نویسنده: نیکداد امید



 

مقدمه

مکاتب اخلاقى را با توجه به دو گرایش کاملاً متفاوت، به دو بخش نظریات واقع‏گرا و نظریات غیر واقع‏گرا تقسیم مى‏کنند. نظریات واقع‏گرا، گرایشى است که خلق و اخلاقیات و گزارش‏هایى را در ارتباط با واقع و واقعیات خارج، از احساس شخص یا اشخاص دانسته، و مصالح و مفاسد یا نتایج مترتب بر افعال و نتایج آنها و امثال آن را ملاک و معیار اخلاق مى‏دانند، و گرایش دوم، نظریات غیرواقع‏گرا هستند که اخلاق و گزاره‏هاى اخلاقى را برخواسته از احساسات درونى شخص یا اشخاص یا انشاء شده از طرف خداى متعال مى‏دانند؛ بى‏این که هیچ مصلحت و مفسده یا حسن و قبحى را در متعلق آن اوامر و نواهى الهى بپذیرند؛ از این رو امکان اختلاف و تفاوت میان افراد و اشخاص گوناگون وجود دارد و امکان انشاى آنها به‏گونه‏اى دیگر نیز منتفى نیست. (معلمى، 1384، 118) در این مختصر به تبیین مکاتب مرتبط به هر گرایش مى‏پردازیم.

گفتار یکم: نظریات واقع‏گرا (moral realism)

نظریات واقع‏گرا بر این باورند که جملات اخلاقى از قبیل جملات خبرى بوده و از عالم خارج و واقع حکایت مى‏کند؛ در نتیجه گزاره‏هاى اخلاقى صدق و کذب پذیرند. نظریات واقع‏گرا خود به دو بخش تقسیم مى‏شود. مکاتبى‏که واقعیت احکام و قضایاى اخلاقى را واقعیت طبیعى مى‏دانند و مکاتبى که واقعیت آنها را در امور فیزیکى و مابعد الطبیعه جست‏وجو مى‏کنند (مصباح، 1388، ص 108)

دسته یکم: واقع‏گرایى طبیعى

واقع‏گرایى طبیعى به شاخه‏هاى لذت‏گرایى، سودگرایى، عاطفه‏گرایى، قدرت‏گرایى، تطورگرایى و وجدان‏گرایى تقسیم مى‏شود.
1. لذت‏گرایى (Hedonism)؛ مکتب لذت‏گرایى مکتبى است که لذت را معیار اخلاق مى‏داند. این نظریه در یونان باستان، توسط اپیکور آرسیتوس مطرح شد و در فلسفه جدید نیز لاک و بنتام بیان تازه‏اى از آن را ارایه کرده‏اند (معلمى، پیشین، 123). نظریات و دیدگاه‏هاى لذت‏گرایانه از جمله کهن ترین و در عین حال جذاب ترین و عامه پسندترین دیدگاه‏ها درباره منشأ اخلاقى است. عموم لذت‏گرایان بر این باورند که لذت تنها معیارى است که با آن مى‏توان ارزش افعال آدمى را محاسبه کرد؛ به عبارت دیگر، لذت‏گرایى اخلاقى مدعى است که فقط حالات خوشایند یا ناخوشایند نفس را مى‏توان داراى مطلوبیت یا نامطلوبیت ذاتى دانست. (پل ادواردز، 1972، ص 432) بنابراین، اصل بنیادین لذت‏گرایى را مى‏توان چنین صورت‏بندى کرد: "عمل و رفتار درست، عملى است که دست کم به اندازه هر بدیل دیگرى، غلبه لذت بر الم را در پى داشته باشد". (فرانکنا، پیشین، ص 179)
2. سودگرایى (utilitarianism)؛ سودگرایى نظریه اى است که معتقد است، یگانه معیار نهایى صواب، خطا و الزام اخلاقى اصل سود است. منظور از اصل سود را نیز مى‏توان به این صورت بیان کرد که همواره باید در همه رفتارهاى‏اخلاقى خود سود جمعى و گروهى را در نظر بگیریم؛ به بیان دیگر، اصل سود به این معنى است که ما باید در همه اعمال خود، به دنبال آن باشیم که بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر (یا کمترین غلبه ممکن شر بر خیر) را در کل جهان (یا دست کم، در جامعه خود) محقق سازیم. (مصباح، 1388: 166) در واقع منفعت‏گرایى، خمیر مایه خود را از لذت‏گرایى مى‏گیرد و آن را به سوى جمع هدایت مى‏کند و قصد دارد، اشکال لذت‏گرایى اپیکورى که لذت فرد را مطرح مى‏ساخت، بر طرف سازد. لاک، هیوم و اصحاب دایره المعارف فرانسه را مى‏توان پیروان این مکتب به شمار آرود. (پل ادواردز، 1972: 117) بیشتر فیلسوفان، جان لاک را بنیانگذار منفعت‏گرایى جدید مى‏شناسند؛ وى لذت، فایده و حقوق طبیعى را ملاک اخلاق مى‏داند. (معلمى، پیشین، 134)
3. عاطفه‏گرایى (Emotivism)؛ مدافعان این مکتب بر این باورند که ما یک دسته غرایز، با خواسته‏هاى معین داریم که ارضا و تأمین آنها از نظر اخلاقى ارزشى ندارد؛ یعنى به خوب و بد متّصف نمى‏شود، بلکه به ضرورت زندگى انسان بستگى دارد؛ براى مثال، کسى که غذا مى‏خورد و سیر مى‏شود، مورد مدح یا ذم دیگران قرار نمى‏گیرد و به او گفته نمى‏شود که »بارک الله عجب کار خوبى کردى!«؛ اما عواطفى داریم که داراى خواسته‏هایى هستند و نفع این خواسته‏ها به دیگران مى‏رسد؛ نه به خود انسان، یعنى جنبه اجتماعى دارند. عاطفه مادر به نفع فرزند است. وقتى مادر در راه فرزند خود فداکارى مى‏کند، دیگران کار او را ستایش مى‏کنند. بنابراین، ریشه اخلاق و ارزش‏گذارى‏هاى اخلاقى، عواطف اجتماعى است. هر چیزى که مطابق عواطف انسانى باشد، خوب و هر چه مخالف عواطف اجتماعى و معلول خودخواهى و خودگرایى باشد، بد است. (مصباح، پیشین، 204)
4. قدرت‏گرایى؛ این مکتب که به مکتب قدرت‏گرایى نیچه معروف است، بر این باور اعتقاد دارد که هر کارى که در خدمت افزایش قدرت باشد، "خوب" و آنچه موجب کاهش قدرت و توانایى انسان شود، "بد" است؛ یعنى محور و معیار خوب و بد، "قدرت" است؛ نه "ظلم" و "عدل" یا امثال آن. بنابراین اگر یک امر ظالمانه موجب افزایش قدرت شود، از نظر نیچه "خوب" است یا اگر کارى عادلانه موجب کاهش و ضعف قدرت شود، آن کار "بد" است. (همان)
5. تطورگرایى (Evolutionism)؛ یکى دیگر از مکاتب واقع‏گرایى طبیعى، مکتب تطورگرایى است. بنیانگذار این مکتب، هربرت اسپنسر، فیلسوف انگلیسى است. این دیدگاه بر این باور است که رفتار خوب یا رفتار بد را باید بر اساس تطابق یا عدم تطابق آن با مقاصد حیات تعریف و تبیین کرد. رفتار اخلاقى به رفتارى گفته مى‏شود که "فرد یا گروه را به تجمع و اتصال بهتر وادارد، تا به هدف نایل آیند". (همان، 219) اخلاق، مانند هنر، حصول وحدت در کثرت است. بالاترین فرد انسان آن است که در حقیقت، در نفس خویش به وسیع ترین تنوع و کمال زندگى وحدت بخشد. (ویل دورانت، 1389؛ 339)
6. وجدان‏گرایى (conscienism)؛ این دیدگاه، ریشه اخلاق را در واقعیت‏هاى مطابق با وجدان آدمى مى‏یابد. مدعاى‏این مکتب آن است که معیار و منشأ ارزش‏هاى اخلاقى، مطابقت یا مخالفت آنها با "وجدان" انسان است. آنچه وجدان اخلاقى مى‏پذیرد، خوب است و آنچه بإ؛ وجدان انسان‏ها ناسازگار باشد و آزردگى و رنجش وجدان انسان را موجب شود، بد است. (مصباح، پیشین)

دسته دوم؛ واقع‏گرایى مابعد الطبیعى

این گروه مکاتب کلبى، رواقى، مکتب اخلاقى کانت، سعادت‏گرایى (سقراط، افلاطون، ارسطو) و مکتب اخلاقى‏اسلام را شامل مى‏شود.
1. مکتب کلبى: مکتب کلبى یکى از مکاتب و دیدگاه‏هایى است که مى‏توان آن را از مکاتب واقع‏گراى مابعد الطبیعى دانست. مکتب کلبیان یا سگ منشان در قرن چهارم و پنجم پیش از میلاد، از سوى برخى شاگردان با واسطه یا بى واسطه سقراط مطرح شده است. خلاصه تعالیم کلبیان را مى‏توان چنین بیان کرد: "دنیا بد است، باید خود را از آن بى‏نیاز کنیم؛ لذت‏هاى مادى ناپایدارند، زیرا به تأثیر بخت و اقبال حاصل مى‏شوند؛ نه به واسطه سعى و کاردانى؛ تنها لذت‏هاى معنوى (فضیلت یا بى نیازى حاصل از تسلیم و رضا) محل اعتنا و اعتبارند و تنها این لذت‏ها در نظر انسان ارزش دارند". (همان)
2. مکتب رواقى: مى‏توان اصل اساسى نظریه اخلاقى رواقیان را در این جمله بیان کرد که "یاد بگیر که نسبت به تأثیرات خارجى سهل گیر و بى اعتنا باشى". (همان 273) رواقیان بر این باورند که معیار خوب و بد "آرامش روحى" و "آسودگى خاطر" است. رواقیان معتقدند که هر چند طبیعت و حوادث طبیعى، فى نفسه خیرند؛ دل بستن به آنها موجب ناراحتى و اضطراب خاطر آدمى خواهد شد، زیرا زمانى که انسان به چیزى دل بست و آن را به درون خود راه داد، دیگر از آن حالت بیرونى خارج شده، و به درون آدمى راه یافته است و طبیعتاً هرگونه تغییر و تحولى در آن، موجب تشویش خاطر او خواهد شد. (همان)
به صورت خلاصه مى‏توان گفت که رواقیان، چند توصیه اخلاقى مهم و اساسى دارند: نخست این که آدمیان اگر خیر و سعادت خود را مى‏خواهند، باید بکوشند که زندگى خود را با مشى طبیعت هماهنگ کنند، زیرا نظام طبیعت سراسر خیر است و هر چه در آن واقع مى‏شود، خیر است و دیگرى آن که نباید به دنیا و حوادث طبیعت دلبستگى‏داشته باشیم. اگر به این دو توصیه عمل شود، آرامش درونى و آسایش روحى حاصل مى‏شود. (همان)
3.مکتب اخلاقى کانت؛ یکى از مهم‏ترین نظریات اخلاقى در جهان غرب، نظریه اخلاقى امانوئل کانت (1804-1724)، فیلسوف برجسته آلمانى است. کانت مدعى است که عقل قوه‏اى ذاتى است که تقریباً به صورت یکسان در همه آدمیان وجود دارد و مى‏توان با استناد به آن و نیز استمداد از آن، مشکلات فکرى و اخلاقى افراد را به شیوه اى کمابیش یکسان حل کرد؛ براى مثال، اگر کسى براى صواب بودن یک عمل، استدلال عقلى صحیحى را بیان کند، همه موجودات عاقل دیگرى که در وضعیتى شبیه به این وضعیت قرار دارند، نتیجه استدلال او را خواهند پذیرفت.
به هر حال، اگر عقل موهبتى همگانى است، پس دستورها و قوانین آن نیز همگانى هستند. نکته مهم این است که بدانیم، قواعد و قوانین عقل چیست و چگونه به دست مى‏آیند. (همان، 275)
کانت معتقد است که تنها خرد ناب مى‏تواند اصول کلى و مطلق ارائه کند و عقل عملى، مُدرِک باید و نبایدهاى‏مطلق است و تنها نیت خوب بى قید و شرط، خوب است و تنها خواست خوب، پیروى از تکلیف است و تکلیف، یعنى عمل کردن به قانون از سر احترام است. نخستین قاعده اخلاقى این است که همواره چنان عمل کن که بتوانى بخواهى که دستور عمل براى همه کس و همه وقت و همه جا قاعده کلى باشد. اختیار و نفس جاویدان و خداى متعال از لوازم اخلاق هستند. نظریه کانت در مبنا اشتباه، در رو بنا متناقض و سخنى بى‏دلیل است؛ البته تکیه کانت بر وظیفه، و اهمیت به نیت در اخلاق، از مطالب ارزشمند فلسفه اخلاقى اوست. (معلمى، پیشین، 142)
4.مکتب سعادت‏گرایى: از دیگر مکاتب و دیدگاه‏هاى واقع‏گرایانه در اخلاق که سابقه اى به درازاى پیدایش نظریات اخلاقى دارد، دیدگاه سعادت‏گرایانه حکماى یونان باستان است. مدافعان این مکتب نیز اختلافات بسیارى با یکدیگر دارند؛ اما وجه اشتراک همه آنان این است که همگى وصول به "سعادت و کمال" را اخلاق و احکام اخلاقى‏معرفى کرده‏اند. از نظر سعادت‏گرایان، منشأ ارزش‏هاى اخلاقى، و ریشه همه فضایل و رذائل در سعادت و کمال نهفته است. (مصباح، پیشین، 276) سقراط، حکمت و فضلیت را مقدمه سعادت، و سعادت حقیقى را سلامت و هماهنگى نفس و نیز فضائل را ثابت و مساوى با معرفت مى‏داند.
افلاطون، سعادت حقیقى را پیشرفت شخصیت انسان و شبیه شدن او به خدا مى‏داند و وحدت فضیلت و معرفت سقراط را با تعدیل، مى‏پذیرد؛ یعنى خطاى عقل را در صورت غلبه شهوت و نیز تأثیر عاطفه، شهوت و غضب بر اراده را مى‏پذیرد. وى مشاهده مُثل و مثال خیر را دلیل فهم درست خوبى مى‏داند. ارسطو فضلیت را مقدمه سعادت، و آن را فعالیت نفس با همراهى عقل، و بالاترین لذت را لذت عقل مى‏داند که تفکر در ذات خداى متعال است. وى‏معرفت و فضلیت را به دلیل وجود عاطفه، شهوت و غضب یکى نمى‏داند و حد وسط هر فعل و صفت را ملاک خوبى آن قلمداد مى‏کند. (معلمى، پیشین، 127)
5. مکتب اخلاقى اسلام؛ طبق دیدگاه این مکتب، ارزش اخلاقى فعل اختیارى انسان، تابع تأثیرى است که این فعل در رسیدن انسان به کمال حقیقى وى دارد. هر کارى، به اندازه‏اى که در آن کمال موثر باشد، ارزنده خواهد بود؛ اگر تأثیر منفى دارد، ارزش منفى خواهد داشت و اگر تأثیر مثبت داشته باشد، ارزش مثبت خواهد داشت و اگر نفیاً و اثباتاً در آن تأثیرى نداشته باشد، ارزش صفر یا ارزش خنثى خواهد داشت. (مصباح، پیشین، 299) اخلاق اسلامى، واقع‏گرا، غایت‏گرا، و قائل به کلیت اخلاق است، و شهودگرایى، لذت‏گرایى (لذت مادى و معنوى)، مکتب سعادت و کمال واقعى، منفعت‏گرایى (منافع مادى و معنوى) و ... را نیز به گونه اى تأیید مى‏کند، و عقل و شرع، به کمک یکدیگر مى‏توانند، نظامى محکم و بى نقص در اخلاق ارائه دهند که شهود واقعى و نداى درونى انسانیت انسان نیز موید کلیّت آن است.
نظریات غیرواقع‏گرا: (anti-realism) احکام و گزاره‏هاى اخلاقى از سنخ جملات انسانى اند و از هیچ واقعیت خارجى حکایت نمى‏کنند. در نتیجه صدق و کذب نمى‏پذیرند. این نظریات به مکاتب، احساس‏گرایى، توصیه‏گرایى، جامعه‏گرایى، قراردادگرایى، نظریه امر الهى یا حسن و قبح شرعى تقسیم مى‏شوند.
الف. احساس‏گرایى: (Emotivism)؛ احساس‏گرایان بر این باورند که جملات اخلاقى، از سنخ جملات انشایى بوده، به هیچ رو نمى‏توانید، آنها را به جملات خبرى تحویل کرد. جملات اخلاقى، به منظور تبادل اطلاعات وضع نشده اند و توانایى واقع‏نمایى را ندارند. همه هنر آنها این است که احساسات خاص گوینده را نشان دهند. گزاره‏هاى اخلاقى، از نظر احساس‏گرایان، گزاره‏هاى غیرشناختى و غیر واقع‏گرایانه هستند. "زید دروغ‏گو است"، بیان هر چیزى است که یا صادق است یا کاذب؛ ولى گزاره "دروغ گویى خطاست"، اصلاً بیان گر هیچ چیزى نیست. (همان؛ 38)
ب.توصیه‏گرایى یا هدایت‏گرایى (prescriptivism )؛ این نظریه که به تجویزگرایى نیز معروف است، به وسیله ریچارد هیر، فیلسوف انگلیسى معاصر، مطرح شد. این نظریه، حاوى چند مولفه است؛ اساس گفتارهاى اخلاقى خبر دادن نیست؛ اساس گفتارهاى اخلاقى ابراز احساسات نیست، بلکه اساس گفتارهاى اخلاقى توصیه و هدایت است. (دباغ، پیشین، 56) پس زمانى که من به شما مى‏گویم: "در امانت خیانت نکن"، این گفتار تنها به منظور هدایت و راهنمایى‏شما که بیان شده و مى‏خواهم به شما توصیه کنم که چه کار بکنید.
پ.جامعه‏گرایى: (socialism)؛این مکتب به نظریه دورکیم بازمى‏گردد و بر این باور است که کار خوب و بایستنى، کارى است که جامعه یا گروهى خاص آن را بپسندد و بپذیرد، و کار بد و نبایستنى کارى است که نفرت جامعه یا گروهى خاص را برانگیزد؛ حتى اگر جامعه‏اى آدم کشى و دزدى را مجاز بداند، انجام چنین کارهایى از سوى افراد جامعه پسندیده و خوب خواهد بود و افراد و جوامع دیگر حق ندارند، آنان را نکوهش کرده، بر اساس معیارهاى اخلاقى خود، رفتار آنان را ارزش گذارى کنند؛ به عبارت دیگر، هر جامعه‏اى ارزش‏هاى مخصوص خود را دارد و همه آنها نیز، نسبت به آن جامعه درستند. (مصباح، فلسفه اخلاق، 150)
ت. قراردادگرایى (contractualism)؛ این مکتب، منشأ احکام اخلاقى و معیار صدق و کذب و موجه سازى گزاره‏ها و احکام اخلاقى (یا دست کم بخشى از اصول احکام اخلاقى، مانند عدالت) را در توافق افراد جست‏وجو مى‏کند. ( مصباح، مکاتب اخلاقى، 73) آنها مدعى هستند که یک باور و حکم اخلاقى تنها در صورتى موجه و معقول است که مردمان خاصى در شرایط، اوضاع و احوال خاصى بر آن، با قاعده یا نظامى که بر آن اشتمال دارد، توافق داشته باشند. (David ، 1986269)
ث .نظریه امر الهى (Divine Command)؛ مدافعان این نظریه بر این باورند که افعال آدمى، صرف نظر از امر و نهى الهى، به خودى خود، هیچ اقتضایى نسبت به خوبى و بدى ندارد. بر اساس این نظریه، هم فهم معناى خوب و بد، و باید و نباید و امثال آن به امر الهى وابسته است و هم خوبى یا بدى، بایستگى و نبایستگى افعال اختیارى آنها به ورود حکم الهى‏نیازمند است؛ به تعبیر دیگر، این نظریه مدعى است که معیار صواب و خطا، و حسن و قبح کارهاى انسان، اراده و قانون الهى است. (مصباح، پیشین، 87)

منابع:
1. معلمى، حسن (1384)، فلسفه اخلاق، قم، مرکز جهانى علوم اسلامى.
2. مصباح، محمد تقى(1388)، فلسفه اخلاق، تحقیق و نگارش احمد حسین شریفى، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، شرکت چاپ و نشر بین المللى.
3. فرانکا، ویلیام کى (1383)، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، قم، کتاب طه.
4. مصباح، محمد تقى (1387)، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، تحقیق و نگارش احمد حسین شریفى، قم، موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره).
5. ادواردز، پل (1972م)، فلسفه اخلاق، ترجمه ان‏شاءالله رحمتى، انتشارات تهران، 1378.
6. ویل دورانت (1371)، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خویى، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى.
7. دباغ، سروش، (1388)، درس گفتارهایى در فلسفه اخلاق، تهران، موسسه فرهنگى صراط.
8- Morals by agreement ، David Gauthier . (New work ؛ Oxford University Press ، 1986. p26 9 )
ماهنامه پگاه حوزه شماره204