نویسنده: زهرا سمواتی



 

مقدمه

یونانیهای قدیم، زمین را دشت ناهموار کم و بیش مسطحی می پنداشتند که دور آن را جریان اوکئانوس (اقیانوس)گرفته، بالای آن را گنبد حامد آسمان (به قول هومر، برنزی یا آهنی) با پایه های استوار بر کرانه های جهان پوشانده، وزیر آن را تارتاروس یا شکنجه گاه ارواح پلید پر کرده است.محل اقامت خدایان گاهی آسمان و گاهی قله های المث تصور می شد.آفرینش کائنات به شکل یک سلسله ازدواج و تولد تخیل می شد؛ مثلاً ازدواج اورانوس (آسمان)و گایا (زمین)که ثمره اش اوکئانوس (اقیانوس)بود که به نوبه خود پدر رودها و دریاچه ها به حساب می آمد.
این افسانه های معنی داراما غالباً نامعقول آنقدر برای یونانیها جذبه داشت که بسان عقاید مذهبی و ایدئولوژی آنان نقل محافلشان گشته بود. شاید به دلیل جذبه و هنرمندی نقالان و سازندگان این اسطوره ها و این افسانه ها بود که در سراسر اروپا رسوخ کرد و تا هزاران سال در فضای ادب و فرهنگ اروپا دوام آورد و چه بسا به دیگر مناطق جهان هم راه یافت و از همه مهمتر بنیانهای نظام فلسفی بزرگ گردید.
مطالعه کننده ادبیات، هنر، تاریخ و فلسفه و حتی فرهنگ غرب باید بداند بدون مطالعه ی افسانه ها و نیز اساطیر یونان قدیم ره به جایی نمی برد.پر واضح است که مطالعه این افسانه ها، صرفاً به دید حقیقت نگریستن روا نیست، هر چند که ساخت و بیان آنها هنرمندانه و پر جذبه و مضمون آنها آزمونده و یا تحریک کننده قوه تخیل آدمی باشد.
در این مقاله که پیش رو دارید سعی شده اساطیر یونان و نیز افسانه هایی در این مورد را با قلم و کاغذ در صفحه ذهن به تصویر کشیم، تا از این طریق بتوانیم خدای یا خدایان مصور در ذهن آنان را بشناسیم و از این طریق بنیاد فلسفه یونان و فلسفه غرب را هر چه بهتر درک نمائیم.
اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده ای است که از دیدگاه های مختلف مورد بررسی قرار می گیرد.بلانقص ترین و در عین حال گسترده ترین تعریف از حیث محتوی این است که:اسطوره نقل سرگذشتی قدسی و مینوی است.راوی واقعه ایست که در زمان اولین زمان بدایت هر چیز، رخ داده است.به بیان دیگر اسطوره حکایت می کند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات مافوق طبیعی یک واقعیت، پا به عرصه ی وجود نهاده است.حال این واقعیت می تواند کل واقعیت یا کیهان و یا بلکه فقط جزئی از واقعیت (جزیره ای، نوع نباتی خاص سلوک و کرداری انسانی، نهادی)باشد.
مهم ترین کارکرد اسطوره عبارت است از کشف و آفتابی کردن سرمشقهای نمونه وار همه ی آیینها و فعالیتهای معنی دار آدمی، از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و تربیت و هنر و فرزانگی...
به گفته دانشمندان، اسطوره ها در پیدایش دینها و آیین های بشری نقش مادر داشته اند و در بیشتر دین ها، تکرار و یا شبیه هم هستند. الاهیون مسیحی در قرون وسطی عقیده داشتند که اسطوره ها خبر قبلی از واقعیات کتاب مقدس و تحریف آنهاست.اما حقیقت اینست که این همه که از ذهن فعال انسان تراویده، پایه های فلسفی درک هستی در دوران کهن هستند.انسانهای اولیه که از یافتن علتی برای پدیده های طبیعی عاجز بودند، با دیدن خورشید، ماه، ستارگان و گردش ایام متحیر شده و نهایتاً به مدد قوای تخیل خود اسطوره ها می آفریده اند.مثلاً اسطوره های ایرانی که صدها سال پیش در بخش های مدون کتاب اوستا و اسطوره های هندی در «ودا»ها گرد آمده است و هر کدام حکایت ها از جهانی کهن و انسانی وابسته به زمین و درخت و دریا و کوه دارد که پندارش هنوز تند و آغازین است و به فرمان خود در نیامده است.
اسطوره های هر قوم و ملتی ویژگی های خود را دارد که مبین واقعیات زندگی و آیینه ی آرمانها و زوایای ناشناخته ی حیات آغازین هر قوم است.اسطوره های یونانی، به سبب آن که بیشتر بررسی و پژوهش شده، بیشتر شناخته شده اند.این اسطوره ها همانند اسطوره های اقوام دیگر زیبایند.ویژگی اساطیر یونان در این است که در آنها خدایان و اهریمنان شکل انسانی دارند.و البته اسطوره های آذری نیز چنین اند هم جنبه ی مذهبی-هنری دارند.وجه تشابه دیگر اسطوره های یونانی و آذری در آن است که خدایان و اهریمنان گاه در شکل پدیده های طبیعی نظیر صاعقه، آسمان، دریا و باد و زمانی نیز در جامه ی جانورانی چون گرگ و کبوتر هم تجلی می کنند.
دراساطیر دیگر ملل چون هند و ایران خدایان و اهریمنان اشکال حیوانی داشته و حالت مذهبی-پرستشی پیدا می کنند.مثل گوسورون، هومن، اکمن و...
حال به شرح اساطیر یونان می پردازیم؛ یونانیها نیز همچون دیگر انسانهای کهن از قوای طبیعی که بر آنها احاطه داشت می هراسیدند و نمی توانستند آنها را درک نمایند، به همین معتقد بودند خدایان بی شماری کیهان را اداره می کنند.رعد و برق در تخیل آنان، تیرهای زرین «زئوس»از جانب خدای نیرومند بود که هر گاه اراده می نمود، باران می بارید.«پوسیرون»نیزهر وقت می خواست با یک اشاره ی چماق خدایی، دریا را به جنبش در می آورد و توفان بر می انگیخت و کشتی ها را به اعماق دریا فرو می برد.
همین گونه، معتقد بودند که هر یک از کارها و حرفه ها و حوادث، خدایی ویژه خود دارد.آنان در مواقع بخصوصی از سال چون فصل بهار در معابر و شهرها براه می افتادند و با آهنگ بخصوصی اسطوره مربوط به «وینونیسوس»را می خواندند که حکایتی چنین داشت: وینونیسوس مرده و طبیعت را نیز به خاک برده لیکن چون فصل بهار از راه می رسد، او از مرگ برمی خیزد و رستاخیز طبیعت نیز آغاز می شود.آنان سعی داشتند با این اسطوره برای خود شرح دهند که چرا بهنگام پاییز، نباتات پژمرده ولی در بهار شکفته می شوند.
هنگامی که یونانیان موفق شدند از فلزات استفاده کنند، اسطوره های مربوط به «هفائستون»حامی آهنگران به وجود آمد.بنا به تصور آنان، هفائیست یا «هفائستوس»خود نیز در زیرزمین به کار آهنگری مشغول بوده و دست و رویش پیوسته از دم و دود سیاه بودند و هنگامی ک کوههای آتشفشان می غریدند و دود می کردند و از دهانه های خود آتش بیرون می دادند، یونانیها می گفتند که این دود و دم، از کوره های آهنگری هفستون بر می خیزد.
آنان غلبه روز بر شب یا سفیدی را بر سیاهی را حرکت ارابه های زرین آپولو به وسیله چهار اسب سپید تصور داشتند یونانیان فکر می کردند اقامتگاه زئوس، آپولو و خدایان اصلی دیگر در مرتفع ترین کوه یونان یعنی کوه «المپ»می باشد.به تعبیر آنان بر فراز آن کوه قصرهای مجلل و با شکوه خدایان مستقر است که توسط هفتسون ساخته شده بودند.آنها زندگی خدایان را چیزی شبیه اشراف زیستی می پنداشتند.حتی خدایان را لباس بر تن قلمداد می کردند و آنها را در حال عیش و نوش تصور می کردند.
از دید یونانیون خانواده ی «خدایان المپ»به رهبری زئوس مردم و تمامی طبیعت را احاطه و کنترل می نمایند.خدایان را همچون اشراف، موجوداتی سنگدل، بی رحم، جاه طلب و انتقام جو تجسم می کردند.
با توجه به زیبایی خیره کننده ای که یونان را در میان گرفته، جای تعجب نیست که یونانیان باستان گمان می کردند کوهها و دره ها و جویها، جنگلها و مراتع و همین دریا خود قرارگاه جاودانان است.نومنها (1)همه جا حضور داشتند.نومفهای جنگلی در میان درختان و نومفهای آبی در رودخانه ها می زیستند.اینها پریهای انسان نمای بی مرگی بودند که قدرتهای فوق بشری داشتند.نومفهای دریایی نیز وجود داشتند.ماهی بانوانی که البته بعضی دم نداشتند.همچنین موجودات عجیب و غریب دریایی دیگر، به ترسناکی دریای توفانی. دریا هم می بایست فرمانروایی داشته باشد. با قدرتی فراتر از نومفها.این جاودان پوسیرون نام داشت، که می شد سوار بر ارابه ی خود، با اسبهای سفید، بر سطح آب ظاهر شود و نیزه ی سه شاخه ای را که علامت اقتدارش بود بجنباند.
نیروهای جاودان، در خشکی نیز وجود داشتند، آپولون، درخشنده چون خورشید که خدای شعر و موسیقی نیز بود.آرتمیس دوشیزه ی شکارچی و نگهبان کلیه جانورانی رام نشده؛ آرس، مخوف، خدای جنگ که طنین نعره ی رعب انگیزش در میان نبرد، هیاهوی دلاوران و صدای برخورد شمشیرها و نیزه های پولادین را بر کلاهخودها و سپرهای برنزی در خود می شکست.آتنا، حامی جاودانه ی خرد؛ دیمیتر، مظهر مادر مهربان که مسبب رشد محصول و تولد بره های کوچک بود و دختر دوست داشتنی او پرسه فونه که محکوم بود نیمی از سال را، وقتی زمستان تیره سایه سرد خود را بر زمین می گسترد، در قلمرو مردگان زندگی کند.
سپس آفرودیته، جاودانه بانوی زیبا، الهه ی جمال و عشق و پسرش ارس که تیرهای نامرئی او پیوند دلهای عاشقان جوان بود.هفایستوس، ماهرتر از هر مرد نانی در پرداخت برنز و آهن و طلا که در اعماق جزیره ی لمنوس کارگاهی داشت که تنوره اش کوهی آتشفشان بود. هرمس با پاشنه ای بالدار، پیام رسان چابک، زیرک تر از هر مرد دیونوسوس که به انگور خاصیت تخمیر شدن می بخشید و هستیای آرام که مظهر خانه و نگهبان اجاق بود، که در آن روزگاران افروختن آتش دشوار بود و اجاق قلب خانه محسوب می شد.اینها و بسیاری دیگر، همه جاودان بودند و بر مسند قدرتهای عظیم تکیه داشتند.یونانیها این جاودانان خیالی را خدا می دانستند.ایشان را نیایش و در زیارتگاههای ویژه به پیشگاهشان قربانی نثار می کردند.زیارتگاه زئوس بر کوه المپ، آپولون بر دلفی، آتنا بر آتن آغاز کردند و از این که خدایان چگونه باید باشند چیز زیادی نمی دانستند و طبعاً تصاویری در ذهن خود مجسم می کردند.
بر پایه ی عقاید ما و همان طور که خود آنان می اندیشیده اند، اگر مردان و زنان عادی رفتاری چون ایزدان داشتند، یا این پندار که ایزدان و ایزدبانوان بتوانند ستمکار یا فرومایه، فریبکار، خودخواه، حسود یا حتی شریر باشند، به نظر آنان باطل می نمود.
زمانی که یونانیها درباره ی خدایان نر و ماده داستانسرایی آغاز کردند هنوز از مدنیت بهره ی زیادی نداشتند و هر افسانه ای را با خوش باوری می پذیرفتند.اما با گذشت زمان، تفکر و آموزش جای خوش باوری را می گرفت و رفته رفته لااقل بعضی از مردم درباره ی بسیاری از داستانها چون و چرا می کردند و به دریافت این مطلب نزدیک می شدند که تنها یک خدای واقعی وجود دارد که او خوب و حتی خوبتر از هر مرد فانی است.
داستانسرایان دریافتند که این بهترین روش و به مراتب مناسبتر از افسانه های قدیمی مربوط به خدایان است.خدایان پیش از زئوس، جانورانی رعشه آور و بی بهره از صفات مردمی و ظالم بودند.درست مثل توفان یا زلزله یا همچون امواج عظیم دریا و آتشفشان.بنابر ابتدایی ترین افسانه ها که به وسیله ی اجداد وحشی یونانیها ساخته و پرداخته شده بود، ابنا آسمان و زمین این خدایان بودند.آنها گیگانتها (ژیانها)و تیتانها، یعنی دیوها و غولهایی بودند که دستهای بی شمار و دمهای افعی وار داشتند و وحشیانه آدم می خوردند.وحشتناکتر از همه کرونوس (زمان)، جد اعلای همه ی خدایان بود که خود از زمین زاده شده بود.زئوس، پوسیرون و هایدس پسران او بودند و هرا وهستیا و دیمیتر دختران او.
چون نام کرونوس به معنی زمان بود بعدها مردم رم وی را بابا زمان مهربان خواندند و با داس و ساعتی شنی او را مجسم کردند.داس او داسی دودم بود که به منظور قطعه قطعه کردن تن پدرش اورانوس (آسمان)به کار می رفت.
اورانوس به او گفت:اکنون این تو و این مسند فرمانروایی؛ اما بدان که فرزندان تو با تو همان کنند که تو با من کردی و حتی بدتر از آن. آنان تو را در زندان مخوفی به زنجیر می کشند و یکی شان به جای تو فرمان همی راند!و بعد آنچه آسمان گفت زمین هم گفت و کرونوس می دانست که زمین نمی تواند دروغ بگوید.کرونوس در پاسخ پدر نعره کشید و فرزندان خود را یکی پس از دیگری به محض تولد خورد. آن سان که زمان، سالها را به کام خویش می کشد.
اول هستیا را خورد، بعد دیمیتر و هرا را؛ سپس نوبت به هایدس و پوسیدون رسید.گر چه همسر کرونوس (رئا)دست کمی از کرونوس نداشت، ولی این کار بر او گران آمد و آخرین فرزند خود یعنی زئوس را، به محض تولد مخفیانه به جزیره ی کرت برد و در غاری پنهان کرد.کرونوس که به دنبال این طفل گم شده می گشت با ترفند رئا که سنگ بزرگی را در لباس طفل پیچیده بود، سنگی را خورد.به هر حال زئوس در جزیره ی کرت جان به سلامت برد و نومفهای کوهستان، فرزندان زمین مهربان، نگاهداری وی را بر عهده گرفتند.زئوس پس از رسیدن به رشد کافی، با متیس (تأمل)راجع به کار پدر(کرونوس)مشورت و گیاه سحر آمیزی از او گرفته در شراب پدر ریخت کرونوس با خوردن گیاه سحرآمیز بیمار و فرزندان خود را با قی کردن بیرون ریخت.آنها جملگی زنده و سخت خشمناک بودند.سنگی را هم که به جای زئوس بلعیده بود بالا آورد و شما می توانید این سنگ را در محلی که از دهان کرونوس بیرون افتاد بر کوه دلفی ببینید.
زئوس به اتفاق خواهران و برادرانش به مدت ده سال بر ضد کرونوس و تیتانها مبارزه کردند و سرانجام با مساعدت کوگلوپها (سیکلوپها) پیروز شدند.اینان گیگانتهایی بودند که فقط یک چشم در وسط پیشانی داشتند.رعد و برقی که زئوس بر سر دشمنان می بارید ساخته ی دست همینها بود.آنها همچنین نیزه ی سه سری برای پوسیدن ساختند که با آن می توانست دریا را بر آشوبد تا دشمنان را غرق نماید و نیز کلاهخودی نامرئی برای هایدس تهیه کردند که هر وقت به سر می گذاشت نامرئی می شد و بدینوسیله تیتانهای بدکار را تعقیب می نمود.بالاخره جنگ بزرگ پایان یافت و کرونوس در پی تیتانها به تارتاروس که در اعماق زمین قرار داشت سرنگون گردید؛ و زئوس چندی بعد ارواح شریر را برای عذاب ایشان به آنجا گسیل داشت. آنگاه زئوس و برادارانش برای تقسیم سرزمینها و تعیین قلمرو قرعه کشیدند و آسمان نصیب زئوس گشت.فرمانروایی دریاها بنام پوسیدون درآمد و هایدس به قلمرو مردگان و دنیای اعماق زمین دست یافت.آنگاه به دستور زئوس کاخهای خدایان بنا شد.زئوس سپس به بازسازی و ترمیم زمین در هم ریخته و ویرانه پرداخت چون تیتانها کوههای عظیم را به اطراف انداخته و هر جا قدم گذاشته بودند از هم پاشیدگی و خرابی به بار آورده بودند.یکی از مسائل مورد اشاره دیگر این است که همه ی تیتانها در جنگ با زئوس شرکت نداشته اند.زیرا آنطور که از داستانها بر می آید هلیوس که ارابه ی خورشید را می راند یک تیتان بوده است، همین طور سلنه یعنی ماه و اوکتائوس رود مرزی جهان همچنین متیس یا تأمل تمیس یا عدالت و منه موزین یا حافظه، مادرموزهای (2)نه گانه که بر کوه هلیکون می زیست.درباره ی موزها بد نیست بدانید که به هنرهای داستانسرایی، غنا، نمایش کمدی و درام، رقص، غزل، سرود خوانی، حماسه سرایی و ستاره شناسی اشتغال داشتند و دستیاران ویژه ای آپولون بودند.
یکی از تیتانهاییکه در تارتاروس به بند کشیده شده یاپتوس بود.او سه پسر داشت که دو نفرشان به طرق مختلف زئوس را یاری کردند. سومی که به تیتانها شبیه است می مانست (اطلس)بود که بر ضد زئوس جنگید و به عقوبت سختی دچار شد.زئوس فرمود بر قله ی اطلس در شمال آفریقا بایستد و بار سنگین آسمان را بر شانه هایش نگه دارد.دو فرزند یاریگر یاپتوس، یکی پرومتئوس بود و دیگری اپی متئوس که اولی یکی از ممتازترین چهره های داستانهای قدیم یونان محسوب می شود.
در بین افسانه های دیگر در مورد این اساطیر ماجرای خلقت انسان ذیلاً می آید:
زئوس چون در المپ بر اریکه ی خدایی نشست و جنگ بزرگ پایان یافت و پرومتئوس آن تیتان را برگزید و گفت:برو انسان را از گل رس بساز. کالبد او را به شکل جاودانان بساز و من در او زندگی خواهم دمید.هر چه لازم است بیاموزش تا جاودانان را ستایش کند و پرسشتگاهها بسازد و پس از مدت زمان کوتاهی مرده و وارد قلمرو برادرم هایدس شود و تحت فرمان او شود.پرومتئوس هم برای به اجرا گذاشتن فرمان زئوس به محلی در یونان به نام پانوپئوس رفت و بی درنگ، با خاک سرخ رس گل آدم را ساخت و آن را شکل داد.سپس زئوس به آدمهای خاکی زندگی بخشید و پرومتئوس را بر آن داشت تا چیزهای لازم را به ایشان بیاموزد.سپس زئوس گفت:«می توانی هر چیز لازم را به ایشان ببخشی مگر آتش را که آتش مخصوص جاودانان است.اگر از فرمانم سرپیچی کنی عاقبت سختی خواهی داشت.»
آنچه که در این میان جلب توجه می کند ارتباط این افسانه ها با قوای تخیل انسان و درون او و مقایسه آنان با آیات قرآن کریم است.قرآن کریم در رابطه با خلقت انسان می فرماید:
«اذا سویته و نفحت فیه من روحی...»
هنگامی که او را از گل شکل دادیم و از روح خود در آن دمیدیم...
«خلقه من تراب»
او را از خاک خلق کردیم و یا آیات مشابه دیگر که حکایت از خلقت انسان از خاک و دمیدن روح در آن دارد و یا مسئله تضاد خاک (انسان)و آتش (شیطان)در آیه ی:
«فسجد الملائکه کلهم اجمعین الا ابلیس»
همه ملائکه (هنگامی که خداوند انسان را خلق کرد)سجده کردند به جز ابلیس.
قال...«خلقتنی من نار و خلقته من طین»
گفت...:مرا از آتش خلق کرده ای و او را از خاک
و به هر حال شیطان استکبار ورزید و به درستی که او از مفسدین بود، اینها همه نشان از این قضیه دارند آن انسانی که با قوای تخیل و مشاعر خویش به مرور زمان چنین افسانه هایی را خلق کرده اینها همه از ذات و درون او تراوش کرده و در جاهایی این وجه تشابه نشان می دهد باطن همه ی انسان ها پاک و کلاً دارای فطرت می باشند.
افسانه های اساطیری چون هرا (زوجه ی زئوس) حامی ازدواج و نگهبان کودکان- پوسیدون (حامی دریاها)- هایدس (خداوند ارواح مردگان) – کرونوس (بابازمان)- اورانوس (خدای آسمان)-متیس (الهه ی احتیاط وتأمل )- تمیس (الهه ی عدالت)- منه موزین (الهه ی حافظه)- اطلس (نگهدارنده ی آسمان روی شانه های خود)- هلیوس (ارابه ران خورشید)- سلنه (الهه ی ماه)- کولنه (مظهر کوهستان)- مایا (الهه ی مظهر ستاره)- استوکس (رود سیاه مرگ)- پرومتئوس (فرزند زئوس، سازنده ی پیکر انسان از گل رس و آموزش دهنده ی انسان در استفاده از آتش، رام کردن حیوانات، پختن نان و...)- هراکلس (هرکولس یا هرکول، مظهر پهلوانی و فضیلت)- هرنپوس (روح خواب)- هستیا (مظهر خانه و نگهبان اجاق و آتش)- دیونوسوس (بخشنده ی خاصیت تخمیر به انگور)- هرمس (پیام رسان چابک- زیرک)- هفالیتوس (ماهر در پرداخت برنز، آهن، طلا و...)- ارس (پسر آفرودیته) (پیوند دهنده ی قلبهای جوان)- آفرودیته (الهه ی جمال و عشق)- دیمیتر (مظهر مادر مهربان- رشد محصول و تولد بره های کوچک)- آتنا (حامی خرد)- آرس (خدای جنگ)- آرتمیس (الهه ی نگهبان جانوران رام نشده)- آپولون (الهه ی شعر و موسیقی) و نومفها (پریهای انسان نما) همه و همه وجه تشابهی با اصل وقایع و حوادث طبیعی دارند و چیزی که در شکل گیری این اساطیر جالب است نوع ارتباط آنها و تخیل قوی است که حیطه ی اقتدار هر یک را به نحوی مشخص کرده که با هم تداخل نداشته باشند.
و در انتها باید به این آیه ی کریمه ی قرآن اشاره کرد که:
«لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب- یوسف11»
به تحقیق در قصص آنان عبرت و پندی است از برای صاحبان خرد.

پی نوشت ها :

1-نومفها مظهرهای خیالی طبیعت بودند
2-کلمه موزیک (موسیقی)از این نام مشتق شده است.

منبع: نشریه فکر و نظر شماره 1