نویسنده: محمد صدیق العوضی*



 

چکیده پژوهش

موضع و زمینه این پژوهش پیوستگی راه های رهسپاری واژه های فارسی الاصل در لهجه عربی حجاز است که بیش تر آن واژه های زنده در گفتار مردم را تک تک به نگارش در آورده ایم و طرز تلفظ آن ها را به خط لاتین و موارد استعمالات آن ها را در روزگار کنونی در سرزمین حجاز منطقه غربی کشور عربی کشور عربستان سعودی روشن کرده ایم تا تطور واژه های فارسی الاصل را در این سرزمین مقدس ثبت کرده باشیم و به این منظور مقابل آن ها را در زبان فارسی و تا حد امکان ریشه های آن واژه ها را در فارسی و در زبان پهلوی هم نمایان کرده ایم.
در لهجه های مختلف عربی امروزه واژهای بسیاری یافت می شود که فارسی الاصل است. نسبت درصد این گونه کلمات در لهجه های مناطق مختلف متفاوت است.دوری و نزدیکی جغرافیایی و بیشی و کمی ارتباط و آمیزش با ایرانیان دراین نسبت ها مؤثرست. در سرزمین های عربی مجاور ایران به سبب همسایگی و اختلاط مردم و ارتباطات دینی و اقتصادی بیش از هر جای دیگر در جهان عرب در زبان گفتاری مردم کلمات فارسی الاصل یافت می شود.از میان این سرزمین ها کشورهای خلیج ** در درجه اول و عراق در درجه دوم قرار دارد.و بعد از آن ها حجازست.
حجاز، منطقه غربی کشور عربستان سعودی به سبب وجود شریفین در آن جا در نزد همه مسلمانان و از جمله ایرانیان مقدس ترین و گرامی ترین سرزمین هاست.ارتباط مداومی که حجاز در طول تاریخ با ملل و اقوام مختلف داشته است شاید در همه جهان بی مانند باشد.
واژه های فارسی الاصلی که در لهجه امروز حجاز وجود دارد از چند طریق وارد شده است.
1-وجود فارسی زبانان در حجاز:
از دیرباز برخی از مسلمانان ترجیح می دادند که ترک خانه و خانمان کنند و در سرزمین مقدس سکنی گزینند یا در جوار بیت الله الحرام در مکه معظمه باشند و یا در مدینه منوره در جوار مسجد النبی و در کنار تربت نبوی صلی الله علیه و سلم.در این صد ساله اخیر خانواده های فارسی زبانی از ایران (عموماً از استان فارس و مناطق جنوبی)و افغانستان به حجاز مهاجرت کرده اند و در آن جا مقیم شده اند.
عامل دیگر در مهاجرت عامل فرهنگی بوده است.برخی از ایرانیان اهل سنت از مناطق جنوبی ایران از دیرباز برای تحصیل علوم دینی به حجاز می آمدند و در حلقات علمی حرمین شریفین مکه معظمه و مدینه منوره به تحصیل علوم دینی می پرداختند و سال ها در آن جا می ماندند و به تحصیل یا تدریس مشغول بودند و سپس به وطن باز می گشتند و به ارشاد و تدریس و افتا می پرداختند و این سنت کم و بیش هنوز هم ادامه دارد.
علاوه بر انگیزه دینی و فرهنگی عامل اقتصادی هم در مهاجرت برخی از خانواده ها مؤثر بوده است.حتی بیش از استخراج نفت و پیشرفت سریع اقتصادی و اجتماعی کشور عربستان سعودی منطقه حجاز از قدیم الایام از مراکز مهم و فعال تجارتی بوده است.و این خود موجب می شده است که کسانی به انگیزه تجارت بدانجا مهاجرت کنند و اقامت گزینند.
غیر از عامل دینی و فرهنگی و تجارتی عامل سیاسی هم در مهاجرت مؤثر بوده است.پس از انقلاب در روسیه و تشدید محدودیت برای مسلمانان برخی از آنان از آسیای مرکزی – از سرزمین کهن ادب فارسی از بخارا و سمرقند و... به حجاز مهاجرت کردند. بسیاری از این مهاجران آسیای مرکزی از ترک زبانان و عده ای شان از فارسی زبانان بوده اند.
این نکته را هم در باب مهاجرت ایرانیان باید ذکر کرد که در دوره شکوفایی اقتصادی بر خلاف کویت و دیگر کشورهای خلیج که هزاران کارگر و متخصص و بازرگان بدانجا مهاجرت کردند- تعداد بسیار اندکی به کشور عربستان سعودی آمدند.
2-منطقه حجاز چند قرن جزیی از امپراطوری عثمانی بوده است و در تحت سلطه ترکان برخی از کلمات فارسی که در ترکی رایج است به واسطه حضور ترکان وارد لهجه مردم حجاز شد که هنوز هم پاره ای از آن ها باقی و رایج است.
3-سالانه هزاران هزار فارسی زبانان ایرانی و افغانی برای زیارت به حجاز می آیند.اگر چه اقامت چند هفتگی آنان اثری در زبان مردم بومی ندارد، ولی احتمالاً شاید برخی واژه ها از طریق همین رفت و آمدهای کوتاه سالانه وارد شده باشد.
4-برخی کلمات فارسی الاصل از طریق زبان ادبی عربی وارد شده است.می دانیم که در زبان فصیح و ادبی عربی تعداد کلمات فارسی الاصل معرب هست که از قدیم حتی پیش از اسلام وارد عربی شده است.این گونه کلمات فارسی الاصل که از زبان ادبی گرفته شده است البته خاص لهجه حجاز نیست و در دیگر لهجه های عربی نیز وجود دارد.
خلاصه این که کلمات فارسی الاصل عربی حجاز را که از طریق مختلف وارد شده است می توان به چند دسته تقسیم کرد:یکی آن ها که مستقیماً از فارسی گرفته شده است به سبب وجود و حضور (چه دایم چه موقت)ایرانیان در حجاز یا به سبب رفت و آمدهای برخی از مردمان حجاز به سرزمین های فارسی زبان.و دسته دیگر آنهایی است که غیر مستقیم وارد شده است یا از طریق زبان فصیح و ادبی عربی و یا از راه زبان ترکی و آن چه از ترکی گرفته شده است یا از طریق ترکان عثمانی است یا از طریق ترکان آسیای مرکزی.برخی نام های قریه های حجاز هست که به نظر می رسد فارسی باشد مانند سایه، ستاره، خمره، بیشه.
واژه های فارسی الاصل را که در این پژوهش گردآوری کرده ایم آنهایی است که تا در این پنجاه ساله اخیر مستعمل بوده و هست.قسمتی از این واژه ها دیگر کهنه شده است و به سبب تغییر محیط اجتماعی و شرایط زندگی دیگر به کار برده نمی شود.و حتی نسل جدید وجود آن ها را نمی شناسد و نمی فهمد، ولی این لغات کهنه تا سی چهل سال پیش رایج بوده است.ناگفته نماند که مقابل برخی از واژه های فارسی الاصل در زبان فارسی کلمات عربی استعمال می شده و برخی از آن ها در فارسی از استعمال افتاده است و به جای آن ها کلمات دیگری از زبان فارسی مستعمل است.

آجور

ajur

آجر، ( آگور).

ابریق ***

ibrigh

آفتابه، سبک شده آبریزنده، آبریز، آبریگ جمع اباریق

ابزار

ibzar

ادویه، سبک شده بوابزار، بوافزار، جمع أبازیر

استاذ، استاز ****

/ustadh     ustaz

معلم مدرسه و دانشگاه2- عوض آقا هم استعمال می شود.استاد (استاذ)جمع اساتذه

اسطی / اصطی

Usta/ usta

عنوانی است برای رئیس بنایان و آرایشگران و... که ماهر باشد (استاد).

اسطوانه*****

ustuwana

1-ستون. 2-صفحه گرامافون، جمع اسطوانات

اصطوانه

ustuwana

1-سیلندر گاز، جمع اسطوانات

ایکه

ikka

1-خوشگل بی نظیر 2-خال در ورق بازی

باجوج

babuj

یک نوع سرپایی بوده، کفش پوش (پا پیچ، پا پوش)

بابونج

babunaj

بابونه. (بابونگ).

باشا

basha

در توصیف خوشگلی کسان و در تمجید از مخاطب به کار می رود (پاشا)

باله

ba / a

طاقچه پارچه (بال +) جمع بالات

بخت

baxt

بخت

بخشه

baxsha

باغچه

بخشیش

baxshish

انعام (بخشش)جمع بخشایش.

برجو

barajaw

بازی تیله (برجاس).

برغل

burghul

برغول.

برمه

burma

1-مته،مثقب درودگر 2-دیگ سفالین (پرماه)

برنامج

batrnamij  Bu

برنامه، (برنامگ) جمع برامج. یک نوع خرمای خوب در مدینه

برنی

barni

منوره (برنیک)، قاب عکس، جمع براویز (فراویز)

برواز

burwaz

براویز (فراویز).

برید

barid

پست (بریده)

بستان

bustan

(بوستان، بستان)، جمع بساتین.

بشتخته

bishtaxta

صندوقچه کوچکی است که جواهرات در آن نگاه می داشتند، و صرافان پول هم از آن استفاده می کردند

بفته

bafta

1-نوعی پارچه سفیدست 2-درتعبیر برای بیان شدت سفیدی و تمیزی گویند: ابیض زی البفته، سفید چون بافته است (بافته).

بقشه

bugsha

بقچه، جمع بقش (بق+ چه).

بلبل

bulbul

بلبل، جمع بلابل

بلور

Ballur

بلور

بلید

balid

نفهم، کند فهم (پلید)

بنج

banj

بنگ

بنجره

bunjara

دستبند، الگوی زنان (پنجره)، جمع بناجر

بندق

bundug

فندق

بنجکه

banjaka

پنجگاه، مقام پنجگاه در موسیقی

بنفسج

banafsaj

بنفشه ( بنفشگ).

بنفسجی

banadsaji

بنفشه ای

بوز

buz

پوزه دهان در مورد انسان

مبوز

Mubawwiz

آدم اخمو

بوسه

bawsa

بوسه

بومه

buma

بوم، جغد، بوف

بهارات

buharat

ادویه، بهار+ات

بهلوان

bahlawan

کسی که کارهای آکروبات و امثال آن بازی می کند (پهلوان).

بیجامه
بجامه

bijama bjama

بیجامه، بژاما (پاجامه)، جمع بیجامات

ب?رق

bayrag

بیرق (بیراق)، جمع بیارق

بیشه

baysha

روانداز نازک زنان از پارچه سیاه (پیچه، پیشه). (پیش+ه).

تخ

Tux

تخ، شیره پنبه، علوفه گاو

تخته

Taxta

1-سیاه تخته 2-نیمکت، جمع تخت

تخمه

Tuxma

پرشدن شکم

ترمس

Tirmis

1-نوعی از باقلاست ( ترش مزه)

ترنج

Turanj

ترنج

تمبول

Tambawl

برگی است سبز که با آهک و فوفل خورند(پاکستانیان و اهل هند و مقیم حجاز) و در هندی pan گویند. (تنبول) و (تملول).

تمرجی

Tumarj

پرستار (تیمارچی) جمع تمرجیه

جاده

Jadda

جاده

جاروف

Jaruf

جاروب، جاروب

جاموس

Jamus

گاومیش، جمع جوامیس

جره

Jarra

دیگ باقله پزی

جزاف

Jazaf

گزاف

جزر

Juzar

گزر

جله

Julla

1-نوعی از ابزار ورزش است ( گلوله، گله)

جمار

Jummar

جمار، دل خرما

جمبازه

Jumbz

ورزش ژیمناستیک (جان باز)

جنزیر

Jinzir

زنجیر

جوخ

Jux

نوعی پارچه (جوخا)

جوز

Jawz

گردکان (گوز)

جوهر

Jawhar

1-گوهر 2-نام مردان، جمع جواهر

حربایه

 

Hirbaya

پرنده ای است به اندازه خرمای درشت (هورپای).

حمله داریه

Hamla dariyya

مشعل حمله داری

خام

Xam

1-ناپخته 2- بی تجربه

خامه

Xama

مایه ... جمع خامات

خان

Xan

محلی سرپوش دارای دو سه دکان بود و در نزدیکی مروه در مکه معظمه و به نام خان السداره معروف بود.

خانه

Xana

1-خانه نرد و شطرنج، 2-مرتبه اعداد.خانه الاحاد. خانه العشرات... به معنی یکان و مرتبه دهگان. 3-جایگاه و منزلت در تعبیری مانند: مالک خانه: جایگاه و منزلتی نداری

خزبر

Xirbiz

خربزه

خرج

Xurj

خرجین

خرده

Xurda

اشیاء فلزی و غیرمستعمل و کهنه که در حراج به فروش می گذارند. جمع خردوات

خزندار

Xizindar

خزینه دار

خوذه

Xudha

کلاه خود مخصوص لشکری و کادر آتش نشانی، جمع خوذات.

خشخاش

Xushxash

خشخاش

خندق

Xandag

سنگر ارتشیان (خندگ، کندک، کنده)جمع خنادق

خولنجان

Xawlanjan

گیاهی است دارویی (خولنجان)

خیار

Xiyar

خیار

خیش

Xaysh

گونی،گنی، کیسه شکر و گندم و غیره (خیش)

داده

Dada

زن مربی بچه ها (داده)

دباره

Dubara

طناب دولا از کنف یا پنبه (دوباره)

دبور

Dabbur

زنبور غیر عسلی، جمع دبابیر

دربین

Dirbin

دوربین


پی نوشت ها :

*آقا? محمد صد?ق العوض? که اکنون با سمت دانش?ار? زبان فارس? در دانشکده ادب?ات دانشگاه ملک سعود، در شهر ر?اض عربستان تدر?س م? کنند، سال ها پ?ش از گذران?دن دوره دکتر? زبان فارس? به ا?ران آمدند و پس از چند سال تحص?ل در دانشگاه تهران از ا?ن رشته فارغ التحص?ل شدند و ا?نک در وطن خود به تدر?س زبان فارس? مشغولند. مقاله ا?شان به خصوص برا? کسان? جالب توجه است که به پژوهش در زم?نه کاربرد کلمه ها? فارس? در زبان ها? د?گر مشغولند.
** مقصود «خل?ج فارس» است.
*** صدا? حرف قاف مانند صدا? حرف کاف فارس? است. (گ، Y).
**** صدا? حرف ذال با نقطه غالباً مانند صدا? زا? تلفظ م? شود.
***** تاء مربوطه در تلفظ مانند هاء غ?ر ملفوظ به شمار م? رود و ما قبل آن مفتوح است و چون وصل گردد تاء تلفظ گردد مانند: اسطوانه الفاز: سل?ندگاز.

منبع: نشریه فکر و نظر شماره 1