشهد مقدس» در خراسان به پایان رساند عازم نجف اشرف شد تا خود را به مهمترین مرکز علوم اسلامی برساند و از محضر اساتید نامداری چون شیخ مرتضی انصاری بهره مند شود. وی در بین راه چون به شهر سبزوار رسید تصمیم گرفت چندماهی را در آن شهر بماند و از درس های عالم بزرگ آن شهر یعنی حاج ملاهادی سبزواری صاحب کتاب معروف شرح منظومه استفاده کند.
ملاهادی سبزواری از همان روزهای اولی که محمدکاظم خراسانی در جلسات درس او شرکت کرد متوجه نبوع و هوشمندی وی شد. حکیم سبزواری در پاسخ کسانی که درباره ی هویت آن «طلبه ی غریبه» پرسش می کردند او را بدین گونه معرفی کرده است:
«نامش محمدکاظم است. از مشهد آمده و به نجف می خواهد برود من او را دیده و با او صحبت کرده ام، و در چشمان او برق نبوغ و در پیشانی او آثار بزرگی را خوانده ام. او در آینده در علم و دانش نابغه خواهد شد و از انوار نبوغ او هزاران نفر به بزرگی خواهند رسید و از فرمان های او سرنوشت ملّی تغییر خواهد کرد». (7)
پیش بینی علامه سبزواری کاملاً درست بود. محمدکاظم از نبوغی ویژه برخوردار بود. وی در نجف اشرف از درس بزرگوارانی چون میرزا محمدحسن شیرازی (صاحب فتوای تحریم تنباکو) برخوردار گردید تا به تدریج خود به رعایت و مرجعیت رسید، به طوری که مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی درباره ی او نوشت:
«آخوند ملامحمدکاظم خراسانی از اعظم شاگردان میرزا در نجف بود. مدت کوتاهی را هم در سامرا به سر برد، سپس به نجف برگشت و به تدریس اشتغال ورزید، تا اینکه ریاست به طور کامل بدو منتهی شد. زمانی که مبحث «الفاظ» را در دوره ی اخیر شروع کرد عده ی شاگردانی که در پای درسش گرد می آمدند 1200 نفر بودند. قبل از آن هم درس اصولش را حدود هشتصد نفر از فضلا و طلّاب و علمای زبردست شرکت می کردند.» (8)
صاحب اعیان الشیعه نیز می نویسد:
«ملامحمد کاظم خراسانی در نجف بیش از دو سال درس شیخ مرتضی انصاری، هم در فقه و هم در اصول را، درک و استفاده نموده. و بعد از سال 1281 قمری که شیخ درگذشت و میرزا محمدحسن شیرازی به جای او رئیس امامیه گردید، خراسانی خود را به او نزدیک ساخت و تقربّ پیدا کرد. همچنین در فقه از محضر شیخ راضی فرزند شیخ محمد نیز بهره مند گردید. هنگامی که میرزای شیرازی و گروهی از شاگردانش از نجف به سامرا مهاجرت کردند، او در نجف ماندگار شد و زمینه تدریس برای او آماده گردید و طلاب زیادی به مجلس درس او حاضر شدند، به ویژه در علم اصول به گونه ای که در مجلس درس او صد نفر از فضلا و مجتهدین شرکت می جستند. او در هیچ شرایطی تدریس خود را تعطیل نمی کرد. با شیوه ی خاصی که در فشرده سازی مطالب و پاکسازی علم اصول از حشو و زواید و اتّخاذ روش دقّت و موشکافی در پیش گرفت، از همه ی دانشمندان متأخر متمایز گردید.» (9)
آخوند ملامحمدکاظم خراسانی پس از آنکه در شهر نجف مدت ها از درس اساتید بزرگ برخوردار شد، کتاب کفایه الاصول که تدوینی آسان یاب از مباحث علم اصول است را تالیف کرد و به خاطر این تالیف برای همیشه به صاحب کفایه مشهور گشت.
اما آخوند خراسانی در کنار این ویژگی های ارزنده، یک امتیاز بزرگ دیگر نیز داشت و آن عشق به مردم محروم مسلمان بود که در سراسر کشورهای اسلامی در رنج بودند. پژوهشگران زندگانی وی علّت این عشق فراوان به مستضعفان و محرومان را این می دانند که او خود فقر و محرومیت و گرسنگی را با تمام وجود لمس کرده بود. حبیب الله نوبخت در خاطرات خویش درباره آن روزهای سخت زندگی وی می نویسد:
«او می گوید چهل سال نه گوشت خوردم و نه آرزوی خوردن گوشت داشتم، و تنها خوراک من فکر بود و با این زندگی راضی و قانع بودم و هیچ گاه نشد که سخنی یاد کنم سکه گمان کنند از زندگی خود ناراضی هستم. پولی برای خرید یک شمع به من می دادند ولی من در تاریکی می گذرانیدم و آن پول را به فقیرتر از خودم می دادم و شب ها کتاب خود را برداشته و به مَبرَز مدرسه می رفتم تا در برابر چراغ مبرز مطالعه کنم. طلاب هیچ اعتنایی به من نمی کردند مگر معدودی که مانند خود من فقیرتر از من بودند. خواب من از شش ساعت بیشتر نبود و چون با شکم خالی خواب آدم عمیق نمی شود و بیشتر شب ها را بیدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت و مساهرت داشتم و در این احوال به خاطرم می گذشت که امیرالمومنین علی (ع) نیز بیشتر شبها را بر این نشان می گذرانید. من با همه تنگدستی و بیچارگی احساس می کردم که فکر من به عالمی بلندتر پرواز می کند و قوه ای است که روح مرا به خوی جلب می کند، و شاید این روح و طینت و ملیتم بود. سی سال تمام داغی و گرمی نان تنها نانخورش من بود» (10)
آگاهی آخوند خراسانی از آموزه های تشیع از او یک مرجع تقلید ظلم ستیز ساخت. او در اغلب درس های خود به شاگردان خویش سفارش می کرد که از پیکار با حاکمان مستبد که عامل فقر و تیره روزی هستند نهراسند زیرا که چهار خط روشن ایمان، تقوی، عمل صالح و ستم ستیزی از ویژگی های روحانی پیرو ولایت علی (ع) و چهارده معصوم (ع) است.
استاد ابوالفضل شکوری در کتاب سیره صالحان درباره او می نویسد:
«این عنصر صبور و فرزانه با این مقدمات بود که دانش اندوزی کرده و به عنوان یکی از نوابغ تاریخ فقاهت و علم اصول درخشید، و با بهره گیری از پایگاه مرجعیت و حوزه ای خود اقدام به صدور فتاوای بی سابقه کرده و در ایران رژیمی دو هزار و چند صدساله را دگرگون نمود.
در مجلس درس آخوند متجاوز از یک هزار نفر شرکت می کرده اند که در میان آنان ده ها فقیه و مجتهد والامقام وجود داشته است.
مولف معارف الرجال می نویسد:
«فضلای زیادی از ایران، هند، عراق و دیگر نقاط جهان اسلام به قصد درک مجلس درس آخوند عازم نجف گردیدند و از محضر او شمار زیادی از محققین و دانشمندان فارغ التحصیل شدند که خارج از شمارش اند. و بسیاری از شاگردان او به ریاست علمی رسیدند. او دسته ای را اجازه داد که از جمله آنان سید مهدی قزوینی متوفای سال 1300 هجری قمری و دیگران هستند.
آخوند شیوه ی ویژه ای را در تدریس علم اصول در پیش گرفت و به واسطه آن از همه ی علمای معاصر و سابقین خود متمایز گردید. او در این علم کتابی نوشت که آکنده از پژوهش و ژرف اندیشی است، لکن عبارات آن پیچیده و دشوار است، او این شیوه را هنری می شمرد که به واسطه آن از دیگران بازشناخته می شد. و این کتاب کفایه او محور درس و بحثهای طلاب در این دانش گردید که اغلب آنان خویش را در درست فهمی آن به رنج می اندازند، به ویژه اگر مدارس این کتاب فردی فارسی زبان باشد».
چنان که از شیخ محمد حزرالدین نقل کردیم شاگردان او خارج از شمارش هستند و آمار دقیقی از آنان در دست نیست، با این حال «عبدالرحیم محمدعلی» در کتاب خود به نام المصلح المجاهد الشیخ محمدکاظم الخراسانی 310 نفر از مشاهیر آنان را برشمرده است، که در میان آنان چهره های نامدار و افتخارآفرینی همچون حضرات آیات سید ابوالحسن اصفهانی، حاج سید حسن طباطبایی بروجردی، شهید سید حسن مدرس، میرزا ابوالحسن مشکینی صاحب حاشیه بر کفایه، شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی)، آقا ضیاء الدین عراقی، سیدابوالقاسم کاشانی، سیدعبدالهادی شیرازی، سیدمیراز علی قاضی، سیدعبدالله بهبهانی (از سران مشروطه در تهران)، سید محسن امین عاملی (صاحب اعیان الشیعه)، سیدمحسن حکیم، سید محمود شمس الدین مرعشی (پدر مرحوم سیدشهاب الدین مرعشی نجفی)، شیخ محمدحسین نائینی و ده ها فقیه، اصولی و مجتهد دیگر که هر کدام از آنان در بخشی از جهان پهناور اسلام زعامت دینی و ریاست علمی و اجتماعی پیدا کرده اند و منشأ خیرات و برکاتی برای جامعه و دین حنیف گردیدند.
شمار کسانی که بر کتاب ارزشمند او به نام کفایه الاصول شرح، حاشیه و تعلیقه نوشته اند بسیار فراوان است. (11)
آخوند خراسانی از قدرت کلام بی نظیری برخوردار بود و از همین رو سال ها قبل از پدیدار شدن جنبش مشروطه پیام های تندی برای حکمرانان مستبد ایران و عثمانی می فرستاد. جلال توکلیان در مقاله ی «اندیشه سیاسی آخوند خراسانی» درباره وی می نویسد:
«... و از لحاظ نفوذ کلام و قدرت تاثیرگذاری بر توده های مردم، او توانمندترین روحانی زمان خود بود. خودش نیز به قدرتی که داشت - کمابیش - واقف بود. زمانی، سال ها قبل از آغاز جنبش مشروطه به فرستاده ی میرزا محمودخان علامیر کارپرداز ایران در بغداد گفته بود: «اگر بخواهم پادشاه شما را با این انگشت کوچک خود از تخت به زیر می کشم». یک بار هم که سر ناسازگاری از سلطان عبدالحمید- پادشاه مقتدر عثمانی- دید با آنکه در قلمروی او می زیست، در نامه ای به او چنین نوشت: «... بوی مخالفت با قرآن کریم از آن ناحیه می رسد. البته در صورت صدق، باید جبران و ترمیم شود والا از عرش خلافت تو را سرنگون خواهیم نمود، چنان که به سلطان ایران نمودیم».»
آخوند خراسانی از شنیدن اخبار مربوط به قحطی های هولناکی که در ایران اتفاق می افتاد و فقر و محرومیت اکثریت مردم ایران و غارتگری های شگفت ناصرالدین شاه و شاهزادگان و درباریان سخت به خشم می آمد:
«به عقیده ی آخوند در دوران استیلای قاجار «دو ثلث تمام از ایران رفت» و زمام یک ثلث باقیمانده هم به دست اجانب افتاد. در همین دوران «خزینه سلطنت که از صفویه و نادر و زندیه ذخیره بیت المال مسلمین بود خرج فواحش فرنگستان [شد]» و به این نیز اکتفا نشد و دولتمردان قاجار هرگاه لازم دیدند با استقراض مبالغ هنگفت خرج آن «در ممالک کفر» عملاً «مملکت شیعه را به رهن کفار دادند» از طرف دیگر «بیگانگان و اعادی خارجیه هم این وضع را مغتنم [شمرده]» و همان حیل و تزویراتی را که در استقلال بر سایر ممالکت به کار برده، به مقصود نایل شدند ... و تمام ثروت و نفوذ مملکت را ربودند، تجارت و صناعت داخلی را به کلی باطل ... [نمودند]. به اعتقاد آخوند خراسانی در صورتی که «علاج عاجلی به این امراض مهلکه نرسد به انقراض و اضمحلال کلی مؤدی و عما قریب از دین و دولت اثری باقی نخواهد ماند.» (12)
آخوند خراسانی در نهضت مشروطیت ایران نقش اساسی داشت و به قول حجت الاسلام ابوالفضل شکوری:
«آخوند خراسانی استبداد 2500 ساله در ایران را غیرشرعی اعلام کرد و این کار بسیار بزرگی است و اولین بار او این کار را کرد، به عنوان یک مفتی و فقیه و مرجع تقلید درجه اول شیعه». (13)
شکوری در بخش دیگری از مقاله ارزشمند خویش می نویسد:
«اعلامیه هایی که سه مرجع بزرگ آزادیخواه و مشروطه طلب مقیم نجف و در رأس آنها آخوند خراسانی صادر می کردند مردم را بسیج می کرد به خیابان ها می کشاند. بسیج توده ها توسط اعلامیه های مراجع نجف و در رأس آن ها آخوند خراسانی و در مرحله بعد همردیفهای او، مانند ملاعبدالله مازندرانی و حاج میرزا حسین خلیلی، صورت می گرفت، و در درجه سوم توسط شاگردان مبارز و برجسته آخوند خراسانی امثال نایینی، شیخ اسماعیل محلاتی که تئوریسین (نظریه پرداز) انقلاب بودند کتاب تنبه الامه و تنزیه المله که با تقریظ آخوند خراسانی نوشته شده ایدئولوژی مشروطه را تبیین و ترسیم می کند و یکی از شاگردان دست اول آخوند آن را نوشته است. در واقع این کتاب بازتاب اندیشه آخوند است. مخصوصاً با توجه به اینکه محتوای کتاب را تقریظ زده و از نظر علمی و فقهی تایید کرده است». (14)
پس از مرگ مظفرالدین شاه، فرزندش محمدعلی میرزا به سلطنت رسید که از نام مشروطه و مجلس نفرتی عجیب داشت. زمزمه هایی که در اوج انقلاب، مشروطیت را حرکتی ضد اسلام و ضد «دین نبی» معرفی می کرد اکنون با حمایت پادشاه به فریادهایی خوفناک تبدیل شده بود.
اخباری که از ایران به «مراجع ثلاثه» طرفدار مشروطیت و مجلس می رسید بسیار نگران کننده بود. اکنون دشمنان مشروطیت، مشروطه طلبان را «میراث مزدکیان» و «دشمنان نبوت» می نامیدند. و در برخی شهرستان ها چند تنی از مشروطه طلبان کشته شدند. آخوند خراسانی احساس کرد که باید بار دیگر به کمک آزادیخواهان بیاید. وی در نامه ای که خود آن را «لایحه ی خیرخواهانه» نامید از محمدعلی شاه خواست که به آن بازی ها پایان دهد. او در نامه خویش «مجلس شورای ملی» را «رابطه ی اتحاد و اتصال» میان دولت و ملت نامید و اعلام کرد که دشمنان آزادی می خواهند «وضع ناهنجار استبداد و فعال مایشاء بودن چپاول» را ادامه دهند و لذا از «هر تحریک و فسادی فروگذاری نکردند». وی در بخشی از نامه ی خویش نوشت:
«این است که هر کس با هر سلاحی که دارد حمله می کند. یک دسته به اسم دین داری و نسبت دادن اساس مشروطیت به مزدک و باب [دین را ابزاری برای فریب مردم عوام ساختند و] بر سر و سینه زدند و مسلمانان پاک عقیده را به محض هوای نفس تکفیر کرده و به کشتن دادند».
این نامه تأثیری بر پادشاه مستبد نداشت. اخبار رسیده به نجف بسیار نگران کننده بود و این بار سه روحانی بزرگ هر سه به پادشاه خودکامه تلگراف زدند. روزنامه صوراسرافیل متن نامه علمای نجف را بدین گونه به چاپ رساند:
تلگراف حضرات آیت الله به شاه به توسط مشیرالسلطنه رئیس الوزرا را بعد از ثلمه ی 23 جمادی الاولی 1326.
«تفاوت فیمابین اجتماع اسباب سعادت و نیکبختی و موجبات بدبختی و سوء حظ همین است که دولت علیه عثمانیه با آن درجه نفوذ و اقتدار و عدم قدرت کائناً من کان مختلف از اوامر شاهانه چون دانسته اند که امروز حفظ بیضه ی اسلام و قوت و شوکت دین و دولت متوقف بر مشروطیت است اعلان رسمی به مشروطیت فرموده اسلام و مسلمین را سربلند و نتایج آن عماقریب مشهود خواهد شد لیکن سوء حظ ایرانیان بخت برگشته چنین نتیجه داد که با اینکه شاهنشاه مبروز ماضی رضوان الله علیه این اساس سعادت را استوار فرموده بودند همین که نوبه ی تاجداری به ذات شاهانه رسید به واسطه ی احاطه ی خائنین خودخواه و دشمنان دین و دولت حول اریکه ی سلطنت یوماً فیوماً القاء فساد و اغتشاش بلاد و تحریک مفسدین به اتلاف نفوس و اعراض و اموال مسلمین تکرر نقض عهود مشهود نمودند و آنچه داعیان به اقتضای وظیفه و تکلیفی که در حفظ دین و دولت و ملت در عهده داریم دولت خواهانه استحکام رشته اتحاد و عدم قطع روابط را استدعا نمودیم قولاً کمال مساعدت را اظهار و عملاً به ضد حقیقت رفتار و بالاخره ساز شدن لسان جسارت به مقام سلطنت مؤدی و نتیجه سوء تدابیر خائنین دفع فاسد را با فسد و تفرق کلمه ی دولت و ملت در هدر دماء و تخریب بیوت و غارت اموال مسلمین و تبعید اعاظم علماء با آن همه هتاکی و هدم بیت الله به دست دشمن روس و استخفاف به کلام الله مجید الهی عز اسمه و سایر شعائر اسلامیه که دول کفر محترم می شمارند الی غیر ذلک هیچ فروگذار نکردند معلوم است که این دسته اعادی دین و دولت که خود را چنین دولتخواه به خرج داده اند تا مرز و بوم ایران را به کلی ویران و دولت و ملت را بالمره معدوم و مملکت را تسلیم اجانب نکنند مرامشان حاصل نخواهد شد سزاوار است شخص پادشاه قدری به خود آمده ملاحظه فرمایند با مملکت و ملت خود چه کرده و می کنند مقام سلطنت اسلامیه را وسیله ی هدم اساس دین مبین و اعدام مملکت و ملت فرموده اند آذربایجان که از دست رفت حال بقیه هم معلوم چنانچه بعد از این بنای نگاهداری باقی ماندگان را دارند به طرد مفسدین و خاصه ممزقین کتاب الله و هادمین بیت الله و عقد مجلس محترم ملی مبادرت فرموده زیاده بر این به باد دادن دین و دولت همت نگمارند و این خدام شرع انور را با آنچه مهماً امکن از اعلام آن به قاطبه ی مسلمین ایران و غیرهم تحذر داریم ناچار نفرمایند ان شاء الله تعالی الاحقر نجل المرحوم میرزا خلیل، الاحقر عبدالله مازندرانی، الاحقر محمدکاظم خراسانی.»
پاسخ محمدعلی شاه بسیار ناامیدکننده بود:
صورت لایحه ی جوابیه ی محمدعلی شاه به حجج اسلام نجف
«جنابان حجج اسلامیه ی ثلاثه سلمهم الله تعالی تلگراف شما به توسط جناب وزیر اعظم از ملاحظه ی ما گذشت و معلوم شد که از مساعی اصلیه ی آن حادثه و سوء قصدی که فرق فاسده نسبت به دین و دولت داشته با شواهد خطوط خودشان که حاضر است و منکشف شده هنوز اطلاع تام ندارید و استحضارات شما عیناً از طرق دساس خارجه و منافقین داخله است با اینکه طبقات مردم ایران از علماء ربانیین که حقیقه غمخوار اسلام و اسلامیان هستند تا سلسله تجار و کسبه و اهالی قری و ایلات صحراگرد بیابان نورد نوعاً بر خیالات خبیثه ی آن هایی برده اند و عموم از این وضع مستحدث مشمئز و از اسم مشروطه بیزار و متنفر شدند و سیره ی ما را در مساعدتی که می کردیم مورد اعتراض و انتقاد قرار داده آن قدر عرایض تظلم و شکوی به توسط پست و تلگراف به دربار ما از اطراف ممالک محروسه ریخته که دیدیم که در واقع مملکت ایران ضجه ی واحده شده است و اگر بیشتر از این با بدعت مزدکی مذهبان همراهی بکنیم و از استغاثات حجج اسلام تغافل ورزیم مظنه ی این است که عصر ما تاریخ انقراض دین و دولت ایران هر دو واقع می شود. قسم به ذات پاک پروردگاری که پادشاهی پادشاهان عالم به مشیت اوست و او ما را بر اریکه ی پدران تاجداران انارالله برهانهم مستوی و مستولی فرموده است به واسطه ی این اتفاق که واقع شد خودمان را در حضور صاحب شرع مستوجب اجر مجاهدین و مجدین دین مبین می دانیم و بحمدالله تعالی امروز مملکت ایران در کمال انتظام و رعایا در نهایت راحت و وجوه علما و حجج اسلام و عموم اعیان و معاریف تمام ایران همه روزه به توسط برق و برید در مقام تشکر. رجال دربار قدر اقتدار هم همه اسلام پرست و دیندار خاصه وزیر اعظم که علاوه بر عالم کفایت و مسلمانی قدس و تقوای او بر آن جنابان معلوم است ما هم بحمدالله تعالی به ترویج شرع و تعظیم شعائر و اجرای قانون اسلام و ایجاد وسائل عدل عام به تمام قوای خودمان مشغول شده ایم و سابقاً هم به همین نیت مقدس بودیم. اگر به یک آدمی که به موجب خط شریف مرحوم آیه الله شیرزای که مضبوط است خود را از سلسله خارج کرده و از حدود خود تخطی نموده سردسته مفسیدن فی الارض شده باشد توهین وارد آید از خود اوست و هر کس از وظایف خاصه ی خود خارج شود و ازحدی که دارد تجاوز نماید البته به همان نتایج ناگوار دوچار خواهد شد کائناً من کان و ما از نیات مقدسه خودمان جداً امیدواریم که در عهد همایون ما احترام علماء ایران و عمده سلسله مجتهدین نشر علوم آل محمد صلی الله علیهم اجمعین از عهد سلاطین ماضیه بگذرد و استقلال دربار ایران به توجهات خاصه شاهنشاه دین امام عصر ارواحنا فداه با دول معظمه ی عالم برابری و همسری کند و انشاء الله امیدواریم که به توجهات امام عصر عجل الله فرجه روز به روز توفیق خداوندی شامل شود که در توریج دین مبین دقیقه ی کوتاهی نشود. و السلام علی من اتبع الهدی.»از محتوای این نامه به خوبی معلوم است که محمدعلی شاه خود را «مروج اسلام» هم می داند و نامه ی ارزشمند و تاریخ مراجعه ثلاثه به این پادشاه خودکامه که گروهی از چاپلوسان ضد پارلمان و مردمسالاری را به دور خود گردآورده بود هیچ تاثیری نداشت. مدتی نگذشت که میرزا علی اکبر خان دهخدا در روزنامه صوراسرافیل (پنجشنبه 17 ربیع الاول 1325 هـ.ق) در نامه ای سرگشاده محمدعلی شاه را از شنیدن سخنان فریبنده وزیران ضد مشروطه برحذر اشت. وی خطاب به محمدعلی شاه نوشت:
«اعلیحضرتا، پدر تاجدار، آیا هیچ تاریخ ژول سزار روم را می خوانید؟ آیا حکایت پادشاه انگلیس را به خاطر می آورید؟ آیا قصه ی لویی شانزدهم را به نظر دارید؟ آیا قتل جد تاجدار بزگوار خود را متذکر می شوید؟»
دهخدا عاقبت پادشاهانی که حقوق طبیعی ملّت را نادیده گرفتند به یاد پادشاه ایران می آورد و به او تذکر می دهد که وزیرانی که همچنان در گوش او می خوانند که «این ملت هنوز لایق آزادی و گفتمان و مذاکره نیست» به او خیانت می کنند. دهخدا خطاب به پادشاهی که قصد تعطیل مجلس را داشت نوشت:
«... این امر طبیعی است که تا به حال تدبیر و دسیسه هیچ وزیر سیاسی، قوت و رشادت هیچ سردار شجاع و شوکت و ابهت هیچ سلطان مقتدر از آن جلوگیری نکرده است... به حکم کتب تاریخی دنیا نکته مهم و نقطه باریک تنها یک اشتباه کاری وزرایِ خائن [درهر] عصر ... خانه دنیا را ویران نموده است... اولین حرفی که وزرای خائن برای سد راه حریّت و آزادی و اغفال پادشاه در صحت رشد و بلوغ ملت ... می گویند این است که «این ملت هنوز لایق این مذاکرات نیست». و همین دو کلمه همیشه مایه آن سفک دماء و نهب اموال (خونریزی و غارت اموال) شد ... یک دانشمند فرانسوی می گوید: در دنیا کلمه ای راست تر از آن کلمه که ملتی برای استرداد حقوق خود می گوید نیست چه هیچ وقت این کلمه بیجا و در غیر موقع خود استعمال نشده است.»
و سرانجام دهخدا در پایان نامه ی سرگشاده خود می نویسد:
«... به خاکپای مبارکت عرض می کنم که ای پادشاه دل آگاه، پیمانه مصائب ملت لبریز است. فقر و فلاکت در خُرد و بزرگ عمومی، اعمال خودسرانه درباریان مرضی علاج ناپذیر، آشوب انقلاب در چهار جهت مملکت برپا، تهدیدات خارجه از هر طرف محیط، دست اجانب برای تحریک عوام و ابنای سلطنت به هزار وسیله در کار.»
دهخدا در پایان نامه یک بار دیگر از محمدعلی شاه می خواهد که از تاریخ عبرت بگیرد:
«... و بعد از همه ی این ها معروض می دارم که حالت ابوعبدالله شقی اسپانیولی و میکادوی ژاپونی هر دو ثبت تواریخ و آثار است و عالم نیز به حسب ظاهر عالم اختیار و انسان هم فاعل مختار، و السلام علی محمد و آله الاخبار. ع.ا.دهخدا» (15)
اما نه اندرزهای آخوند خراسانی و نه نامه ی سرگشاده علی اکبر دهخدا بر اندیشه ی پادشاه مغرور که توسط شاهزادگان و اطرافیان خودکامه شستشوی مغزی شده بود هیچ تاثیر نگذاشت و تبلیغات دربار بر ضد مجلس همچنان ادامه یافت. محمدعلی شاه قزاقان را آماده کرده بود که به مجلس حمله کرده و آزادیخواهان را دستگیر کنند و این بار دو روحانی آزادی خواه نجف به میدان آمدند.
ملاعبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی، طی اعلامیه های خود از نیروهای مسلح دولتی ایران می خواستند از حمایت رژیم استبدادی دست برداشته و مانند گذشته به ملتی انقلابی شلیک نکنند. این دو روحانی شجاع به ارتشیان هشدار می دادند که هر لحظه می توان از اعمال گذشته توبه کنند و به مشروطه طلبان بپیوندند.
«عموم برادران لشکری و صاحب منصبان، قزاقان و افواج سواره و پیاده رو، امرا و توپخانه و سایر اعوان ظلم و استبداد را اعلام می داریم: اگرچه بعد از آن احکامی که سابقاً به همه نوشته و اعلام نمودیم که اطاعت حکم به قتل و شلیک بر ملت و مشروطه خواهان به منزله اطاعت از یزیدبن معاویه و با مسلمانی منافی است، و معهذا تاثیر نکرد و با سرداران روس و اشباههم همراهی [کرده] و چقدر دماء طیبه (خون های پاک) مسلمانان را ریخته، اموالشان را نهب و خواهران و برادران و اولاد خودتان را فی الحقیقه بیوه و یتیم و بی صاحب گردید و این بدنامی و لعن ابدی را بر خود روا داشتید، دیگر جای سخنی باقی نمانده، لیکن همین قدر به شماها می گویم تا زود است، البته از گذشته ی خود توبه کنید و در آینده از این شنایع احتراز با ملت و برادران ایمانی خود متفق و همدست شوید، تا گذشته آمرزیده و بدنامی ها به نیک نامی ها مبدل شود. انشاء الله من الاحقر محمدکاظم الخراسانی و متن الاحقر عبدالله مازندرانی»
اما همان طور که می دانیم مجلس به توپ بسته شد، آزادیخواهان دستگیر شدند و ظلمت استبداد بار دیگر سراسر ایران را فراگرفت.
آیت الله مازندرانی و خراسانی با صدور یک فتوای استبدادشکن بار دیگر ضربه ای کاری بر پیکر فرسوده رژیم استبدادی محمدعلی شاه وارد آوردند.
«الیوم (امروز) همت در دفع این سفاک جبار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل جهد و سعی بر استقرار مشروطیت به منزله جهاد در رکاب امام زمان است. من الاحقر: عبدالله مازندرانی، من الاحقر محمدکاظم الخراسانی.»
بدین گونه بود که آن عالمان بزرگ نفرت خویش را از سلطانی خودکامه نشان دادند. در شیراز نیز سیدعبدالحسین لاری، روحانی مبارز و طرفدار مشروطه پس از آنکه محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و آزادیخواهان را دستگیر کرد، در یک فتوای تاریخی اعلام کرد که «پرداخت مالیه به شاه حالیه مخالف است» (16)
پی نوشت ها :
1. Noel Barber
2. مردم و دیدنی های ایران، سفرنامه کارلا سرنا، ترجمه غلامرضا سمیعی (تهران: نشرنو، 1363)، ص 136.
3. نشریه صوراسرافیل، شماره 1 (پنجشنبه 17 ربیع الاخر 1325 هـ.ق).
4. ابوالفضل شکوری، سیره صالحان، (زندگینامه تحلیلی شماری از نخبگان دینی در تاریخ معاصر ایران)، (قم، نشر شکوری، 1374)، ص 78.
5. عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1360)، صص 107 و 109.
6. سیداحمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ج2 (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1375)، ص 73.
7. عبدالحسین کفایی، مرگی در نور، تهران، انتشارات زوار، ص 36.
8. ابوالفضل شکوری، سیره صالحان، ص 114.
9. همان.
10. مجله وحید، سال 14، شماره 3، خاطرات نوبخت.
11. همان، ص 119.
12. همان به نقل از واقعیات اتفاقیه در روزگار تالیف محمدعلی شریف کاشانی، نشر تاریخ ایران، ج1، ص 210 و نیز تاریخ بیداری ایرانیان، تالیف ناظم الاسلام کرمانی، بخش دوم، ص 288.
13. تاریخ معاصر ایران، فصلنامه تخصصی، سال پنجم، شماره 18 (تابستان 1380)، صص 143-148.
14. همان.
15. نشریه صوراسرافیل، پنجشنبه 17 ربیع الاخر، 1325 هـ.ق، (30 دی ماه 1907)، صفحه سوم.
16. برای آگاهی از مبارزات سیدعبدالحسین لاری رجوع کنید به: دکتر محمدباقر وثوقی، لارستان و جنبش مشروطیت (قم: مؤسسه فرهنگی همسایه، 1375). و نشریه ی نور علم، شماره ششم، دوره سوم، فرورین 1368. مقاله «مجاهد بزرگ مرحوم آیت الله العظمی سیدعبدالحسین لاری» از آقای سیدعلی میرشریفی.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}