مروری بر پژوهشهای نوین دربارهی جرجانی
در این مقاله به مرور و بررسی مقالات و پژوهشهای جدید در مورد حکیم اسماعیل جرجانی پرداخته شده است. از میان تحقیقات در دست، بیشتر بر آن دسته تأکید شده که
نویسنده: حسین روح اللهی
در این مقاله به مرور و بررسی مقالات و پژوهشهای جدید در مورد حکیم اسماعیل جرجانی پرداخته شده است. از میان تحقیقات در دست، بیشتر بر آن دسته تأکید شده که موضوع آنها مقایسهی روشهای پزشکی سنتی و نوین بوده است. از آن رو که مؤلف خود چندان آشنایی با این حوزه ندارد، تنها به مرور و نقل گزیدهای از این پژوهشها بسنده کرده و اطلاعات کتابشناختی هر یک از آنها را - برای مطالعهی بیشتر و نیز بررسی درستی یا نادرستی مطالب ذکر شده - در بخش منابع پایانی آورده است.
ترقوه = چنبر(1) استخوان ترقوه در جلو واقع شده و قفسهی سینه را از گردن جدا میکند. جرجانی علت نام گذاری این استخوان را به چنبر خمیدگی آن دانسته و مفصل آن را نیز به دقت نام برده است: «هر پاره (هر استخوان چنبر) یک سر بر استخوان سینه پیوسته است و دیگر سر بر کتف». این مفهوم در زبان آناتومی امروزین اینگونه بیان شده است: «استخوان ترقوه دارای یک انتهای استرئال (جناغی) و یک انتهای آگرومیال (کتفی) است.»
همچنین وی انتهای داخلی استخوان ترقوه را «سطبرتر و گردتر» و انتهای خارجی آن را پهنتر دانسته است و ذکر کرده که ترقوه دارای انهنایی رو به بالاست که «اندرون این خمیدگی گذرگاه رگهاست که بر سر میشود و گذر عصبها که از دماغ فرود همی آید». اعصاب و عروقی که جرجانی نام میبرد همان اعصاب نخایی (تنه تحتانی شبکهی بازویی) و عروق ساب کلاوین است که ترقوه آنها را پوشش میدهد (نوروزیان و دیگران، 823 - 824).
کتف(2) جرجانی واژهی شانه را به جای واژهی عربی کتف به کار میبرد. وی به اهمیّت شانه از دو جهت افزایش دامنهی حرکتی اندام فوقانی و محافظت از احشای داخلی قفسهی سینهی اشاره کرده و در توصیف آن میگوید: «یکی آنکه استخوانهای بازو بدو پیوسته باشد تا حرکت و کارهای دست از هر سو تمام باشد دوم تا دل و شش را بر بالای پهلوی سپری باشد» همچنین درباره سه زایده استخوان کتف - زایده غرابی، زایده سرشانهای، زایده خاری - میگوید: «از استخوان کتف دو استخوان بیرون داشته است، چون دو منقار فرد یکی سوی بالا و یکی سوی زیر و آنکه سوی بالاست طبیبان به تازی منقار الغراب گویند و از سر این منقار رباطی رسته است و به چنبر گردن پیوسته و این پیوستی است که نگذارد بازو از سوی بالا برتر شود و از جای خویش نیافتد و از آن منقار دیگری است که سوی زیر است (زایده آکرومیون)»؛ و در نهایت به تشریح این زایده خاری و مفاصل کتف با دیگر استخوانها پرداخته است (همان، 825).
استخوان بازو(3) استخوان بازو درازترین استخوان اندام فوقانی است که از بالا به کتف و از پایین با دو استخوان ساعد مفصل میشود. جرجانی در این باره میگوید: «استخوان بازو استخوانی است همچون نایژه میان او پر مغز و خمیده است و خم او سوی بیرون است». انتهای فوقانی استخوان بازو قسمتی کروی و گرد به نام سر است که با کتف مفصل میشود. به بیان جرجانی: «بر سر زبر او که به کتف پیوسته است استخوانی گرد چون مهره پیوسته است، و از این مهره و از این مغاک (فرورفتگی استخوان کتف) که اندر سر کتف است بند و گشادی خوش پیدا آمده است (اشاره به مفصل شانه) و آن را به رباطهای قوی استوار کرده». همچنین جرجانی در تشریح انتهای تحتانی استخوان بازو به سه حفرهی منقاری، زند اعلایی و آرنجی اشاره کرده است: «بر آخر آن از هر سوی مغاکی است یکی زیرتر و فرد است و از سوی پیش است (حفرهی منقاری) و دیگر از سوی پس است و فرودتر است و بزرگتر است (حفرهی آرنجی).»
استخوانهای ساعد: دو عدد هستند، زند زبرین و زند زیرین. جرجانی به نازک بودن قسمت میانی این دو استخوان اشاره کرده و دلیل آن را قرار گرفتن عضلات بزرگ در آنجا دانسته است: «میانگاه هر دو باریکتر است از بهر آنکه بر میانگاه عضلههای بزرگ است و اگر این میانگاه باریک نبودی دست سنگینتر بود». همچنین در بیان شکل دو سر این استخوانها میگوید: «سر و بن هر دو استخوان سطبرتر است از بهر آنکه بر سر و بن آن دو بند و گشاد است (اشاره به مفاصل آرنج و مچ) که بدان هر دو بند و گشاد حرکتهای بسیار و کارهای بسیار سخت باید کرد» (همان، 826 - 828).
استخوانهای کف دست و بندهای انگشتان: آنچه از گفته های جرجانی بر میآید اینست که وی تعداد استخوانهای کف دست را چهار عدد در نظر میگرفته یعنی استخوان متاکارپ اول مربوط به شست را جزو بندهای انگشت شست میشمرده است وی در جایی دیگر بدین مطلب این گونه اشاره کرده است: «میان خرده و استخوان انگشتان چهار پاره استخوان است که آن را مشط گویند ... هر انگشتی سه پاره استخوان است». وی به مفاصل بین سرهای متاکارپ ها با بند اول انگشتان و متحرک بودن آنها به خوبی اشاره نموده است: «این استخوانها را با خرده، بند و گشادیست استوار چنانکه از آن حرکتی پیدا نیست با انگشتان بند و گشادیست خوش چنانکه از وی حرکتی پیداست» (همان، 829 - 830).
مقایسهی یافتههای جرجانی دربارهی اسکلت و استخوانهای اندام فوقانی با یافته های پزشکی نوین نشان میدهد که با وجود محدودیتهای ابزارهای مورد نیاز برای تشریح، جرجانی به خوبی و با دقت زیاد توانسته است که به تشریح این اندامها بپردازد و در بسیاری از موارد این یافتهها با هم همخوانی دارند.
با توجه به این نظریه، برای هر یک از وریدها نقشی خاص قائل بودند و بر اساس آنها سیستم غذا رسانی اندامها را نیز توجیح میکردند. به عنوان نمونه معتقد بودند دیوارهی بیرونی معده توسط ورید تغذیه میشود و دیوارهی درونی آن از محتویات معده مستقیماً تغذیه میگردد: « ... و اندر راه از وی یک شاخ برخاستست و به جانب چپ معده آمده و اندر ظاهر معده براکنده شدست تا وی را غذا دهد». یا در جایی دیگر: «یک رگ از نزدیک باب معده برآمدست و اندر ظاهر معده برآکنده است از سوی راست تا این ظاهر را غذا دهد از بهر آنک باطن معده خود از آرنج که اندر وی است غذا همی یابد.»
رگهایی که در نهایت به ورید باب میریزند دو نقش ایفا میکردند از آن جهت که از جگر منشأ میگرفتند نقش تغذیه کننده و به سبب آنکه اطراف امعاء بودهاند نقش کشیدن غذا و رساندن آن را بر عهده داشتند: «و شاخ دیگر به حدبه ی معده آمده است و به دو شاخ شدهاند اندر ظاهر معده براکنده شدست از سوی چپ تا وی را غذا دهد و یک شاخ به فم معده آمده است و به معده فرورفته است تا فضه از خلط سودا از سبرز بدان رگ اندر معده آید. آن بخش دیگر که به زیر فرو آمده است هم بر دو شاخ شده است. یک شاخ اندر زیر سبرز براکنده است تا وی را غذا دهد و شاخ دیگر به ثرب آمده است و اندر وی براکنده شدست تا وی را غذا دهد و رگ سوم به سوی چپ به رگهای گرداگرد امعاء مستقیم پیوسته است تا آنچ آنجا بیابد از غذا به خویشتن کشد و به جگر رساند» (همان، 868 - 871).
در جایی دیگر جرجانی به شریان وریدی اشاره میکند که گویا همان ورید ریوی است و خون شریانی در آن جاری است و میگوید: «این رگ از تجویف راست دل به سوی شش رفتست تا وی را غذا دهد و غذای شش را خونی شاید که چنین رقیق و لطیف باشد و این عنایت از بهر آن رفتست که این خون کی اندر این رگ است قربت عهدست به دل». همچنین به تفاوت بافتشناسی این رگ نیز پی برده است: «این رگ این جایگاه که بدان اندر آمده است دو غشاء اندر وی پوشیده شده است و غشاء این رگ صلب ترین همه این غشاها است.»
علی رغم اینکه مسیر جریان خون در وریدها در نگاه جرجانی دقیقاً معکوس باور امروزی است شاخههایی که از وریدهای اصلی و فرعی ذکر نموده تطابق نزدیکی با وریدهای شناخته شدهی فعلی دارد. از جمله بررسیهای جرجانی میتوان توجه به وریدهای آریگوس، وداج های داخلی و خارجی با عنوان وداج ظاهر و باطن، وریدهای زیر دنده ای متعدد حتی وریدهایی که به حنجره رفته و یا وریدی که به پریکارد میرسد اشاره نمود. همچنین وی به وضوح به سه شاخهی عمدهی وریدهای سطحی در ساعد اشاره نموده است: حبل الذراع در خارج معادل سفالیک است که ادامهی آن در بازرو نام قیفال یافته که معرب کلمهی سفال است. وریدی در وسط ساعد به نام اکحل ورید مدین است؛ و دقیقاً اتصال و وجود رابطهای دوگانه را از این ورید به ورید سفالیک و بازیلیک متذکر شده است (همان، 872 - 874).
تحقیقات جرجانی در زمینهی مزاج شناسی را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. مزاج تن انسان که شامل مزاج عمومی بدن، مزاج نوزادان، جوانان و پیران میشود.
2. مزاج محیط زیست: کرانه های کره زمین، مزاج هوا، خاک، آب و آتش و مزاج فصلهای سال.
3. مزاج مواد: غذاها، نوشیدنی، داروها، و زهرهای گوناگون.
جرجانی مزاج تن انسان را به دو دستهی مزاج مادرزاد و غیر مادرزاد تقسیم میکند. مزاج مادرزاد آن مزاجی است که فرد با آن متولد میشود در مقابل مزاج غیر مادرزاد طبیعتی متغیّر است که در تن انسان از بدو تولد تا زمان مرگ در اثر عوامل گوناگون تغییر میپذیرد.
2. مغز، کبد، دل و غدد جنسی را همچون اعضای اصلی در نظر گرفته و معیارهایی را برای تشخیص مزاج آنها ارائه کرده است.
3. کیفیت مایهها (خون، بلغم، صفرا، سودا) را مؤثر و گوهر آنها را در اثر پذیرنده به شمار آورده است (نور علیاف، 800 - 802).
الف) اندر پیش حنجره استخوانی است که طبیبان آن را «العظم الامی» گویند از بهر آنکه اندر نوشتن یونانیان به حرف لا(4) میماند و منفعت این استخوان آن است که رباطها و عضلههای حنجره از وی رسته است.
ب) استخوان لامی یک جسم در جلو و دو شاخ بزرگ و کوچک در هر طرف دارد، این استخوان بسیار متحرک بوده و در جلوی گردن و در بالای حنجره واقع شده است. پایه ای برای زبان ایت و بوسیله ی عضلاتی که آن را به آروارهی پایین متصل میکنند، معلق میباشد (ماستری فراهانی، 775).
ج) و اما حنجره را شانزده عضله است از این جمله شش عضله است که حنجره را باز کنند و ده عضله آن است که حنجره را فراز هم آرند. از جمله عضلههایی که حنجره را باز کنند دو عضله از عظم الامی رسته است، یکی از سوی راست و دیگری از سوی چپ و به غضروف درقی پیوست (عضلات سپری لامی)، و هر گاه که این دو عضله تشنج کند او را (غضروف سپری) سوی پیش آید و از آن دو غضروف دیگر دور کنند تا حنجره باز شود.
د عضلات حنجره به دو بخش بیرونی و درونی تقسیم میشوند. عضلات بیرونی به ساختمانهای مجاور چسبندگی دارند و عضلاتی که به استخوان متصل میشوند حنجره را حرکت میدهند و آن را بالا و پایین برده، به طرفین کج میکنند و یا آن را در سطح معینی نگه میدارند. عضلات سپری لامی از خط مایل غضروف سپری منشأ گرفته و به زیر شاخ بزرگ استخوان لامی اتصال مییابند، استخوان لامی را به طرف پایین میکشند و غضروف سپری را بالا میبرند (همان، 776 - 777).
ه آفریدگار تبارک و تعالی دو عضله بیافرید در اندرون حلقوم (حنجره) کوچکتر از عضله های دیگر و قویتر از همه (عضلات صوتی)، اما کوچکی از بهر آنکه تا اندرون حلقوم تنگ نشود و قوت از بهر آنکه تا چون مردم بخواهد که دم زائی چند دم نزند (چند لحظه نفس نکشد)، خویشتن فرد گیرد، بتواند و دو عضله دیگر اندر زیر غضروف مکبی (اپیگموت) بیافرید تا مکبی را نیز فرو کشیده دارد (عضلات هرمی مکبی).
و عضله صوتی به سطح خارجی رباط صوتی اتصال دارد. این عضله بخشی از عضلهی سپری هرمی است که به عنوان قویترین نزدیککنندهی چینِ صوتی عمل میکند. عضلهی هرمی مکبی در چین هرمی مکبی قرار داشته و از غضروف هرمی به کناره های غضروف مکبی کشیده شده است (همان، 778). یافتههای این تحقیق نشان میدهد که غضروفهای اصلی حنجره مانند غضروف سپری، انگشتی، مکبی و هرمی در ذخیرهی خوارزمشاهی مورد بحث واقع شده و عضلات بیرونی حنجره مانند عضلات فکی لامی، زنخی لامی، دو بطن، سپری لامی، و حتی عضلات تنگ کننده میانی و تحتانی بررسیشده و عضلات درونی حنجره مانند انگشتری هرمی خلفی، و انگشتری سپری و عضلهی صورتی مورد مطالعه قرار گرفته است.
البته نام گذاری این غضروفها با اسامی رایج آن زمان انجام شده است. مانند غضروف درقی(5) غضروف مکبی(6) غضروف بینام(7) که امروزه انگشتری نامیده میشود. در کتابهای نوین نیز این غضروفها با جزئیات بیشتر مورد بررسی قرار میگیرند، با این وجود یافتههای جرجانی به خوبی با نتایج نوین همخوانی دارد (همان، 779 - 780).
الف تعریف سرطان: آماس سرطان، سودایی است و آماس سودایی بر دو گونه است: یکی آنکه بر لغت یونان سقیروس گویند و دیگر سرطان است. فرق میان سقیروس و سرطان آنست که در سقیروس احساس درد و ضربان و گرمی وجود ندارد و رگها برخاسته نمیباشند. جرجانی سرطان را به دو نوع تقسیم میکند یکی از نوع سودای خالص و دیگری از نوع سودا که با صفرای سوخته آمیخته شده است. سرطان همراه با درد و سوزش و ضربان و التهاب است و گرداگرد آن رگها برخاسته و پر بوده و شبیه پاهای خرچنگ میباشند. رنگ این رگها به سبز و تیرگی میگراید و درد و سوزش آن به مقدار صفرای سوختهی آمیخته با آن بستگی دارد. سرطان بیشتر در اندامهای نرم و متخلخل پدید میآید. در زنها بیشتر در پستان و رحم و در مردها بیشتر در اطراف حلق، بیضه، روده و آلت تناسلی به وجود میآید (افشاریپور، 765).
فصد اکحل و استفراغ کردن بدن بیمار: برای شروع درمان ابتدا رگ اکحل را فصد میکنند و سپس بدن بیمار را از مادهی سودا با استفاده از داروهای مناسب پاک میکنند.
سرد کردن کبد: برای جلوگیری از سوختن خون کبد را با استفاده از داروها و غذاها و ضمادها سرد میکنند و به حالت اعتدال بر میگردانند. پس از فصد اکحل و استفراغ کردن بدن بیمار و سرد کردن کبد استفادهی موضعی از داروهای مغسول که خاصیت تحلیل برندگی آنها معتدل بوده و سوازننده نباشند، سودمند است (همان، 766 - 767).
جراحی: چنانچه ورم سرطان کوچک باشد و از اندامهای مهم بدن دور باشد و بتوان آن را از ریشه برید، میتوان از جراحی استفاده کرد. در این صورت باید آن را همراه با قسمتی از بافتهای سالم اطرافش برید و سپس زخم را مرهم کرد یا داغ نمود. با این وجود جرجانی متذکر شده است که در این روش ممکن است سرطان به اندامهای مجاور سرایت کند (همان، 769).
در دیدگاه جرجانی سکته بر دو نوع است یکی سکتهی خونی که در آن چشم سرخ میشود و دیگری سکتهی بلغمی که درمان آن بر نوع اول ارجح است. در سکتهی خونی اگر حدقهی چشم ناپدید شده باشد فرد مرده است و در غیر این صورت هنوز زنده است (آزادبخت، 720 - 721).
2. از نقطه ای دور دست منشأ گرفته باشد مانند آمبولی با منشأ قلبی.
3. در اثر کاهش فشار یا افزایش ویسکوزیته ی خون و جریان خون ناکافی در مغز به وجود آید.
4. با پاره شدن یکی از عروق در فضای ساب آراکننوئید یا بافت داخل مغزی ایجاد شود.
2. خشکی مزاج: مزاج کم کم خشک میشود تا به بی نهایت میرسد و سرانجام تشنج رخ میدهد که برای درمان سکتهی ناشی از خشکی مزاج شیاف و مسهل قوی داده میشود.
3. غلبهی خون در تمام بدن و شریانهای آن که سوراخها و منافذ را پر میکند و مسیر عبور نیروی حیوانی از قلب به سوی مغز و مسیر پایین آمدن نیروی نفسانی از مغز به تن بسته شده و جریان خون متوقف میشود و اندامها به این علت سرد شده و سکته رخ میدهد. به همین دلیل هر گاه بدن از خون پر شود باید رگ زدن انجام شود.
4. انتشار مادهی فلجکننده که هر گاه هر دو نیمهی مغز را بگیرد باعث سکته میشود (همان، 721 - 722).
تظاهرات بالینی از دیدگاه جرجانی: در بسیاری از موارد شخصی که سکته کرده است نفس نمیکشد «سبب آنکه هیچ نفس نکشد آن باشد که حرارت او چندان نیست که حاجت همی افتد به نفس کشیدن، رنگ چهره برافروخته شده و در نهایت به تیرگی و سیاهی میگراید». نیز در جایی دیگر به این علایم اشاره کرده است: «گرانی سر، طنین گوش، خیرگی چشم، اختلال اندامها، بر هم سودن دندانها در خواب، پر خونی رگهای گردن، سرد شدن دست و پا، ناهماهنگ بودن تنفس، به سیاهی گرائیدن اندامها.»
روشهای درمان سکته در دیدگاه جرجانی: اگر امید به درمان باشد بلافاصله رگ زدن صورت میگیرد که خون بسیار از شخص خارج شود و اگر پزشک صلاح بداند رگهای گردن را باز میکند و پس از انجام حجامت بازوها را میبندد و رانها را تا نوک پا مالش میدهد. در سکتهی بلغم که خون به آن آمیخته شده باشد ابتدا باید حجامت صورت گیرد و شیاف و حقنه را به عنوان مسهل و روان کردن شکم بیمار به کار برند. اگر علت سکته بلغم غلیظ سرد باشد، امید درمان کمتر است و اگر پزشک امیدی دارد باید برای استفراغ اقدام کند (همان، 723 - 726).
آزادبخت، محمد؛ کولائیان، سحر؛ رسولزاده، ماریه، «سکته و انواع آن و برخی از درمانها از دیدگاه جرجانی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
افشاریپور، سلیمان، «سرطان و روشهای درمان آن از دیدگاه جرجانی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
فروهی، علی؛ فقیهی، ابوالفضل، «مقایسهی نقش و مسیر شاخههای وریدی در کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی با اطلاعات آناتومیک امروزی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
ماستری فراهانی، رضا؛ امامی میبدی، محمد، «مقایسهی مبحث تشریح حنجره کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی با کتابهای جدید تشریحی و جراحی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
نور علیاف، یوسف، «سهم سید اسماعیل جرجانی در تکامل نظریهی مزاج و مزاجشناسی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
نوروزیان، محسن؛ فدایی فتحآبادی، فاطمه، «مقایسهی استخوانهای اندام فوقانی در کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی با متون جدید آناتومی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
منبع: روحاللهی، حسین؛ (1389) پزشک پارسی: مروری بر زندگی و آثار جرجانی، زیر نظر علیرضا مختارپور قهرودی، تهران، همشهری، چاپ نخست
بررسی آناتومی اندام فوقانی از نگاه جرجانی
در این بخش به بررسی استخوانهای اندام فوقانی که عبارتند از کتف، ترقوه، بازو، ساعد (زند اعلی و زند اسفل)، دست (مچ، کف دست و انگشتان از دیدگاه جرجانی و مقایسهی آنها با آناتومی نوین پرداخته شده است.ترقوه = چنبر(1) استخوان ترقوه در جلو واقع شده و قفسهی سینه را از گردن جدا میکند. جرجانی علت نام گذاری این استخوان را به چنبر خمیدگی آن دانسته و مفصل آن را نیز به دقت نام برده است: «هر پاره (هر استخوان چنبر) یک سر بر استخوان سینه پیوسته است و دیگر سر بر کتف». این مفهوم در زبان آناتومی امروزین اینگونه بیان شده است: «استخوان ترقوه دارای یک انتهای استرئال (جناغی) و یک انتهای آگرومیال (کتفی) است.»
همچنین وی انتهای داخلی استخوان ترقوه را «سطبرتر و گردتر» و انتهای خارجی آن را پهنتر دانسته است و ذکر کرده که ترقوه دارای انهنایی رو به بالاست که «اندرون این خمیدگی گذرگاه رگهاست که بر سر میشود و گذر عصبها که از دماغ فرود همی آید». اعصاب و عروقی که جرجانی نام میبرد همان اعصاب نخایی (تنه تحتانی شبکهی بازویی) و عروق ساب کلاوین است که ترقوه آنها را پوشش میدهد (نوروزیان و دیگران، 823 - 824).
کتف(2) جرجانی واژهی شانه را به جای واژهی عربی کتف به کار میبرد. وی به اهمیّت شانه از دو جهت افزایش دامنهی حرکتی اندام فوقانی و محافظت از احشای داخلی قفسهی سینهی اشاره کرده و در توصیف آن میگوید: «یکی آنکه استخوانهای بازو بدو پیوسته باشد تا حرکت و کارهای دست از هر سو تمام باشد دوم تا دل و شش را بر بالای پهلوی سپری باشد» همچنین درباره سه زایده استخوان کتف - زایده غرابی، زایده سرشانهای، زایده خاری - میگوید: «از استخوان کتف دو استخوان بیرون داشته است، چون دو منقار فرد یکی سوی بالا و یکی سوی زیر و آنکه سوی بالاست طبیبان به تازی منقار الغراب گویند و از سر این منقار رباطی رسته است و به چنبر گردن پیوسته و این پیوستی است که نگذارد بازو از سوی بالا برتر شود و از جای خویش نیافتد و از آن منقار دیگری است که سوی زیر است (زایده آکرومیون)»؛ و در نهایت به تشریح این زایده خاری و مفاصل کتف با دیگر استخوانها پرداخته است (همان، 825).
استخوان بازو(3) استخوان بازو درازترین استخوان اندام فوقانی است که از بالا به کتف و از پایین با دو استخوان ساعد مفصل میشود. جرجانی در این باره میگوید: «استخوان بازو استخوانی است همچون نایژه میان او پر مغز و خمیده است و خم او سوی بیرون است». انتهای فوقانی استخوان بازو قسمتی کروی و گرد به نام سر است که با کتف مفصل میشود. به بیان جرجانی: «بر سر زبر او که به کتف پیوسته است استخوانی گرد چون مهره پیوسته است، و از این مهره و از این مغاک (فرورفتگی استخوان کتف) که اندر سر کتف است بند و گشادی خوش پیدا آمده است (اشاره به مفصل شانه) و آن را به رباطهای قوی استوار کرده». همچنین جرجانی در تشریح انتهای تحتانی استخوان بازو به سه حفرهی منقاری، زند اعلایی و آرنجی اشاره کرده است: «بر آخر آن از هر سوی مغاکی است یکی زیرتر و فرد است و از سوی پیش است (حفرهی منقاری) و دیگر از سوی پس است و فرودتر است و بزرگتر است (حفرهی آرنجی).»
استخوانهای ساعد: دو عدد هستند، زند زبرین و زند زیرین. جرجانی به نازک بودن قسمت میانی این دو استخوان اشاره کرده و دلیل آن را قرار گرفتن عضلات بزرگ در آنجا دانسته است: «میانگاه هر دو باریکتر است از بهر آنکه بر میانگاه عضلههای بزرگ است و اگر این میانگاه باریک نبودی دست سنگینتر بود». همچنین در بیان شکل دو سر این استخوانها میگوید: «سر و بن هر دو استخوان سطبرتر است از بهر آنکه بر سر و بن آن دو بند و گشاد است (اشاره به مفاصل آرنج و مچ) که بدان هر دو بند و گشاد حرکتهای بسیار و کارهای بسیار سخت باید کرد» (همان، 826 - 828).
استخوانهای کف دست و بندهای انگشتان: آنچه از گفته های جرجانی بر میآید اینست که وی تعداد استخوانهای کف دست را چهار عدد در نظر میگرفته یعنی استخوان متاکارپ اول مربوط به شست را جزو بندهای انگشت شست میشمرده است وی در جایی دیگر بدین مطلب این گونه اشاره کرده است: «میان خرده و استخوان انگشتان چهار پاره استخوان است که آن را مشط گویند ... هر انگشتی سه پاره استخوان است». وی به مفاصل بین سرهای متاکارپ ها با بند اول انگشتان و متحرک بودن آنها به خوبی اشاره نموده است: «این استخوانها را با خرده، بند و گشادیست استوار چنانکه از آن حرکتی پیدا نیست با انگشتان بند و گشادیست خوش چنانکه از وی حرکتی پیداست» (همان، 829 - 830).
مقایسهی یافتههای جرجانی دربارهی اسکلت و استخوانهای اندام فوقانی با یافته های پزشکی نوین نشان میدهد که با وجود محدودیتهای ابزارهای مورد نیاز برای تشریح، جرجانی به خوبی و با دقت زیاد توانسته است که به تشریح این اندامها بپردازد و در بسیاری از موارد این یافتهها با هم همخوانی دارند.
دیدگاه جرجانی دربارهی وریدها و نقش آنها در بدن
در گذشته تشریح بدن به دلایل مسائل اجتماعی به راحتی امکان پذیر نبوده و بیشتر از جسد حیوانات برای تشریح استفاده میشده است. از این روی تصور میشده است که وریدها کار غذا رسانی به اندامها را بر عهده دارند و شریانها - که موقع تشریح توخالی بودهاند - وظیفهی هوا رسانی را بر عهده داشتهاند. برای توضیح این وضعیت جگر را منبع غذا میپنداشتند که رگها (وریدها) از آن منشأ گرفتهاند. جرجانی در باب نخستین از جزء چهارم ذخیرهی خوارزمشاهی میگوید: «از جگر دو رگ رستست یکی جانب مقعر و دیگری جانب محدب» و در جایی دیگر «رگ دوم به جانب سبرز (طحال) آمده است تا وی را غذا دهد» (فروهی و دیگران، 866 - 867)با توجه به این نظریه، برای هر یک از وریدها نقشی خاص قائل بودند و بر اساس آنها سیستم غذا رسانی اندامها را نیز توجیح میکردند. به عنوان نمونه معتقد بودند دیوارهی بیرونی معده توسط ورید تغذیه میشود و دیوارهی درونی آن از محتویات معده مستقیماً تغذیه میگردد: « ... و اندر راه از وی یک شاخ برخاستست و به جانب چپ معده آمده و اندر ظاهر معده براکنده شدست تا وی را غذا دهد». یا در جایی دیگر: «یک رگ از نزدیک باب معده برآمدست و اندر ظاهر معده برآکنده است از سوی راست تا این ظاهر را غذا دهد از بهر آنک باطن معده خود از آرنج که اندر وی است غذا همی یابد.»
رگهایی که در نهایت به ورید باب میریزند دو نقش ایفا میکردند از آن جهت که از جگر منشأ میگرفتند نقش تغذیه کننده و به سبب آنکه اطراف امعاء بودهاند نقش کشیدن غذا و رساندن آن را بر عهده داشتند: «و شاخ دیگر به حدبه ی معده آمده است و به دو شاخ شدهاند اندر ظاهر معده براکنده شدست از سوی چپ تا وی را غذا دهد و یک شاخ به فم معده آمده است و به معده فرورفته است تا فضه از خلط سودا از سبرز بدان رگ اندر معده آید. آن بخش دیگر که به زیر فرو آمده است هم بر دو شاخ شده است. یک شاخ اندر زیر سبرز براکنده است تا وی را غذا دهد و شاخ دیگر به ثرب آمده است و اندر وی براکنده شدست تا وی را غذا دهد و رگ سوم به سوی چپ به رگهای گرداگرد امعاء مستقیم پیوسته است تا آنچ آنجا بیابد از غذا به خویشتن کشد و به جگر رساند» (همان، 868 - 871).
در جایی دیگر جرجانی به شریان وریدی اشاره میکند که گویا همان ورید ریوی است و خون شریانی در آن جاری است و میگوید: «این رگ از تجویف راست دل به سوی شش رفتست تا وی را غذا دهد و غذای شش را خونی شاید که چنین رقیق و لطیف باشد و این عنایت از بهر آن رفتست که این خون کی اندر این رگ است قربت عهدست به دل». همچنین به تفاوت بافتشناسی این رگ نیز پی برده است: «این رگ این جایگاه که بدان اندر آمده است دو غشاء اندر وی پوشیده شده است و غشاء این رگ صلب ترین همه این غشاها است.»
علی رغم اینکه مسیر جریان خون در وریدها در نگاه جرجانی دقیقاً معکوس باور امروزی است شاخههایی که از وریدهای اصلی و فرعی ذکر نموده تطابق نزدیکی با وریدهای شناخته شدهی فعلی دارد. از جمله بررسیهای جرجانی میتوان توجه به وریدهای آریگوس، وداج های داخلی و خارجی با عنوان وداج ظاهر و باطن، وریدهای زیر دنده ای متعدد حتی وریدهایی که به حنجره رفته و یا وریدی که به پریکارد میرسد اشاره نمود. همچنین وی به وضوح به سه شاخهی عمدهی وریدهای سطحی در ساعد اشاره نموده است: حبل الذراع در خارج معادل سفالیک است که ادامهی آن در بازرو نام قیفال یافته که معرب کلمهی سفال است. وریدی در وسط ساعد به نام اکحل ورید مدین است؛ و دقیقاً اتصال و وجود رابطهای دوگانه را از این ورید به ورید سفالیک و بازیلیک متذکر شده است (همان، 872 - 874).
نظریهی مزاج در دیدگاه جرجانی
آنگونه که بررسی و مطالعهی متون پزشکی کهن نشان میدهد، نظریهی مزاج رکن اصلی تمام علم طب نظری و عملی بوده است. این نظریه در طول بیش از بیست و شش قرن به عنوان یک دستورالعمل جهانی برای پزشکان مطرح بوده است. در کهنترین آثار فرهنگی ایران زمین یعنی اوستا به چهار عنصر اصلی آب، خاک، آتش و هوا اشاره شده است. این عناصر طی قرون متمادی در آثار قلمی بقراط (460 - 377 ق م)، جالینوس (199 -129 ق م)، محمدبن زکریای رازی (865 - 929 م)، ابوعلی سینا (1037 - 980 م) و پیروان ایشان تکامل یافت (نور علیاف، 798 - 799).تحقیقات جرجانی در زمینهی مزاج شناسی را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. مزاج تن انسان که شامل مزاج عمومی بدن، مزاج نوزادان، جوانان و پیران میشود.
2. مزاج محیط زیست: کرانه های کره زمین، مزاج هوا، خاک، آب و آتش و مزاج فصلهای سال.
3. مزاج مواد: غذاها، نوشیدنی، داروها، و زهرهای گوناگون.
جرجانی مزاج تن انسان را به دو دستهی مزاج مادرزاد و غیر مادرزاد تقسیم میکند. مزاج مادرزاد آن مزاجی است که فرد با آن متولد میشود در مقابل مزاج غیر مادرزاد طبیعتی متغیّر است که در تن انسان از بدو تولد تا زمان مرگ در اثر عوامل گوناگون تغییر میپذیرد.
بنابر دیدگاه وی هر عضوی از اعضای انسان دارای مزاجی جداگانه است و علل پیدایش بیشتر بیماریها عدم اعتدال و یا ناسازگاری مزاج هر عضو با مزاج عمومی بدن است. از جمله ابتکارات جرجانی در زمینهی مزاج شناسی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. جرجانی مزاج ذاتی را نیز قابل اصلاح شمرده و برای اصلاح آن تمرینات مخصوص، تغییر محیط زیست و همچنین دارو و غذاهای مخصوص توصیه نموده است.2. مغز، کبد، دل و غدد جنسی را همچون اعضای اصلی در نظر گرفته و معیارهایی را برای تشخیص مزاج آنها ارائه کرده است.
3. کیفیت مایهها (خون، بلغم، صفرا، سودا) را مؤثر و گوهر آنها را در اثر پذیرنده به شمار آورده است (نور علیاف، 800 - 802).
نگاهی به ساختار حنجره در آثار جرجانی
در این بخش به مرور مقالهی «مقایسهی مبحث تشریح حنجره کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی با کتابهای جدید تشریحی و جراحی» پرداخته شده است. روش مؤلفین مقاله این گونه بوده است که در هر مورد ابتدا یافتههای جرجانی را (با اختصار ج) ذکر نموده و در بند پس از آن مطالب معادل را از کتب نوین پزشکی (با اختصار د) آوردهاند که چند مورد از آنها را به اختصار نقل میکنیم:الف) اندر پیش حنجره استخوانی است که طبیبان آن را «العظم الامی» گویند از بهر آنکه اندر نوشتن یونانیان به حرف لا(4) میماند و منفعت این استخوان آن است که رباطها و عضلههای حنجره از وی رسته است.
ب) استخوان لامی یک جسم در جلو و دو شاخ بزرگ و کوچک در هر طرف دارد، این استخوان بسیار متحرک بوده و در جلوی گردن و در بالای حنجره واقع شده است. پایه ای برای زبان ایت و بوسیله ی عضلاتی که آن را به آروارهی پایین متصل میکنند، معلق میباشد (ماستری فراهانی، 775).
ج) و اما حنجره را شانزده عضله است از این جمله شش عضله است که حنجره را باز کنند و ده عضله آن است که حنجره را فراز هم آرند. از جمله عضلههایی که حنجره را باز کنند دو عضله از عظم الامی رسته است، یکی از سوی راست و دیگری از سوی چپ و به غضروف درقی پیوست (عضلات سپری لامی)، و هر گاه که این دو عضله تشنج کند او را (غضروف سپری) سوی پیش آید و از آن دو غضروف دیگر دور کنند تا حنجره باز شود.
د عضلات حنجره به دو بخش بیرونی و درونی تقسیم میشوند. عضلات بیرونی به ساختمانهای مجاور چسبندگی دارند و عضلاتی که به استخوان متصل میشوند حنجره را حرکت میدهند و آن را بالا و پایین برده، به طرفین کج میکنند و یا آن را در سطح معینی نگه میدارند. عضلات سپری لامی از خط مایل غضروف سپری منشأ گرفته و به زیر شاخ بزرگ استخوان لامی اتصال مییابند، استخوان لامی را به طرف پایین میکشند و غضروف سپری را بالا میبرند (همان، 776 - 777).
ه آفریدگار تبارک و تعالی دو عضله بیافرید در اندرون حلقوم (حنجره) کوچکتر از عضله های دیگر و قویتر از همه (عضلات صوتی)، اما کوچکی از بهر آنکه تا اندرون حلقوم تنگ نشود و قوت از بهر آنکه تا چون مردم بخواهد که دم زائی چند دم نزند (چند لحظه نفس نکشد)، خویشتن فرد گیرد، بتواند و دو عضله دیگر اندر زیر غضروف مکبی (اپیگموت) بیافرید تا مکبی را نیز فرو کشیده دارد (عضلات هرمی مکبی).
و عضله صوتی به سطح خارجی رباط صوتی اتصال دارد. این عضله بخشی از عضلهی سپری هرمی است که به عنوان قویترین نزدیککنندهی چینِ صوتی عمل میکند. عضلهی هرمی مکبی در چین هرمی مکبی قرار داشته و از غضروف هرمی به کناره های غضروف مکبی کشیده شده است (همان، 778). یافتههای این تحقیق نشان میدهد که غضروفهای اصلی حنجره مانند غضروف سپری، انگشتی، مکبی و هرمی در ذخیرهی خوارزمشاهی مورد بحث واقع شده و عضلات بیرونی حنجره مانند عضلات فکی لامی، زنخی لامی، دو بطن، سپری لامی، و حتی عضلات تنگ کننده میانی و تحتانی بررسیشده و عضلات درونی حنجره مانند انگشتری هرمی خلفی، و انگشتری سپری و عضلهی صورتی مورد مطالعه قرار گرفته است.
البته نام گذاری این غضروفها با اسامی رایج آن زمان انجام شده است. مانند غضروف درقی(5) غضروف مکبی(6) غضروف بینام(7) که امروزه انگشتری نامیده میشود. در کتابهای نوین نیز این غضروفها با جزئیات بیشتر مورد بررسی قرار میگیرند، با این وجود یافتههای جرجانی به خوبی با نتایج نوین همخوانی دارد (همان، 779 - 780).
روشهای درمان سرطان از دیدگاه جرجانی
در این بخش به سرطان، انواع آن و روشهای درمان آن از دیدگاه جرجانی پرداخته شده است.الف تعریف سرطان: آماس سرطان، سودایی است و آماس سودایی بر دو گونه است: یکی آنکه بر لغت یونان سقیروس گویند و دیگر سرطان است. فرق میان سقیروس و سرطان آنست که در سقیروس احساس درد و ضربان و گرمی وجود ندارد و رگها برخاسته نمیباشند. جرجانی سرطان را به دو نوع تقسیم میکند یکی از نوع سودای خالص و دیگری از نوع سودا که با صفرای سوخته آمیخته شده است. سرطان همراه با درد و سوزش و ضربان و التهاب است و گرداگرد آن رگها برخاسته و پر بوده و شبیه پاهای خرچنگ میباشند. رنگ این رگها به سبز و تیرگی میگراید و درد و سوزش آن به مقدار صفرای سوختهی آمیخته با آن بستگی دارد. سرطان بیشتر در اندامهای نرم و متخلخل پدید میآید. در زنها بیشتر در پستان و رحم و در مردها بیشتر در اطراف حلق، بیضه، روده و آلت تناسلی به وجود میآید (افشاریپور، 765).
روشهای درمان سرطان
سرطان احشاء: بهتر است که این سرطان را تحریک نکنند، چرا که باعث مرگ بیمار میشود. ولی اگر به آن دست نزنند، بیمار برای مدتی طولانی زنده خواهد ماند، به ویژه اگر او را استفراغ کنند و غذاهایی با طبع سرد و تر به وی دهند. وی سپس به بیان روشهای دیگری برای درمان سرطان پرداخته است:فصد اکحل و استفراغ کردن بدن بیمار: برای شروع درمان ابتدا رگ اکحل را فصد میکنند و سپس بدن بیمار را از مادهی سودا با استفاده از داروهای مناسب پاک میکنند.
سرد کردن کبد: برای جلوگیری از سوختن خون کبد را با استفاده از داروها و غذاها و ضمادها سرد میکنند و به حالت اعتدال بر میگردانند. پس از فصد اکحل و استفراغ کردن بدن بیمار و سرد کردن کبد استفادهی موضعی از داروهای مغسول که خاصیت تحلیل برندگی آنها معتدل بوده و سوازننده نباشند، سودمند است (همان، 766 - 767).
جراحی: چنانچه ورم سرطان کوچک باشد و از اندامهای مهم بدن دور باشد و بتوان آن را از ریشه برید، میتوان از جراحی استفاده کرد. در این صورت باید آن را همراه با قسمتی از بافتهای سالم اطرافش برید و سپس زخم را مرهم کرد یا داغ نمود. با این وجود جرجانی متذکر شده است که در این روش ممکن است سرطان به اندامهای مجاور سرایت کند (همان، 769).
سکته و روشهای درمان آن از دیدگاه جرجانی
اصطلاح سکتهی مغزی هنگامی به کار میرود که علائم به طور ناگهانی شروع شوند که یا در نتیجهی جریان ناکافی خون و یا در اثر خون ریزی به داخل بافت مغز است. جرجانی در تعریف سکته میگوید: «سکته بیماری است که ناگهان اتفاق میافتد و نیروی حسی و حرکتی که از مغز به اندامها میرود متوقف میشود که این واقعه در نتیجهی گیرکردن چیزی در مغز است. علت این گیر کردن دو چیز است: یکی پر شدن مغز و منافذ آن از خلط لزج و سرد و دیگری فراز هم گرفته شدن منفذها و سوراخهای مغز.»در دیدگاه جرجانی سکته بر دو نوع است یکی سکتهی خونی که در آن چشم سرخ میشود و دیگری سکتهی بلغمی که درمان آن بر نوع اول ارجح است. در سکتهی خونی اگر حدقهی چشم ناپدید شده باشد فرد مرده است و در غیر این صورت هنوز زنده است (آزادبخت، 720 - 721).
علل حملهی مغزی در دیدگاه پزشکی نوین
بیماریهای عروقی مغز ممکن است:
1. به خود رگ ارتباط داشته باشد نظیر التهاب یا پارگی شریان.2. از نقطه ای دور دست منشأ گرفته باشد مانند آمبولی با منشأ قلبی.
3. در اثر کاهش فشار یا افزایش ویسکوزیته ی خون و جریان خون ناکافی در مغز به وجود آید.
4. با پاره شدن یکی از عروق در فضای ساب آراکننوئید یا بافت داخل مغزی ایجاد شود.
علل حملهی مغزی در دیدگاه جرجانی
1. رسیدن سرمای بیش از حد به مغز که در اثر آن اجزای مغز به هم باز آید و راه حس و حرکت بسته شود که اگر علت آن شدید باشد امید بهبودی سکته نمیباشد اما اگر خفیف باشد معالجه میشود. جالینوس نیز در بیانی مشابه سرد و گرمی مزاج را علت سکته میداند.2. خشکی مزاج: مزاج کم کم خشک میشود تا به بی نهایت میرسد و سرانجام تشنج رخ میدهد که برای درمان سکتهی ناشی از خشکی مزاج شیاف و مسهل قوی داده میشود.
3. غلبهی خون در تمام بدن و شریانهای آن که سوراخها و منافذ را پر میکند و مسیر عبور نیروی حیوانی از قلب به سوی مغز و مسیر پایین آمدن نیروی نفسانی از مغز به تن بسته شده و جریان خون متوقف میشود و اندامها به این علت سرد شده و سکته رخ میدهد. به همین دلیل هر گاه بدن از خون پر شود باید رگ زدن انجام شود.
4. انتشار مادهی فلجکننده که هر گاه هر دو نیمهی مغز را بگیرد باعث سکته میشود (همان، 721 - 722).
تظاهرات بالینی از دیدگاه جرجانی: در بسیاری از موارد شخصی که سکته کرده است نفس نمیکشد «سبب آنکه هیچ نفس نکشد آن باشد که حرارت او چندان نیست که حاجت همی افتد به نفس کشیدن، رنگ چهره برافروخته شده و در نهایت به تیرگی و سیاهی میگراید». نیز در جایی دیگر به این علایم اشاره کرده است: «گرانی سر، طنین گوش، خیرگی چشم، اختلال اندامها، بر هم سودن دندانها در خواب، پر خونی رگهای گردن، سرد شدن دست و پا، ناهماهنگ بودن تنفس، به سیاهی گرائیدن اندامها.»
روشهای درمان سکته در دیدگاه جرجانی: اگر امید به درمان باشد بلافاصله رگ زدن صورت میگیرد که خون بسیار از شخص خارج شود و اگر پزشک صلاح بداند رگهای گردن را باز میکند و پس از انجام حجامت بازوها را میبندد و رانها را تا نوک پا مالش میدهد. در سکتهی بلغم که خون به آن آمیخته شده باشد ابتدا باید حجامت صورت گیرد و شیاف و حقنه را به عنوان مسهل و روان کردن شکم بیمار به کار برند. اگر علت سکته بلغم غلیظ سرد باشد، امید درمان کمتر است و اگر پزشک امیدی دارد باید برای استفراغ اقدام کند (همان، 723 - 726).
پی نوشت ها :
[1] Clavicle
[2] Scapula
[3] Humerus
[4] یونانیان حرف «لامبدا» را به صورت Λ (بزرگ) و λ (کوچک) مینویسند.
[5] Thyroid
[6] Epiglottis
[7] Cricoid
آزادبخت، محمد؛ کولائیان، سحر؛ رسولزاده، ماریه، «سکته و انواع آن و برخی از درمانها از دیدگاه جرجانی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
افشاریپور، سلیمان، «سرطان و روشهای درمان آن از دیدگاه جرجانی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
فروهی، علی؛ فقیهی، ابوالفضل، «مقایسهی نقش و مسیر شاخههای وریدی در کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی با اطلاعات آناتومیک امروزی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
ماستری فراهانی، رضا؛ امامی میبدی، محمد، «مقایسهی مبحث تشریح حنجره کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی با کتابهای جدید تشریحی و جراحی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
نور علیاف، یوسف، «سهم سید اسماعیل جرجانی در تکامل نظریهی مزاج و مزاجشناسی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
نوروزیان، محسن؛ فدایی فتحآبادی، فاطمه، «مقایسهی استخوانهای اندام فوقانی در کتاب ذخیرهی خوارزمشاهی با متون جدید آناتومی»، در مجموعه مقالات بزرگداشت حکیم سید اسماعیل جرجانی، تهران، 1381 ش.
منبع: روحاللهی، حسین؛ (1389) پزشک پارسی: مروری بر زندگی و آثار جرجانی، زیر نظر علیرضا مختارپور قهرودی، تهران، همشهری، چاپ نخست
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}