نویسنده : احمد واعظى



 

4. نظام خودارجاع زبان به مثابه منبع معنا

فردیناند سوسور (1857 ـ 1913) بنیان‌گذار زبان‌شناسی مدرن، تحلیل خاصی از ماهیت زبان و خاستگاه معنا ارائه می‌دهد که مبنای ساختارگراییقرار می‌گیرد. وی در کتاب دوره زبان‌شناسی عمومی که دو سال بعد از مرگش در سال 1915 منتشر شد، عمدة دیدگاه‌های خود راجع به زبان و معنا و فرآیند معنادار شدن زبان را بیان کرده است. تأکید وی بر آن است که خاستگاه و منبع معانی، خود زبان و قراردادهای درون زبان و تمایزات موجود در درون یک سیستم و نظام زبانی است. برای درک معنای کلمات، توجه به ریشه‌های تاریخی یا طبیعی واژگان، عملی بیهوده و بی‌معناست؛ بلکه باید واژگان را به عنوان عناصر به هم مرتبط در کلیت یک سیستم زبانی نگریست؛ نظامی که خودبسنده و خودگردان است و به هیچ عنصری بیرون از سیستم‌ زبانی و مناسبات و تمایزات درونی آن برای درک معانی الفاظ نیازی نیست.
در میان نکات زبان‌شناختی متعددی که سوسور متعرض می‌شود، دو نکته بسیار محوری و اساسی است و به بحث حاضر ما که تحلیل هستی‌شناختی معنا است، ارتباط مستقیم برقرار می‌کند. نکته نخست آنکه، سوسور ضمن پذیرش تفکیک دال از مدلول و اینکه مدلول از سنخ مفهوم می‌داند. نه تنها میان الفاظ و اشیای خارجی، پیوندی طبیعی و ذاتی برقرار نیست، که میان الفاظ و مدلول و معنای آنها نیز پیوندی طبیعی و ذاتی برقرار نمی‌باشد؛ بلکه رابطه موجود اختیاری و قراردادی است؛ به این معنا که واقعیت خارجی آب یا درخت، ما را به انتخاب واژه «آب» یا «درخت» برای حکایت از آنها مجبور نمی‌کنند؛ بلکه کاملاً ممکن و معقول و متصوّر بود که در زبان فارسی، واژه‌های دیگری برای حکایت از این واقعیات اختیار ‌شود. همچنان که معنای آب و درخت، پیوند ذاتی با لفظ آب و درخت ندارند. شاهدش این است که در زبان‌هایی غیر از زبان فارسی، واژگان دیگری برای دلالت بر این دو معنا به کار گرفته شده‌ است. این توافق و قرارداد اهل لسان است که این انتخاب‌ها و اختیارها را رقم می‌زند، نه تصمیم فردی و یا ربط ذاتی و طبیعی کلمات و معانی. سوسور می‌نویسد:
واژة اختیاری (arbitrary) یادآوری موضوعی را ضروری می‌سازد و آن اینکه نباید تصور کرد که گویندة یک زبان هر صورتی [لفظی] را که بخواهد، آزادانه انتخاب می‌کند. در پایین خواهیم دید که شخص گوینده، توانایی هیچ‌گونه تغییر را در نشانه‌ای که در یک جامعه زبانی جا افتاده است، ندارد؛ بلکه باید گفت صورت نشانه بی‌انگیزه (immotive) است. یعنی از این نظر اختیاری است که در واقعیت هیچ‌گونه پیوندی طبیعی با معنا ندارد. (همان: 100)
البته این نکته سوسور مبنی بر عدم پیوند ذاتی میان الفاظ و اشیا و نیز الفاظ و معانی گرچه برای زبان‌شناسی غربی به عنوان یک دستاورد مطرح می‌شود، در علم اصول فقه مطلبی پیش‌پا‌افتاده و مسلّم بوده است. تمام اصولیان ما که بحث «وضع» در الفاظ را مطرح کرده‌اند، پیش‌فرض آنان این بوده که پیوند الفاظ و معانی، تکوینی و طبیعی نیست و نیازمند وضع واضع و قرارداد جاعل است.
نکته مهم‌تر سوسور آن است که در زبان، کلمات به طور انفرادی و مستقل از سیستم زبانی دارای معنا نیستند و چیزی به نام «positive terms » یا «واژگان مثبت» وجود ندارد و زبان چیزی جز تفاوت‌ها نیست. وی می‌نویسد:
مقصود از تمامی آنچه گذشت، این است که در زبان چیزی جز تفاوت‌ها وجود ندارد. از این مهم‌تر، لازمه یک تفاوت معمولاً وجود عناصر مثبتی است که افتراق میانشان برقرار شود؛ امّا در زبان فقط تفاوت‌های عاری از عناصر مثبت وجود دارند. چه معنا را در نظر بگیریم و چه صورت را، زبان نه دربرگیرندة مفاهیم است و نه در برگیرندة آواهایی که پیش از نظام زبان وجود داشته باشند. زبان تنها تفاوت‌های مفاهیم و تفاوت‌های آواهای ناشی از نظام خود را دربر می‌گیرد». (همان: 172 و 173)
مراد سوسور آن است که هیچ کلمه‌ای خارج از سیستم زبان دارای معنا نیست و فقط در یک سیستم زبانی، شاهد تفاوت واژگان هستیم و به تبع این تفاوت، معنا به وجود می‌آید. برای مثال، آب در واقعیت خارجی خود، احوال و ویژگی‌های بسیار متعددی دارد؛ ولی در یک نظام زبانی تصمیم گرفته می‌شود که احوال نامحدود آب را به چند دسته خاص تقسیم کنند و یا واژگان محدودی نظیر گرم، سرد، ولرم، داغ و جوش از آن احوال طبقه‌بندی‌شدة محدود حکایت کنند. ممکن است این طبقه‌بندی در زبان دیگری کمتر یا بیشتر باشد و در نتیجه الفاظ و معانی کمتر یا بیشتری برای گزارش حالات واقعی آب قرارداد و جعل شود. پس معنای این الفاظ را باید با التفات به سیستم درونی زبان و تمایزهای آنها شناخت. تفاوت در معنا به واسطه تمایز کلمات تأسیس می‌شود. بنابراین هر اتفاقی که می‌افتد، در درون سیستم زبان است و معنا زاییدة سیستم زبانی است؛ از این¬رو زبان به خارج از خودش باز نمی‌گردد؛ به گونه‌ای که فهم معنای یک لفظ یا جمله در گرو اطلاع از آن امر خارج از سیستم زبانی باشد و معانی الفاظ و جملات صرفاً و منحصراً مولود اطلاع از سیستم زبان و تمایزات درونی آن است.
از مجموع این دو نکته محوری روشن می‌شود که از نظر سوسور زبان یک «نظام خوداعتباربخش» است که به وسیله دنیای خارج و جهان اشیا معین نمی‌شود. تمام آنچه زبان و فهم معانی آن نیاز دارد، در درون این سیستم زبانی موجود است و دیگر آنکه معنای هر دال، معیّن، حتمی و قطعی است و این تعیّن و قطعیتِ معنا مرهون جایگاه هر لفظ خاص در درون زبان به مثابه یک کل و تمایزات شکل‌گرفته در درون آن نظام است. (Makaryk, 2000: 199, 200)
این تحلیل از معنا و خاستگاه آن، لوازم و توصیه‌های خاصی در حوزه تفسیر متن و در نتیجه در قلمرو معرفت دینی درپی خواهد داشت. نخست آنکه، مؤلف و نیت او هیچ سهم و نقشی در معنا ندارد؛ زیرا معنا زاییده اطلاع از سیستم زبانی و تمایزات کلمات در درون این سیستم است. مؤلف و دیگر کاربران زبان، نقشی در معنا ندارند؛ بلکه با اطلاع از نظام زبانی صرفاً سازندة متن و چینش کلمات آن هستند. نکته دیگر آنکه، موقعیت و شرایط حاکم بر کاربرد الفاظ و کلمات، هیچ سهمی در شکل‌دهی معنا ندارد. زبان یک سیستم خودبسنده و خودارجاع است؛ لذا معنا صرفاً در درون مناسبات درونی این سیستم و تمایزات کلمات با هم رقم می‌خورد. پس شرایط و موقعیت حاکم بر تکلم به سبب آنکه برون‌مرزیِ سیستم زبانی است، سهمی در معنای جملات ندارد.
در نقد این دیدگاه، چند نکته را به اختصار ذکر می‌نماییم:
اینکه زبان را صرفاً سیستمی از تمایزات بدانیم که معنا را از طریق سازوکار درونی خودش تولید می‌کند با واقعیت زبان منطبق نیست؛ به ویژه در جایی که وضع تعیینی رخ می‌دهد؛ مثلاً در اسامی خاص و علم شخص نام‌گذارنده مثلاً‌ پدری که فرزندش را علی می‌نامد، این لفظ را برای ذاتی خاص که با آن مواجه است ـ صرف‌نظر از وجود خارجی داشتن یا نداشتن آن و صرف‌نظر از حضور و غیبت او ـ وضع می‌کند. پس در اینجا نشانه زبانی به ازای معنایی خاص (ذات خاص) و به طور مثبت و ایجابی قرار می‌گیرد؛ بی‌آنکه دلالت آن لفظ بر معنای خود، بستگی به تمایزات درونی سیستم زبانی داشته باشد.
بحث در ماهیت معنا و نظریه‌پردازی درباره آن، مستلزم ارائه تحلیلی از ماهیت زبان و نحوه مطالعه آن است. تحلیل سوسور از ماهیت معنا و خاستگاه آن، توصیه‌هایی در زمینه نحوه مطالعه زبان و نوشتار درپی دارد که با واقعیت اظهارات زبانی ناسازگار است. ثمره مستقیم تحلیل وی آن است که در مواجهه با متن و گفتار و درک آنچه متن می‌گوید، کافی است هر آنچه بیرون متن است، به کنار بنهیم و تنها به مناسبات درونی زبان و به خصوص تمایزات موجود در سیستم زبانی توجه کنیم؛ حال آنکه واقعیت غیر از این است. ما در کاربرد زبان، انتقال مقاصد و مضامینی را هدف قرار داده‌ایم و با زبان در حقیقت کارهایی را انجام می‌دهیم که نظریه افعال گفتاری به تفصیل از این حقیقت پرده برمی‌دارد. درک اینکه متکلم در هر مورد چه کاری را با زبان انجام داده است، بستگی به درک موقعیت و شرایط حاکم بر گفتار و ویژگی‌های متکلم در لحظه کاربردی زبان دارد که همگی بیرون از مناسبات و تمایزات درونی سیستم زبان هستند. پس برخلاف نظر سوسور، نمی‌توان معنا را صرفاً از طریق توجه به سازوکار درونی سیستم زبان درک کرد.
محوریت قصد مؤلف در معنای متن و گفتار البته نکته کلیدی دیگری است که سوسور و برخی دیگر از نظریه‌پردازان تفسیری از آن غفلت ورزیده‌اند. براساس نظریه مختار ما که مورد تأکید اصولیان ما و برخی عالمان فلسفه زبان است، «معنا» مخصوصاً در مرحله دلالت تصدیقی آن، امری قصدی است و تعیّن آن قائم به قصد مؤلف است. از آنجا که این بحث از بحث‌های جدّی و مناقشه‌برانگیز نظریة تفسیری است، شرح تفصیلی آن مقاله‌ای مستقل می‌طلبد
منبع: فصلنامه آیین حکمت، شماره 2