نویسنده : علامه مصباح یزدی



 

ب. کمال خواهی در جلوه های مختلف

کمال خواهی انسان دو قسم عمده دارد و در دو میل نیرومند بروز می کند و شکوفا می شود: قدرت طلبی و حقیقت جویی.

1.قدرت طلبی

قدرت طلبی یکی از گرایش های فطری و ذاتی انسان است و ریشه در نفس و فطرت دارد و هیچ گاه او را رها نخواهد کرد و در مقاطع سنّی مختلف به شکل های گوناگون بررفتار وی حاکم خواهد بود.

تنوّع در قدرت طلبی

اکنون این سؤال قابل طرح و بررسی است که چگونه قدرت طلبی انسان در شکل های مختلف بروز می یابد؟
پاسخ این است که در تنّوع صور قدرت طلبی می توان بر دو عامل تکیه کرد که یکی در اختلاف مراتب یک قدرت طولی نقش دارد و دیگری درتنوّع و صور گوناگون قدرت هایی که در عرض یکدیگرند. درباره مراتب مختلف یک قدرت طولی می توان گفت که هر مرتبه ای از قدرت که متعلّق قدرت طلبی انسان است، پس از حصول و تحقق در خارجْ سبب می شود که قدرت طلبی انسان این مرتبه را رها سازد و به مرحله بعد از آن تعلّق گیرد. بنابراین، هر مرتبه از قدرت که فعلیّت یافت، در طلب مرتبه بعد نقش مثبت دارد. فی المثل کسی که اکنون می تواند پهلوانی را به خاک بنشاند، پس از این، درجه بالاتری از قدرت را می طلبد تا با پهلوان نیرومندتری به مبارزه برخیزد.
عامل دومی که در تنوع قدرت طلبی نقش دارد، مراتب مختلف علم و شناخت انسانی است. تعلّق انسان به جلوه های گوناگون قدرت، به درجات مختلف آگاهی از مظاهر گوناگون قدرت بستگی دارد. شخصیّت طلبی و به اصطلاح پرستیژ، استقلال خواهی و میل به حرمت نهادن به او، همگی جلوه هایی از قدرت طلبی انسان شمرده می شوند. همچنین میل به آزادی، از میل به قدرت ریشه می گیرد. انسان مایل است آزاد باشد و در مشکلات و مسائلْ خودش تصمیم بگیرد و حاکم بر سرنوشت خویش باشد و در صورتی که تحت فرمان دیگران باشد و آنان برای او تصمیم بگیرند، خود را مغلوب و تحت نفوذ و قدرت دیگری می بیند و از این وضع رنج خواهد برد.

2.حقیقت جویی

دومین جلوه کمال خواهی انسان، حقیقت جویی، علم دوستی و آگاهی طلبی است. همان گونه که درباره قدرت گفته شد، علم نیز یکی از چهره ها و ابعاد نفس است و انسان چون خود را دوست می دارد، این بُعد و چهره خود، یعنی علم و آگاهی را نیز دوست می دارد. حقیقت طلبی در انسان ذاتی است و ریشه فطری دارد و چنان که گفتیم، از انگیزه ریشه ای تر و اصیل تر کمال خواهی برگرفته می شود.

ج. لذّت جویی و سعادت خواهی

سومین غریزه اصلی انسان، میل به کامجویی، رفاه و سعادت خواهی است که گستره وسیع و فروع بسیار گوناگونی دارد و در کل می توان همه آن ها را به سه بخش تقسیم کرد: یک بخش به بدن انسانی مربوط می شود، مثل غریزه تغذیه و جنسی؛ بخش دوم میان روان و بدن قرار دارد و به عبارتی به رابطه روح با بدن مربوط می شود، مثل زیبایی دوستی و جمال طلبی مادّی و معنوی؛ بخش سوم مخصوص روح و روان است، مانند عواطف و احساسات و انفعالات.

نکات تکمیلی

1.ارتباط و آمیزش انگیزه ها

از ویژگی های نفس این است که جلوه های مختلف آن با هم مرتبط اند؛ گاهی ممکن است چند انگیزه انسان را به کار مشخّص وادار یا به چیزی علاقه مند سازند. برای نمونه، غریزه جنسی غالباً با زیبایی طلبی همراه است و این دو به کمک هم، انسان را در مسیری خاص به حرکت وامی دارند. همچنین حقیقت طلبی در اغلب موارد – به ویژه وقتی علم وسیله ای برای کسب قدرت یا جمع مال و ثروت شود یا به نحوی عامل التذاذ باشد و یا احترام و شخصیّت و عزّت و موقعیّتی را فراهم آورد – با انگیزه ها و تمایلات دیگری همراه می شود و با قوّت و قدرت بیشتری انسان را به تلاش وا می دارد.

2.تأثیر انگیزه ها در ارزش اخلاقی

انگیزه های موجود در نفس انسان در ارزش دادن به افعالی که براساس آن انگیزه ها به وجود آمده اند – اعمّ از این که مثبت باشد یا منفی – نقش چشمگیری دارند و این از آن ویژگی های رفتار انسان است که به خصوص دراخلا ق باید مورد توجه قرار گیرد؛ از این رو، اختلاف ارزش افعال و رفتار انسانی تا حدّ زیادی به اختلاف انگیزه وی در آن کار بستگی دارد. بنابراین، هنگامی که می خواهیم کاری را از نظر اخلاقی ارزیابی کنیم، لازم است انگیزه اصلی و منشأ و ریشه آن را در نفس انسان پیدا کنیم.
نقش انگیزه در ارزش اخلاقی دادن به کار، به ویژه در کارهای عبادی چشمگیرتر و آشکارتر خواهد بود. کارهای عبادی اگر به انگیزه کسب مقام و محبوبیّت و آبرو نزد مردم باشد، ارزش و اثر اخلاقی خود را از دست می دهد. ریشه یابی انگیزه ها در ارزیابی افعال اخلاقی بسیار مهمّ است و در آیات و روایات هم بر این رابطه فراوان تأکید شده تا آن جا که اعمال میوه نیّت ها، و نیّت ها ریشه های اعمال معرفی شده اند.
برای تکمیل بحث رابطه انگیزه با ارزش اخلاقی، لازم است به این نکته نیز اشاره کنیم که صِرف وجود این خواست ها و انگیزه ها در کمون نفس انسانی نمی تواند معیار ارزش اخلاقی باشد و هیچ کس را نمی توان نکوهش کرد که مثلاً چرا میل جنسی داری یا چرا انگیزه قدرت و قدرت طلبی در نفس تو وجود دارد و ... چنان که هیچ کس را نمی توان برای داشتن میل ها و انگیزه ها ستود. انگیزه ها و تمایلات موجود در نفس انسان، فطری و خدادادی اند و چون متعلّق ارزش اخلاقی فعل اختیاری انسان است، این انگیزه های فطری که از دایره اختیار بیرون اند، نمی توانند متعلّق ارزش اخلاقی باشند، نه ارزش مثبت و نه ارزش منفی. البته از آن جا که انسان قادر است آن ها را تقویت یا تضعیف کند، به آن ها جهت دهد، به مقتضای آن ها عمل کند یا عمل نکند و رهایش سازد، ازافراط و تفریط بکاهد و به تعدیل آن ها بپردازد – گرچه در اصل وجود مایه فطری آن ها در نفس هیچ گونه قدرتی در ایجاد یا اعدام آن ها ندارد – به لحاظ آن چه مقدور اوست داخل در محدوده اختیار وی می شوند و در نتیجه در قلمرو اخلاق و ارزش های اخلاقی قرار می گیرند و شخص، مورد مدح و ذمّ قرار خواهد گرفت و اگر امر و نهی هم وجود داشته باشد، در همین محدوده اختیار انسان خواهد بود.

3.تزاحم انگیزه ها

همه خواست های انسان یک جا برای وی حاصل نمی شود؛ به دلیل محدودیت خاصی که از ویژگی های زندگی مادّی است و انسان ناگزیر است در بین این منابع محدود و غیر قابل جمع، یکی را برگزیند.
اکنون این پرسش مطرح می شود که انتخاب انسان از میان خواسته های مختلف و متعارض بر چه اساسی انجام می گیرد؟ در پاسخ می توان گفت عامل گزینش انسان در نیروی طبیعی خلاصه نمی شود؛ بلکه یک عامل انسانی تر هم وجود دارد که در بین انگیزه های متعارض راه گزینش را به روی انسان می گشاید و عامل حرکت و تلاش وی خواهد شد و آن عبارت است از شناخت و ارزیابی انگیزه ها و تشخیص انگیزه ای که ارزشمندتر، بهتر و باقی تر است.
در تبیین عامل شناخت برای گزینش حدّ و حدود کمّی و کیفی انگیزه ها و رعایت اعتدال باید به این نکته توجه کنیم که سیر انسان باید به سوی هدفی مشخّص و ارزنده باشد و ناگزیر در اشباع انگیزه ها حدود و کمّیت و کیفیّت خاصی را رعایت کند، به گونه ای که وی را به آن هدف ارزنده نزدیک کند؛ و در همین جاست که اولاً پای شناخت به میان می آید، زیرا لازم است آن هدف ارزنده و اقتضائاتش را بشناسیم و حدود و کمیّت و کیفیّت لازم و مفید را تشخیص دهیم تا بتوانیم آگاهانه گزینش کنیم؛ ثانیاً پای اخلاق و ارزش های اخلاقی به میان می آید، چون رعایت این حدود و اندازه ها از نظر کمّی یا صفات و خصوصیات ازنظر کیفی در اختیار ماست و در صورتی که رعایت کنیم، کار دارای ارزش مثبت و گرنه دارای ارزش منفی خواهد بود. بنابراین، می توان گفت که میان هدف نهایی ارزشمند از یک سو و انگیزه ها و اهداف پایین ترازسوی دیگر نیز نوعی تزاحم و تعارض وجود دارد؛ ولی رسیدن به آن هدف نهایی ارزشمند، تعیین کننده کمیّت و کیفیّت و جهت ارضای سایر خواست ها و تمایلات است.

4.انگیزه های پنهان

شناخت انگیزه ها و عوامل درونی و تأثیری که در فعالیّت های انسان دارند، نیازمند دقّت فراوان است. گاهی کسی کاری را انجام می دهد و به گمان خود انگیزه ویژه ای را درانجام دادن آن کار مؤثر و دخیل می داند، در صورتی که در بعضی موارد اگر کمی بیشتر دقّت کند، متوجه خواهد شد در واقع انگیزه دیگری بوده که وی را به آن کار واداشته است. تفسیر این دوگانگی – میان آن چه انگیزه عمل می شناسیم و آن چه که انگیزه واقعی آن بوده و تأثیر اصلی را داشته – این است که در پشت پرده و در مراتب عمیق تر نفس انسان که کمتر در معرض آگاهی و مورد توجه ما قرار دارند، فعل و انفعالاتی صورت می گیرد و عوامل و انگیزه هایی مخفی، بدون آنکه خود متوجه شویم ما را به کاری وامی دارد؛ آن چنان که ما را به اشتباه می اندازند تا انگیزه کار خود را به غلط تفسیر کنیم.
بزرگان علم اخلاق و تربیت در مواردی از حیله های نفس خبر می دهند و انسان را هشدار می دهند و از آن برحذر می دارند و این حیله ها چیزی نیست جز همین فعالیّت های پنهانی نفس که دراعماق نفس و پوشیده از نظر آگاهانه انسان صورت می پذیرد.
در این جا شایسته است این مسئله را بررسی کنیم که با توجه به این که در بسیاری از مباحث اخلاق – اسلامی و غیر اسلامی – خودخواهی و خوددوستی ملاک ارزش منفی تلقّی شده و در کتب اخلاق و سخنان بزرگان آمده است که ریشه همه مفاسد «من» است و برای مبارزه با شرور و فسادها، بر انسان لازم است که این وابستگی را در وجود خود ضعیف و نابود سازد و دراین صورت می تواند به ارزش های والای اخلاقی برسد؛ چنان که از بعضی روایات نیز برمی آید که محور فضیلت، مخالفت با خواست ها و هواهای نفسانی است. پس به چه دلیل ما «حبّ ذات» را در این طرح، اساس همه فعالیّت های انسانی تلقّی کردیم و گفتیم حبّ ذات خودش اصالتاً بار ارزشی ندارد و از نظر اخلاقی نه خوب است و نه بد؟ در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می پرسند: راه معرفت و خداشناسی چیست؟ آن حضرت در پاسخ می فرمایند: شناختن نفس یا خودشناسی. سپس می پرسند: راه موافقت با حق چیست؟ پاسخ می دهند: مخالفت با نفس. می پرسند: راه تحصیل خشنودی خدا چیست؟ می فرمایند: ناخشنودی از نفس. می پرسند: راه رسیدن به حق چیست؟ می فرمایند: دور شدن از نفس می پرسند راه اطاعت حق چیست؟ می فرمایند: سرپیچی و مخالفت با نفس، و همچنین پرسش های فراوان دیگر. (3)
ممکن است گفته شود جمله نخست این روایت تا حدّی گویای حقیقتی است که ما به آن اشاره کردیم؛ یعنی معرفت نفس مبدأ خداشناسی است، ولی از دیگر جملات و پرسش ها و پاسخ های روایت تا به آخر برمی آید که «نفس» مقابل «الله» و مبدأ همه شرور و کژی هاست.
در پاسخ باید گفت در این بیان مغالطه ای صورت گرفته که منشأ آن، اشتراک لفظی واژه های حبّ ذات و حبّ نفس است که در دو مورد و در دو اصطلاح جداگانه به کار می روند. حبّ ذاتی که ما در این طرح از ابعاد اساسی نفس دانسته ایم، با هواپرستی و خودخواهی که در روایات، علم اخلاق و مکاتب اخلاقی نکوهش شده است تفاوت بسیار دارد نیز واژه نفس در کلمات علمای اخلاق، مکاتب اخلاقی، روایات و به خصوص روایت مزبور، در مفهومی ویژه و اصطلاحی خاص به کار رفته است و در این طرح که گاهی حبّ ذات و گاه حبّ نفس را به کار برده ایم، در معنا و مفهومی دیگر و متفاوت با مفهوم اخلاقی نامبرده به کار رفته است.
بنابراین، نفس به معنایی که در علم اخلاق به کار می رود با نفس به معنای روح انسان که در فلسفه کاربرد دارد فرق می کند و می توان گفت نفس به معنای اخلاقی آن، یکی از اعتبارات روح است و مبدئی شمرده می شود برای گرایش های نامطلوبی که انسان را به پستی سوق می دهد.
اساساً حبّ نفس دراصطلاح فلسفی و آن چنان که مورد نظر ماست، عین نفس یا خود و جوهره وجود انسان است. هیچ موجود ذی شعوری نمی تواند موجود باشد و به نفس یا به خود محبّت نداشته باشد. بنابراین، فرضِ نیستیِ حبّ ذات و خوددوستی به نفیِ خود ذات و نبود نفس می انجامد. چنان که علم به نفس نیز چیزی جز خود نفس نیست و نفس انسان نمی تواند وجود داشته باشد و عالم به خودش نباشد؛ یعنی خود نفس، حقیقتی جدا از علم به نفس نیست. بدیهی است حبّ نفس در این صورت - مثل علم به نفس – از آن جا که حقیقتی خارجی است، نمی تواند ارزشی باشد و نه تنها حبّ نفس بلکه هیچ یک از جهات فطری که در نهاد و آفرینش انسان ریشه دارند و از محدوده اختیار خارج اند، نمی تواند در قلمرو امور ارزشی و اخلاقی قرارگیرند و از نظر اخلاقی خوب یا بد باشند.
برعکس، حبّ نفس و خودخواهی که در اخلاق نکوهش می شود، امری است اختیاری و در محدوده امور ارزشی قرار دارد و در حقیقت بازگشت آن، به ترجیح خواست های حیوانی بر گرایش های والای انسانی و الهی است و این امری اختیاری و دارای ارزشی منفی می باشد.
به گونه کلی می توان گفت قرآن نیز هر جا امور نفسانی را نکوهش می کند، به لحاظ گرایش های حیوانی و شیطانی است که مبدأ افعالی نکوهیده و سقوط آور می شود، نه به لحاظ اصل وجود روح و مایه های فطری آن.
آیات و قراین و شواهد قرآنی بیان گر این حقیقت است که اولاً آدمی میل دارد برای همیشه در لذّت و خوشی به سر برد؛ ثانیاً ارضای این میل چیزنامطلوبی نیست و اگر گفته می شود در دنیا از بعضی لذّت ها خودداری کنید برای آن است که به لذایذ عمیق تر و گسترده تر و نعمت های جاودانه جهان آخرت لطمه نزند. بنابراین، بهره مندی از نعمت های الهی در این دنیا تا آن جا که معارض و مزاحم با لذت های جاویدِ آخرتی و سعادت ابدی انسان نباشد، هیچ اشکالی ایجاد نخواهد کرد.

پی نوشت ها :

3.محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 72؛ به نقل از: ابن ابی جمهور احسائی، عوالی اللئالی دخل علی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رجل اسمه مجاشع فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کیف الطّریق الی معرفة الحق؟ فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): معرفة النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی موافقة الحق؟ قال: مخالفة النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی رضا الحق؟ قال: سخط النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی وصل الحق؟ قال: هجر النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی طاعة الحق؟ قال: عصیان النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی ذکر الحق؟ قال: نسیان النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی قرب الحق؟ قال: النباعة من النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی انس الحق؟ قال: الوحشة من النفس. فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فکیف الطریق الی ذلک؟ قال: الاستعانة بالحق علی النفس.

منبع : کتاب انسان سازی در قرآن