نویسنده : ضیاء الدین صبوری



 
 
 
در عصرى که پسامدرن نام گرفته، هر اثر هنرى که شانس ورود به نمایشگاهى را بیابد، هنرى محسوب مى شود و لازم نیست داراى جاذبه بصرى یا معنایى باشد. شاید نوک پیکان برخى انتقادها به سوى نظریه هایى باشد که مطرح مى شوند تا فقدان جذابیت چنین اثرهایى را جبران کنند و این وظیفه نظاره گران است که با ایده هاى پیرامون این قبیل آثار ارتباط برقرار کنند. در واقع این پسامدرن ها هستند که از ما انتظار دارند تا ایده هایى را که این هنر کمینه گرا (مینى مال) مطرح مى شوند، پر و بال بدهیم.
کارل آندره (Carl Andre ) خالق سازه آجرى مستطیل شکل به نام Equivalent VIII (1996) که در گالرى تیت (Tate ) لندن نگهدارى مى شود، ادعا مى کند که معادل هاى او مبتنى بر یک نظام کمونیستى است زیرا فرم ها براى همه افراد به یک اندازه در دسترس و قابل فهم اند.
آوانگاردیسم نظرى آندره که واکنش عقلانى ما را برمى انگیزد، گویاى آن است که لذت موجود در هنرهاى پیشین اندکى مشکوک مى نماید. پاک دینى (Puritanism )، تردید در همه چیز و ایجاد حس گناه و پریشانى در مخاطب، در آثارى که در عین آنکه ممکن است داراى تفسیر سیاسى باشند اما ظاهراً جذابیت یا ساختار پیچیده و بسیار انتزاعى ندارند، همه با هم پیوند خورده اند و این نوع نگاه، ویژه بیشتر آثار پسامدرن است که معمولاً یک بعد سیاسى هم دارند. آنگونه که کرسیتوفر باتلر (Christopher K . Butler ) استاد علوم سیاسى دانشگاه نیومکزیکو در کتاب خود با عنوان پسامدرنیسم: درآمدى‏بسیار کوتاه (Modernism - A Very Short Introduction ) مى نویسد، گویا هنرمندان پسامدرن، رهبران روشنفکرى،منتاقدان آکادمیک، فیلسوفان و دانشمندان اجتماعى همگى چون اعضاى یک حزب سیاسى جنجالى و ناهمگون هستند. این گروه بین المللى کمابیش در حال رشد است. بیشتر چپ گرا تلقى مى شود و همه چیز را از نقاشى انتزاعى گرفته تا روابط شخصى یک تعهد سیاسى‏مى داند. در خط مشى اش انسجام خاصى ندارد... با این حال پسامدرن ها معتقدند که دوره، دوره آنها است. در عدم قطعیت شان به قطعیت رسیده اند و اغلب ادعا مى کنند که از دریچه توهمات دیگران نگریسته شده اند و به سرشت واقعى نهادهاى سیاسى و فرهنگى پیرامون بشر پى برده اند. آنان در این نگرش اغلب دنباله رو مارکس هستند... نگرش هاى آنها از نوع شک است که مى تواند تا پارانویا پیش رود؛همان طور که براى مثال در رمان هاى دسیسه محور تامس پینچون و دون دلیلو و فیلم هاى الیور استون دیده مى شود.
با چنین تعریفى از پسامدرن ها است که باتلر در این کتاب خود که دانشگاه آکسفورد در سال2002 براى اولین بار آن را منتشر و در سال 2010 بازچاپ کرده، بر آن مى شود که با دیدگاه هاى خود شکاکیت هاى‏پسامدرنیستى را به چالش بکشد. همانند منتقدان دهه 1960 از جمله سانتاگ و ایهاب حسن که معتقد بودند آثار پسامدرنیست ها عمداً نامنسجم،ناشیانه،لذت جویانه و آشوب گرانه است و بیشتر با فرآیند فهم ما سروکار دارد تا لذات حاصل از وحدت و کمال هنرى. این هنر چندان تمایلى به روایت گرى ندارد و بى تردید در قیاس با هنرهاى قبل، در مقابل دریافتى مشخص و روشن بیشتر مقاومت نشان مى دهد.
خیزش نظریه پسامدرن پس از جنگ جهانى دوم در قالب تفکر در باره مدرنیسم و انتقاد از آن در فرانسه آغاز شد و با تکاپوى متفکرانى چون آلتوسر، رولان بارت، دریدا و فوکو در دهه هاى 60 و 70 به انگلستان ، آلمان و امریکا رسید و در دانشکده هاى علوم انسانى به عنوان نظریه یا تئورى اشاعه پیدا کرد. البته نه به آن مفهوم که در فلسفه علم با آن سروکار داریم. بسیارى از حامیان دانشگاهى نظریه پسامدرن بر روى ترجمه اندیشه هاى اروپایى متمرکز شدند که این منجر به تبادل فرهنگى و همینطور شکاف در سنت هاى گذشته شد. درگیر شدن در امر ترجمه همراه با تکلف بیش از حد زبان باعث کاهش تأثیر و مشکلات عدیده اى براى مترجمان و حتى براى نویسندگان در بیان مقصود خود شد. جان سرل خاطره اى از فوکو یا دمى کند که سبک نوشتارى دریدا ر ا به خاطر مبهم بودن غامض تروریستى مى‏نامد؛چراکه نویسنده در انتقاد از ابهام آن پاسخ مى دهد که بد فهمیده اید چون ابلهید؟!
صاحب نظران فرانسوى به روش آوانگاردیستى قاطعى به نوشتن علیه شفافیت حاکم بر سنت ملى خودشان پرداختند. هزاران اقتباس و کژفهمى هایى که از نوشته هاى انتزاعى آنها حاصل شده، شکل دهنده روان ِ جمعى مغشوش و پرمدعاى گروه پسامدرنیست ها است. احساس مى شود پسامدرنیسم فرانسوى، فرزند واقعى جنبش سورئالیسم است که مى کوشید روش هاى به اصطلاح متعارف ِ دیدن چیزها را به هم بزند.
باتلر در این کتاب که در سال گذشته توسط محمد عظیمى و نشر علم ترجمه و چاپ شده، سعى مى کند معیار پست مدرن بودن را با نگرش مورد تأیید اکثریت شرح دهد. او بازتفسیر شدن یا منسوخ شدن را از مشخصه هاى همه جنبش هاى روشنفکرى از جمله پسامدرنیسم مى داند اما مى نویسد که امروز دیگر کسى دیدگاه رومانتیکى تخیل را تأیید نمى کند... این مکتب تاکنون عمر مدرنیسم متعالى دوران قبل از جنگ را دارد که از سوى طرفدارانش،جانشین سیاسى در حال پیشرفت براى مدرنیسم متعالى تلقى مى شود و از دیدگاه مخالفانش در حال احتضار است. (صص 15-1)
توجه نظریه پسامدرنیته به حفظ یک نگرش شکاکانه نوشته هاى لیوتار در شرایط پسامدرن در سال 1979 و 1984 را به خاطر تداعى مى کند که استدلال مى کرد ما در عصر بحران و افول کلان روایت هاى‏موجه زندگى مى کنیم و لذا پسامدرن را تردید در فراروایت ها تعریف مى کند. از همین رو، نگرش هاى اصولى پسامدرنیست ها تردیدى بود در هرگونه توضیح کلى و انحصارطلبانه که البته نوعى دغدغه آزادیخواهانه کاملاً سنتى هم به حساب مى آید. آنگونه که ادوارد سعید در شرق شناسى نشان داده که چگونه کلان روایت هاى غربى امپریالیسم مخرب خود را بر جوامع شرقى تحمیل مى کنند. زیرا خود را یک چارچوب فکرى مبتنى بر منطق، نظم ،صلح طلبى و قانون مدارى و شرق را مخالف آنها مى داند. باتلر اما در پایان این بخش نتیجه گیرى پسامدرنیستى خود را از مقایسه مواردى از نوشته ها در کنار نوشته سعید غیرممکن بودن حقیقت جامع و همگانى بیان مى کند و نسبیت را تقدیر ما مى داند. (ص 21)
او از این تیجه گیرى به مفهوم واسازى رهنمون مى شود که مى گوید حقیقت خود همیشه امرى نسبى و به زوایاى دید مختلف و چارچوب هاى عقلانى سوژه قضاوت کننده وابسته است . او در ادامه مى گوید که دریدا و پیروانش به غلط فکر مى کردند که رابطه زبان و جهان، بنیادین و قابل اعتماد است. مکاتب فکرى کلام محور زبان را آیینه طبیعت مى دانند و تصور مى کنند که معنى واژه ریشه در ساختار واقعیت دارد و درنتیجه این کلام است که حقیقت ساختارهاى مختلف را در ذهن مجسم مى کند. در حالیکه این نگرش غلط است و تمام اینها منتهى به متافیزیک حضور کاذب مى شود. (ص 22) باتلر در همین حال جاذبه سیاسى شکاکیت دریدا را در به چالش کشیدن این مى داند که فلسفه علم یا رمان مى تواند جهان را به درستى توصیف کند. انجا که نشانه ها را در حکم نظام مى گیرد و اعتقاد دارد که همه واژه ها باید فقط در محدوده رابطه شان با نظام هاى مختلفى که جزئى از آن هستند، بررسى شوند. براى مثال زبان انگلیسى براى درجات مختلف عصبانیت مجموعه اى از واژگان را دارد؛از آزردگى (Irritated ) تا خشم (Furious ).و به همین ترتیب در زبان هاى دیگر. اما هیچ یک از نظام ها نمى توانند ادعا کنند که حقیقت حالت هاى مختلف عصبانیت را درجهان مشخص کرده اند. (ص 25) از این رو، زبان براى دریداییى‏ها فقط آشکار کننده تفاوت هاى بین مفاهیم با فرایند تعویق و تمایز است؛ به تأخیر انداختن معنا (Differance ) و ایجاد تمایز (Difference ). نسبى گرایى مفهومى دریدا بدان منظور است که بتوان تمام چارچوب هاى مفهومیب را نقد کرد؛ چه او معتقد است که همه نظام هاى مفهومى مستعد ساختار سلسله مراتبى تحریف و تصرف است. (ص26)
از نظر دریدایى ها واقعیت نوعى داستان(وهم و دروغ)، خواندن نوعى کژخوانى و فهم همواره صورتى از کژفهمى است؛زیرا همیشه نوعى تفسیر ناقص است و اغلب وقتى تصور مى شود که تحت اللفظى‏است،از استعاره بهره جسته است. کارکرد اصلى واسازى و پسامدرنسیم هم همین است که اعتماد ما را نسبت به بدیهى ترین مسائل سیاسى، اخلاقى و فلسفى از بین مى برد. (ص 28) نتیجه چنین نگرشى چندین چیز بود از جمله بازى با متن. دریدا معتقد بود که هیچ چیزى خارج از متن وجود ندارد و نظریه واسازى نیز از زمانى که روشنفکرى و تفسیرهاى متعارف را نپذیرفت، تأثیرگذارتر شد.
مرگ مولف از نتایج دیگر این گرش بود که بیان مى کرد توجه به مولف اشتباه است و باید مستقل از نیت و قصد مولف عمل کرد. مزیت سیاسى این ایده و نگرش، فعالیتى ضد تئولوژیک است که مولف را در مقام بورژوا،سرمایه دار، مالک و تاجر کنار مى گذارد. با این مفهوم، متن به مثابه چیزى که از سوى خوانندگان شکل مى گیرد،راه را براى بازى آزادانه تخیل باز مى گذارد. معانى در تملک مفسرند که آزاد است به روش واسازانه با آنها بازى کند. حالا همه متون آزادند که با هم نشین هاى ادبى، زبانى یا عمومى خود در دریایى از بینامتنیت شنا کنند. تأکید بیش از حد بر قطعیت هاى کلامى در تفسیر، همانند اجماع ساختگى نظم سیاسى موجود واپس گرا است. (ص 31- 30 )
استعاره دیگر موضوعى است که در تبیین باتلر به تناقض مى کشد زیرا همه معانى تحت اللفظى، استعارى هستند و از آنجا که کل زبان روزمره توسط استعاره سازماندهى مى شود، به بیان دریدا به اپوریاها منتهى مى شود. واسازى زمانى داراى بیشترین تأثیر است که تضادهایى را که آشکار مى کند، از اهمیت اخلاقى یا سیاسى برخوردار باشند چراکه مدام مورد اتهام هستند که انها صرفاً شکاکانى اند که نمى توانند تعهدات سیاسى یا اخلاقى قابل ملاحظه اى داشته باشند. اما واسازى اگرچه از بنیادکاملاً آکادمیک و خودمحور بود، مسیر حرکتى همگانى به سوى اصول نسبى گرایى در فرهنگ پسامدرنیستى را گشود. از همین رو سراسر کتاب باتلر مشحون از مثال هایى برگرفته از هنر است. (ص 37)
سیلا بن حبیب مى گوید براى لیوتارى ها، تضمین هاى متعالى حقیقت مرده اند، در ستیز دردناک بازى هاى زبانى هیچ معیارى براى سنجش در میا ننیست؛ هیچ معیارى براى حقیقت در وراى گفتمان هاى محلى‏وجود ندارد؛ ولى تنها ستیز بى پایان روایت هاى بومى را شاهدیم که بر سر مشروعیت با هم در رقابت اند. بنابراین، پسامدرنیسم با نوعى معرفت شناسى کاملاً انتقادى سروکار دارد که به شدت با ایدئولوژى هاى حاکم به مخالفت برمى خیزد. ب ااین حال بسیارى از پسامدرنیست ها شیوه انتقادى دریدایى را با یک ایدئولوژى براندازانه سازنده پیوند دادند. شیوه هاى فلسفى واسازى به آسانى خود را با روش هاى کشف تناقض و آشکارسازى استعاره در نظریه ادبى سازگار کردند و به این ترتیب، فلسفه موجود در پس واسازى، تمامى مکاتب نقد ادبى را فراگرفت.
بهترین روش در امان ماندن از استعاره هاى متناقض در نظریه پردازى و خلق آثار هنرى، داشتن خودآگاهى و مهیا کردن شرایط براى خودآگاهى و اجتناب از امتیازدهى منفرد و منحصر به فرد به یک متن یا اثر با این اعتقاد که هر اثر پیوستگى اى با تمام متن هاى دیگر دارد. لذا واسازى پسامدرن توازى دیگرى بین گفتمان فلسفه و آثار هنرى و در واقع تمام گفتمان هاى جامعه برقرار مى کند. (ص 41)
به نظر مى رسد که هر متنى نوعى تکرار وسواسى یا بینامتنیت را شامل مى شود همانطور که امبرتواکو در رمان گل سرخ مى نویسد، کتاب ها همیشه در باره کتاب هاى دیگر سخن مى گویند و هر قصه اى بیان کننده قصه اى است که قبلاً گفته شده است. (ص 42) از این منظر،تاریخ هم بنده استعاره ها،کلیشه ها و اسطوره هاى تحقق نیافته خودش بود هکه اغلب هم ناخودآگاه استفاده مى شوند لذا تلاش براى نوشتن تاریخ از نگاه دیدگاه تجربه گرا و اثبات گراى غالب منتهى به شکست مى شود.
ادعاى اصلى پسامدرنیست ها این است که تصور بازسازى عینى (ابژکتیو) بر اساس شواهد، تنها یک افسانه است. تاریخ نگاران نمى توانند به آسانى بگویند که چیزها چگونه بوده اند یا چگونه هستند زیرا به گفته الون مونسلو همه معانى زاییده روش هاى گفتمانى اند که از سوى اجتماع ساخته شده و رمزگذارى شده اند و انقدر واسطه واقعیت مى شوند که به واقع راه دسترسى مستقیم به آن را مى بندند. باتلر با مثالى از کتاب در دفاع از تاریخ نوشته ریچارد ایوان، قصد واقعى نسبى گرایى پسامدرنیستى در نقد تاریخ را زنده کردن آگاهى و دقت در خواننده مى داند و سپس به تردید در باورهاى علمى مى رسد و بیان مى کند که پسامدرن ها باورهاى بنیادین سنتى را که دانشمندان به وجود آورده اند، مورد حمله قرار داده و از دیدگاه آنها دانشمندان فقط یک داستان را از میان داستان هاى متعدد مورد توجه قرار مى دهند . بنابراین سوالات کلیدى در باره علم نبایستى صرفا ً بر ادعاهاى گزاف علم در باره حقیقت متمرکز شود بلکه باید بر مسائل سیاسى ناشى از جایگاه و کاربرد نهادى شده علم آنگونه که توسط برنامه هاى‏ایدئولوژیک نخبگان قدرتمند شکل گرفته است، متمرکز شود. اما باتلر حق را به آنها نمى دهد چراکه کاملاً واضح است که انگیزه ها و پیامدهاى کشفیات علمى پذیراى نقدهاى اخلاقى و سیاسى هستند. از سوى دیگر حقایق علم بر خلاف سیاست، از نظر همه به یک اندازه معتبر و حقیقى پنداشته مى شود. مثال آسپیرین که استفاده کنندگان در همه جا تمایل ندارند راجع به آن چه از لحاظ فرهنگى و چه از لحاظ سیاسى نسبى گرا باشند. (ص 52)
به هرحال نبرد بین پسامدرنیست ها و دیگران چه در فلسفه و نظریه، چه در تاریخ و علم، در اصل چالش بین آنانى است که به وحدت کلام معتقدند در برابر آنان که به تعارض و گسست در کلام باور دارند و همچنین تقابلى است بین ساختن همیارانه و واسازى فردگرایانه؛ اما هرکدام از طرفین دعوا به دیگرى نیاز مبرم دارد. از آنجا که روش هاى انتقادى پسامدرنیستى در مسائل اجتماعى و اخلاقى چشم گیرتر بوده، باتلر در ادامه به این مباحث مى پردازد.
رابطه گفتمان و قدرت، رابطه خویشتن و هویت و سیاست تمایز مهم ترین موضوعات در این باره است که به نوعى بازخوانى مباحث فوکو در خصوص گفتمان هاى قدرت به شمار مى آید که با هدف طرد و مهار افراد خارج از دایره این گفتمان شکل گرفته و این به حاشیه راندن ها با نوعى رویکرد کلاسیک مارکسیستى انجام مى شود. از نگاه فوکو، تیمارستان زاده گفتمان پزشک و دیوانگان افرادى عمیقاً دردمند هستند. بنابراین، دانش و قدرت ذاتاً در تعامل با هم اند. گفتمان پزشکان ( خردورزان آموزش دیده پزشکى و منعکس کننده ساختارهاى اقتدارگراى جامعه بورژوازى) در واقع به خلق هویت هاى فرودست راند هشدگان یا همان دیگران کمک مى کند. در روایت کافکایى فوکو از رمان 1984 اثر جورج اورول، جامعه به نوعى از سراسربینى فراگیر دچار است. همه ما پنهانى تحت نظارت و کنترل هستیم. (ص 65)
نتیجه دیگر رابطه گفتمان و قدرت براى پسامدرن ها ، این است که گفتمان هاى قدرت نوع خاصى از هویت را به تمام کسانى که تحت تأثیرش هستند، تحمیل مى کند. به اصطلاح پسامدرنیستى، گفتمان ها سوژه را مى سازند و گفتمان ها هستند که ما را در جایگاه مان قرار مى دهند. به قول سیلا بن حبیب نظریه پرداز دانشگاه هاروارد، نظامى از ساختارها،تضادها و تفاوت ها جانشین سوژه مى شوند... من و شما چیزى بیش از موقعیت هایى در زبان هاى قدرت نیستیم و خود فقط جایگاهى دیگر در زبان است. از این منظر، به گفته لینداهاچیون در بوطیقاى پسامدرنیسم، رمان هاى پست مدرن نظریه خود وحدت بخش و خوداگاه منسجم را که فرضیه اى اومانیستى است، به چالش مى کشد. در ادبیات پست مدرنیستى با انبوهى از افراد غیرعادى به حاشیه رانده شده روبروییم. بطور مثال در رابطه پسامدرنیسم و فمنیسم این تحلیل مطرح مى شود که زن ها از نظر نظم نمادین مردسالارانه یا از گفتمان مذکر غالب بیرون رانده مى شوند و در واقع به مثابه پست تر یا دیگرى تعریف مى شوند. به همین دلیل است که پسامدرنیست ها در حمله به ایده وجود یک مرکز فکرى با ایدئولوژى غالب نوعى سیاست مبتنى بر تمایز را ترویج مى کنند. آنها اغلب نوعى روش واسازانه فرارونده ر ابراى از هم گسستن مرزهاى ادراکى تفکرات ما در مورد جنسیت، نژاد، جهت گیرى جنسى و قومیت به کار مى گیرند و براى بازشناسى تمایزات یک خواسته آزادیخواهانه دارند و آن چیزى نیست جز پذیرش دیگرى در جامعه. (ص 80)
بنابراین پسامدرنیست ها به دنبال نوعى کثرت گرایى تقلیل ناپذیر رفتند که از هرگونه چارچوب اعتقادى وحدت بخش که ممکن است به عمل سیاسى منجر شود یا زیر سلطه دیگران درآید، به دور باشد. آنه اینگونه استدلال مى کنند که خردگرایى عصر روشنگرى که در گسترش آرمان هاى اخلاقى اش به آزادى، برابرى و برادرى اعتقاد داشت، در واقع نوعى نظام نظارت سرکوب گر به معناى فوکویى آن بود و خود خرد، به ویژه در پیوندش با علم و فناورى، از آغاز تمامیت خواه است.(ص 82) اما هابرماس جانبدارى از پسامدرنیسم و رها کردن آرمان عقل جمعى و ارتباطى (بهترین وسیله مبارزه سوء استفاده سیاسى‏از قدرت) را بسیار خطرناک مى داند: ما باید به سوى وضعیت آرمانى گفت و گو برویم. بنابراین، بسیارى معتقدند که موضع پسامدرنیست ها داراى صلاحیت نیست؛آنها به لحاظ معرفت شناختى کثرت گرایانى هستند که هیچ جایگاه عمومى محکمى ندارند و اگرچه منتقدانى تندرو به نظر مى رسند، فاقد یک دیدگاه برون نگر ثابت هستند و این بدان معناست که تا آنجا که به سیاست هاى جارى زندگى روزمره مربوط مى شود، از لحاظ تأثیرگذارى به طرز منفعلانه اى محافظه کارند. (ص 83)
بعد دیگر پسامدرنیسم رابطه با هنر و فرهنگ است که باتلر معتقد است به شیوه هاى مختلف و اغلب غیرمستقیم، در مقابل روایت هاى اصلى مدرنیسم و نیز اقتدار هنر متعالى که خود مدرنیسم آن را از گذشته مى گیرد، مى ایستد و نگران زبان خودش است. هنر پسامدرنسیتى با رابطه بین ژانرهایى که پیش تر متعالى و پست تلقى مى شدند،کارى ندارد و غالباً مبتذل،عوام پسند و نخ نما به نظر مى رسد. بیشتر هنرهاى‏پسامدرنیستى توجه زیادى به رفتارها و هویت هاى به حاشیه رانده شده دارند. در این میان، رمان انگار بیشتر بار سنگین پسامدرن بودن را به دوش مى کشد؛ زیرا رمال نپسامدرنیستى سعى ندارد توهم رئالیستى همیشگى را ایجاد کند. این نوع رما نخود را در برابر همه آن حیله هاى فریبنده براى دخل و تصرف در روایت و قالب و نیز در مقابل تأویل هاى چندگانه با تمامى تناقضات و ناهماهنگى هایش که کانون اصلى تفکر پسامدرنیستى است، باز مى گذارد. (ص 101)
باتلر در باره موسیقى پسامدرنیستى با وجود آنکه مى گوید چندان علاقه اى به پرداختن به آن ندارد، اما در حد قابل توجهى به لحاظ کیفى قرابت هاى آهنگ سازى و آثار موسیقیایى با تعهدات پسامدرنیستى را باذکر آثارى مشهور تشریح مى کند و یک نتیجه گیرى ساده و خلاصه دارد که در مجموع هیچ آهنگ ساز برجسته اى لازم نیست به تمام تعهدات نظرى پسامدرنیسم متعهد باشد. (ص 105)
پیون دبین هنر و نظریه یکى از آشکارترین نشانه هاى تأثیر پسامدرنیسم است. از دید یک پسامدرنیست خلق یک اثر به معناى خوداگاهى انتقادى است در حدى بسیار فراتر از مدرنیسم. هنرمند و منتقد هر دو هم دست مى شوند تا رابطه درست بین اثر و ایده را آنگونه که مورد نظر خالق است و در واکنش متقابل مخاطب دیده مى شود، جستجو کنند. (ص 107)
مفهوم گرایى و معمارى پسامدرن از بخش هاى بسیار خواندنى نظرات کریستوفرباتلر اند که به یک عنوان جذاب تر یعنى هنر به عنوان امر سیاسى منتهى مى شود که حاوى یک قضیه کلى جالب است که مى‏گوید تمامى اثار هنرى در ویژگى انتقادى و مخالفت مشترک اند مگر هنرهاى تجسمى که به ندرت ب اانتشار بیانیه هاى سیاسى مردم را از مسائل سیاسى آگاه مى کنند. این آثار معمولاً حتى پختگى و مهارت انبوه آثار عامه پسند هنر سیاسى را ندارند ؛آثارى مانند فهرست شیندلر اسپیلبرگ که از مزیت دیالوگ هاى واقعى بهره مى برند. اگر عمل سیاسى وابست هبه اقناع لفظى است،هنرهاى تجسمى‏پسامدرن آشکارا از تأمین این اقناع عاجز بوده اند. (ص 141)
اثر هنرى ممکن است جامعه و نهادهایش را به نقد بکشد اما دست آخر در نمایشگاهى در همان جامعه در معرض دید همگان قرار مى گیرد. یک دلال آن را مى فروشد و تحت تأثیر عقاید یک بنگاه هنرى‏طبقه متوسط مشروعیت مى یابد. (ص 143)
اما روایت کریستوفر باتلر از سرنوشت هنر پسامدرن و نظریه پسامدرنیستى خواندنى ترین بخش دیدگاه هاى اوست. بسیارى از تحلیل هاى پسامدرنیستى حمله به مشروعیت و قابلیت اطمینان است. کل این فعالیت شک گرایانه ارتباطى پیچیده دارد نه فقط با دیدگاه پژوهشگران و هنرمندان بلکه با آنچه به اصطلاح از دست رفتن اعتماد به نفس در فرهنگ هاى دموکراتیک غربى انگاشته مى شود. عداوت جناح چپ با دستکارى پنهانى سرمایه دارى متأخر و این باور تقریباً کلى که اخبار واقعى تابع دستکارى هاى تصویرى است و اینکه اطلاعات پایه اى همواره به نفع شرکت هاى تجارى تحریف مى شود. زیرا این رسان هظاهراً متکى به ارئه شفاف واقع گرایانه است که عکاسى را تداعى مى کند و درست همین نکته بدبینى پسامدرنیستى را فرا مى خواند. بنابراین، باتلر مى گوید که ما در دنیاى نشانه هاى تحت سلطه رسانه ها محبوسیم که به صورت شریرانه توسط سرمایه دارى ایجاد شده اند تا امیالى تصنعى را در ما تولید کنند که در واقع تنها از درون زنجیره اغفال کننده اى از ایده ها به یکدیگر ارجاع مى دهند. (ص 156)
اتهام غلو پست مدرن ها در باره ساده لوحى همشهرى ها سوالى را براى باتلر مطرح مى کند که تا چه اندازه هرمنوتیک بدگمانى پسامدرنیستى قابل توجیه است؟ بخشى از پاسخ کریستوفر باتلر اینگونه است که تفکر پسامدرن براى نشان دادن و دفاع از تفاوت هاى هویتى تلاش زیادى کرده اما واقعیت آن است که این تفاوت ها هنوز هم گاهى به کشمکش هایى با نتایج تلخ مى انجامند که باید با راه حلى بهتر از اصول پسامدرنیستى حل شوند. (ص 168)
از منظر باتلر، دستاوردهاى دیرپاى پسامدرنیسم را نه تنها در فلسفه یا سیاست بلکه باید درون فرهنگ هنرى یافت(ص 170) اما باید به یاد داشت که در هنر جایگزین هاى قوى وجود دارد (ص 171) و اینکه خارج از پسامدرنیسم، هنر عالى به وفور وجود دارد. (ص 175 )
به هر روى، نویسنده معتقد است که دوره بیشترین تأثیرگذارى پسامدرنیسم اکنون به پایان رسیده و پایه گذاران آن با بدبینى نسل جدید مواجه هستند. اما مجموعه اى از نظریات امکان یا شانس بقاى بیشترى‏دارند که اشاره شد این دیالکتیک ژرف بین عقل و شکاکیت، واقعیت و خیال، قدرت هاى سیاسى طرد و جذب که کانون تفکرات پسامدرنیستى است، ادامه خواهد یافت و زمانى ما را درگیر خواهد کرد
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 319